eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
۴۲ سال قبل؛ شهید حاج قاسم سلیمانی در کسوت پهلوانی در زورخانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد رائفی پور : خودتان را جای کسی بگذارید که در چند ثانیه باید تصمیم بگیرد که شلیک کند یا نه 🔺داستان شهادت یکی از عناصر زبده امنیت پرواز در مانور نظامی دو سال پیش
⭕️در سرمای‌ سوزناکِ زمستان، امنیت را برای گرمایِ زندگی‌مان، تامین می‌کنند! 🔹دمتون گرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اعتراف فرمانده آمریکایی پایگاه عین الاسد: 🔻نیروهای ما توانایی رهگیری و انهدام موشکهای ایران را نداشتند 🔻تیموتی گارلند: صادقانه بگویم؛ واقعا ترسناک بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌ بارزانی، رئیس اقلیم کردستان در دیدار با ترامپ قاتل: ما با همکاری هم داعش را شکست دادیم! ‌ 🔸سید حسن: وقتی سردار به کردستان عراق رسید مسعود بارزانی از ترس داعش به خود می‌لرزید
✨﷽✨ ❤️عاقبت شوخی با نامحرم 👈یکی از علمای مشهد می فرمود : ♦️روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم، جوانی آمد و مسئله ای پرسید. گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم؟ و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت. ❇️بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد. 🔶بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت: وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم. ☀️از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد؟ 🔷گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد. با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود. . ◼️حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: یکی از گروه هایی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند. 📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 ) ─━━━━━━⊱🌹⊰━━━━━━─ 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
قابل توجه بعضیا 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
..💔✵° شـب‌های جمعه پای‌ شما گریه‌ کرده‌ام نوکربساط‌پهن‌کرده ‌تو چیزی‌از او بخر.. ..♥️✵°
✍خرمایی که شب در آب خیس شده و صبح مصرف شود برای قلب های ضعیف مفید است، اگر این کار را دو بار در هفته انجام دهید به تقویت قلب خود کمک کرده اید http://eitaa.com/cognizable_wan سالم وبانشاط زندگي کنيم...
❗️در هنگام سرماخوردگی به زور غذا نخورید. 🔸کم اشتهایی در حین سرماخوردگی فرآیندی سودمند در جهت پاکسازی دستگاه تنفس و بهبودی بیماری بشمار می‌رود، لذا خوردن غذاهای سنگین به ویژه در کودکان توصیه نمی‌ شود. http://eitaa.com/cognizable_wan سالم زندگي کنيم ...
🍁 . وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.اصطلاح "حاتم بخشی" نیزازهمین جا متداول شده است برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!! برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دو بار گرفتى و باز هم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد. تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی(حافظ) http://eitaa.com/cognizable_wan
آورده اند که: و چون فردوسی وفات کرد، شیخ ابوالقاسم کرگانی بر او نماز نکرده و عذر آورد که او مداح کفار بوده است. بعد از مدتی خواب دید که حکیم فردوسی در بهشت با فرشتگان است. شیخ به او میگوید: به چه چیز خدای تعالی تو را آمرزید و در جنت ساکن گردانید؟ فردوسی گفت: به دو چیز، یکی به آنکه تو بر من نماز نکردی و دیگر آنکه این بیت در توحید گفته ام: جهان را بلندی و پستی تویی ندانم چه ای، هر چه هستی تویی http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ 🎀سیاست های زنانه🎀👠 زندگی که در آن همسر در اولویت نیست وسط راه به مشکل میخوره!!! 👈 بعد از ازدواج رفت و آمد و گفتگوهاتو حتی با خواهر و برادرت جوری تنظیم کن که همسرت خوشحال باشه... 🌸🍃 ⭐️http://eitaa.com/cognizable_wan 💍⭐️ 💞💍⭐️
یک جهانگرد تعریف می کرد در یکی از روستاهای اسپانیا وارد قهوه خانه ای شده و برای خودم و همراهم قهوه سفارش دادم. در‌ حالی که منتظر سفارش مان بودیم در کمال تعجب دیدم که بعضی از مشتری های این قهوه خانه می آیند و سفارش دو قهوه یا دو تا چایی می دهند در حالی که یک نفر هستند و می گویند یکی برای خودم یکی‌ برای دیوار. بعد از اینگونه سفارش ها پیش خدمت یک‌ برگه کوچک چای یا قهوه می نوشت و به دیوار می چسپاند و دیوار پر بود از اینگونه برگه ها. در حالی که در‌ حیرت بودم از اینگونه سفارش ها و در ذهنم هزاران فکر به وجود آمده بود که دلیل این کارها چیست و اصلا چه معنی می دهد؟ در همین افکارها بودم که ناگهان یک آدم فقیر و ژنده پوش وارد قهوه خانه شد و سفارش یک قهوه را اینگونه داد. ببخشید یک قهوه از حساب دیوار! و پیش خدمت یکی از اون کاغذها را که قهوه نوشته شده بود را بر داشت و پاره کرد و قهوه را به مرد فقیر داد بدون آن که از مرد پولی بگیرد. من در خیال خود در این اندیشه بودم که آیا فقط ما به بهشت می رویم! 🗞http://eitaa.com/cognizable_wan
❌ افرادی که شبها نوشابه می خورند بیش از افرادی که هنگام ظهر نوشابه می خورند دچار بیماری پوکی استخوان می شوند. علت آن به اختلال در جذب کلسیم در شب مربوط می شود. http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 سفره عید را چیده بودیم. قرآن بہ دست گرفتم و با هر خطش براے آینده ام دعا ڪردم . لحظہ تحویل سال نو همہ چیز خوب بود. همہ چیز جز حال من . اولین دعایم فرج مولایم بود و البتہ لیاقت دیدارش ... براے خودم دعا ڪردم ڪہ بهترین اتفاقات عمرم در این سال رخ بدهد. براے خوشبختے همہ جوانہا ، حتے سیدطوفان...دعا ڪردم بتوانم فراموشش ڪنم. روز اول عید ، خالہ و ریحانہ و مہرداد مهمونمون بودند و بعد هم عمو وحید و زن و بچہ هایش. مہرداد هنوز فرصت درست صحبت ڪردن با من را پیدا نڪرده بود. مشخص بود خالہ ڪلے از حساسیت ها و اینڪہ من روے حریم محرم و نامحرم حساسم برایش گفتہ ، چون سعے میڪرد زیاد حرف نزد. در آشپزخونہ مشغول بودم ڪہ داخل اومد و میخواست چایے بریزد. قورے چاے را برداشت ڪہ گفتم : _اون قورے، چاییش دارچین داره .شما ڪہ چایے دارچینے نمیخورید، بزارید براتون ساده درست میڪنم. برگشت نگاهم ڪرد . مہرداد_ از ڪجا میدونے من چایے دارچینے نمیخورم ؟ _میدونم قبلا حساسیت داشتید بہ دارچین . مشخص بود تعجب ڪرده . این بشر نمیدانست من در نوجوانے تمام علایقش را از بر بودم . چہارده سالم بود ڪہ متوجہ علاقہ ام بہ" محمد " شدم. آن موقع ها محمد پشت ڪنڪورے بود و مداوم در حال درس خواندن بود. یہ پسر ساده با انگشتر عقیق و تہ ریشے ڪہ مرا یاد بسیجے ها می انداخت. شاید از همان موقع همسر آینده ام را یڪ مرد ریشی تصور میڪردم دانشگاه ڪہ رفت ، ڪم ڪم متوجہ تغییراتش شدم. محمد دیگر آن محمد سابق نبود. همہ چیز را مسخره میڪرد . یڪ روز کہ مشغول حساب ڪردن سال خمسے خانواده ام بودم متوجہ تیڪہ پرانے و مسخره ڪردنش شدم. بعدها متوجہ شدم در ڪارش اهل رشوه هم بود. همہ این تغییرات را میدیدم و باز هم او را ڪنار خودم تصور میڪردم. تا اینڪہ یڪ روز او را در ماشین، ڪنار دخترے دیدم، دستش را گرفتہ بود و با هم مشغول خندیدن بودند . از آن روز محمد براے من همان مہرداد شد و تمام علاقہ اے ڪہ داشتم ازبین رفت. عاقلانہ او را ڪنار گذاشتم. وقتے بہ گذشتہ فڪر میڪنم حماقت خودم را میبینم. وگرنہ محال بود من بتوانم با آدمے مثل مہرداد زیر یڪ سقف درست زندگے ڪنم. مہرداد با آن دختر ازدواج ڪرد.پریسا تمام علاقہ اش رفتن بہ خارج بودو تلاش میڪرد بہ آرزویش برسد. بالاخره باهم بہ ڪانادا رفتند.بعد از یڪسال خبر طلاقش را شنیدم از آن افڪار بیرون آمدم. زیر نگاه متفڪر او ،برایش چاے ساده درست ڪردم و توے استڪان ریختم. _بفرمایید،اگر با خرما میخورید ،خرما اونجاست. دوباره نگاهش متعجبانہ شد. بہتر دیدم از آشپزخونہ بیرون بروم. وقتے از ڪنار اتاق مامان میگذشتم متوجہ صحبت خالہ با مامان شدم. خالہ _من آرزوم بود همیشہ حُسنا عروسم بشہ ولے این پسر گوش نڪرد . خداروشڪر الان متوجہ اشتباهش شده مہرداد دیگہ مثل قبل نیست. اهل نماز و روزه است. مامان_خب خداروشڪر ،خواهر جان هر چےخواست خداست همون پیش میاد. این چند روز اول تعطیلات سعے میڪردم با ڪار ڪردن ، یا ڪتاب خوندن خودم را مشغول ڪنم ڪہ مبادا مرغ خیالم دوباره بہ جاے دیگرے پرواز ڪند. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
حضرت 🌿🌸 ای کاش مینشستیم و درباره اینکه حضرت 💚 چه وقت میکند باهم گفتگو میکردیم تا حداقل از منتظرین فرج باشیم 🌿🌸 در محضر بهجت/ج۲/ص۱۸۷ ی که حضرت مدام زمزمه میکرد؛ 🍂اين همه لاف زن و مدعي اهل 🍃پس چرا يار نيامد که نثارش باشيم 🍂سالها منتظر سيصدو اندي مرد است 🍃آنقدر مرد نبوديم که يارش باشيم 🍂اگر آمد خبر رفتن ما را بدهيد 🍃به گمانم که بنا نيست کنارش باشيم http://eitaa.com/cognizable_wan 💟اللهم عجل لولیک الفرج
برای نخستین بار اگر گفتید اولین کسی که قمه زنی کرد چه کسی بود!؟ باور نمی کنید اگر بگویم اولین نفر سفیر فخیمه انگلیس بود که در سال ۱۲۹۶ در باغ سفارت انگلیس قمه زد و این جهل را هم ، همانند بسیاری دیگر از خرافه و گمراهی به خورد ملت مسلمان داد و خدا می داند چقدر بابت این حق خدمت پاداش گرفت و امکانات نصیب خود کرد! این هم عکس این سفیر قمه زن ￵انگلیس که چندی پیش٬ اسناد سوخته سالهای دور MI6 را منتشر کرد! در یکی از گزارشات این اسناد٬ در ارتباط با سنجش حماقت مردم٬ مربوط به سال ۱۳۲۸ آمده که خزینه ای در شوش بوده که بسیار آبی کثیف و متعفن داشته است! ماموری انگلیسی از MI6 ، خود را به کوری می زند و در حضور مردم٬ از آب گندیده خزینه می خورد و به چشم هایش می مالد و ادعا می کند که شفا پیدا کرده است! بعد از آن واقعه٬ مردم برای تبرّک٬ به خزینه هجوم می آورند و با نوشیدن آب آلوده و مالیدن آن بر سر و صورت خود٬ از آن شفا طلب می کنند! در انتهای این سند آمده است که حماقت مردم هنوز به حدی هست که تا سالهای سال می شود٬ آنها را بازی داد و سوارشان شد! 🗞 http://eitaa.com/cognizable_wan
💞💍⭐️ 💍⭐️ ⭐️ اگر همسرتان شما را بوسید به این معنی نیست که در آن لحظه نیاز به برقراری رابطه دارد. این عقاید را دور بریزید شاید او با بوسیدن می خواهد عشق خود و دوست داشتن خود را به شما ثابت کند و انتظار رفتار عاشقانه از سوی همسرش دارد پس عجله برای پیش نوازی جنسی نکنید وشما هم با بوسیدن و نوازش و کلمات محبت آمیز علاقه ی خود را نسبت به او نشان دهید . شروع کننده نوازش جنسی نباشید و خودتان را در اختیارش قرار دهید و با خواسته اش پیش بروید. هر بوسیدن و نوازشی نباید به رابطه ی جنسی ختم شود . http://eitaa.com/cognizable_wan ⭐️ 💍⭐️ 💞💍⭐️
💢 چرا همسرم شیفته من نمیشه💢 خیلی از خانوم ها و آقایون تمام تلاششان اینه که زندگی اروم و پر محبتی داشته باشن ولی هر چقدر تلاش میکنن تا بتونن همسرشون رو شیفته خودشون کنن موفق نمیشن.🌸 دقیقا همه چیز برعکس میشه و طرف مقابلتون با توجه به تلاش شما از زندگی با شما راضی نیست🌸 چرا⁉️ پاسخش فقط یک جملست : همه چیز ریشه در رفتار و اخلاق شما داره🌸 ➖ شما همسر خوبی نیستید اگر : ✔️ اشتباه خودتون رو قبول نکنید یه کلام اینکه دائم دنبال توجیه و دلیل و ... برای کارتون و رفتارتون هستید🦋 ✔️ به همسرتان خیلی وابسته اید به حدی که میگید اگر یه روز نباشه من نابود میشم این جمله ی غیر منطقی که شما عنوان میکنید،انقدر خودتون رو ضعیف جلوه میدین که همسرتون نمیتونه بهتون تکیه کنه. و باز در یک کلام وابستگی نگرانی میاره🦋 ✔️ عادت های مثل آزار ،عصبانیت بیش از اندازه و یا غرغر های زیادی دارید برای این مشکل فقط یک پیشنهاد وجود داره و اون هم سکوته سکوت کنید،چرا باید دائم حرف بزنید و نق بزنید و رو مخ باشید 🛑اعتراض کنید اونم با سکوتتون🛑 🍃🌸 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔳 خاطره استاد قرائتی از اولین آشنایی با سردار سلیمانی ◽️همه رئیس جمهورها با هم بمیرند یک چنین تشییع جنازه‌ای می‌شود؟ یک چنین تشییع جنازه‌ای نمی‌شود. عزت دست خداست. این تشییع جنازه چه چیزی درونش بود؟ پول بود، زور بود. ◽️ من خودم سلیمانی را نمی‌شناختم. سالها کار کرد و به احدی نگفت. ایشان بالاترین درجه را داشت، خواص او را نمی‌شناختند. من یک وقت دفتر آقا رفتم، کاری داشتم با آقای حجازی، آقای سردار سلیمانی را هم نمی‌شناختم، آنجا نشسته بود. به آقای حجازی گفتم: یک حرف خصوصی دارم، ایشان کیست که اینجا نشسته است؟ گفت: نمی‌شناسی؟ گفتم: نه، گفت: سردار سلیمانی است. گفتم: عه، اسمش را شنیده ام. ◽️چند سال پیش چند نفر سردار سلیمانی را می‌شناختند؟ سه سال پیش چند نفر حججی را می‌شناختند؟ خدا خواسته باشد درست کند، یک شبه همه چیز عوض می‌شود. یک شبه بنی صدر سقوط می‌کند و یک شبه بهشتی بالا می‌رود. از دوازده بهمن تا ۲۲ بهمن این ده روز چه حوادثی رخ داد. هیچ مرجع تقلیدی به اندازه امام خمینی عکسش چاپ نشد. شاه گفت: امام خمینی نه، خدا گفت: آره. زلیخا همه درها را بست که هیچکس نفهمد همه فهمیدند. با خدا ور نروید. اگر خودت را پاک کنی خدا می‌نویسد و خودت را بنویسی خدا پاک می‌کند. خیلی مهم است. 💠 قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ‏ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» رمز محبوب شدن ایمان و عمل صالح است. پس هرکس ایمانش بیشتر و عمل صالحش بیشتر محبوبیتش بیشتر است. این تشییع جنازه می‌گویند: هرچه وُّدش پررنگ باشد، معلوم می شود «آمنوا و عملوا الصالحات» ‌اش پررنگ بوده است. http://eitaa.com/cognizable_wan ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
ﺑﻪ ﺧﺮﻩ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﺯ ۱ ﺗﺎ ۹ ﺑﺸﻤﺎﺭ ﻣﯿﮕﻪ :۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﯿﺸﻤﺮﺩﻥ😐👍 ﺑﮕﯽ ﻧﻤﯿﺸﻤﺮﺩﻡ ﯾﻨﯽ ﺑﺎ ﭘﺸﺖ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺘﺎ ..😂😂 ﻣﻨﻢ ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﺷﺪﻡ میفهمی ؟؟؟ قربانی😬 ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﮐﭙﻲ ﮐﻨﻴﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﺘﻮﻥ ﺧﻨﮏ ﺷﻪ😅😂😂 😹🎈 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan ¯\_(ツ)_/¯
بابام با حشره کش داشت مگس میکشت. ازش پرسیدم تا حالا چند تا کشتی؟ گفت 5تا ؛ 3تا زن 2تا مرد. گفتم :از کجا فهمیدی زنه یا مرده، گفت : 2تا به تلویزیون چسبیده بودن 3 تاشون به تلفن!😂😂 باور کن تا حالا اینقد قانع نشده بودم...😂😂 😹🎈 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan ¯\_(ツ)_/¯
از جلو تالار رد شدم، گشنم بود رفتم تو... دم در به یارو گفتم مبارکه،من و داماد از دبستان با همیم...🤓😎 دو پرس جوجه بهم داد گفت بابام از مکه اومده....گمشو😏😕😂 😹🎈 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan ¯\_(ツ)_/¯
🍁 🌹🌹🙏🙏 زشت ترین ویژگی شخصیت: خودخواهی بزرگ ترین سرمایه طبیعی انسان: جوانی مخرب ترین عادت: نگرانی بزرگ ترین لذت: بخشش بزرگترین فقدان: فقدان اعتماد به نفس رضایت بخش ترین کار: کمک به دیگران بزرگترین دلگرمی: تشویق موثرترین داروی خواب آور: آرامش فکر قوی ترین نیرو در زندگی: عشق بدترین فقر: یأس مهلک ترین سلاح: زبان پرقدرت ترین جمله: من می توانم زیبا ترین آرایش: لبخند با ارزش ترین ثروت: عزت نفس http://eitaa.com/cognizable_wan
👇 ✍مصرف شربت سکنجبین نیم ساعت قبل از شام ✍روغن‌مالی زانوها با روغن بادام تلخ هر شب ✍خیسانده هفت عدد انجیر در گلاب، هرشب میل شود 👌طول درمان بین 2تا 4ماه http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃💝 ﺍﺯ ﺍﻓﻼﻃﻮﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: «ﺷﮕﻔﺖﺍﻧﮕﯿﺰﺗﺮﯾﻦ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ؟» 🍃💝ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: «ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﻋﺠﻠﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ! 🍃💝ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﺯ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻪ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﭘﺲ‌ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ، ﭘﻮﻝ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🍃💝ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﻣﯽﻣﯿﺮﺩ! 🍃💝ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🍃💝ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﻠﮑﻪ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌☂😜 http://eitaa.com/cognizable_wan ¯\_(ツ)_/¯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 روز سوم عید براے خواستگارے ، من و مامان و دایے حبیب راهے ِخونہ زهرا شدیم . دایے از گل فروشے یہ دستہ گل خریده بود بہ همراه یڪ کیک بزرگ خودش گل را بہ دست گرفت و جعبہ ڪیڪ را هم بہ مامان داد. خانواده زهرا براے خوشامدگویے دم در ایستاده بودند. دم در بہ دایے گفتم: _حبیب جان هول نشے دست گل روالان بہ عروس خانم بدے . اون براے مراسم بلہ برونہ ...حواست ڪہ هست؟ درضمن یادت باشہ یہ وقت با دیدن زهرا نیشت تا بناگوش باز نشہ دایے_حیف ڪہ امشب نمیتونم چیزے بهت بگم . منم امشب خیلے حال اذیت ڪردن دایے را نداشتم. راستش خیلے دل و دماغ نداشتم. وقتے حاج محسن و طاهره سادات را دیدم تازه غم هاے عالم بہ دلم هجوم آوردند. همه نشستہ بودیم ڪہ زهرا وارد سالن شد. چادر سفیدے پوشیده بود با گلہاے صورتے ڪہ با روسرے صورتے اش ست شده بود. نگاهم بہ سمت دایے ڪشیده شد. لبخند زده بود و با دستمال عرق هاے پیشانیش را خشڪ میڪرد. بزرگترها مشغول صحبت شدند .گاهے پدر زهرا و حاج محسن از دایے حبیب در مورد ڪارش سوال میپرسیدند. وقتے تقریبا اطلاعات کافیو در مورد دایےحبیب شنیدند مامان روڪرد بہ مادر زهرا و گفت _اگر اجازه بدید این دو نفر هم برن حرف هاشون رو بزنند. مادر زهرا بہ شوهرش اشاره ڪرد و او با تکان دادن سر اجازه داد. دایے حبیب پشت سر زهرا از سالن خارج شدند. حاج محسن_خانم دڪتر دستتون کہ بهتره ان شاء الله؟ _الحمدلله ،بلہ طاهره سادات_طوفان ڪہ هنوز پاهاش مشڪل داره ، باید فیزوتراپے بشه ، براے همین میگہ الان نمیخوام عروسی بگیریم . دوباره خاطرات هجوم آوردند . یا خیرحبیبٍ و محبوب ... بہ پروسہ خواستگارے فڪر میڪنم .من هیچ ڪدام از این تشریفات را طے نکردم و عروس شدم . بعد از حدود نیم ساعت زهرا و دایے با لبخندے برلب از اتاق خارج شدند . مامان _اینجور ڪہ از چہره هاتون پیداست ، ان شاء الله مبارڪہ دیگہ آره؟ دایے حبیب فورا گفت _با اجازه حاج اقا من ڪہ خیلے وقتہ نظرم مثبتہ مامان_خب زهرا جان شما چے؟ زهرا سرش را پایین انداخت و آرام گفت _هرچے خانواده ام بگن. حاج محسن_حقیقتش ما قبل از این جلسہ تقریبا تحقیقاتمون رو ڪرده بودیم و بہ پاڪی و درستڪارے آقا حبیب ایمان داریم. اگر اجازه بدید من یہ جلسہ اے با ایشون تنہا صحبت ڪنم . بعد هم این دونفر حرفہاے ناگفتہ شون رو بزنند و ان شاء الله اگر خدا خواست جلسہ بلہ برون رو میذاریم. مامان_بلہ حتما ،ان شاء الله ڪہ بہ مبارکے و میمنت زهرا ڪنارم نشست _ این همہ ناز وعشوه کز حرکاتت میریزد اینہا رو رو نڪرده بودے. زهرا_ناز وعشوه چیہ؟ _میگم یعنے سرخ و سفید شدن هم تو بلدے؟دل دایے بیچاره مارو اینجورے بردے ؟اگر اون میدونست این داخل چہ غول بیابونے خوابیده زهرا_حیف ڪہ جلسہ خواستگاریہ وگرنہ نشونت میدادم.باشہ نوبت تو هم میشہ نوبت من خیلے وقتہ شده و تو خبر ندارے ... خانم ها دور هم نشستہ بودیم و جلو جلو در مورد تاریخ بلہ برون و حتے عقد نظر میدادیم. طاهره سادات_زهرا جان اگر خدا خواست و شما نظرتون مثبت بود طورے براے مراسماتتون برنامہ بریزید ڪہ تاریخش بہ عروسے طوفان نخوره . زهرا_مگہ عروسیش ڪِی هست؟ طاهره سادات_برنامہ شون واسہ ۱۳ رجب هست اگر خدا بخواد تا اون موقع هم پاے طوفان بهتر شده . دستانم ناگہانے مشت شد. بہ خودم نهیب زدم. حُسنا باید عادے باشے. راهے ڪہ خودت انتخاب ڪردے ،اون دیگہ براے تو مہم نیست. نباید باشہ یا خیر حبیبٍ و محبوب ... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ ★طوفان ازڪلینیڪ بیرون اومدم ، چہار روز از گم شدن موبایلم میگذشت .هرچے زنگ میزدم بہ گوشیم یڪے برمیداشت ولے جواب نمیداد. اعصابم بہم ریختہ بود. شماره سعید را گرفتم : سعید_سلام بر جناب سید مهندس خودمون خوبے برادر ؟ _سلام نہ خوب نیستم. سعید_اتفاق جدیدے افتاده ؟ _آره ، گوشیم گم شده سعید_ڪِے گم شده ؟ڪجا بوده؟ _چہار روزه ، اصلا نمےدونم ڪجابوده زنگ میزنم طرف گوشیو برمیداره ،جواب نمیده صداے دادش بلند شد سعید_چہار روزه گوشیت گم شده اون وقت الان بہ من میگے؟ طوفان ڪِے میخواے سر عقل بیاے با ما همڪارے ڪنے؟اطلاعاتے هم داخلش بوده ؟ _از اون لحاظ نہ سعید _عجب آدمے هستے تو ، باشہ بہ بچہ ها میگم پیگیرے ڪنند . بعد مدتہا براے اولین بار سوار ماشین شدم از در ڪلینیڪ میخواستم راه بیفتم ڪہ حُسنا رو دیدم .داشت بہ سمت پارڪینگ میرفت. سوار ماشینش شد .تا از پارڪینگ بیرون اومد چشمش بہ من افتاد . هردومون بہ هم نگاه میڪردیم . یہ دفعہ سرشو برگردوند ، ماشینو بہ حرڪت درآورد و سریع از ڪنارم رد شد. منم راه افتادم بہ سمت خونہ، هم مسیر بودیم پشت سرش میرفتم .انگار داشت از من فرار میڪرد. گاهے یه نگاه بہ آینہ مینداخت وقتے میدید من پشت سرش هستم سرعتش را بیشتر میڪرد.چندبار ڪنارش اومدم، اشاره ڪردم چے شده ولے اون بدون توجہ بہ من رانندگے میڪرد. سر چہار راه ڪہ چراغ زرد بود من ایستادم و اون جلوتر از من رفت. باید بعدا باهاش صحبت ڪنم . صبح ڪہ سر ڪار رفتم ، بعد بازرسے امیر رو دیدم . امیر _سلام سید خوبے؟ اون طراحے رو آوردے؟ _سلام ڪدوم طراحے؟ امیر_طراحے مغزے موشڪ ، مگہ فراموش ڪردے ؟ میخوام تڪمیلش ڪنم . بہ پیشونیم زدم و گفتم _اے واے فراموش ڪردم . این روزها سرم شلوغہ ، حواسم نیست. حواسم پرت همہ جا ویڪ جا بود. **** ★حُسنا از پارڪینگ ڪلینیڪ خارج شدم ،ماشین پژو پارس نوڪ مدادے جلوے در پارڪینگ پارڪ شده بود. نمیتونستم راحت رد بشم بہ راننده اش نگاهے انداختم. سیدطوفان ... واے نہ بہ سختے نگاهم را ازش گرفتم. یہ ڪم هول شدم . حُسنا باید مسلط باشے ، همہ چیز تموم شده ، اون هم میدونہ پس آروم باش. راه افتادم و از ڪنارش گذشتم. یہ ڪم ڪہ گذشت از تو آینہ متوجہ شدم داره دنبالم میاد. از سمت چپ با ماشین ڪنارم مے آمد من اما سعے ڪردم هیچ توجہے نڪنم. طوفان چرا تمومش نمیڪنے؟ مگہ بهت نگفتم دیگہ راجع بہش فڪر نڪن. نہ نباید بزارے سراغت بیاد. باید بدونہ تو هیچ تمایلے ندارے. سرعتم را زیاد ڪردم سر چہار راه قبل از اینڪہ چراغ قرمز بشہ رد شدم. و اون جا موند. اینہم یہ جور رنج هست .ولے رنج مفید خوشحال شدم از اینڪہ خودم را نباختم. بہ یاد پیامم افتادم ، شب قبل از عید نوروز با چہ حالے برایش نوشتم .اشڪ میریختم و مینوشتم: «_سلام نمیخوام مزاحمت بشم ، این آخرین پیامم هست . مامان دیشب خواب دیده داشتے میرفتے مڪہ و من تو خواب مانع رفتنت بودم. میدونم من مانع خوشبختے تو و فاطمہ ام . برام سختہ گفتنش ولے با تمام علاقہ اے ڪہ بہ هم داشتیم ، همہ چیز رو تموم شده بدون . شما بہ من مدیون نیستید. هر اتفاقے افتاد با میل خودم بود. خاطرات تلخ اسارت را فراموش ڪن دعا میڪنم خوشبخت شے خداحافظ ...» آن شب را با گریہ بہ صبح رساندم. «آرے آواز عاشقانہ ما در گلو شڪست ...» ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯