7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
🔑 #ترفند...🔐
❣اگــر#ســوئـیـچ...
تـو ماشین #جـا_موند،
چـــکـار کــنیم.⁉️
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
🇮🇷🌸🌹🌸
به #دانستنی_های_زیبا بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
⚖ قاعده حکم جلب سیار برای دستگیری متهم چیست؟؟ 👇
🔹جلب سیار صادره فقط در همان حوزه قضایی برای ماموران کلانتری لازم الاجراست
🔹 چنانچه شاکی، دستور قضایی را خارج از آن حوزه به ضابصان ارائه کند، ماموران حق دستگیری متهم را ندارند.
🔹به عنوان مثال چنانچه برگ جلب از سوی مقام قضایی در کرج و خطاب به ماموران انتظامی آن شهر صادر شده باشد، قابلیت اجرا برای ضابطان تهران را ندارد
📌مگر آنکه مقام قضایی تهران در مقام نیابت قضایی دستور بدهد.
#جلب_سیار
#حقوقی
🇮🇷🌸🌹🌸
به #دانستنی_های_زیبا بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 درسی که #استاد_قرائتی از یک پیرمرد پیاز فروش بیسواد گرفت...
🔺برای خدا کار میکنی یا مردم؟!
💢 تا قیامت نشده هیچ کسی را قضاوت نکنید..
🇮🇷🌸🌹🌸
به #دانستنی_های_زیبا بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#گودزیلای_عراقی!🎋
🌷شب عملیات بود. قرار بود که من و چند نفر از دوستانم که تخریبچی بودیم، جلوتر از رزمندگان وارد میدان شده و به سرعت مینها را خنثی کنیم تا خدای نکرده اتفاقی برای دیگران نیفتد. منطقه غرق در سکوت بود. فقط هرچند دقیقه از سوی دشمن یک رگبار بیهدف به سوی خط خودی شلیک میشد. عرقریزان و چسبیده به زمین به کمک کارد سنگری تند تند مینها را در میآوردم و چاشنیشان را باز میکردم یا سیم تلهای را که بین دو مین جهنده بود، میبریدم. آخر سر به انتهای میدان رسیدم. نفس راحتی کشیدم. میدانستم تا لحظاتی دیگر پیش قراولان لشگرمان از راه میرسند و آن وقت دشمن را غافلگیر و حقشان را کف دست میگذاریم. یکهو صدایی از نزدیک من بلند شد. چسبیدم به زمین و چشم تنگ کردم و به جایی که صدا آمده بود، نگاه کردم. در آن تاریکی فقط سیاهی یه آدم را توانستم تشخیص بدهم. یک عراقی در سنگر کمین نگهبانی میداد.
🌷اول میخواستم همان جا بمانم و بگذارم حساب او را رزمندگان برسند، اما نمیدانم چطور شد که زد به سرم آرتیستبازی در بیاورم. تصمیم گرفتم که بلند شوم و مثل فیلمهای سینمایی، گربهوار بروم و از پشت ناکارش کنم. بیسروصدا خزیدم و به پشت سنگر کمین دشمن رسیدم. در فیلمها دیده بودم که چطور قهرمان میپرید و با یک ضربه به پس گردن دشمن او را از پا درمیآورد و بیهوش میکند. آب دهانم را قورت دادم. مشتم را گره کردم و دعایی در دل خواندم و بعد مثل بختک از پشتِ سر روی دشمن پریدم و یک ضربه مشت جانانه به پس گردنش زدم. اما انگار با مشت به صخره سنگی کوبیده بودم! طرف فقط «هقی» کرد و برگشت طرف من. یا جدّه سادات! عراقی نگو گودزیلا بگو. غولتشن بود. دو متر و یک متر عرض. سیبیل از بنا گوش در رفته و قوی و عضلانی.
🌷خواستم مشت دوم را بزنم که مشتم توی پنجهاش اسیر شد نامرد چند کلمه عربی بلغور کرد و بعد افتاد به جانم دِ بزن. به عمر کوتاهم چنان کتکی نخورده بودم. چنان میزد که انگار قاتل پدرش را میزند! چپ و راست مشت و لگد بود که به پک و پهلویم فرود میآمد. خجالت و ترس از لو رفتن عملیات را گذاشتم کنار و عربدهای از حنجره دادم بیرون. خدایی شد که همان لحظه عملیات شروع شد و چند تا از دوستانم سر رسیدند. حالا ما هفت، هشت نفر بودیم و او یکی. اما مگر زورمان میرسید! مثل شیرهای گرسنهای که به گاومیشها حمله میکنند، از سر و کلهاش آویزان شده بودیم و میزدیمش. من که دل خونی از او داشتم، فقط گوشش را گاز میگرفتم و....
🌷و تند تند به دماغ خرطوم مانندش چنگ میزدم. اما او با یک حرکت ما را تاراند. دست انداخت و از نوک سلاحش گرفت و با قنداقش افتاد به جانمان. انگاری ناظم بیرحمی بود که به جان چند دانشآموز درس نخوان شلوغ افتاده است. حالا ما پیچ و تاب میخوریم و گریهکنان خدا را صدا میزدیم و او هم میزد. داشت دخلمان را میآورد که یک تیر از غیب رسید و درست خورد به پس کلهاش و او با هیکل سنگینش تلپی افتاد روی من بدبخت. داشتم له میشدم که بچهها آه و ناله کنان آمدند و چندتایی زور زدند انگار بخواهید یک جرثقیل را از جوی آب در بیاورید، او را از روی من انداختند کنار. حالا صدای....
🌷صدای شلیک و انفجار، زمین و زمان را لرزاند و ما هشت نفر آه و ناله کنان داشتیم پک و پهلویمان را میمالیدیم. لامروت جای سالم در تن و بدمان نگذاشته بود. با هزار مکافات خودمان را به یک ماشین رساندیم و رسیدیم به اورژانس صحرایی. حالا درد و ناله یک طرف، سئوال و پرسش امدادگرها، طرف دیگه که: شما چرا به این حال و روز افتادهاید؟ نگاه کنید! انگار زیر تانک رفتهاند؛ یک جای سالم تو بدنشان نیست! برادر شما مجروح شدید یا تصادف کردید؟ یکی از بچهها که حال و روزش بهتر از بقیه بود، با مکافات ماجرا را تعریف کرد. اما ای کاش تعریف نمیکرد. چون تا دمیدن روز بعد که از اورژانس زدیم بیرون، از متلکها و خنده اهالی اورژانس جان به سر شدیم.
✾🇮🇷🌸🌹🌸
به #دانستنی_های_زیبا بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
⚖ آیا مرد از زنی که در دوران عقد فوت شده ارث میبرد؟
📌 مطابق ماده 940 قانون مدنی، هر یک از زوجین در صورت وجود نکاح دائم، از یک دیگر ارث میبرند. در واقع مرد به دلیل وجود سبب در ارث، از زن ارث میبرد.
🔹 میزان سهم الارث شوهر از زوجه، در صورت نداشتن فرزند از طرف زن، برابر با یک دوم ترکه زن، خواهد بود.
#حقوقی
🇮🇷🌸🌹🌸
به #دانستنی_های_زیبا بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
33.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎈 کارتون جت پستچی
♨️ #کارتون #جت_پستچی
🆔 💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
امتحان گواهینامه داشتم
افسره گفت کجا دور زدن ممنوعه؟!
گفتم "تو عالم رفاقت"
.
.
.
.
زد پس کلم گفت گمشو پایین بینم! فک کردی اینجا تلگرامه😅😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
#طنز
🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
اول خط سوار تاکسی شدم 1نفر مونده بود تاکسی پر شه بعد نیم ساعت یه دختره اومد راننده به شوخی گفت: خانوم ما 1ساعته منتظر شماییم..
دختره هول شد گفت: ببخشید خواب موندم..😐
ینی ما 4نفر که ترکیدیم. خود تاکسیه از شدت خنده استارت نمیخورده🚖😂
#طنز
🎬 👉🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
-1756619005_-1535573285.pdf
1.19M
*
نام کتاب:نود و سه
نویسنده: ويكتور هوگو
مترجم: محمدرضا پارسايار
تعداد صفحه : 133
حجم فایل : 1.19مگابایت
*
1465130752_1613332588.pdf
1.84M
*
نام کتاب:نود و سه(جلد دوم)
نویسنده:ويكتور هوگو
مترجم: محسن حسینی
تعداد صفحه : 154
حجم فایل : 1.84مگابایت
*
*درباره کتاب*
نود و سه (به فرانسوی: Quatrevingt-treize) نام آخرین رمان ویکتور هوگو، نویسندهٔ و شاعر فرانسوی است که نخستین بار در سال ۱۸۷۴ منتشر شد.به تعبیر منتقدان ،تابلویی خیرهکننده و حماسی از انقلاب کبیر فرانسه است. نام رمان تلخیصی از سال هزار و هفتصد و نود و سه است که چهارمین سال انقلاب فرانسه میباشد؛ سال سرشار از تلاطمات سیاسی که برجستهترین آنها اعدام لویی شانزدهم (در ژانویه) و اعدام ملکه ماری انتوانت در اکتبر همان سال است سه قهرمان اصلی این رمان نمایانگر منشهایی با ارزشهای اخلاقی طبقات خویش هستند.
🇮🇷🌸🌹🌸
به #دانستنی_های_زیبا بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
🌱
•چگونه «نه» بگوییم؟
مهارت «نه» گفتن یکی از مهارت های جرأت ورزی است.
اگر نگران هستید که چگونه نه بگویید، برای شروع بهتر است جملات زیر را مدّ نظر قرار دهید:
1- می شه چند لحظه بهم فرصت بدید؟
2- الان یه مقدار گرفتارم چطوره بعداً باهم صحبت کنیم؟
3- اجازه میدید یه مقدار در موردش فکر کنم، بعداً بهتون خبر میدم.
4- خیلی دوست دارم بهتون کمک کنم، ولی متاسفانه نمیتونم.
5- الان خودم لازمش دارم نمیتونم بهتون قول بدم ...
#روانشناسی
╔🇮🇷🌸🌹🌸
به #دانستنی_های_زیبا بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan