eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
16.1هزار ویدیو
632 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
و آغوش تو بود ڪہ ثابت ڪرد گاهے در حصار دستان ڪسے بودن مےتواند اوج آزادے باشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ╭─┅═♥️═┅╮ @cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
🔸پنجشنبه ها برای ما روز یادآوری درگذشتگان و خاطرات آنهاست؛ ولی برای آنها روز چشم انتظاری ست، منتظر هدیه هستند... هدیه به روح پدران و مادران آسمانی و همه عزیزان سفرکرده بخوانیم فاتحه و صلوات و در صورت امکان خیرات🌸🙏 👇👇👇👇 🍎 http://eitaa.com/cognizable_wan
پارت 146 وگرنه آبرویش را می برد. هی می خواست هیچی نگوید. باز پا روی دمش می گذاشت. -بسه هرچی تو دلت بهم فحش دادی، راه بیفت بریم. با تمسخر پوزخندی زد و گفت: خوبه خودتم می دونی. -خیلی وقته می شناسمت دختر. -آیسودا! پژمان توجهی نکرد و از فروشگاه بیرون رفت. مسافت تقریبا زیادی را از پارکینگ دور شده بودند. با هم به سمت پارکینگ راه افتادند. بین راه بود که آیسودا با دیدن مغازه ی لوازم آرایشی گفت: میام. به سمت مغازه رفت. نمی خواست پژمان همراهش شود. جلوی قفسه ای که لاک ها به ترتیب چیده شده بودند ایستاد. علاقه ی زیادی به لاک زدن داشت. اما هیچ وقت در این چهارسال لاک نداشت. از بین لاک ها یک قرمز، طلایی و نقره ای، آبی و صورتی و چندتا دیگر انتخاب کرد. از وسایل آرایشی هم تقریبا هر چیزی که نداشت برداشت. ریمل و سرمه و رژ و کرم پودر و... غیر از آن شانه برای موهایش خرید و چندتا گل سر! با کیسه ای پر از مغازه بیرون آمد. خوب بود که موجودی کارت آنقدر بود که هر چه می خواست بخرد و کم نیاورد. تازه دم آخر موجودی هم گرفت. حتی ده درصد هم از پول خرج نشده بود. پژمان سوال برانگیز نگاهش می کرد. لبخند زد و گفت: چندتا چیز بود لازم داشتم. پژمان هیچ حرفی نزد. فقط راه افتاد. آیسودا ادایش را در آورد و با چند قدم تند خودش را به او رسانده، شانه به شانه اش قدم برداشت. -خوب نیست آدم همیشه بداخلاق باشه. پژمان حتی لبخند نزد. -خودت افسرده میشی. -خیلی حرف می زنی. -به خودم ربط داره. دلش خنک شد. باید همین طور جوابش را می داد تا بسوزد. پژمان بدون اینکه ککش بگزد خودش را به پارکینگ رساند. کیسه ها را به دست آیسودا داد و گفت: همین جا بمون، میرم ماشین رو بیارم. کیسه ها را گرفت و منتظر ماند. از خریدهایش راضی بود. تقریبا هر چه مورد نیازش بود را خرید. پژمان سوار بر ماشین جلویش توقف کرد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پارت 147 وسایل را صندلی عقب گذاشت و خودش صندلی جلو نشست. کمربندش را زد و چادرش را کمی جمع کرد. پژمان زیر چشمی نگاهش کرد. با چادر بانمک می شد. به سمت خانه حرکت کرد. -ممنونم. پژمان سکوت کرد. -بخاطر امروز... باز هم حرفی نزد. وقتی آیسودا حرف می زد ترجیح می داد بیشتر شنونده باشد. نمی خواست بگوید تن صدایش را دوست دارد. ولی تمایل زیادی داشت عجولانه حرف زدنش را بشنود. گاهی هم وقتی سعی می کرد شمرده شمرده حرف بزند تا خانم‌تر به نظر بیاید. هنوز هم همان دختر دبیرستانیی بود که چند سال در روپوش مدرسه ای دیده بودش! -هیچ لزومی نداشت همراهی امروزت ولی ممنون. -بعضی کارها ناخواسته است. آیسودا برگشت و نگاهش کرد. این مرد خوب بود. خیلی از خوب، خوب تر... اما اجبارهای زندگیش هم زیاد بود. مثلا اجباری که آیسودا باید سنجاق زندگیش باشد. یک خواستگار معمولی باقی نماند. تبدیل به مرد زورگویی شد که کلمه ی باید دیکته ی زندگیش بود. دیکته ای که آیسودا هم باید رعایتش می کرد. شاید برای همین بود که از او فراری شد. هیچ وقت دوستش نداشت. هیچ وقت نتونست با او راحت باشد. انگار که آبش با او در یک جوب نمی رود. -بهرحال ممنون. تشکر کردن لازم بود. با تمام زورگویی هایش امروز لطف بزرگی در حقش کرد. کاری که باید پدرش انجام می داد. پولی که باید او خرج می کرد. مرد غریبه ای که فقط دوستش داشت خرجش کرد. زیر دینش بود. همیشه! پژمان حرفی نزد. فقط با همان سرعت به سمت خانه ی حاج رضا رفت. کم کم به شب های تاسوعا و عاشورا نزدیک می شدند. پیرمرد دنیا دیده ای بود. شاید با او صحبت می کرد خرج نذری امسال را می داد. بهرحال که هرسال در روستا می داد. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
بالاخره عشق يكبار يك روز يك جايى سراغ آدم مى آيد اصيل كه باشى جنس متعهد بودن را خوب مى دانى عالم و آدم هم كه بيايند فقط دلت مى خواهد براى يك نفر باشى ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️ اگه می‌خوای همسرت عاشقت باشه، باهاش رفیق باش! رفيق‌ها، محرم راز همديگه هستند. کاری کن که اگر چيزی توی دلش هست، با آرامش بتونه باهات در ميون بذاره و از چيزی نترسه. يه رفيق، هيچ وقت راز رفيقش رو به کسی نميگه! پس اگه همسرت يه وقت خدای نکرده اشتباهی هم مرتکب شد، کسی نبايد خبردار بشه. حتی خانواده‌ات!!! 💍💕 http://eitaa.com/cognizable_wan
میگن سنجاب ژاپنی شادترین سنجاب جهانه🤔 مثلا اگه ازش بپرسی؛ داداش همه چی بر وفق مراده؟ خوش میگذره جیگر؟ جواب نمیده، چون ژاپنیه فارسی بلد نیست😂😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد. کار فرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیرخواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد. وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو. نجار یکه خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد. حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد. 👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔰5 دلیل اصلی برای مصرف نکردن شکر🔰 1️⃣پوسیدگی دندانها و بیماریهای لثه ای 2️⃣كاهش تمركز،افزایش اضطراب 3️⃣موجب یبوست میگردد 4️⃣سركوب سیستم ایمنی بدن 5️⃣سرگیجه وخواب آلودگی 🅰 http://eitaa.com/cognizable_wan
شیرین ترین لحظه براے بنده آن زمانے است ڪه هنگام خدا را حاضر ببیند و به  او گناه ...! به امتحانش مےارزد... {°•♡•°} 🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
ماساژ باروری میتواند راه موثر و ارزان برای افزایش باروری بدن شما باشد تا به کاهش خطرات نازایی کمک کند👇👇 🔸تقویت اندام های تولید مثل شما 🔹آمادگی عضلات برای زایمان 🔸پاک کردن لوله های فالوپ به طوری که تخمک و اسپرم می تواند بدون دخالت حرکت کنند 🔹بهبود هضم و مبارزه با هر گونه ناراحتی در داخل و اطراف شکم 🔸جلوگیری از افسردگی و استرس و ترویج آرامش 🔹حذف بافت های ناخواسته به ویژه کسانی که از آسیب های لگن و قاعدگی قبلی رنج می برند 🔸کمک به تغییر محل رحم کج 🔹ایجاد جنبشی که به از بین بردن کیست های ناشی از سندرم تخمدان پلی کیستیک کمک می کند 🔸کاهش گرفتگی های دردناک در طول قاعدگی 🔹تنظیم چرخه قاعدگی و حل مسائل مانند چرخه کوتاه مدت یا بلند مدت قاعدگی 🔸کمک به کبد در سم زدایی از بدن و تمیز کردن هورمون های اضافی 🔹کاهش انعقاد در طول قاعدگی 🔸شکستن چسبندگی لگن و تحریک گردش خون برای بهبود سریع زخم ها 👶 http://eitaa.com/cognizable_wan
امام زمان عج ▪️حضرت بقیة الله ارواحنافداه با حالت خاصی که گویای مظلومیت و سوز دل حضرت بود به یکی ازطلاب فرمودند: 👈« چرا به مردم نمی گویی امام زمانم مظلوم است٬ برو بگو مردم مرا فراموش کردند٬ بگو امام زمانم غریب است٬ مردم به یاد من نیستند! » همچنین در جای دیگر فرموده بودند: ☑️«اگر برای فرجم دعا کنید به اندازه چشم برهم زدنی فرج من خواهد رسید.» ▪️دراوج تنهایی صفحه ۹۰ ٬ راهی به سوی نورصفحه ۱۶۵ 👈لطفا نشر دهید. 💠سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات💠 ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖ ➬ http://eitaa.com/cognizable_wan 💯
پارت 148 حالا امسال اینجا خرج می کرد. زیرچشمی به آیسودا نگاه کرد. لبخند بانمکی روی لب داشت. مانده بود چرا دوستش دارد. حتی خاص هم نبود. یک دختر ساده ی روستایی که فقط یک دوره ی چهارساله بابت دانشگاه رفتن به شهر آمد. هیچ چیز خاصی هم نداشت. فقط قلب لعنتی اش بی اختیار به سمتش کشیده می شد. انگار سوای تمام دخترهایی بود که دیده! کم آدم در زندگیش نمی آمدند. ولی جذب نمی شد. اهل دختربازی و تخت پر کردن هم نبود. به قماشش نمی آمد. یعنی ترجیح زندگیش این بود. جوری بار آمده بود که در زندگیش فقط یک زن باشد و بس! شاید برای همین بود که لقب مرد باکره را داشت. رسیده به خانه ی حاج رضا، آیسودا را پیاده کرد. -مواظب خودت باش! آیسودا فقط نگاهش کرد. چرا خاص می شد؟ یا شاید هم خاص بود تازه داشت این خاص بودن را می دید. -هستم. پژمان سری تکان داد و به سمت ته کوچه رفت. امشب باید کتابی که می خواند تمام می کرد. زیادی عقب مانده بود. **** هرچه زنگ می زد جواب نمی داد. عصبی شده بود. شیطان می گفت گوشی را به زمین بکوبد. به سمت اتاقش رفت. فورا لباس پوشید و از خانه بیرون رفت. باید می رفت و می دیدش! دو روز بود که حتی به سر کار هم نمی آمد. با آسانسور پایین رفت. درون پارکینگ سوار ماشینش شد و حرکت کرد. تا به خانه ی ترنج برسد مدام زنگ زد. ولی فقط گوشیش زنگ می خورد. انگار قسم خورده باشد که جواب ندهد. درون ماشین داد زد: جواب بده لعنتی! روی فرمان کوبید. حوصله ی هیچ دردسری را نداشت. لعنت به این زندگی کوفتی که یک روز خوش هم برایش نمی خواهد. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پارت 149 با اعصابی بهم ریخته، پشت چراغ قرمز ایستاد. پشت سرش یکی بوق زد. سرش را از پنجره در آورد و داد زد: گاوی؟ نمی بینی چراغ قرمزه؟ راننده ی پشت سرش هم متقابلا داد زد: گاو هفت جد و آبادته مردیکه ی نفهم...بکش کنار تا له ات نکردم. انگار منتظر یک جرقه بود که دعوا راه بیندازد. میان ماشین ها پیاده شد. با توپی پر به سمت ماشین جلویی رفت. راننده ی پشت سری هم انگار سرش برای دعوا درد بکند پیاده شد. چراغ سبز شد. صدای بوق ماشین ها از هر طرف بلند شد. ولی آن دو با هم گلاویز شده بودند. یکی پولاد می زد یکی هم راننده ماشین پشتی! کم کم چند تا از راننده ها که به نظر می رسید بیکار باشند و عابرین پیاده به سمتشان دویدند تا جدایشان کنند. به هر زحمتی بود جدایشان کردند. پولاد از خود بیخود شده فحش های رکیک می داد. وقتی بلاخره سوار ماشینش شد متوجه جریمه ی هنگفتی که بخاطر دعوا و درست کردن ترافیک شده بود شد. قبض را از پشت برف پاک کن برداشت و سوار ماشینش شد. پا روی گاز گذاشت و رفت. هنوز عصبی بود. انگار این دعوا عصبی ترش هم کرده بود. صورتش از درد می سوخت. سر گونه اش سرخ شده بود و به شدت می سوخت. کمی بیشتر ادامه پیدا می کرد معلوم نبود چه بلایی بر سر خودش می آورد. رسیده به خانه ی ترنج دوباره زنگ زد. درون ماشین نشسته بود و مدام شماره می گرفت. بعد از 5 بار که جواب نداد، برایش پیام فرستاد: "دم در خونه تونم نیای دم در میام در می زنم." منتظر جواب شد. ولی جوابی نیامد. حتی در خانه شان هم باز نشد. عجب دختر لجبازی بود. "به جون خودم ترنج میام." از ماشینش پیاده شد. باید با ترنج حرف می زد. تا در دهانش بسته نمی شد خیالش راحت نمی شد. باز هم کسی نیامد. جلوی در خانه شان ایستاد و زنگ زد. حالا که لجبازی می کرد او هم نشانش می داد. منتظر ایستاد. -بله؟ -سلام خانم قیاسی، از همکاران دخترتونم، ترنج خانم هستن؟ -بله، بله، نه خونه خواهرشه. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆