🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت7
صداهایی اطرافم میشنیدم چشمام بسته بود اصلا حوصله نداشتم یا نه اصلا دلم نمیخواست چشمامو باز کنم این صداهای دوروبرم براچیه؟کجاییم مگه؟با یادآوری ترکیه وهواپیما اروم چشمامو باز کردم انقدر داغون بودم که نمیتونستم عکس العمل سریعی نشون بدم خدایامامان وبابا کجان پس؟!
توی بیمارستان بودیم.از اطرافم مشخص بود.اروم سعی کردم از تخت بیام پایین ولی اصلا نمیتونستم،وای خدایا نکنه فلج شده باشم.سعی کردم پاهامو تکون بدم نه خداروشکر تکون میخورد.سِرُم یا چیزه خاصی بهم وصل نبود.برای همین از تخت اومدم پایین ولی انقدر بدنم لش وخسته بود که نمیتونستم راه برم وای خدا دارم از بی خبری میمیرم؛اومدم قدم اولو بردارم که پرستار اومد تو با دیدنم تعجب کرد وگفت
پرستار-دختر چرا پاشدی تو؟
من-خانم من پدر ومادرمو باید پیدا کنم بیاین کمکم کنین لطفا.
پرستار-نه عزیزم تو نباید بلندشی
مظلوم نگاش کردم که سرشو پایین انداختو گفت
پرستار-خیله خب صبرکن الان برم یه ویلچر بیارم.
حرفی نزدم که رفت.خدایا قول میدم اگه مامانو بابا خوب وسرحال باشن همین امشب دو میلیون به یک خیره کمک کنم.داشتم همینجوری حرف میزدم که پرستار اومد؛نشستم رو ویلچر و اون راه افتاد پاهام که خم بود داشت از شدت درد میترکید.رفتیم سمته پذیرش
پرستار-عزیزم اسم پدر ومادرت چی بود
من-مصطفی خدادادی و محبوبه نصیری
پرستار اونو به دختره جوونی که پشت میز بود گفت واون گفت باید بریم ته سالن.احساس میکردم از دلشوره ونگرانی حالت تهوع گرفتم.
آخر سالن که رسیدیم بابا رو دیدم اومدم با خنده صداش کنم که متوجه حالش شدم نشسته بود وسرشو بین دوتا دستش گرفته بود چرا اینجوری بود پس مامان کجا بود،دستام از استرس میلرزید بهش رسیدیم به پرستار اشاره کردم که واسته اونم جلو پای بابا ایستاد باباکه متوجه حضورمون شده بود سرشو بالا آورد و با دیدنم لبخندی زد وگفت
بابا-سلام باباجون بالاخره بهوش اومدی
آب دهنمو بزور قورت دادم وگفتم
من-بابا مامان کجاست؟
بابا،با این حرفم چونش لرزید وسرشو انداخت پایین؛خدایا مگه چیشده بود شونشو تکون دادم
من-بابااا.بابا با شمام میگم مامان کجاست
بابا با دست اتاقی رو نشون داد .به پرستار حرفی نزدم وبا حرکت دادن چرخ های ولیچر اونو به سمت اتقی که بابا نشون داده بود حرکت دادم وااای خدای من داشتم چی میدیدم؛صورته سفیده مامان پر از کبودی بود.سرش و دستاش باندپیچی شده بود.دستمو جلوی دهنم گذاشتم وبا چشمای اشکی به مامان که توی سکوت توی اون اتاق خوابیده بود نگاه کردم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#فرزندپرورى
#مادرانه
با یک جمله سوالی، کودکتان را #تشویق کنید.
👈"میبینم که خودت دکمه های لباستو بستی؟
👈برای انجام این کار خیلی زحمت کشیدی؟"
👈 تشویق کردن نقش بسیار به سزایی در ایجاد #تصاویرذهنی_مثبت در کودک ایفا خواهد کرد
👈 این تصاویر ذهنی مثبت
درآینده نقش پر رنگی در ایجاد #روابط_عاطفی_مستحکم
👈میان ما فرزندانمان خواهد داشت .
🌿🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
نوشته پشت یک اتوبوس در اروپا:
چاقو اسماعیل را نکشت
آتش ابراهیم را نسوزاند
نهنگ یونس را نبلعید
دریا موسی را غرق نکرد
[با خدا باش تا نگهدارت باشد]
🍁🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
آیتاللهبہجتمیفـرمـآدڪه:
ھرکجا ڪمآوردی
حوصلہـ نداشتی
پـول نداشتی
ڪار نداشتی
باطریـت تمـوم شد
تسبیحتـو بردار و ۱۰۰ بار بگـو:
استغفراللهربـیواتوبالیه
آروممیشـی
آشتـیباخــداسخـتنیسـت
اونـےڪهسخـتـه
دوریازخـداست
خدامنتظرته..
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
اینا رو از ما نگیر تا کمی بخندیم😂😂😂
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌠☫﷽☫🌠
أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلامُ وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَارِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الإِْمَامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ
🅾زیارت از راه دور 👇
http://app.imamhussain.org/tour/
التماس دعا🤲
✴️ قبلا می گفتند : فرزند کمتر ، زندگی بهتر
🔶 بله ؛ فرزند ، کمتر شده
🔸 ولی زندگی گندتر و قیمتها گرانتر شده .
✴️ و این است سزای قومی که ؛
🔶 به خاطر ترس از فقر ،
🔸 فرزندان خود را سقط می کنند 😔
🔶 و آنها را به قتل می رسانند . 😱
http://eitaa.com/cognizable_wan
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
#فوری🚨
⚠️📸 متاسفانه باخبر شدیم اپراتورهای ایرانسل و همراه اول دست از بی شرفی برنداشتند و همچنان به فکر غارت جیب مردم هستند.
این دو اپراتور بسته های اینترنت خود را بر روی رومینگ بین الملل تنظیم کرده اند و به همین خاطر بسته های اینترنتی ما خیلی سریع تموم میشه.
چنین وضعی مثل ایناست که شما دارین در خارج از کشور اینترنت آزاد مصرف می کنید با همان هزینه وحشتناک و سرسام آور
اما راهکار چیست....؟
🔸 همراه اولی ها کد👇👇
*10*29*2#
🔹 ایرانسلی ها کد👇👇
*1111*2#
را شماره گیری کنند تا رومینگ خط تلفن شون قطع بشه و هزینه که مصرف می کنند طبق سرور های ایران باشه نه خطوط بین الملل.
پ.ن: یعنی تف به ذات کثیف تون که مردم درگیر دو ویروس وحشتناک روحانا و کرونا هستن شماهم جای اینکه کمکی کرده باشین شدین کاسبان جان مردم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
📡 شماهم درگروه و کانال هاتون منتشرکنیدتا همه مطلع شوند و هرچه زودتر جلوی این اپراتورها گرفته شود.
👇🏻👇🏻👇🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت8
الان دوروزی بود که توی بیمارستان بودیم پاهام دردش کمتر شده بود ومیتونستم خودم راه برم ولی بازم درد داشت دکتر گفت بخاطر کوفتگیه شدید بود.روی صندلی مقابله بابا نشستم توی این دوروز هیچی نخورده بود هرکاری هم میکردم به حرفم گوش نمیداد.مامان هنوز توی حالت کما بود.رفتم پشته شیشه کلی دستگاه بهش وصل بود.هروقت به مامان نگاه میکردم احساس میکردم که چقدر بدبختم.وای مامان تو پاشو قول میدم همه ی خونتو توی یه روز برات جمع کنم.قول میدم پرده هاتم وصل کنم برات.اصلا تو پاشو قول میدم ۲شب بخوابم ۶صبح بیدارشم.مامان قول میدم اگه نیشگونمم کندی هیچی نگم یاده نیشگون های مامان که افتادم وسطه گریه خندم گرفت چقدرم نیشگونای محکمی میکَند.رفتم وشروع کردم توی سالن قدم زدن اصلا آروم وقرار نداشتم دلشوره واسترس داشتم ولی نمیدونم چرا دلم روشن بود که مامان خوب میشه.دکترا گفتن اصلا زمانه توی کما موندنش معلوم نیست شاید ۱روز شاید ۱هفته شاید چند ماه.گفته بودن حالش چندان خوب نیست.وای خدای من اگه مامان نباشه.سرمو تکون دادم اصلا به اینجور چیزا فکر نکن دختر.مامان خوب میشه مطمئنم.روی صندلی نشستم که یکدفعه چندتا دکتر دویدن اخره راهرو چشمام گرد شد اینکه اتاقه مامان بود سریع رفتم پشته شیشه واای خدا دستگاه نبضش نمیزد خدایا ازت خواهش میکنم خدایا خواهش میکنم نجاتش بده.ازت خواهش میکنم دستگاهه شوکو اوردن که متوجه من که داشتم از پشت شیشه نگاشون میکردم شدن سریع یکیشون اومد وپردرو کشید عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار بهش تکیه دادم خدا خواهش میکنم مارو با مامانم امتحان نکن خدایا خواهش میکنم اشکامو پس زدم نه من مطمئنم مامان خوب میشه.به دورو برم نگاه کردم بابا وسط راهرو ایستاده بود نه گریه میکرد ونه حرف میزد انگار هنگ کرده بود خدایا اگه تو مامانو بگیری بابا داغون میشه من از بین میرم یه فرصته دیگه بده خدا قول میدم جبران کنم خواهش میکنم فقط یک فرصته دیگه .همین لحظه دکترا اومدن بیرون یکی از اونا نزدیکم شد وگفت
دکتر-واقعا متاسفم.تسلیت میگم بهتون
وای خدا نه خواهش میکنم ازت
دکتر-نتونستیم براشون کاری بکنیم
حیرت زده مچشو از روی روپوشش گرفتم که غمگین نگام کرد
من-اقای دکتر دارین مسخرم میکنین نه؟
حرفی نزدو سرشو انداخت پایین زیره لب زمزمه کردم
من-وای نه وااااای خدا
صدام کم کم اوج گرفت روی زمین زانو زدم خدایا بدبختمون کردی خدا چند تا پرستار اومدن طرفم
من-وااااااای خدا واااااااااای وااااای
همرو زجه میزدم وبا جیغ میگفتم حرکاتم دسته خودم نبود به صورتم چنگ میزدم
من-وااااای خدا چیکار کردی توو واااااااااای
پرستارا زیره بغلمو گرفتن اصلا نمیتونستم روی پاهام بایستم
من-وااااای خدا واااااااااااااااای
نمیدونم چیشد که چشمام سیاهی رفت ودیگه هیچی نفهمیدم
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت9
چشمامو باز کردم توی همون اتاقی بودم که لحظه اول توش بهوش اومدم انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده بود.وای خدا یعنی همه چیزایی که میدیدم کابوس بوده.واااای خدایا شکرت سریع از روی تخت بلند شدم وخوشحال اومدم قدمه اولو به سمته در بردارم که درجا خشکم زد بابا بود که گوشه ی دیوار نشسته بود زانوهاشو حدودا توی بغلش گرفته بود وسرشو تکیه داده بود به دیوار وای خدایا چی میدیدم بابام آقا مصطفی داشت گریه میکرد مثله بچه ها.ولی اخه چرا؟مگه همه اونایی که من دیدم کابوس نبود.مگه همشون یه خوابه بد نبود.
منم اروم رفتم و کنارش نشستم وخیلی اروم گفتم:
من-بابا چرا گریه میکنی؟
به بابا نگاه نمیکردم خیره به دیواره سفید رنگه جلوم بودم.خدایا مارو مسخره کردی یا بازیت گرفته چرا اینجوری میکنی باهامون؛دوباره با همون لحنه اروم گفتم:
من-بابا.با شما بودم!میگم چرا گریه میکنی؟
بابا گریش شدید تر شد.پس واقعیت داشت الکی نبود،خواب نبود،کابوس نبود،با لحنی که فقط بابا میشنید گفتم
من-بابااا یه چیزی بگم؟
چند لحظه مکث کردم وادامه دادم
من-چی میشد اگه الان پا میشدیم ومیدیدیم تو خونمونیم.چه میشد اگه بازم با صدای غرغرهای مامان بیدار میشدیم.
رومو کردم سمته بابا وبا همون لحن بدونه اینکه حتی بغض داشته باشم گفتم:
من-یا اصلا نه اینا نه!چی میشد اگه ماهم توی اون هواپیما مرده بودیم،چی میشد اگه ماهم میرفتیم تو کما.اصلا چی میشد اگه ما بجای مامان میرفتیم.
سرمو به طرفین تکون دادم وگفتم:
من-نه نه مامان تحمله نبودنه مارو نداشت.درسته غرغرو بود ولی عاشقمون بود.حتی دوست نداش یه خار تو پامون بره.
بلند تر از لحنه قبلم گفتم
من-نه بابااا؟
مشتی به شونش زدم ودوباره با صدای بلند هیستریک وارانه گفتم
من-با شمام چرا جوابمو نمیدی؟
بابام دستامو گرفت وبا اشک پرستارو صدا زد که سریع دوتا پرستار پریدن تو وهر کدومشون یک دستمو گرفت.با لحنی که دوباره اروم شده بود گفتم
من-نه ولم کنین فقط میخوام بدونم چرا جوابمو نمیده.
سرمو کج کردم سمته بابا وگفتم
من-بابااا
پرستار-عزیزم پاشو باید بهت مسکن تزریق کنین
دوباره صدام بلند شد اون لحظه واقعا تُنِه صدام دسته خودم نبود
من-آخه باید جوابمو بده.بابا چرا جوابمو نمیدی جوابمو بده
محکم کوبیدم روی سینش وبا صدای باند گفتم:
من-جوابه منو بده.چرا درو دیوارو نگاه میکنی؟!
پرستارا دوباره دستامو گرفتم و کشون کشون بردنم سمته در این دفعه با چشمای تَر بابارو صدا میکردم ولی بابا دستاشو روی صورتش گذاشته بود وداشت گریه میکرد یعنی اصلا صدامو نمیشنید؟!
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فایل صوتی دعای «یا من تحل به عقد المکاره» ( دعای هفتم صحیفه سجادیه )
اين دعا براى ايمن شدن از ستم سلطان و نزول بلا و چيرگى دشمنان و رفع ترس و تنگدستى و دل تنگى ذكر شده است.
🔳⭕️افراد موفق، کاری را انجام می دهند که، افراد ناموفق، تمایلی به انجام آن ندارند؛نگوئید کاش آن کار، کار آسان تری بود، شما فرد بهتری شوید.
👤جیم ران
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
زندگی کردن،
نایاب ترین چیز در این دنیاست.
لذت ببر، نفس بکش، عاشق شو، شکست بخور، پیروز بشو، کارهای خارق العاده انجام بده، وگرنه زنده بودن را که همه بلدند،
زندگی کن.
🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
💖 هر زنى که
👈🏻 هفت روز شوهرش را خدمت کند ،
💖 خداوند ،
👈🏻 هفت در دوزخ را به روى او می بندد
👈🏻 و هشت در بهشت را به رویش می گشاید ،
👈🏻 تا از هر در که بخواهد ، وارد شود .
💖 هیچ زنى نیست که جرعهاى آب به شوهرش بنوشاند
👈🏻 مگر آن که این عمل او ، برایش بهتر از یک سال باشد که روزهایش را روزه بگیرد و شبهایش را به عبادت سپرى کند .
🌷 پیامبر رحمت 🌷
📖 إرشاد القلوب ص ۱۷۵
📖 منتخب میزان الحکمه ص ۲۵۴
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃 از چت کردن و شوخی کردن با نامحرم
🍃 در فضای مجازی و واقعی
🍃 شدیدا اجتناب کنید
👈 چه هم گروهی شما باشد
👈 چه هم دانشگاهی
👈 چه هم کلاسی
👈 چه همسایه باشید
🍃 ارتباط بی دلیل و شوخی با ناموس مردم
🍃 هم حرامه و هم آثار بدی در زندگی میذاره
👈 مثلا کسی پیدا میشه تا ناموس شمارو ، تور کنه
http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷 دوستان من
🍄 در فضای مجازی 📱
🍄 فقط به فکر خوشگذرانی نباشیم
🍄 فقط به دنبال چت کردن ،
🍄 اصل دادن و اصل گرفتن ،
🍄 دیدن پروفایل های همدیگر ،
🍄 و پرسه زدن های بیهوده ،
🍄 در فضای مجازی نباشیم .
👈 بلکه به فکر ترویج دین و فرهنگ و اخلاق و ارزشها باشیم .
🍄 و این باید مسلک و دغدغه ما باشد .
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
امام جعفرصادق(علیه السلام)فرمودند :
💓هنگامی که کسی را دوست
داری او را از این #محبت آگاه کن
📚کافی جلد ۶
👈 بعضی زوجها دقیقا میخوان نقطه مقابل همسرشون باشن!
⏪ مثلاً میگن: «اگه محبت کنه؛ محبت میکنم!»
⏪ یا «اگه حرف بزنه؛ حرف میزنم!» و...
✍ ولی بهتره #تعادل رو حفظ کنید
و تو #محبت_کردن😍 پیشقدم بشید .
💕💕💕
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 #ابتکار_قهر_نکردن
💠 وقتی روابط شما #خوب و صمیمی است چند دقیقه وقت بگذارید و از تمام صفات زیبا و #مثبتی که در همسرتان وجود دارد و به ذهنتان میرسد #فهرستی تهیه کرده و روی کاغذ بنویسید.
💠 اگر روزی در زندگی مشترکتان در برخی شرایط از دست او دلخور و ناراحت شدید و روابط شما تیره شد این فهرست را خوانده و بر روی صفات خوبش در لحظات دلخوری خود، #تفکّر کنید تا به تدریج و به آرامی ناراحتی شما کم شده و دلتان نسبت به او #نرم گردد.
💠 با اینکار جلوی جولان دادن شیطان را گرفته و از ایجاد کینه، تنفّر و #قهر جلوگیری مینمایید.
🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفکری خطرناک تر از داعش!
حجت الاسلام رفیعی حسن آقامیری و دیگر تفکر های مانند او را با خاک یکسان کرد!👌
از اسلام رحمانی حرف میزنه اما خودش با خشونت وفحاشی نقد میکنه!
روضه را تعطیل کن!منی که قائل هستم همه بخشیده میشن پس شمر هم بخشیده میشه واسه چی روضه میخونید؟
پ؛ن؛عجب پاسخی داد استاد!اقا میری میاد روضه میخونه که شمر چنین جنایتی کرد اون ور میاد میگه همه را میبخشن!
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ادب کن ادبشو بگیر
واقعا عالیه😭😭
👇👇👇
@cognizable_wan
داشتیم بنایی میکردیم...
رفتم زنگ همسایه رو زدم
دخترش اومد
گفتم ببخشید استمبولی دارید؟؟؟
گفت نه قرمه سبزی داریم
اوستام وسط كوچه سوار بیل شد پرواز کرد رفت 😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
فقط یه مرد ایرانیه که
بعد از چپ کردن ماشینش
و قطع چند تا درختو
تیر چراغ برقو
کندن چندین متر گارد ریل؛
با اعتماد به نفس از ماشین پیاده میشه و میگه :
جمع نکرده بودم، مرده بودیما!!!!! 😐😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
طرف میره وام بگیره دو تا سوال ازش
میپرسن
۱) وقت شام که گرسنه هستی سفره رو تو میندازی یا خانمت؟
میگه: خودم!
۲) تموم که میشه کی جمع میکنه؟
میگه: خودش!
وام به شما تعلق نمیگیره😔😔
چون خرت که از پل بگذره قسطاتو
نمیدی!!! 😐😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت10
صدای گریه همه میومد.همسایه ها.همکارهای بابام وآشناها.الهی مامان بمیرم برات که یکدونه فامیل هم نداشتی.دستمو که روی زمین بود مشت کردم یک مشت خاک توی دستم جمع شد اوردم بالا و به خاکا نگاه کردم یعنی باید باور کنم که مامان نیست دیگه بابا حالش خیلی خراب بود من اینوره قبر وبابا اونورش نشسته بود وگریه میکرد درست برعکسه من.خیلی حالم خراب بود ولی حتی نمیخواستم جلوی بقیه یک قطره اشک بریزم نمیخواستم برام دل بسوزونن ولی انقدر این بغضه لعنتیو قورت داده بودم که احساس میکردم نفسم داره میگیره احساس خفگی شدیدی داشتم هرچی نفسه عمیق میکشیدم انگار وارد ریه هام نمیشد.بهتر بزار بمیرم راحت شم .باورش برام سخت بود چجوری این همه غم میتونه یه روزی وارده وجودم بشه.احساس خیلی بدی داشتم مثله حسه مرگ صدای گریه اون زنا رو مخم بود بلند شدم.همه نگاهاشون چرخید سمته من.توی همون حالت گفتم
من-فضایه اینجا اذیتم میکنه میخوام یکم این دورو بر هوا بخورم.
یکی از همسایه ها اومد سمتم که گفتم
من-میخوام تنها برم.
همه با غم نگام میکردم.بدم میومد از این نگاه ها از اینکه بگن الهی وبا تاسف نگام کنم.رومو برگردوندم و رفتم یک سمته دیگه قبرستون نمیتونستم درست راه برم تلوتلو میخوردم.وقتی میخواستم قدمی بردارم زانو هام خم میشد از اونجا دور شده بودم ولی نمیخواستم واستم داشتم همینجوری گیج راه میرفتم که دیگه نتونستم خودمو روی پاهام نگاه دارم و افتادم روی زمین.بالاخره بغضم سر باز کرد واشکام روی گونه هام ریخت.صدام بلند شده بود ولی خداروشکر کسی اون دورو بر نبود حتی قدرته اینو نداشتم که پاشم ویکجا بشینم همون جور روی زمین زانو زده بودم وگریه میکردم.خدایا این بدترین کاری بود که میتونستی در حق من انجام بدی تو که میدونی من چقدر دوستش داشتم.میدونستی من چقدر وابستش بودم.دستامو روی زمین گذاشتم وسعی کردم بلندشم ولی واقعا نمیتونستم حتی نمیتونستم زانو هامو راست کنم.همینجوری داشتم با گریه با خودم کلنجار میرفتم که یکی دستشو به سمتم دراز کرد به صورتش نگاه کردم یه پسره جذاب وخیلی خوش پوش بود پوسته گندمی وچشم ابرو مشکی بود دماغ کوچیک و لب های غنچه ای وصورتی رنگ داشت همراهه ته ریش یک تای ابروشو انداخت بالا که فهمیدم مثله خل ها زل زدم بهش وقتی دید دستشو نگرفتم بازوم رو از روی لباس گرفت وکمک کرد بلند بشم و روی یک صندلی اون اطراف بشینم خودشم با فاصله از من کنارم نشت و یک پاشو روی پای دیگش انداخت به تیپش نگاه کردم یک پیراهن طوسی رنگ پوشیده بود با شلوارو کت مشکی واقعا که خوشتیپ بود سرمو زیر انداختم وبا صدایی که به زور در میومد گفتم
من-ممنون
پسره-خواهش میکنم.از دور که دیدمت معلوم بود حالت چندان خوب نیست.
با این حرفش چونم لرزید ودوباره اشکام سرازیر شد با صدایی که توش بغض موج میزد گفتم:
من-اصلا.
پسر-تسلیت میگم بهت
با چشم های اشکی با تعجب نگاش کردم وگفتم:
من-تو از کجا میدونی؟
لبخند کوچیکی زد وگفت:
پسر-خب دخترجون کی لین موقع روز با این حال وروز و لباس های مشکی اونم توی اینجا کسیش فوت نکرده.
سرمو انداختم پایین.بازم خنگ بازیت گل کرد هستی.اینم سوال بود که تو پرسیدی.به صورتش نگاه کردم وگفتم:
من-مادرم
یک تای ابروشو بالا انداختو گفت:
پسره-چی؟
من-مادرم.مادرم فوت کرده.
با یاد آوری این حرفم دوباره زدم زیر گریه.پسره کلافه گفت:
پسر-من میتونم کمکت کنم؟
سرمو به طرفین تکون دادم آخه چیکار میتونست برای من بکنه.بلند شد لباسشو تکوند وگفت:
پسره-ببخشید ولی من کار دارم باید برم.
من-بازم ببخشید اعصابتو خورد کردم
پسره-نه بابا این چه حرفیه.
اومد بره که گفتم:
من-میشه اسمتو بدونم؟
برگشت سمتم لبخندی زد وگفت:
پسره-من احسان هستم.احسانه آرمان
لبخندی زدم که رفت.شاید اگه زمان دیگه ای بود محلش نمیدادم واونو در حده اینکه بخوام اسمشو بپرسم نمیدونستم.ولی الان واقعا حوصله این مسخره بازی هارو نداشتم.نیم ساعتی همونجا نشستم تا یکم حالم بهتر شدم وبرگشتم پیش بقیه
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت11
درو با کلید باز کردم ورفتم تو.وای خدا عذاب بیشتر از این ممکن نبود بعد ۱۰ روز برگشته بودم توی خونه ای که مامان توش نبود.اگه الان رسیده بودیم ترکیه دقیقا باید همچین روزی برمیگشتیم خونمون با کلی ذوق وشوق وانرژی خوشحال با کلی سوغاتی.رفتم توی حال روی مبله جلوی تلویزیون دست کشیدم یادش بخیر هروقت میخواست فیلم نگاه کنه روی این مبل مینشست.سمته آشپزخونه رفتم خونه رو تازه تمیز کرده بودیم وهمه چیز سره جاش بود فقط یکم روشون خاک نشسته بود.مامانمو هر گوشه اشپزخونه میدیدم.وقتی اشپزی میکرد وقتی روی صندلی مینشست تو چیزی پوست میکند وقتی چایی میریخت قلبم داشت میگرفت سریع رفتم توی اتاقم ولی چه فایده هم رفتم عکسه خودمو مامانو که قاب کرده بودم روی دیوار دیدم همونجا کناره در سر خوردم ونشستم روی زمین دستمو روی قلبم گذاشتم؛احساس میکنم دیگه نمیزنه.واقعا هم نمیزد دیگه این قلب کار نمیکرد.دوهفته از مرگ مامان گذشته بود وما برای اولین بار اومدیم تو خونه.مرگ مرگ چه کلمه ای دست وپام سست شده بودن ومیلرزیدن.حالم خوب نبود. اصلا.بلند شدم واز توی اشپزخونه یه لیوان آب خوردم که صدای در اومد.اومدم بیرون بابا بود چقدر شکسته وافسرده شده بود
من-سلام بابا
جوابمو نداد ورفت بالا عادت کرده بودم توی لین دوهفته حتی ذره ای توجه به من نداشت.انگار منو فقط برای مامان میخواست ومن تنها ارزشی براش نداشتم.غمگین روی مبل نشستم وزانوهامو توی بغلم گرفتم نمیدونم چرا ولی ماشینامون غیب شده بود یعنی غیب که نشده بود بابا یه روز اومد وگفت میره از خونه ماشینارو برداره.ولی دیگه ماشینارو برنگردونت خونه هرچی هم پاپیچش میشدم.جواب نمیداد وفقط اخرش یه داد میزد.بابا به معنیه واقعی شبیه مرده ها شده بود شرکت برشکست شده بود ومجبور شدیم برای دادن پول کارگرا شرکتو بفروشیم تا حقوقه همشونو بدیم مقداری از پولم مونده بود که بابا اونو برای کارهای دفنه مامان خرج کرد.واای باز گفتم مامان.مامان کجایی که ببینی چقدر بدونه تو داغون وبیچاره شدیم.مامان دست وپاهام داره از غم وغصه میلرزه شاید باورت نشه مامان ولی هنوزم بعده دوهفته نمیتونم درست نفس بکشم.چطوره اگه قرص بخورم وبخوابم ودیگه بیدار نشم.اره پیشنهاد جالبیه.خاک توسرت هستی فقط همینکار مونده که انجام بدی.سرمو به مبل تکیه دادم وچشمامو بستم.مغضم درد میکرد نیاز به یکم استراحت داشتم
http://eitaa.com/cognizable_wan