✉️درسهایی که تا 33 سالگی گرفتم:
🟡 هیچوقت به اندازه ی کافی پول نخواهید داشت، پس اگر چیزی تو دلتونه و میتونید؛ همون لحظه بخرید.
🟣 تو زندگی همیشه در حال حل کردن یه مشکل خواهید بود پس دد لاینی برای رسیدن به حالِ خوب تعیین نکنید از مسیر لذت ببرید.
🔘 این خیلی تکراریه ولی از منطقه اَمنتون بیرون بیاین، همه چیز از مسیر های ناشناخته شروع میشه.
🔴 هیچ راه میانبری برای پولدار شدن وجود نداره، باید تلاش کرد و زحمت کشید.
🔘اگه خونهای خریدین، برای هیچ بیزینسی نفروشین.
#درست
#روانشناسی
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
هیچ مدرسه ای بالاتر از تجربه نیست
افسوس که . . .
شهریه ای گران دارد
. . . عمر . . .
#انگیزشی
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
میدونستید گل های لیلیومی که در اغلب دسته گلها میبینیم سمی هستند! 🌷
خوردن مقدار بسیار کوچکی از آن میتواند موجب آسیب شدید به کلیه و یا مرگ شود
🆔 #اطلاعات_عمومی
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌍 در رومانی سنگهایی عجیب بنام "تروانت" یا Trovant وجود دارد که به سنگ های رشدکننده معروفند،این سنگها هنگام باران تغییراندازه میدهند و درازتر یا بزرگتر میشوند !.
#اطلاعات_عمومی
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئویی که ناخن کارها رو حسابی عصبانی کرده!
بفرستید برای خانومایی که علاقه زیادی به ناخن کاشتن دارن!
🆔 #طب_و_سلامت
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🔴بیماری های ناشی از استرس
🔺ریزش مو
🔺بیماری های قلبی
🔺بیماری های روحی-روانی
🔺بیماری های کلیوی
🔺چاقی یا لاغری شدید
#طب_و_سلامت
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
✍️ کاهش تب کودک
✳️ پای کودک با عرق کاسنی شستشو شود وعرق کاسنی در حوله ای ریخته شود و به پای بچه و پیشانی او بسته شود.
🌿 #طب_و_سلامت 🌿
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
61.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوانمردان ایران ✌️🇮🇷
🍿 #فیلم_کودکانه
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیگه آسون تر از این ایده برای تولد بچه ها نداریم🤩
با هر میوه ای میتونید درست کنید من از هندونه و طالبی استفاده کردم🍉🍈
بفرست واسه اونی که به میوه آرایی علاقه داره 😍🤌
⛱🔥 #ترفند 🔥⛱
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
جنایتکاری کـه یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته، بـه یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و بـه پرتقال هاي بزرگ و تازه خیره شد؛ اما بی پول بود.
بخاطر همین دو دل بود کـه پرتقال را بـه زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.
دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد کـه بـه یکباره پرتقالی را جلوی چمشش دید.
بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.
میوه فروش گفت: بخور نوش جانت، پول نمی خواهم!
سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.
این دفعه بیآنکه کلمهاي ادا کند، صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت، فراری دهان خود را باز کرده گویی می خواست چیزی بگوید، ولی نهایتاً در سکوت پرتقالها را خورد و با شتاب رفت.
آخر شب صاحب دکه وقتی کـه بساط خود را جمع می کرد، صفحه اول یک روزنامه بـه چشمش خورد.
میوه فروش مات و متحیر شد وقتی کـه عکس توی روزنامه را شناخت.
عکس همان مردی بود کـه با لباسهاي ژنده از او پرتقال مجانی میگرفت.
زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند: «قاتل فراری» و برای کسی که وی را معرفی کند نیز مبلغی بـه عنوان جایزه تعیین کرده بودند.
میوه فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت.
پلیسها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند.
سه چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه فروشی ظاهر شد، با همان لباسی کـه در عکس روزنامه پوشیده بود.
او بـه اطراف نگاه کرد، گویی متوجه وضعیت غیرعادی شده بود.
دکهدار و پلیسها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیر نظر داشتند.
او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و بـه زمین انداخت و با بالا نگهداشتن دو دست خود بـه راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر گردید.
موقعی کـه داشتند وی را میبردند زیر گوش میوه فروش گفت: «ان روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان»
سپس لبخند زنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد.
میوه فروش با شتاب ان روزنامه را بیرون آورد و در صفحه پشتش، چند سطر دستنویس را دید کـه نوشته بود: من دیگر از فرار خسته شدم از پرتقالت متشکرم.
هنگامی که داشتم برای پایان دادن بـه زندگیم تصمیم میگرفتم، نیکدلی تو بود کـه بر من تاثیر گذاشت.
بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد!“
🍃
🌺🍃
#حکایت
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌹 رضا بینهایت صبور بود، وقتی بحثمان میشد،من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم.
یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم:
تو مقصری،
تو باعثِ این اتفاق شدی!
🌱او اصلا حرفی نمیزد، وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در، چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم.
آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد💞
او هم نقطهضعفم را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم.
🌱 روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود😍
🎙 راوی #همسر_شهید
#شهید_رضا_حاجیزاده🕊
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
⚘ حکایت کوتاه
در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی، بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. "اسماعيل خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد.
فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيلخان،سكّههای طلا به او مرحمت شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد! اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" می شناسند!
#حکایت
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan