eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی با دویدن برای رسیدن به کسی، نفسی برای ماندن در کنار او نخواهی داشت؛ پس با کسی بمان که نصف راه را به سمتت دویده باشد... ‌http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﯾﮑﻢ ﺧﻮﺩﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﮐﻨﻢ ☺️☝️ ﺑﻪ مامانم ﮔﻔﺘﻢ:مامااااان ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ دختر ﺩﻧﯿﺎ ﭼﻪ ﺣﺴﯽ ﺩﺍﺭﻩ؟ ☺️😊 ﮔﻔﺖ: تجربه نکردم ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ.. برو ﺍﺯ مادر ﺑﺰﺭﮔﺖ ﺑﭙﺮﺱ... 😐✌ 🤦‍♀😂😂😂 🆘 http://eitaa.com/cognizable_wan
"به همسرت «چَشم» بگو!!!" 🔹 شاید بپرسید مگر ما خدمتکار هستیم که «چَشم» بگوییم؟! خانم‌ها بدانند که «چَشم» گفتن درمقابل شوهر یک نوع مدیریت شما در دل همسر است. اگر شما بخواهید شوهرتان را شیفته‌ خودتان کنید؛ استفاده از کلمۀ «چَشم» معجزه می‌کند. 🔸 «چَشم» از زبان بیرون می‌آید و شما را روی «چِشم» شوهرتان می‌گذارد. این تعابیر شاعرانه نیست. تبعیت زن، خدمت هنرمندانه به خویش است. 🔹 باید ببینید آنها که جلوی شوهر، سینه سپر می‌کنند و از شوهرشان تبعیت نمی‌کنند، الان چه جایگاهی در مقابل همسرشان دارند؟! آیا همسرشان از دیدن آنها خوشحال می‌شود؟! آیا از گفتگو با آنها لذت می‌برند؟! 🔸 بهتر است بدانید که با «چَشم» گفتن جایگاه خانم ها پایین نمی‌آید بلکه باعث حفظ اقتدار مرد و بالا بردن جایگاه زن می‌شود! 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شگفت زده بشین از این تایم لپس 51 روز خلاصه شده در حدود دو دقیقه تلاش‌های زیبای یک پرنده برای ساخت لانه و تخم‌گذاری و بزرگ کردن جوجه‌هایش ♨️ و 👇👇👇 🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
Agar_Che_Ashegham_Nisti.pdf
3.58M
این فایل PDF(پی دی اف) است 💌رمان اگر چه عاشقم نیستی
🕊 آدم بی هدف مانند مسافریست که وارد پایانه مسافربری میشود. گرچه آنجااتوبوس فراوان است اماچون نمیداند کجا میخواهد برود، نمیتواند سوار هیچکدام از آنهاشود.. 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
هر چه در زندگی بیشتر شاد باشی؛ درهای موفقیت بیشتری به رویت باز می شود. و موهبت های بیشتری نصیبت می شود... فقط خودت مسئول زندگی ات هستی. وقتی فرکانس ذهن خود را بر شادی و امید تنظیم کنی؛ نیرومندترین انرژی کائنات هم قادر نیست آن را از تو پس بگیرد... 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
آقا جان تولدت مبارک 🌺بسْم الله الْرَحْمٰنْ الْرَحیم نام : سید علی نام خانوادگی : حسینی خامنه ای نام پدر : سید جواد تاریخ اصلی تولد : ٢٩ / ٠١/ ١٣١٨ تاریخ تولد در شناسنامه : ٢٤ / ٠٤ / ١٣١٨ محل تولد : خراسان ♦️رهبر عزیزم به حق اسامی اعظم خداوند به حق چهارده معصوم تا ظهور آقا امام زمان (عج) سایتون بالای سر تمام ملت مؤمن و غیور ایران زمین باشد . بعضیا بهشون میگن " آیت الله " بعضیا میگند " آقای خامنه ای " بعضیا هم مثل برادر های لبنان و سوریه و عراق میگن: " سیدنا القائد " ، اما ما بهشون میگیم... ♦️"امام "، " آقا " ما بهشون میگیم "امام "و "آقا"... "آقا" رو از هر طرف که بخونی آقاست! ♦️فدایی زیاد داره. پابرهنه ها بیشتر دوستش دارن بیش از ۳۰ساله داره ایرانو،با تمام شرایط عجیب غریبش رهبری میکنه،هرکی جاش بود ،پنج سال اول جا میزد! تو کشور خودش مظلومه اما تو دنیا کلی طرفدار داره. 400هزار نفر تو نیویورک و کالیفرنیا ، مقلدشن. ♦️شخص اول حکومته اما وقتی لعیا زنگنه و الهام چرخنده تو برنامه سال تحویل تلویزیون،عیدو بهش تبریک گفتن،به خاطر این حرفشون،کلی هزینه دادن.چه حرفا که نثارشون نشد. ♦️همون که عکسای منتشر شده از خونه شون را،بعضیا باور نکردند. زندگیش آدمو به قلب تاریخ میبره،علی بن ابیطالب و زندگی ساده و... همون که عشق رمانه! ♦️همون که همیشه خرابکاری های دولت ها و مسئولین ،به حسابش گذاشته میشه. ♦️همون که رهبری"سینه سپر کرده ها"رو مقابل اسراییل بچه کش به عهده داره. ♦️همون که لب تر کنه عاشقاش براش جون میدن. ♦️همون که اشاره کنه ،تلاویو و حیفا با خاک یکسان میشه ❤️سلامتی شان صلوات بفرستید.
💠 تبدیل پول فطریه به کالا 💬 سوال: آیا می توان به جای پول فطریه، مواد و لوازم مورد نیاز فقیر را برایش تهیه کرده و به او تحویل دهیم؟ ✅ پاسخ: به صورت مذکور کافی نیست؛ اما می توانید از فقیر وکالت بگیرید که پول فطریه را برای او دریافت کرده و کالاهای مورد نیازش را تهیه کنید. 📚 بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری 📚 👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 🌷 🌷فرزند کوچکم ریحانه خانم (۲ ساله) حدود ۱۵ روز بعد از شهادت عبدالمهدی بود که بسیار تب کرد و مریض شد. هرچه کردیم خوب نشد؛ دارو، دکتر و.... هیچ اثر نمی‌کرد و تب ریحانه همچنان بالا می‌رفت. تـب بچم اون‌قـدر زیاد شده بـود که نمی‌دانستم چه کنم و ترسیدم که بلایی بر سر بچه‌ام بیاد. کلافه بودم. غم شهادت عبدالمهدی از یک طرف و بیماری و تب ریحانه نیز از یک طرف؛ هر دو بر دلم سنگینی می‌کرد. ترسیده بودم. با خودم می‌گفتم نکنه خدا بلایی بر سر بچه‌ام بیاد و مردم بگند که نتونست بعد از عبدالمهدی بچه‌هاشو نگه داره.... این فکرها و کلافگی و سردگمی حالم رو دائم بدتر می‌کرد. 🌷شب جمعه بود. به اباعبدالله (ع) توسل کردم. زیارت عاشورا خواندم. رو کردم به حرم اباعبدالله (ع) و صحبت کردن با سالار شهیدان.... با گریه گفتم یا امام حسین من می‌دونم امشب شما با همه شهدا تو کربلا دور هم جمع هستید. من می‌دونم الان عبدالمهدی پیش شماست. خودتون به عبدالمهدی بگید بیاد بچه‌اش رو شفا بده. چشمام رو بستم گریه می‌کردم و صلوات می‌فرستادم و همچنان مضطر بودم. در همین حالات بود که یک عطر خوش در کل خانه پیچید. بیشتر از همه‌جا بچه‌ام و لباسهاش این عطر رو گرفته بودند. 🌷تمام خانه یک طرف ولی بچه‌ام بسیار این بوی خوش را می‌داد. به‌طوری‌که او را به آغوش می‌کشیدم و از ته دل می‌بوییدمش. چیزی نگذشت که دیدم داره تب ریحانه پایین میاد. هر لحظه بهتر می‌شد تا این‌که کلاً تبش پایین اومد و همون شب خوب شد. فردا تماس گرفتم خدمت یکی از علمای قم (آیت الله طبسی) و این ماجرا را گفتم و از علت این عطر خوش سؤال کردم. پاسخ این بود که چون شهدا در شب جمعه کربلا هستند و پیش اربابشون بودند عطر آن‌جا را با خودشون به همراه آورده‌اند. 🌹خاطره ای به یاد معزز مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی : همسر گرامی شهید ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج❤️ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌴🍁🍁🌴🍁🍁🌴 🔆چرا ولیعهدی پدر را نپذیرفت؟ 🍃هارون الرشيد بيست و يك پسر داشت كه سه تاى آن ها را به ترتيب وليهد خود كرده بود؛ يكى محمد امين ، دومى مامون الرشيد و سومى مؤتمن . 🍃در اين ميان قاسم پسرى بود كه گوهر پاكش از صلب آن ناپاك ؛ چون مرواريدى از درياى تلخ و شور، ظاهر گشته و فيض مجالست زهاد و عباد آن عصر را دريافته بود. او از تاءثير صحبت ايشان روى دل از زخارف دنيا بر تافته و طريقه پدر و آرزوى تاج و تخت را ترك گفته بود. قاسم جامه كهنه و مندرس كرباسين پوشيده و قرص نان جويى روزه خود را افطار مى كرد و پيوسته به قبرستان رفته و به نظر عبرت بر مرده ها مى نگريست و مانند ابر بهار اشك مى ريخت . 🍃روزى پدرش در مكانى نشسته بود، وزرا و بزرگان و اعيان و اشراف در خدمتش كمر بندگى بسته و هر يك به تناسب مقام خود نشسته بودند كه آن پسر با لباس مندرس و كهنه و سر و وضعى ساده و معمولى از آنجا عبور كرد، گروهى از حضار گفتند: 🍃اين پسر سر امير را در ميان پادشاهان زير ننگ كرده ! امير بايد او را از اين وضع ناپسند منع نمايد، اين حرفها به گوش هارون الرشيد رسيد، او پسر را خواست و از روى مهربانى و شفقت زبان به نصيحت او گشود. آن جوان سعادتمند گفت : 🍃اى پدر! عزت دنيا را ديدم و شيرينى رياست را چشيدم حالا از تو مى خواهم كه مرا به حال خود واگذارى تا عبادت خدا بجا آورم و زاد و توشه اى براى آخرتم فراهم سازم ، من از دنياى فانى چيزى نمى خواهم و از درخت دولت پادشاهى تو ثمرى نخواستم . هارون قبول نكرد و به وزير خود گفت : فرمان ايالت مصر و اطراف آن را بنويس . 🍃قاسم گفت : اى پدر! دست از سر من بردار والا ترك شهر و ديار مى كنم و از تو مى گريزم . هارون براى اينكه پسر را از اين كار منصرف كند با مهربانى گفت : فرزندم ! من طاقت دورى تو را ندارم ، اگر تو ترك وطن گويى روزگار بى تو چگونه به من خواهد گذشت ؟! 🍃گفت : تو فرزندان ديگرى هم دارى كه دلت با ديدن آنها شاد شود. سرانجام چون ديد پدر دست از او بر نمى دارد، نيم شبى خدم و حشم را غافل كرد و از دارالخلافه گريخت و تا بصره در هيچ جا توقف نكرد. او به جز قرآنى ، از مال دنيا هيچ با خود بر نداشت . در بصره با كارگرى امرار معاش ‍ مى كرد. ابو عامر بصرى مى گويد: 🍃ديوار باغ من خراب شده بود، از خانه بيرون آمدم تا كارگرى بيابم و ديوار باغم را بسازم . جوان زيبارويى را ديدم كه آثار بزرگى از او نمايان بود و بيل و زنبيلى در پيش خود نهاده و قرآن تلاوت مى كرد. 🍃گفتم : اى جوان ! كار مى كنى ؟ گفت : بله براى كار كردن آفريده شده ام ، با من چه كار دارى ؟ 🍃گفتم : گل كارى ، گفت : به اين شرط مى آيم كه يك درهم و نصف به من مزد دهى و وقت نمازم به من فرصت دهى تا نماز را سر وقت بخوانم . قبول كردم و او را بر سر كار آوردم . چون غروب آمدم ، ديدم يك تنه كار ده نفر را كرده است ! دو درهم به او دادم ، قبول ، نكرد و همان يك درهم و نصف را گرفت و رفت . روز ديگر به دنبال وى به بازار رفتم ولى او را نيافتم ، سراغش را گرفتم ، گفتند: فقط شنبه ها كار مى كند، كارم را به تعويق انداختم تا روز شنبه رسيد، به بازار رفتم همچنان او را مشغول تلاوت قرآن ديدم ، سلام مى كردم گويا از عالم غيب او را كمك مى كردند. شب خواستم به او سه درهم بدهم قبول نكرد و همان يك درهم و نصف را گرفت و رفت . 🍃شنبه سوم به بازار دنبال او رفتم او را نيافتم ، از او سراغ گرفتم ، گفتند: سه روز است در خرابه اى بيمار افتاده ، به شخصى التماس كردم مرا نزد او ببرد، او را ديدم كه در خرابه اى بى در و پيكر بيهوش افتاده و نيم خشتى زير سر نهاده است . سلام كردم چون در حالت احتضار بود توجهى نكرد، ديگر بار كه سلام كردم مرا شناخت ، خواستم سر او را به دامن بگيرم نگذاشت و گفت : اين سر را بر روى خاك بگذار كه جز خاك او را سزاوار نيست و من هم دوباره سر او را بر خاك نهادم . 🍃گفتم : اگر وصيتى دارى به من بگو، گفت : از تو مى خواهم وقتى مردم مرا به خاك بسپارى و بگويى پروردگارا! اين بنده خوار و ذليل تو است كه از دنيا و مال و منصب آن گريخت و رو به درگاه تو آورد كه شايد او را بپذيرى پس به فضل و رحمت خود، او را قبول كن و از تقصيرات او درگذر. آنگاه پيراهن و زنبيل مرا به قبر كن ده و قرآن و انگشتر مرا به هارون الرشيد برسان و به او بگو اين امانتى است از جوانى غريب كه گفت : مبادا با اين غفلتى كه دارى بميرى ! اين را گفت و حركت كرد كه برخيزد نتوانست ، دو مرتبه خواست بلند شود نتوانست ، گفت : 🍃عبدالله زير بغلم را بگير كه آقا و مولايم اميرالمومنين (ع ) آمد. بلندش كردم ، ديدم جان به جان آفرين تسليم كرد. خزينة الجواهر، ص 150. ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌱حضرت موسی (ع) از کنار باغی می گذشتند که مرد جوانی از ایشان برای خوردن سیب به باغ دعوت کردند. حضرت وارد باغ شدند و از عظمت و وسعت و نعمت‌های باغ در حیرت فرو رفتند. حضرت موسی از چگونگی دست یافتن به این باغ سوال کرد. آن جوان گفت: من زمان مرگ پدرم چیزی نداشتم و پدرم انسان نیکوکار و اهل بخشش بود. زمانی که از دنیا می رفت به من گفت: پسرم من درست است مال دنیای زیادی از خود باقی نمی‌گذارم ولی خدای بزرگی دارم که تو را به او و امید و کرمش می‌سپارم. پدرم از دنیا رفت در حالی که از او به من فقط 5 سکه طلا ارث رسیده بود. با این 5 سکه در بازار می‌رفتم ، مرد ثروتمندی را دیدم که از مرد فقیری باغی خریده بود که چشمه آن خشک شده بود و ثروتمند به زور می‌خواست باغ را پس بدهد ولی فقیر نداشت. باغ را به 20 سکه خریده بود ولی به 5 سکه پس می‌داد که فقیر هیچ در بساط نداشت. جلو رفتم و 5 سکه دادم و خریدم تا آبروی آن مرد فقیر را حفظ کنم. همه مرا مسخره کردند و گفتند: باغی که چشمه آن خشک شده است ، بیابان است. چون به باغ رسیدم ، دست به دعا برداشتم که خدایا از فضل خود بی‌نیازم کن. صبح دیدم سنگ بزرگی که در وسط باغ بود، کنار رفته و چشمه‌ای پدید آمده است. این معجزه در شهر پیچید و آن مرد ثروتمند مرا راضی کرد به 100 سکه که آن باغ را بفروشم. من فروختم. بعد از چند روز سنگ برگشت و چشمه خشک شد و آن مرد ثروتمند مجبور شد به 10 سکه آن باغ را به من بفروشد. من خریدم. 90 سکه داشتم که مالکان باغ‌های مجاور باغ من، مرا انسان درویش مسلکی دیدند و باغ‌های خود از ترس خشکسالی ، ارزان به من فروختند و من که لطف خدا را در قبال نیت خیر دیده بودم، همه را به امید خدا خریدم و بعد از چند روز دوباره چشمه جوشان شد و این همه باغ به خاطر 5 سکه ارث پدری و توکل پدرم در زمان مرگش به خداست. ندا آمد ای موسی(ع) به بیابان برو. مردی دید که تا گردن در ماسه خود را پنهان کرده بود، علت را پرسید. مرد گفت: پدر من ثروتمندترین مرد شهر بود، زمان مرگش من گریه می کردم ، مشتی بر گردن من کوبید و گفت: فرزند، مرد ثروتمندی چون من گریه نمی‌کند، حتی خدا هم به تو چیزی ندهد، پدرت آن قدر باقی گذاشته است که 10 نسل کاری نکنید و بخورید. سالی نکشید همه ثروت من بر باد رفت و اکنون دو سال است حتی لباسی بر تن هم ندارم و از ترس طلبکاران در ماسه‌های بیابان از شرمم پنهان شده‌ام. شب‌ها در تاریکی چون حیوانات بیرون می‌روم و شکاری می‌کنم و روزها برای حفظ بدنم از سرما در ماسه‌ها پنهان می‌شوم. ندا آمد ای موسی (ع) آن جوان صاحب باغ بی‌کرانه، نعمت من برای پدری بود که کار نیک کرد و بخشش به خاطر من به فقرا نمود و زمان مرگش جز چشم امید به کرم من چیزی در بساط نداشت. و این‌که می‌بینی، سزای کسی است که ثروت خود را نبخشید و سهم فقرا را نداد به امید این که فرزندانش بعد او از ثروت او بی‌نیاز شوند. به آن جوان صاحب باغ بگو، پدرت با من معامله کرد و من کسی هستم که یا با بنده‌ام تجارت نمی کنم و رهایش می کنم و یا اگر تجارت کنم، چه بخواهد چه نخواهد، غرق نعمتش می‌کنم، حتی هر چه را می‌بخشم او ببخشد، باز از سیل رحمت و ثروت من نمی‌تواند خود را رها سازد. و به این جوان هم بگو، دیگر بر ثروت هیچ‌کس تکیه نکند و توبه کند و یقین کند جز من کسی نمی‌تواند ببخشد چنانچه جز من کسی هم نمی‌تواند بگیرد. نیز ، بداند اگر توبه نکند ،بادی می‌فرستیم تا ماسه‌ها را از کنار بدن او بردارد، تا از سرما بمیرد. آن‌گاه قدرت ستر و پوشاندن عورت خود را حتی نخواهد داشت. ‌‌‎‌ ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
📌 در مقابل شوهر خود با حالت افسرده و اخمو حاضر نشوید. 👈او را در موقع ورود به خانه با لبخند و شاد وخندان (و ترجیحا با بوسه) استقبال کنید و البته موفع رقتن هم با لبخند بدرقه اش کنید.از خوابتون بزنید و نگذارید مرد بدون صبحانه و بدرقه و لبخند و بوسه برود... کاری کنید مرد روحش بطرف شما و خانه پر بکشد ... ▪️ مرد را از خانه فراری نکنید. خانه باید مأمن ومسکن و ملجأ مرد باشد. یعنی محل احساس امنیت و آرامش و آسایش و پناه مرد...البته برنده باز هم شمایید اگرخانه اینطورباشد مرد فدایی شما می شود.... برخی دریغ از لبخند دارن شما نداشته باشید .. زنها که مظهر "قلب" هستند باید لطافت و محبت و عشق را به خانه و جامعه پمپاژ کنند اینطوری قلب مرد را تسخیر می کنند (البته برخی زن و مردها بجای این کار ساده دنبال تسخیر مرد یا زنی هستند که مال اونا نیست.....) 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 بسیاری از اشیاء در شرایط عادی، ضایعات به حساب می‌آیند و حتّی در سطل زباله انداخته می‌شوند. مثل یک میخ کوچک، سرم، یک چوب کبریت، پیچ و مهره ریز و دهها چیز بی‌ارزش دیگر که کسی تلاش جدّی برای نگهداری آنها نمی‌کند. امّا گاه در شرایط سخت و همین اشیاء بی‌ارزش نقش حیاتی ایفا می‌کنند. سوزن سرم جان یک بیمار و چوب کبریتی جان انسانی را از نجات می‌دهد. 💠 در زندگی مشترک، گاه یک رفتار یا جمله کوچک و به ظاهر ناچیز، آبی بر روی دعوا و تشنّج است و از فتنه‌ای بزرگ جلوگیری می‌کند. هر رفتار و جمله‌ی ساده‌ای که بتواند همسر را از لجبازی، و جدل دور کند گوهری ارزشمند است. 💠 برای نمونه برخی رفتارها و جملات ساده و را که در حال عصبانیّت همسر کارگشاست ذکر می‌کنیم: 🔅بوسیدن پیشانی همسر 🔅 مالش مهربانانه‌ی شانه‌های همسر 🔅سکوتِ متواضعانه به هنگام عصبانیت شدید وی 🔅آوردن آب قند برای او 🔅لبخند زدن با ژست پذیرش نظر او 🔅 جملات کوتاه مثل "خودتو اذیت نکن"، "حق با توست"، "ارزششو نداره خودتو ناراحت نکن"، "درکت می‌کنم"،"منو اگر‌ ناراحتت کردم"،"طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم"،"بیا فراموشش کنیم"،"چشم هر چی تو بگی عزیزم"،"تو جون بخواه عزیزم"،"روی حرفات فکر می‌کنم"،"از دستم باش" و صدها رفتار کوچک و جمله‌ی کوتاه و ساده‌ که در بزنگاهها شما را از خطر سردی روابط نجات می‌‌دهد. 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆نفرين مادر دل شكسته ♨️((حيدر كافر)) را همه در محل زندگى مان مى شناختند او يك معتاد و تبهكار و دزد و خلافكار و چاقوكش و از همه بدتر يك قاچاقچى بود! البته او تنها قاچاقچى محل ما نبود بلكه در منطقه ما مثل علف هرز قاچاقچى وجود دارد كه تقريبا همه نيز آنها را مى شناسند. اما تفاوت حيدر با بقيه (كه به كافر معروفش كرده بود) اين بود كه او معمولا براى اينكه درآمد بيشترى داشته باشد و راحت هم باشد، به سراغ جوانان كم سن و سال و حتى نوجوانان مى رفت و آنها را به اعتياد آلوده مى كرد. ♨️آرى اين گونه بود كه ((حيدر كافر)) بر خلاف بقيه همپالگى هايش به معتادان حرفه اى كار نداشت و فقط به سراغ جوان هاى كم سن و سال مى رفت ! به همين خاطر نيز هر وقت اهالى محل او را با يك جوان مى ديدند - از آنجا كه مى دانستند كارى از دست كسى ساخته نيست - فقط سر تكان مى دادند و به همديگر مى گفتند حيدر يك طعمه جديد صيد كرده ! ♨️پس از چند سال كه دست او براى همه اهالى رو شد، ديگر خانواده ها اجازه نمى دادند كه پسران جوان و نوجوانشان حتى با حيدر حرف بزنند! اما در اين ميان بودند خانواده هايى كه تازه به محل آمده بودند، درست مثل خانواده ساسان كه از همه جا بى خبر بودند! ♨️همين كه اهالى محل متوجه شدند حيدر، ساسان را هم توى تور انداخته است و تا آنها بخواهند خانواده او را (كه پدر نداشت و بزرگ خانه شان مادر بود) خبردار كنند، كار آن قدر براى ساسان دير شده بود كه او يك معتاد تمام عيار شده بود و يك روز هم توسط ماءموران دستگير و به جرم اعتياد براى دو ماهى راهى زندان شد. ♨️ساسان آن قدر جوان محجوبى بود كه همه محل از اين گرفتارى اش غصه دار شدند تا اين كه يك هفته بعد از زندانى شدن ساسان ، مادر او كه زنى 45 ساله بود يك روز در حضور اهالى محل ، جلوى حيدر را گرفت و گفت : ♨️♨️اميدوارم به حق صاحب الزمان با همين آتشى كه به زندگى من و پسرم انداختى ، تا قبل از بيرون آمدن ساسان ، خودت خاكستر بشى ! ♨️اما حيدر كه هرگز اعتقادى به اين دل شكستن ها نداشت ، خنده تمسخرآميزى زد و زن بيچاره را با پسرى جوان كه همه اميد و آرزويش بود، تنها گذاشت . ♨️دو ماه بعد اگر چه براى همه سريع اما براى ساسان و مادرش به كندى گذشت اما سرانجام پسر جوان كه حالا ترك كرده بود و به اشتباهش نيز پى برده بود، همراه مادرش به محل بازگشت . اما در نگاه و حركات ساسان چيزى شبيه به كينه وجود داشت و لذا يكسره به سوى منزل ((حيدر كافر)) رفت و حتى به ناله هاى مادر خودش و همسايه ها نيز توجه نكرد و نزديك خانه شد و...ناگهان اهالى محل با صحنه اى روبرو شدند كه همگى خشكشان زد، ماءموران اداره آتش نشانى مشغول خارج كردن جسد ((حيدر كافر)) بودند كه تمام بدنش سوخته و تبديل به خاكستر شده بود. ♨️ماءموران گفتند كه حيدر در حال نئشگى زياد متوجه واژگون شدن چراغ نفتى نشده و خانه به آتش كشيده شده بود و... در آن لحظه همه مردم فقط به يك چيز فكر مى كردند، به نفرين مادر ساسان . ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگه نمیدونستید چطوری رو به درستی و به راحتی پوست بگیرید‌‌، این ویدئو رو تماشا کنید.🥥👌🏻 ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔆ثروتمند واقعی 💥با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یک زن و شوهر با ۴ تا بچشون جلوی ما بودند. وقتی به باجه رسيدند و متصدی باجه، قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد، ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت، معلوم بود که پول کافی ندارد و نميدانست چه بکند...! 💥ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت، سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاده! 💥مرد که متوجه موضوع شده بود، بهت زده به پدرم نگاه کردو گفت: متشکرم آقا...! 💥مرد شریفی بود ولی برای اینکه پیش بچه هايش شرمنده نشود، 💥کمک پدر را پذیرفت، بعد از ينکه بچه ها به همراه پدر و مادرشان داخل سیرک شدن، ما آهسته از صف خارج شدیم 💥و بدون دیدن سیرک به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم! 😊"آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم رفته بودم" 👈👌ثروتمند زندگی کنیم، بجای آنکه ثروتمند بمیریم! ✾📚 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگه ميخواي همسرت عاشقت باشه... پاي تلفن که داري باهاش صحبت مي کني، خشک و خالي سلام و عليک نکن! همونجا، توي همون سلام کردن هم ميتوني بهش ابراز علاقه کني و لبخند روي لبهاش بياري! چجوري اينجوري !کافيه بهش بگي: سلام عزيزم... خوبي؟ دلم براي ديدن صورت خندونت تنگ شده" يک بار بهش بگو! ببين چقدر اثر داره! 🧕http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
White bellbird پرنده ای که با ۱۲۵ دسیبل بلندترین و گوشخراش ترین صدا رو برای انسان داره ♨️ 👇👇👇 🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻برا شیر کاکائو، همینطوری پودر کاکائو میریزی رو شیر و هم میزنی؟ نه خب اشتباهه!! ▫️کاکائو و شکر و گلاب و آب رو بذارید روی گاز، بجوشه و به غلظت برسه اینو با شیر قاطی کنید و میل بفرمائید، واقعا طعم بهشتی داره ..😋☕️ http://eitaa.com/cognizable_wan