eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
: افتخار دردناک در رو باز کرد ... بعد از ماه ها که از قتل پسرش مي گذشت ... و تجربه روزهايي سخت و بي جواب ... دوباره داشت، من رو پشت در خونه شون مي ديد ... - کارآگاه منديپ؟! ... چي شده اومديد اینجا؟ ... لبخند خاصي صورتم رو پر کرد ... - قاتل پسرتون رو پيدا کرديم آقاي تادئو ... اشک توي چشم هاش جمع شد ... پاهاش يه لحظه شل شد و دستش رو گذاشت روي چارچوب در ... نمي دونست بايد بخنده و شاد باشه ... يا دوباره به خاطر درد از دست دادن پسرش سوگواري کنه ... - بفرماييد داخل ... بيايد تو ... با سرعت رفت و همسرش رو صدا زد ... و من بدن بي حالم رو روي مبل رها کردم ... - کي بود کارآگاه؟ ... کي پسر ما رو کشته؟ ... به خاطر چي؟ ... مارتا تادئو ... زن پر دردي که بهش قول داده بودم تمام تلاشم رو انجام ميدم ... و حالا با افتخار مقابلش نشسته بودم ... هر چند براي پذيرش اين افتخار دردناک، هنوز زود بود ... - تمام حرف هايي که قبلا در مورد علت قتل کريس ... و اينکه زندگي گذشته اش، زندگي آينده اش رو نابود کرده ... يا اينکه اون دوباره به همون زندگي قبل برگشته ... اشتباه بود... کريس، نوجوان شجاعي بود که جانش رو براي کمک و حفظ زندگي ديگران از دست داد ... اون چيزهايي رو فهميده بود که مي تونست مثل خيلي ها بهشون بي توجه باشه و فقط به خودش فکر کنه ... به موفقيت خودش ... به آينده خودش ... به زندگي خودش ... اما اون شجاعانه ترين تصميم رو گرفت ... با وجود سن کمي که داشت نتونست چشمش رو به روي اطرافيانش ببنده ... و تا آخرين لحظه براي نجات اونها و حمايت از انسان هايي که دوست شون داشت مبارزه کرد ... و اين کاريه که من مي خوام بکنم ... نمي خوام اجازه بدم تلاش و فداکاري اون بي ثمر بمونه ... الان اگه چيز بيشتري بهتون بگم ... ممکنه همه چيز رو به خطر بندازم ... حتي جان شما رو ... اما مي تونم بگم ... همون طور که به قول دفعه قبلم عمل کردم ... اين بار همه تمام تلاشم رو مي کنم تا خون پسرتون پايمال نشه ... فقط تمام حرف هاي امشب بايد کاملا مثل يه راز باقي بمونه ... رازي که تا من نگفتم ... هرگز از اين اتاق خارج نميشه ... از منزل اونها که خارج شديم ... هر دو ساکت بوديم ... من از شدت درد ... و اون ... پاي ماشين که رسيدم ... سرماي عجيبي وجودم رو فرا گرفت ... نفسم سنگين و سخت شده بود ... اوبران در و باز کرد و نشست پشت فرمون ... دستم رو بردم سمت دستگيره در ... که ... حس کردم چيزي توي بدنم پاره شد و پام خالي کرد ... افتادم روي زمين ... سريع پياده شد و دويد سمتم ... در ماشين رو باز کرد ... زیر بغلم رو گرفت و من رو نشوند روي صندلي ... اون تمام راه رو با سرعت مي رفت ... اما سرعت من در از حال رفتن ... خيلي بيشتر از رانندگي اون بود ... http://eitaa.com/cognizable_wan
: آخرین پرونده زمان به سرعت برق و باد گذشت ... و فرصتي که به دايره مواد داده بودم تموم شد ... توي اين فاصله پرونده جان پروياس رو هم دوباره باز کرديم ... شک من بي دليل نبود ... هر چند توي اين پرونده ... الکس بولتر قاتل نبود ... دادگاه تشکيل شد ... دادگاه آخرين پرونده من ... پرونده اي که ماه ها طول کشيد ... به اتهام قتل نوجوان 16 ساله، کريس تادئو ... و اتهام پخش مواد و فروش کارت هاي شناسايي جعلي متهم شناخته شد ... قاضي راي نهايي رو صادر کرد ... و الکس بولتر 42 ساله ... به 30 سال زندان غير قابل بخشش محکوم شد ... از جا بلند شدم و از در سالن رفتم بيرون ... دنيل ساندرز هم دنبالم ... - کارآگاه منديپ ... ايستادم و برگشتم سمتش ... - مي خواستم ازتون به خاطر تمام زحماتي که کشيديد تشکر کنم ... هر چند، داغ اين پدر و مادر هرگز آروم نميشه ... اما زحمات شما براي پيدا کردن قاتل ... چيزي نيست که از خاطر اطرفيان و دوستان کريس پاک بشه ... دستش رو آورد بالا ... باهام دست بده ... چند ثانيه به دستش نگاه کردم ... نه قدرت پذيرش اون کلمات رو داشتم ... نه دست دادن با دنيل ساندرز رو ... بي تفاوت به دستي که به سوي من بلند شده بود ازش جدا شدم ... اونجا بودن من فقط يه دليل داشت ... نمي خواستم آخرين پرونده ام رو با خاطرات تلخ و افکار مبهم به بايگاني بفرستم ... برگه استعفام رو علي رغم ناراحتي هاي اوبران پر کردم ... و وسائلم رو از روي ميز جمع کردم ... اين کار رو بايد خيلي زودتر از اينها انجام مي دادم ... قبل از اينکه يه روز کارم به اينجا بکشه ... يه دائم الخمر ... يه عصبي ... يه عوضي ... کسي که تا جايي پيش رفته بود که نزدیک بود یه بچه رو با تیر بزنه ... از جا که بلند شدم ... چشمم به اطلاعات پرونده کريس افتاد ... اطلاعاتي که قبل از دادگاه دوباره روي تخته نوشته بودم تا مرورشون کنم ... نمي خواستم وقتي وکيل مدافع قاتل مشغول پرسيدن سوال از منه ... اجازه بدم کوچک ترين اشتباهي ازم سر بزنه ... و راه رو براي فرار اون باز کنه ... تخته پاک کن رو برداشتم و تمامش رو پاک کردم ... تصوير کريس رو از بين گيره هاي روي تخته بيرون کشيدم ... چه چيز اينقدر من رو مجذوب اين پرونده کرده بود؟ ... من نوجواني درستي داشتم با آينده اي که نابودش کردم ... و اون نوجواني پر از اشتباهي داشت ... که داشت اونها رو درست مي کرد ... - منديپ ... صداي سروان، من رو به خودم آورد ... برگشتم سمتش ... - يادم نمياد با استعفات موافقت کرده باشم ... و اجازه داده باشم بري که داري وسائلت رو جمع مي کني .. http://eitaa.com/cognizable_wan
☘ عیبجویی کردن❌ چشمي که دائم عيب‌هاي ديگران را ببيند آن عيب را به ذهن منتقل ميکند و ذهنی که دائما با عيب‌های ديگران درگير است آرامش ندارد، درونش متلاطم و آشفته است در عوض چشمی که ياد گرفته است هميشه زيبايي‌ها را ببيند، اول از همه خودش آرامش پيدا می کند چون چشم زيبابين عيب‌های ديگران را نمی بيند و دنياي درونش دنيای قشنگی‌هاست گرت عیبجویی بود در سرشت نبینی ز طاووس جز پای زشت ‎‌‌‌‎ ‌‌‎‌‌‌‌🌎‍🔹🔵 🆔️http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹 👌 ✅ ناملايـمات كوچـک را؛ ناديـده بگیـریـد" اگر قرار باشد كه سر هر مساله كوچک و پيش پا افتاده‌ای، جار و جنجال به پا كنيد، واقعا بعد از يک مدت از نظر روحی مريض خواهيد شد. بعضی از زنها؛ آنقدر انرژی روحی و عصبی به خرج می‌دهند كه مثلا چرا شوهرشان هر صبح موقع رفتن به سر كار، لباس‌های منزلشان را سر جايش قرار نمی‌دهند و اعصاب و انرژی خود را بيهوده هدر می‌دهند. انرژی و جان خود را تلف می‌كنند و چين و چروک به صورتشان می‌اندازند و با داد و فرياد كردن، خود را زودتر از موقع پير و فرسوده می‌كنند و بدتر از همه، عشق شوهرشان را به نفرت تبديل می‌كنند كه مثلا چرا شوهرشان لباسش را به چوب رختی آويزان نكرده است! 💥خودتان قضاوت كنيد آيا ارزش زيبایی و جوانی خود و صحت و سلامت و صفای خانه بيشتر است يا آن كه يک دقيقه وقت صرف كنيد و خودتان لباس شوهرتان را به چوب رختی آويزان كنيد 🆔️http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه میشود که عالم دین در مقابل دین خدا،ولی خدا و نائب بر حقشان می ایستند؟!!! تزکیه بر همه چیز مقدم است
😛داستانِ مرخصیِ تازه عروس😝 بخونید قشنگهههه همسر يکي از فرمانده‌هانِ پاسگاه، که به تازگي ازدواج کرده، و چندين ماه از زندگي‌شان، دور از شهر و بستگان، در منطقه‌ی خدمتِ همسرش مي‌گذشت، بدجوري دلتنگِ خانواده‌ی پدري‌اش شده بود.. او چندين بار از شوهرش درخواست مي‌کند که براي ديدنِ پدر و مادرش، به شهرشان، به اتفاقِ هم، يا به تنهايي مسافرت کند، ولي شوهرش، هربار، به بهانه‌اي از زير بارِ موضوع شانه خالي مي‌کرد.. زن که در اين مدت، با چگونه‌گيِ برخوردِ مامورانِ زير دستِ شوهرش، و مکاتبه‌ی آن‌ها برايِ گرفتنِ مرخصي و سایر امورِ اداری، کم و بيش آشنا شده بود، به فکر مي‌افتد که حالا که همسرش به خواسته‌ی وي اهميت نمي‌دهد، او هم به‌صورتِ مکتوب، و همانندِ سایرِماموران، براي رفتن و ديدار با خانواده‌اش، درخواست مرخصي بکند. پس دست به کار شده و در کاغذي، درخواستِ کتبي‌ای، به اين شرح، خطاب به همسرش مي‌نويسد: از :سمیرا به :جناب آقای اسماعیل. . . فرمانده‌ی محترم پاسگاه . . . موضوع : درخواستِ مرخصی احتراما به استحضار می رساند که اين‌جانب سمیرا همسرِ حضرت‌عالي، که مدت چندين ماه است، پس از ازدواج با شما، دور از خانواده و بستگانِ خود هستم، حال که شما به‌دليلِ مشغله‌ی بيش از حد، فرصتِ سفر و ديدار با بستگان را نداريد، بدين‌وسيله از شما تقاضا دارم که با مرخصيِ اين‌جانب، به مدتِ 15 روز، براي مسافرت و ديدنِ پدر و مادر واقوام، موافقت فرمایيد.... با احترام همسر دلبند شما سمیرا و نامه را در پوشه‌ی مکاتباتِ همسرش مي‌گذارد... چند وقت بعد، جوابِ نامه، به اين مضمون، به دست‌اش رسید: سرکار خانم سمیرا همسر عزیز من عطف به درخواستِ مرخصيِ سرکارِ عالي، جهت سفر، برايِ ديدار با اقوام، بدین‌وسیله اعلام می‌دارد، با درخواستِ شما، به‌ شرطِ تعیينِ جانشين، موافقت مي‌شود.... فرمانده‌ی پاسگاه . . ....! 😁😁😁😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شکر خدا عقیق سرخِ تو را ساربان نبرد... حاج قاسم تا همیشه در اذهان ملت زنده است. راهت پر رهرو باد. http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *آقایون بخونن* 🔴 *زیر_ذره‌بین_گرفتن_زن* 💠 گاهی مرد باید ساعتی با تمام، همسرش را هنگام ، کار در آشپزخانه و یا بچّه‌داری زیر بگیرد تا ببیند چه ریزه‌کاریها و ظرایفی را هنرمندانه انجام داده و چه زحماتی را متحمّل می‌شود. 💠 این کار می‌تواند در از زن و داشتن توقّعات منصفانه از وی و نیز او کمک شایانی به مرد کند. 💠 لذا در از او اعلام کنید که گاهی با ، کارهای تو را زیر نظر دارم و متوجه می‌شوم که واقعاً زیادی در منزل می‌کشی. 💠 این روش، زن را بسیار کرده و برای آینده و سختیهای زندگی به او انرژی داده و به تلاش خود در ساختن زندگی ادامه می‌دهد. http://eitaa.com/cognizable_wan
یکی از دلایل توقف رشد، "مقایسه" است. همیشه خود را با "هدف" های خودتان مقایسه کنید نه با دوستان و همکارانتان. زیرا همیشه می توان افرادی را یافت که درسطحی پایین تر از ما باشند. باید ببینید توانایی های شما چیست و خواسته های شما کدام است؟ نه اینکه دیگران چه کرده و می کنند. همیشه کسانی هستند که دارایی کمتری از شما دارند. هیچ یک از اینها ملاک نیست. خود را فقط با "هدف" های خود مقایسه کنید. آنتونی رابینز 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
مهم نیست چه کسی تو رو دوست داره مهم نیست از چه خانواده ای هستی حتی مهم نیست چقدر اشتباه داشتی همه چیز به خواسته خداوند بستگی داره خداوند در پشت صحنه، نه تنها قدم های تو را به سمت درست هدایت می کنه، بلکه قدم های افرادی که به آن ها نیاز داری را هم تنظیم می کند. هیچ اتفاقی تصادفی رخ نمیده، لازم نیست به دلیل بسته شدن یک در ناراحت باشی. ممکنه دوست نداشته باشیم، دلیلش را درک نکنیم اما خداوند از همه چی خبر داره و میدونه چکار میکنه این اتفاق تو رو از هدفت دور نمیکنه 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
بهترین فرصت ها و بالاترین پاداش ها، از آن کسانی است که قبول دارند با حرفه و شغل و استعداد خود می توانند ارزش آفرینی کنند و دنیای دیگری بسازند متفاوت از دیگران ؛ یک لطف بزرگ به خودمان داشته باشیم و از  همین امروز شروع کنیم به متفاوت ساختن خود و دنیای اطرافمان و همچنان امیدوار به همان ادامه دهیم./حسن ملکیان/چله نشینی شاد 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
وقتی احساس خوشحالی درونی کنی، قانون جذب هم خودش را با حال و هوای درونی تو وفق میدهد و خوشحالی نامحدود را به تو ارزانی میدارد. قانون جذب میگوید: " هر چیزی مشابه خود را جذب میکند " تو باید حس درونی خود را درک کنی تا بتوانی هر آنچه را که میخواهی مرئی کنی. تو نمی توانی گله کنی و فلاکت زده باشی و توقع داشته باشی که زندگی ات تغییر کند. در این حال و هوا، تو بدبختی بیشتری را به سوی خود می کشانی. تو باید "شبیه" همان چیزی بشوی که میخواهی جذبش کنی./راندا برن 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *نابودی زندگی مشترک با*: ▪️دعوا در حضور فرزندان ▪️شکایت از همسر به فرزند ▪️توهین و فحاشی ▪️برگشت به گذشته ▪️تهدید به طلاق ▪️بی سرانجام رها کردن مشاجره http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *همه بخونن* *حمایت بجا و به اندازه* استقلال ، خودباوری ، عزت نفس ، اعتماد به نفس ، امنیت و احساس تعلق همه مثل یک زنجیره ی به هم متصل هستند. بچه ای که زمینه استقلال براش فراهم میشه ، بیشتر به توانایی های خودش پی می‌بره و خودباوری در او تقویت میشه. وقتی خودباوری بیشتر بشه اعتماد به نفس و عزت نفس هم افزایش پیدا می‌کنه. از اون جایی که بچه ها در خانواده های چند فرزندی ، زودتر به سمت استقلال حرکت میکنند ، زودتر به خودباوری میرسند. اگر بچه از لحاظ امنیت ، دلبستگی ایمن و احساس تعلق یعنی دوست داشته شدن مسئله ای نداشته باشه ، یکی از ابعاد وابستگی می‌تونه مثل رابطه عرضه و تقاضا باشه. یعنی مادر هرچقدر بیشتر خدمات میده ، بچه بیشتر وابسته میشه. و کمتر به خودش متکی میشه. بچه ای که عادت کرده یکی از بیرون مسائلش رو حل کنه ، کمتر به خودش زحمت میده. هرچقدر بهشون اطمینان کنیم و زمینه استقلال رو فراهم کنیم زودتر مستقل میشند. بچه هایی که فقط با مادر هستند ، و غیر از او کسی رو برای بازی ندارند قطعا بیشتر طلب حضور و بودن مادر رو میکنند. اما بچه هایی که خواهربرادر دارند ، بیشتر با هم مشغول هستند و کمتر مادر رو درگیر میکنند. البته که هر که بامش بیش، برفش بیشتر😅 در مورد اضطراب جدایی هم معمولا بچه های که چندتا هستند راحت تر از مادر هم جدا میشند و وابستگی زیادی ندارند. البته معنی اش این نیست که دلبسته نیستندا...خیر...اون ها هم دلتنگ میشند و با وجود تمام دعواها ، بازهم تندتند دلشون برا همدیگه تنگ میشه. http://eitaa.com/cognizable_wan
هرگز نگو «خسته ام»، زیرا اثبات میکنی ضعیفی بگو یه کم نیاز به استراحت دارم. هرگز نگو «نمی توانم»، زیرا توانت را انکار میکنی. بگو من سعی ام را میکنم. هرگز نگو «خدایا پس کی؟» بگو خدایا بر صبوریم بیفزا. هرگز نگو «حوصله ندارم» زیرا برای سعادتت ایجاد محدودیت میکنی بگو باشد برای وقتی دیگر. هرگز نگو «شانس ندارم» زیرا به محبوبیتت در کائنات، بی حرمتی میکنی، بگو حق من محفوظ است روزی به هدفم میرسم. حالا مثبت باش و شادباش و لبخندبزن 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
حرص و جوش زیاد مساوی است با بیماری " ام اس " براساس تحقیقات استرس فشار عصبی وحرص وجوش خوردن زیاد در هر سنی که باشید شما را مستعد ابتلا به بیماری MS میکند برای چیز الکی حرص نخورید 😑 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan
هفت غذایی که ‌شما را دچار اضطراب میکنند را بشناسید❗️ 👈🏻قهوه 👈🏻ماکارونی 👈🏻گوشت گاو 👈🏻لبنیات پرچرب 👈🏻سس گوجه فرنگی 👈🏻نوشیدنیــــهای الکلی 👈🏻نوشابه های انرژی زا 🍀 http://eitaa.com/cognizable_wan ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌
خودت رو لایق آرزوهات کن! توی این دنیا چیزی به نام قانون جذب و میدان مغناطیسی وجود داره. چیزهای خوب جذب آدم های خوب میشن. چیزهای معمولی جذب آدم های معمولی. هرچی اندیشه هات و تلاش هات بزرگتر باشه بیشتر خودت رو لایق آرزوها و اهداف بزرگتر میکنی. زندگی معمولی و از روی نیاز مختص آدم های معمولیه و زندگی خوب و بدون نیاز، مختص افراد بی نیاز و بزرگ. پس یاد بگیریم به جای کوچیک کردن و محدود کردن دنیامون، خودمون رو بزرگ کنیم. دنیا گوش به فرمان ماست... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
⛔ تریلر فیلم جهانی سيدة الجنة (بانوی بهشت) که تا چند روز دیگر در سینماهای سراسر جهان اکران میشود. 🔹 این فیلم با تهیه کنندگی هیئت خدام المهدی (وابسته به یاسرالحبیب شیعه انگلیسی ) و بازی تعدادی از بازیگران اروپایی و به زبان انگلیسی ساخته شده است! 🔹 روند این فیلم تلفیقی بین جریان داعش و سلفی تکفیری با ماجرای انحراف بعد از پیامبر و جریان سقیفه است و می خواهد این نکته را به مخاطب عرضه کند که داعش و جریان تکفیری زاییده تفکر اهل سنت و سقیفه است. 🔹 هرچند محتوای این فیلم مبتنی بر واقعیات تاریخی و تحلیل های کاملا درست است اما با توجه به عقبه سازندگان آن همچون یاسر الحبیب که مستقیم از ملکه انگلیس بودجه خود را می گیرد، این فیلم جهت شعله ور شدن آتش بین مذاهب اسلامی و تخریب روابط وحدت آمیز شیعه و سنی ساخته شده است! 🔹 تیزر این فیلم تاکنون در یوتیوب، مخصوصا در کشورهای عربی خلیج فارس، میلیون ها بار دیده شده است و گفته می شود یکی از فیلم های جنجالی سال ۲۰۲۱ میلادی خواهد بود. نکاتی پیرامون فیلم ⭕️ از چهار روز پیش، صفحه رسمی یاسرالحبیب در اینستاگرام، شمارش معکوس برای حادثه‌ای عظیم را شروع کرد. دو روز پیش، ساعت صفر فرارسید و اعلامیه سخنرانی «خطاب النصر» آقای یاسر الحبیب اعلام شد. ( به پس‌زمینه عکس که رژه نیروهای "خدام المهدی" هست دقت کنید.) ⚪️یاسرالحبیب در این سخنرانی، فیلم بانوی بهشت را معرفی کرد. ♨️ بودجه اعلامی برای فیلم، 15 ملیون دلار می‌باشد. ⬅️ بودجه اعلامی به نسبت کیفیت، بسیار کم بوده و بودجه تخمینی ۱۰ برابر مبلغ اعلام شده است. یعنی حدود 150 ملیون دلار. ➡️ (بودجه فیلم تنت=200 ملیون دلار) 🔛 ساخت فیلم چهارسال به طول انجامیده است. 🕖 مدت زمان فیلم، بیش از دو ساعت است. 📆 زمان اکران فیلم، 30 دسامبر است. 🔳 زبان اصلی فیلم انگلیسی، و قرار است در آینده به سه زبان عربی، فرانسوی و اسپانیایی ترجمه شود. 🖌طبق آنچه که در تیزر گفته شده، داستان فیلم در مورد نوجوانی است که مورد ظلم داعش قرار میگیرد و سپس فیلم به ۱۴۰۰ سال پیش بر میگردد و در صدد اثبات این گزاره است «داعشی ها ادامه تفکر غاصبین خلافت هستند». نکته عجیب ماجرا 1️⃣ پیام نهایی فیلم، تفرقه‌زا است. در باور و عقیده ما، سقیفه ام‌المصائب است و بانیان آن دوزخی. اما، فیلمی که اکران جهانی بنا است بشود، این‌همانی بین داعش و سقیفه، بر میلیون‌ها نفر از برادران اهل سنت که از داعش ولی این افراد را محترم می‌شمارند، چه تاثیری خواهد گذاشت؟ منجر به کاهش خشونت و داعشی‌گری می‌شود یا افزایش آن؟! 2️⃣ نویسنده فیلمنامه و تبلیغ کننده آن، یاسرالحبیب است. از عناصر رادیکال فرقه موسوم به . 3️⃣ بودجه سنگین و هنگفت تهیه این فیلم از کجا آمده و تامین شده است؟!؟! بودجه ی رسمی فیلم سرسام‌آور، و غیر رسمی آن دیوانه‌وار است! و قطعا از عهده شخصی مانند یاسرالحبیب خارج است. 4️⃣ تهیه و تولید این فیلم، نیازمند ابزارها و تکنولوژی هایی پیشرفته است که در تملک کمپانی‌های بزرگ فیلمسازی بوده، به راحتی در اختیار هر ایده و فیلمسازی قرار نمی‌گیرد. کمپانی هایی صهیونیست که افکار و عقایدشان مثل روز روشن است. و تا منفعتی برایشان نباشد، دلاری خرج نمی‌کنند. این تکنولوژی، چرا توسط مالکان صهیونیست در اختیار پروژه ای برای حضرت صدیقه سلام الله علیها قرار گرفته است؟ 5️⃣ این فیلم، همزمان با ایام فاطمیه، و سالگرد شهادت شهید حاج قاسم سلیمانی اکران می‌شود. زمانی که مردم کشورهای منطقه آماده بزرگداشت برای این شهید بزرگوار، فارغ از ملیت و مذهب هستند. شهیدی که رمز محبوبیت‌ش، تلاش یکسان برای تمامی مردم منطقه فارغ از دین و مذهب بوده است. آیا هدفی جز از بین بردن وحدت جهان اسلام، و کمرنگ کردن نام این شهید و از بین بردن برکات زحمت های او، و شعله‌ور کردن درگیری های فرقه ای مدنظر است؟ ❇️ خلاصه که برنامه‌ای قوی و اساسی برای تفرقه بین شیعه و سنی ریخته شده است. انشالله که این فتنه نیز ختم بخیر شود. 🔶پی افزود این نوشتار که توسط محبین و ارادتمندان حضرت صدیقه سلام الله علیها نوشته شده، لزوم ساخت فیلمی قوی و درخور شان، درباره حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها را بیش از پیش روشن می کند و درپی توجیه کم‌کاری‌ها و کم‌لطفی‌ها در این مسیر نیست. چنانکه به هیچوجه نافی گزاره ها و حوادث روایت شده در این فیلم نیست؛ نقد وارده بیشتر به اغراض و پشت پرده این پروژه بازمیگردد که لازم است نخبگان جهان اسلام، خصوصا علمای قم نسبت بدان با کمال هوشیاری برخورد کنند. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتشار تریلر فیلم «THE LADY OF HEAVEN» (بانوی بهشت) در چندروز اخیر حواشی بسیاری در شبکه‌های اجتماعی داشته است. ✍️محسن حسام مظاهري این فیلم با تهیه‌کنندگی «هیئت خدام المهدی» منسوب به شیخ یاسر الحبیب (روحانی ساکن لندن که به‌جهت مواضع تندش در مباحث اختلافی مابین شیعه و سنی شهرت یافته است) و آنطور که گفته شده با هزینه 15 میلیون دلار تولید شده است. موضوع فیلم، طرح واقعه‌ی هجوم به خانه‌ی حضرت زهرا و گروه‌های تکفیری سنی (مانند داعش) است و با توجه به گرایش‌ آشکار حبیب قابل حدس است که به فیلمی جنجال‌آفرین درباره‌ی یکی از مهم‌ترین و حساس‌ترین رخدادهای مورداختلاف شیعه و سنی تبدیل خواهد شد. تولید این فیلم همچنین سرآغاز مقطع تازه‌ای از رقابت جریانهای شیعی است. تا پیش از این جریان تشیع سیاسی با تولید آثاری چون سریال‌های «امام علی» و «مختارنامه» و جریان تشیع سنت‌گرا با حمایت از تولید آثاری چون فیلم «رستاخیز»‌ به عرصه فیلم‌سازی مذهبی ورود کرده بود. http://eitaa.com/cognizable_wan
وصیتنامه تصویری شهید قاسم سلیمانی.pdf
24.36M
🍀مژده به دوستداران شهید قاسم سلیمانی 👈 انتشار pdf تصویری به مناسبت شهادت حاج 👌 لطفا در تمام کانال ها و گروه ها نشر حداکثری بدهید... استفاده از Pdf حلال می باشد. ارادتمند
: کابووس بیداری برگه استعفا رو از روي ميز برداشتم و دنبالش رفتم ... هنوز پام به دفترش نرسيده بود که ... - چرا با خودت اين کارها رو مي کني؟ ... تو بهترين کارآگاه مني ... بين همه اينها روشن ترين آينده رو داشتي ... چرا داري با دست خودت همه چيز رو خراب مي کني؟ ... بي توجه به اون کلمات ... رفتم جلو و استعفام رو گذاشتم روي ميز ... - حداقل يه چيزي بگو مرد ... - بايد خيلي وقت پيش اين کار رو مي کردم ... مي دوني چرا اون روز چاقو خوردم؟ ... چون اسلحه واسه دستم سنگين شده ... نمي تونم بيارمش بالا و بگيرمش سمت هدف ... مغزم ديگه نمي تونه درست و غلط رو تشخيص بده ... فکر مي کردم درست بود اما اون شب نزديک بود ... نشستم روي صندلي ... ـ بعد از چاقو خوردن هم که ... فقط کافيه حس کنم يه نفر مي خواد از پشت سر بهم نزديک بشه ... چند روز پيش لويد اومد از پشت صدام کنه ... ناخودآگاه با مشت زدم وسط قفسه سينه اش ... اينجا ديگه جاي من نيست رئيس ... نمي تونم برم توي خيابون و با هر کسي که بهم نزديک ميشه درگير بشم ... نشست پشت ميزش ... ساکت ... چيزي نمي گفت ... براي چند لحظه اميدوار شدم همه چيز در حال تموم شدن باشه ... کشوی میزش رو جلو کشید و یه برگه در آورد ... - برات از روان شناس پليس وقت گرفتم ... اگه اون گفت ديگه نمي توني بموني ... از اينجا برو ... خودم با استعفا يا انتقاليت يا هر چيزي که تو بخواي موافقت مي کنم ... کلافه و عصبي شده بودم ... نمي تونستم بزنمش اما دلم مي خواست با تمام قدرت صندلي رو بردارم از پنجره پرت کنم بيرون ... چرا هيچ کس نمي فهميد چي دارم ميگم؟ ... چرا هيچ کس نمي فهميد ديگه نمي تونم به جنازه هاي غرق خون و تکه پاره نگاه کنم؟ ... ديگه نمي تونم برم بالاي سر يه جنازه سوخته و بعدش ... نهار همبرگر بخورم ... چرا هيچ کس اين چيزها رو نمي فهميد؟ ... رفتم عقب و نشستم روي صندلي ... - چرا دست از سرم برنمي داريد؟ ... اومد نشست کنارم ... - جوان تر که بودم ... يه مدت به عنوان مامور مخفي وارد يه باند شدم ... وقتي که پرونده بسته شد، شبيه تو شده بودم ... يه شب بدون اينکه خودم بفهمم ... توي خواب، ناخودآگاه به زنم حمله کردم ... وقتي پسرم از پشت بهم حمله کرد و زد توي سرم ... تازه از خواب پريدم و ديدم ... هر دو دستم رو دور گردن زنم حلقه کرده ام ... داشتم توي خواب خفه اش مي کردم ... چند روز طول کشيد تا جاي انگشت هام رفت ... نگاه ملتمسانه ام از روي زمين کنده شد و چرخيد روش ... - بعضي از چيزها هيچ وقت درست نميشه اما ميشه کنترلش کرد ... سال هاست از پشت ميزنشين شدنم مي گذره اما هنوز اون مشکلات با منه ... مشکلاتي که همه فکر مي کن رفع شده ... علي الخصوص زنم ... اما هنوز با منه ... تک تک اون ترس ها، فشارها و اضطراب ها ... اين زندگي ماست توماس ... زندگي اي که بايد به خاطرش بجنگيم ... ما آدم هاي فوق العاده اي نيستيم اما تصميم گرفتيم اينجا باشيم و جلوي افرادي بايستيم که امنيت مردم رو تهديد مي کنن ... امنيت ... تعهد ... فداکاري ... کلمات زيبايي بود ... براي جامعه اي که اداره تحقيقات داخلي داشت ... اداره اي که نمي تونست جلوي پليس هاي فاسد رو بگيره ... و امثال من ... افرادي که به راحتي مي تونستن در حين ماموريت ... حتي با توهم توطئه و خطر ... سمت هر کسي شليک کنن ... اين چيزي نبود که من مي خواستم ... نمي خواستم جزو هيچ کدوم از اونها باشم ... هيچ وقت ... سال ها بود که روحم درد مي کرد و بريده بود ... سال ها بود که داشتم با اون کابووس ها توي خواب و بيداري دست و پنجه نرم مي کردم ... مدت ها بود که از خودم بريده بودم ... اما هيچ وقت متنفر نشده بودم ... و اين تنفر چيزي نبود که هيچ کدوم از اون مشاورها قدرت حل کردنش رو داشته باشن ... اونها نشسته بودن تا دروغ هاي خوش رنگ ما رو بعد از شليک چند گلوله گوش کنن ... و پاي برگه هاي ادامه ماموريت افرادي رو مهر کنن که اسلحه ... اولين چيزي بود که بايد ازشون گرفته مي شد ... http://eitaa.com/cognizable_wan
: تنها ... بدون تو ... برگشتم خونه با چند روز مرخصي استحقاقي ... هر چند لفظ اجباري بيشتر شايسته بود ... وسائلم رو پرت کردم يه گوشه ... و به در و ديوار ساکت و خالي خيره شدم ... تلوزيون هم چيز جذابي براي ديدن نداشت ... ديگه حتي فيلم ها و برنامه هاش برام جذاب نبود ... از جا بلند شدم ... کتم رو برداشتم و از خونه زدم بيرون ... رفتم در خونه استفاني ... يکي از دوست هاي نزديک آنجلا ... تا چشمش بهم افتاد، اومد در رو ببنده ... با يه حرکت سريع، پنجه پام رو گذاشتم لاي در ... بيخيال بستن در شد و رفت کنار ... و من فاتحانه وارد خونه اش شدم ... - مي دوني اين کاري رو که انجام دادي اسمش ورود اجباري و غيرقانونيه؟ ... پوزخند خاصي صورتم رو پر کرد ... - اگه نرم بيرون مي خواي زنگ بزنی پليس؟ ... اوه يه دقيقه زنگ نزن بزار ببينم نشانم رو با خودم آوردم يا نه ... با عصبانيت چند قدم رفت عقب ... - مي توني ثابت کني من توي جرمي دست داشتم؟ ... نه ... پس از خونه من برو بيرون ... چند لحظه سکوت کردم تا آروم تر بشه ... حق داشت ... من به زور و بي اجازه وارد خونه اش شده بودم ... آرام تر که شد خودش سکوت رو شکست ... - چي مي خواي؟ ... - دنبال آنجلا مي گردم ... چند هفته است گوشيش خاموشه ... مي دونم ديگه نمي خواد با من زندگي کنه ... اما حداقل اين حق رو دارم که براي آخرين بار باهاش حرف بزنم؟ ... حتي حاضر نبود توي صورتم نگاه کنه ... - فکر نمي کنم اينقدرها هم شوهر بدي بوده باشم؟ ... حداقل نه اونقدر که اينطوري ولم کنه ... بدون اينکه بگه چرا ... - برای اینکه بفهمی چرا دیگه حاضر نیست باهات زندگی کنه لازم نیست کسي چيزي بهت بگه ... فقط کافيه يه نگاه توي آينه به خودت بندازي ... تو همون نگاه اول همه چيز داد میزنه ... براي چند ثانيه تعادل روحيم رو از دست دادم ... گلدون رو برداشتم و بي اختيار پرت کردم توي ديوار ... - با من درست حرف بزن عوضي ... زن من کدوم گوريه؟ ... چشم هاي وحشت زده استفاني ... تنها چيزي بود که جلوي من رو گرفت ... چند قدم رفتم عقب و نگاهم رو ازش گرفتم ... حتي نمي دونستم چي بايد بگم ... باورم نمي شد چنين کاري کرده بودم ... - معذرت مي خوام ... اصلا نفهميدم چي شد ... فقط ... يهو ... و ديگه نتونستم ادامه بدم ... چشم هاي پر اشکش هنوز وحشت زده بود ... وحشتي که سعي در مخفي کردن و کنترلش داشت ... نمي خواست نشون بده جلوي من قافيه رو باخته ... - آنجلا هميشه به خاطر تو به همه فخر مي فروخت ... نه اينکه بخواد دل کسي رو بسوزونه، نه ... هميشه بهت افتخار مي کرد ... حتي واسه کوچک ترين کارهايي که واسش انجام مي دادي ... اما به خودت نگاه کن توماس ... تو شبيه اون مردي هستي که وسط اون مهموني ... جلوي آنجلا زانو زد و ازش تقاضاي ازدواج کرد؟ ... اون آدم خوش خنده که همه رو مي خندوند؟ ... مهم نبود چقدر ناراحت بوديم فقط کافي بود چند دقيقه کنارت بشينيم ... یه زمانی همه آرزو داشتن با تو باشن ... و تو روي اونها دست بزاري ... با خودت چي کار کردي؟ ... چه بلايي سرت اومده؟ ... برای یه لحظه بی اختیار اشک توی چشم هام حلقه زد ... - هیچی ... فقط از دنیای جوانی ... وارد دنیای واقعی شدم ... بدون اينکه در رو پشت سرم ببندم، سريع از خونه استفاني زدم بيرون ... نمي تونستم جلوي اشک هام رو بگيرم اما حداقل مي تونستم بيشتر از اين خودم رو جلوش دستم سمت سوئيچ نمي رفت که استارت بزنم ... بي اختيار سرم رو گذاشتم روي فرمون ... آرام تر که شدم حرکت کردم ... چه آرامشي؟ ... وقتي همه آرامش ها موقتي بود ... http://eitaa.com/cognizable_wan
: چهره های جذاب نيم ساعت بيشتر بود که نشسته بودم و پشت سر هم توپ بيسبال رو پرت مي کردم سمت ديوار ... مي خورد بهش و برمي گشت ... حوصله انجام دادن هيچ کاري رو نداشتم ... قبل از اينکه آنجلا ترکم کنه ... وقتي سر کار نبودم يا اوقاتم با اون مي گذشت ... يا برنامه مي ريخت همه دور هم جمع مي شديم ... اون روزها هميشه پيش خودم غر مي زدم که چقدر اين دورهمي ها اعصاب خورد کنه ... اما حالا اين سکوت محض داشت از درون من رو مي خورد ... توپ رو پرت مي کردم سمت ديوار ... و دوباره با همون ضرب برمي گشت سمتم ... و من غرق فکر بودم ... به زني فکر مي کردم که بعد از سال ها زندگي و حتي زماني که رهام کرده بود هنوز دوستش داشتم ... اونقدر که بعد از گذشت يه سال هنوز نتونسته بودم حلقه ازواج مون رو از دستم در بيارم ... واسه همین هم، همه مسخره ام مي کردن ... غرق فکر بودم و توي ذهنم خودم رو توي هيچ شغل ديگه اي جز اداره پليس نمي تونستم تصور کنم ... بيشتر از ده سال از زماني که از آکادمي فارغ التحصيل شده بودم مي گذشت ... شور و شوق اوايل به نظرم مي اومد ... با چه اشتياقي روز فارغ التحصيلي يونيفرم پوشيده بودم و نشانم رو از دست رئيس پليس گرفتم ... غرق تمام اين افکار و ورق زدن صفحات پر فراز و نشيب زندگيم ... صداي زنگ تلفن بلند شد ... از اداره بود ... - خانواده کريس تادئو براي دريافت وسائل پسرشون اومدن ... براي ترخيص از بايگاني به امضا و اجازه شما احتياج داريم کارآگاه ... - بديد اوبران امضا کنه ... ما با هم روي پرونده کار کرديم ... - کارآگاه اوبران براي کاري از اداره خارج شدن ... اسم شما هم به عنوان مسئول پرونده درج شده ... اگه نمي تونيد تشريف بياريد بگيم زمان ديگه اي برگردن؟ ... چشم هام برق زد ... انگار از درون انرژي تازي اي وجودم رو پر کرد ... از اون همه بيکاري و علافي خسته شده بودم ... سريع از جا پريدم و آماده شدم ... هر چقدر هم کار توي اون اداره برام سخت و طاقت فرسا شده بود از اينکه بيکار بشينم ... و مجبور باشم به اون جلسات روان درماني برم بهتر بود ... حالا براي يه کاري داشتم برمي گشتم اونجا ... هر چقدرم کوتاه مي تونستم يه چرخي توي محيط بزنم و شايد خودم رو توي يه کاري جا کنم ... اينطوري ديگه رئيس هم نمي تونست بهم گير بده ... به خواست خودم که برنگشته بودم ... وارد ساختمون که شدم تو حتي ديدن چهره مجرم ها هم برام جذاب شده بود ... جذابيت و انرژي اي که چندان طول نکشيد ... از پله ها رفتم پايين و راهروي اصلي رو چرخيدم سمتِ ... خنده روي لبم خشک شد ... دنيل ساندرز همراه خانواده تادئو اومده بود ... باورم نمي شد ... اون ديگه واسه چي اومده بود؟ ... تمام انرژي اي رو که براي برگشت داشتم به يکباره از دست دادم ... حتي ديدن چهره اش آزارم مي داد ... خيلي جدي ادامه راهرو رو طي کردم و رفتم سمت شون ... اون دورتر از بخش اسناد و بايگاني ايستاده بود و زودتر از بقيه من رو ديد ... با لبخند وسيعي اومد سمتم ... سلام کرد و دستش رو بلند کرد ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... در جواب سلامش سري تکان دادم و بدون توجه خاصي از کنارش رد شدم ... اين بار دوم بود که دستش رو هوا مي موند .. http://eitaa.com/cognizable_wan