eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
ملکه الیزابت دوم در طول دوران حکومت خود شاهد مرگ و تشیع جنازه ی بیش از 155 پادشاه، ملکه و رئیس جمهور بوده است. جالب اينكه اون دقيقا هم سن آيت الله جنتى است! 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯ 🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
‌ چرا عذرخواهی نمیکنند گاهی اوقات زنان از این مسأله متحیر می شوند که چرا مردان به واسطه ی اشتباه بزرگی که مرتکب شده اند, عذر خواهی نمی کنند. پاسخ این است:مردان می ترسند که شاید مورد بخشش قرار نگیرند. برای یک مرد پذیرش این نکته بسیار دردناک است که در برخی موارد از همسرش شکست بخورد. http://eitaa.com/cognizable_wan
🌴امام صادق عليه السلام : خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید: ۱-بركتش كم شده، ۲- فرشتگان آن را ترك مى كنند ۳- و شياطين در آن حضور مى يابند.(مجادلات و اختلافها را شیاطین در خانه ها ایجاد میکنند). 📚اصول كافى، ج ۲، ص ۴۹۹،
*همه بخونن* لایه‌ خارجی شما آن چهره‌ای است که رو به دنیا قرار دارد. این لایه خصوصیاتی را پنهان می‌کند که سایه‌ شما را می‌سازد. سایه‌های ما آنقدر خوب استتار شده‌اند که اغلب ما یک چهره‌ به دنیا نشان می‌دهیم. در حالی که در واقع آن روی کاملا متضاد در درون ماست. برخی مردم احساسات خود را مخفی می‌کنند یا نقابی از شوخ‌طبعی به چهره می‌زنند تا غم‌هایشان را پنهان کنند. کسانی که عقل کل هستند در واقع حماقتشان را پنهان می‌کنند. برخی دیگر که رفتارهایی خودخواهانه دارند، احساس ناامنی خود را پنهان می‌دارند. ❤️💫❤️ http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻نام قدیم شهر خود را بدانید. نام جدید نام قدیم 🔹۱- ايذه ⬅️ مالمیر 🔹۲- ميانه ⬅️ ميانج 🔹۳- انزلی ⬅️ پهلوی 🔹۴- فردوس ⬅️ تون 🔹۵- مشهد ⬅️ سناباد 🔹۶- سبزوار ⬅️ بِیهَق 🔹۷- اهر ⬅️ ارسباران 🔹۸- بهشهر ⬅️ اشرف 🔹۹- آبادان ⬅️ عبادان 🔹۱۰- اهواز ⬅️ ناصریه 🔹۱۱- شهرضا ⬅️ قمشه 🔹۱۲- كاشمر ⬅️ ترشيز 🔹۱۳- هويزه ⬅️ حويزه 🔹۱۴- سمنان ⬅️ قومس 🔹۱۵- زاهدان ⬅️ دزداب 🔹۱۶- هشترود ⬅️ آذران 🔹۱۷- پیرانشهر⬅️ خانا 🔹۱۸- خدابنده ⬅️ قيدار 🔹۱۹- آمل ⬅️ آمارد 🔹۲۰- ارومیه ⬅️ رضائیه 🔹۲۱- شهركرد ⬅️ دهكرد 🔹۲۲- گرگان ⬅️ اِسترآباد 🔹۲۳- سلماس ⬅️ دیلمقان 🔹۲۴- ايرانشهر ⬅️ پهره 🔹۲۵- همدان ⬅️️️ هگمتانه 🔹۲۶- شادگان ⬅️ فلاحیه 🔹۲۷- تنكابن ⬅️ شهسوار 🔹۲۸- زابل ⬅️ نیمروز 🔹۲۹- قائم شهر⬅️ شاهی 🔹۳۰- خرمشهر ⬅️ محمره 🔹۳۱- اصفهان ⬅️ سپاهان 🔹۳۲- پاوه ⬅️ اورامانات 🔹۳۳- لنجان ⬅️ زرين شهر 🔹۳۴- بابلسر ⬅️ مشهد سر 🔹۳۵- رامسر ⬅️ سخت سر 🔹۳۶- مهران ⬅️ منصور آباد 🔹۳۷- كرمانشاه⬅️ کامبادن 🔹۳۸- جيرفت ⬅️ سبزواران 🔹۳۹-سوسنگرد⬅️ خفاجیه 🔹۴۰-بندرعباس⬅️ گمبرون 🔹۴۱- دامغان ⬅️ صد دروازه 🔹۴۲-بندرتركمن⬅️ بندرشاه 🔹۴۳- انديمشک⬅️ صالح آباد 🔹۴۴- ساری ⬅️ طوسان سياه 🔹۴۵- بندرامام ⬅️ بندرشاهپور 🔹۴۶- اراک ⬅️ سلطان آباد 🔹۴۷- زنجان ⬅️ خمسه 🔹۴۸- کرمان ⬅️ بردشیر 🔹۴۹- اردبیل ⬅️ فیروزگرد 🔹۵۰- ایلام ⬅️ انزان 🔹۵۱- یزد ⬅️ ایساتیس 🔹۵۲- یاسوج ⬅️ تلِّ خسرو 🔹۵۳- نیشابور ⬅️ شادیاخ 🔹۵۴- گرگان ⬅️ هیرکانیا 🔹۵۵- قزوین ⬅️ کژین 🔹۵۶- مراغه ⬅️ افرازه رود 🔹۵۷- سنندج ⬅️ سنه 🔹۵۸- بجنورد ⬅️ چرمغان 🔹۵۹- بوشهر ⬅️ لیان 🔹۶۰- شوشتر ⬅️ ششدر 🔹۶۱- رشت ⬅️ بیه پَس 🔹۶۲- ری ⬅️ رِقا 🔹۶۳- تبریز ⬅️ داوریژ 🔹۶۴- خرم آباد ⬅️ شاپورخواست 🔹۶۵- بیرجند ⬅️ قهستان 🔹۶۶- بروجرد ⬅️ وروگرد 🔹۶۷- نور ⬅️ سولده 🔹۶۸- نقده ⬅️ سولدوز 🔹۶۹- اسفراین ⬅️ میان آباد 🔹۷۰- آذرشهر ⬅️ دهخوارقان 🔹۷۱- کرج ⬅️ کوهرج 🔹۷۲- شیراز ⬅️ شهر راز 🔹۷۳- بیجار ⬅️ گروس 🔹۷۴- ملایر ⬅️ دولت آباد 🔹۷۵- لاهیجان ⬅️ ریه 🔹۷۶- قوچان ⬅️ خبوشان 🔹۷۷- بهبهان ⬅️ ارّجان 🔹۷۶- شهریار ⬅️ علیشاه حوض 🔹۷۷- دزفول ⬅️ دژپل 🔹۷۸- کاشان ⬅️ کاه فشان 🔹۷۹خمینی شهر⬅️ همایونشهر 🔹۸۰- اسلامشهر ⬅️ شادشهر 🔹۸۱- تاکستان ⬅️ سیادهن 🔹۸۲- جوین ⬅️ کَوَیان 🔹۸۳- آباده ⬅️ آوادیجه 🔹۸۴- ساوه ⬅️ ساوگان 🔹۸۵- ماهشهر ⬅️ معچول 🔹۸۶- جغتای ⬅️ قارزی 🔹۸۷- خوی ⬅️ آراتتا 🔹۸۸- سیرجان ⬅️ سمنگان 🔹۸۹- بجستان ⬅️ بَغستان 🔹۹۰- داراب ⬅️ دارابگرد 🔹۹۱- درگز ⬅️ ابیورد 🔹۹۲- ورامین ⬅️ وارنا 🔹۹۳- مهاباد ⬅️ ساوجبلاغ 🔹۹۴- سقز ⬅️ اسکاکیت 🔹۹۵- چناران ⬅️ رادکان 🔹۹۶- تایباد ⬅️ طیبات 🔹۹۷- گناباد ⬅️ جنابذ 🔹۹۸- گنبدکاووس ⬅️ جرجان 🔹۹۹- رفسنجان ⬅️ اناس 🔹۱۰۰- شاهرود ⬅️ حنچره 🔹۱۰۱- مرودشت ⬅️ استخر 🔹۱۰۲- جهرم ⬅️ گاهرم 🔹۱۰۳-تربت حیدریه⬅️ زاوه 🔹۱۰۴- مریوان ⬅️ میرانشاه 🔹۱۰۵- میاندوآب ⬅️ قوشاچای 🔹۱۰۶- مرند ⬅️ مارات 🔹۱۰۷- بم ⬅️ کجاران 🔹۱۰۸- دورود ⬅️ بین النهرین 🔹۱۰۹- فسا ⬅️ پسه 🔹۱۱۰- برازجان ⬅️ تااوکه 🔹۱۱۱- بانه ⬅️ به روژه 🔹۱۱۲- چابهار ⬅️ تیس 🔹۱۱۳-مسجدسلیمان⬅️ پارسوماش 🔹۱۱۴- تربت جام ⬅️ بوزجان 🔹۱۱۵- ابهر ⬅️ اوهر 🔹۱۱۶- کازرون ⬅️ گازران 🔹۱۱۷- دوگنبدان ⬅️ گنبدملغان 🔹۱۱۸- اسلام آبادغرب⬅️ شاباد 🔹۱۱۹- پارس آباد ⬅️ پارساآباد 🔹۱۲۰- الیگودرز ⬅️ آل گودرز 🔹۱۲۱- کوهدشت ⬅️ کوزشت 🔹۱۲۲- میبد ⬅️ میبدار 🔹۱۲۳- شیروان ⬅️ انوشیروان 🔹۱۲۴- بناب ⬅️ بین ائو 🔹۱۲۵- شوش ⬅️ سوزیانا 🔹۱۲۶- قروه ⬅️ اسفندآباد 🔹۱۲۷- نکا ⬅️ نیکا- نیکاه http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 بنظرم کوکو از هرچیزی بهتر بود هم سریع بود و هم آسون.همونجوری تو فکر بودم که احسان اومد تو. احسان-خب!حالا چیکار کنیم؟! من-امممم.خب به نظرم بهتره شما سیب زمینی هارو پوست بکنین منم بقیه وسایلو حاضر کنم. سرشو تکون داد ونشست پشت میز جای سبدو وسیب زمینی هارو پرسیدم که بهم گفت با چاقو گذاشتم جلوش من-پس فعلا پوست بکنین. چند تا تخم مرغ برداشتمو ریختم توی یک کاسه بزرگ ادویه هم ریختم و حسابی هم زدم فقط مونده بود رنده کردن سیب زمینیا من-آقا احسان رنده کجاست؟! همونطور که سخت مشغول پوست کندن بود توی همون حالت گفت احسان-توی طبقه کنار ظرف شور یک رنده اس. همون طبقه رو باز کردم و رنده رو برداشتم.ماشالا رنده از تمیزی برق میزد.من موندم چطوری دفعه اول که اومدم انقدر خونه بازاره شام بود.رنده رو بردم و کنار احسان روی صندلی نشستم.یه سیب زمینی برداشتم تا رنده کنم که چشمام تا ته گرد شد.فکر کنم کله خود سیب زمینی رو هم با پوستش کنده بود.دقیقا سیب زمینی نصف شده بود.با همون چشمایی که در حده تو تا پرتقال شده بود گفتم من-آقا احسااان؟!!! قیافشو مچاله کرد و گفت احسان-آخه یجوری بود! چشمام گرد تر شد من-چی یجوری بود؟! احسان-سیب زمینیه. با این حرفش زدم زیر خنده.اخه مگه میشه سیب زمینی یه شکلی باشه.با همون خنده سریع اون سیب زمینیای نصفه رو رنده کردم و ریختم تو کاسه ای که بقیه مخلفات بود.میخواستم هم بزنم که احسان کنارم زد. احسان-برو اونور که این کاره خودمه با خنده و کنایه گفتم من-مطمئنین اینم مثل سیب زمینی ها یه جوری نیست؟! تک خنده ای کرد و حرفی نزد و مشغول شد.انقدر محکم هم میزد که یک تیکه تخم مرغ پرید تو صورتم من-اَیییییی.آقااااا احسان سوالی نگام کرد که متوجه صورتم شد احسان-اِ..متوجه نشدم. دستامالو داد بهم که صورتم پاک کردم. من-بدین به من.بدین خودم درستش میکنم با خجالت رفت کنار که موادو با هم مخلوط کردم و گذاشتم بپزه.تا اون موقع هم با احسان خونرو برق انداختم. و بعد شام خوردین.ساعت هنوز ۱۲ بود. من-آقا احسان شما دیگه نمیرین؟! همونطور که نگاهی گذرا به ساعت مینداخت گفت احسان-نه دیگه.امشب گفتم بیام پیشتون از اینکه اسممونو جمع بست لبخند گشااادی اومد روی لبم.سریع جمعش کردم..با اینکه اصلا دوست نداشتم این حرفو بزنم ولی با تعارف گفتم http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 من-خب پس شما که اومدین من برم خونه دیگه. یک تای ابروشو انداخت بالا احسان-این موقع شب؟! اَه.چی میشد مگه میگفت نرو.با انزجار گفتم من-آره دیگه.زنگ میزنم به تاکسی های مخصوص اونا امنَن. سرشو آروم تکون داد و گفت احسان-امشب بخواب نمیخواد بری. عمرا اگه دیگه اصرار میکردم مگه خرم. من-باشه احسان که از این همه حرف گوش کنی من تعجب کرده بود سرشو اورد بالا و نگام کرد.که وقتی دید مثل خر ذوق کردم.تک خنده ای کرد.معلومه که دیوونه تر از من پیدا نمیشه.همونطور که بلند میشد گفت احسان-خیله خب.من دیگه میرم بخوابم. زِکی.این اگه میخواد بگیره بخوابه پس چرا بمونم.اگه اینجام میخوام بخوابم که پس میرم خونه میخوام دیگه من-نمیشه نخوابین؟! نیش خندی زد و توی همون حالت که ابروهاشو انداخت بالا گفت احسان-براچی اون وقت؟! سرپو انداختم پایین و به انگشتای دستم نگاه کردم و گفتم من-آخه من الان خوابم نمیبره.شما هم اگه برین بخوابین من تنها میشم.تلویزیونم که هیچی نداره.گوشیمم که نتم تموم شده.اینجوری دیوونه میشم اخه سعی کردم جملاتمو مظلوم به زبون بیارم.که انگار قبول کرد.اومد سمت مبل و دوباره روش نشست. احسان-باشه. همونطور که تکیه میداد ادامه داد احسان-خب چیکار کنیم؟! یکم فکر کردمو گفتم من-حرف بزنیم. یه تای ابروشو انداخت بالا احسان-خیله خب...حرف میزنیم.پس بزار من شروع کنم http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ 🔴 # *آقایان_بدانند*! 💠 آقایان محترم این نکته را فراموش نکنید هیچ وقت نگید من دارم کار می‌کنم و خانمم داره اینو میبینه و باید بفهمه این یعنی دوست داشتنش! 💠 خانم شما به شنیدن واژه‌های دوست داشتن و علاقه و محبت کلامی نیز نیاز دارد و این مساله همچون نیاز به آب خوردن نیازی همیشگی است. ❤️💫❤️ 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁 من-باشه...شروع کنین. احسان-چه خبر؟! با خنده نگاش کردم. من-اینجوری میخواستین صحبت کنین؟! نیشخندی زدو گفت احسان-بالاخره باید یجوری بحثو باز کنم دیگه. پسره ی دیوونه.آروم خندیدم. من-بیخبرم...بیکار صبح تا شب احسان-صبح تا شب که شرکتی شونه ای بالا انداختم من-منظورم زمانیه که تو خونم. احسان-میتونی هر وقت بیکار شدی بیای اینجا.منو حنا خوشحال میشیم. ابروهامو انداختم بالا. من-جدا؟! احسان-مطمئن باش لبخندی بهش زدم.قیافش در عین حال که بانمک بود شبیه جنتلمنا بود.با اینکه شوخی میکرد ولی مغرور بود.در عین حال همه چی بود.نمیتونستم بگم یک اخلاق مخصوص داره... احسان-چیزی شده؟! من-نه..چطورمگه؟! احسان-تو فکر بودی. من-نه چیزی نشده...آقا احسان؟! احسان-بله؟!! یکم سکوت کردم. من-چرا برای حنا پرستار نمگیرین؟؟ چند ثانیه سکوت کرد که سریع ادامه دادم من-ببخشید میپرسم اخه دوست دارم بدونم..یا فکر نکنین از اینکه میام اینجا خسته میشم.اتفاقا اینجارو خیلی بیشتر دوست دارم.ولی در کل برای خودش میگم اینکه یک پرستار کنارش باشه بهتر نیست تا اینکه تا ۹شب تنها باشه؟! احسان-حنا با پرستار زیاد راحت نیست.تاحالا چندین بار اینکارو کردم.پرستارای جوون که هی دعواش میکنن.پرستار های مسن هم چون سنشون بالاس حنا نمیتونه باهاشون هم کلام بشه..این دفعه هم اتفاقی شد که گفتم تو بیای پیشش چون کسی بود وگرنه نمیگفتم خاک تو سرم.بهش برخورد.بابا من که گفتم اینجارو خیلی دوست دارم. من-آقا احسان بخدا من منظورم این نبود چرا گفتین من بیام.منظورم اینکه.. احسان-میدونم هستی نیاز نیست توضیح بدی. من-بله میفهمم.ولی یه لحظه بزارین من بگم.منظورم این بود که.. احسان-گفتم متوجهم هستی. لجم گرفته بود.چرا نمیزاشت من حرفمو بزنم..با حرص نفسمو فوت کردم بیرون و به پشتی مبل تکیه دادم.. من-چرا نمیزارین حرف بزنم؟! ابروشو انداخت بالا احسان-چون میدونم چی میخوای بگی؟! دست به سینه نشستم من-خب چی میخواستم بگم؟! اونم مثل من دست به سینه نشست احسان-میخوای بگی که دوست داری اینجا باشی ولی درکل داری برای این میگی که صبح تا شب تنهاس و گناه داره. دهنم باز موند.خدایی میخواستم دقیقا همینو بگم.لبخند کجی زد. احسان-دیدی درست گفتم؟! منم مثل اون لبخندی زدم. من-دقیقا http://eitaa.com/cognizable_wan
💯 از "قدرت کلام" غافل نباشید 🔺بسیاری از مردم به هنگام گفتگو، کلماتی مخرب را ادا میکنند،مثل: مریضم، ورشکست شدم، جانم به لبم رسید، بد شانسم و.... ✔️به یاد داشته باشید،از سخنان تو، بر تو حکم خواهد شد. کلامتان بی اثر باز نخواهد گشت، و آنچه را بر زبان رانده اید بجاخواهد آورد. پس کلامتان را عوض کنید،تا جهان شما دگرگون شود. JOiN👇 💖http://eitaa.com/cognizable_wan
🔥🔥ثواب کارهای نیک مان را از بین نبریم🔥🔥 در کتاب « عاقبت آزار والدین » به نقل از حکیم ملاعلی کازرونی آمده است : « شبی در عالم رؤیا، بستان وسیعی که چشم آخرش را نمی دید مشاهده کردم. در وسط آن بستان قصر باشکوه و بزرگی دیدم. در حیرت بودم که قصر از آنِ کیست؟ یکی از درباریان گفت: متعلق به حبیب نجار شیرازی است. من او را شناختم و به حال او غبطه می خوردم. ناگهان صاعقه اي از آسمان بر آن افتاد و یک مرتبه تمام قصر و بستان آتش گرفت و از بین رفت. از خواب پریدم و صبح به نزد حبیب نجار شیرازی رفتم و از او سؤال کردم؛ دیشب چه کار زشتی از تو سر زد؟ اول پاسخم را نداد. بعد با اصرارِ من گفت: از شما چه پنهان، ديشب با مادرم بگو مگو کردم و بعد او را زدم. » http://eitaa.com/cognizable_wan
گفت جرات یا حقیقت گفتم جرات گفت کلید قلبتو بده کلید قلبمو دادم بهش رفت تو قلبم چند روزی موند دید نه کسی میاد نه میره خودش تنهاست خیلی شیک و مجلسی دروباز کرد رفت مسافرخونه ولی یادش رفت کلیدو برگردونه بهم http://eitaa.com/cognizable_wan