eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
همه یاد میگیرند🍃🌷 زندگی کنند اما همه نمیتوانند "زیبا زندگی کنند" ... زندگی کردن یه عادته اما زیبا زندگی کردن یه "فضیلت" ......🍃🌷 👇👇👇🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan
تمام محبت خود را به یکباره برای دوستت ظاهر مکن! زیرا..... هر وقت اندک تغییری مشاهده کرد؛ تورا دشمن می پندارد.... 👇👇💜 http://eitaa.com/cognizable_wan
چوپانی هر روز گوسفندانش را به صحرا می برد؛ عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آن‌ها برای آتش درست کردن استفاده می کرد و برای خود چای آماده می کرد هر بار که او آتشی میان سنگ‌ها می‌افروخت متوجه می شد که یکی از سنگ‌ها مادامی که آتش روشن است سرد است. اما دلیل آن را نمی دانست چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگ‌ها چیزی دست گیرش شود.. اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می داد سرد بود. تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود؛ تیشه ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد... آه از نهادش بر آمد، میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می کرد..! رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: خدایا ای مهربان..! تو که برای کرمی این چنین می‌اندیشی وبه فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده‌ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم...! 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥وسط همین قطعی برق‌های یهویی جا داره یادی کنیم از تفکری که گفت انرژی هسته‌ای به درد نمی‌خوره! بیش از ۱۰ درصد از برق جهان توسط انرژی هسته‌ای تولید میشه ✖️فرانسه ۷۰ درصد ✖️اسلواکی ۵۳ درصد ✖️اوکراین ۵۳ درصد ✖️مجارستان ۴۹ درصد ✖️بلژیک ۴۷ درصد ✖️بلغارستان، اسلوونی، فنلاند و سوئد بیش از ۳۰ درصد ✖️روسیه و آمریکا ۲۰ درصد و ایران تنها ۲ درصد! چرا؟ چون عده‌ای منافع ملی را به بهانه‌ی مذاکره و تعامل با غرب به پای منافع سیاسی خودشان ذبح کردند! http://eitaa.com/cognizable_wan
هیچ چیزی شما را زندانی نمی کند مگر افکارتان هیچ چیزی شما را محدود نمی کند مگر ترس تان و هیچ چیز شما را کنترل نمی کند مگر عقایدتان 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
کودکی که لنگه کفشش را دریا از او گرفته بود، روی ساحل نوشت: دریا دزد کفشهای من مردی که از دریا ماهی گرفته بود، روی ماسه ها نوشت: دریا سخاوتمندترین سفره هستی موج آمد و جملات را با خود شست و این پیام را گذاشت که برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی ... 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
روزی پدری همراه پسرش به حمام عمومی رفت. در حمام پدر از پسر خود طلب آب نمود. پسر با بی حوصلگی رفت و از گوشه ای کاسه سفالین ترک خورده و رسوب گرفته ای که مخصوص آب ریختن روی تن و بدن مردم و نه برای نوشیدن آب بود، پیدا کرد و آبی نه چندان خنک یافت و برای پدر برد.. پدر به مجرد دیدن کاسه و آب اندکی مکث کرد، لبخند زد و رو به پسر گفت: با دیدن این کاسه یاد خاطره ای افتادم.. چندین سال پیش وقتی خود من نوجوانی کم سن و سال بودم همراه پدر به حمام عمومی رفتم، درست مثل امروز که من از تو آب خواستم، آن روز هم پدرم از من آب خواست.. من برای اینکه برای او آب بیاورم، گشتم و لیوان بلوری و تمیزی یافتم و آبی گوارا و خنک در آن ریختم و با احترام به حضور پدر بردم..!" امروز، من که چنان فرزندی برای پدر بودم، پسری چون تو نصیبم شده که با بی حوصلگی در چنین کاسه کثیف و ترک خورده‌ای برایم آب آورده..! حال درآینده چه اولادی قرار است نصیب تو شود خدا می داند و بس...! 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️💫❤️ *آقایون بخونن* *بی‌توجهی_ممنوع* 💠گاهی بی‌توجهی به زن از فحش و کتک کاری بدتر است. 💠در تصمیمات و اتفاقات مهم زندگی، از همسر نگرفتن و او را در کارها شریک نکردن، نوعی بی‌توجهی است. 💠اینکه زمانی رو برای همسر و خانواده‌ات نگذاری، نوعی بی‌توجهی محسوب میشه. بازتاب توجه به همسر، و دلچسب است! http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ دیگر نیازی نبود،... به مهمانی های فخری خانم،.. که سراسر تشریفات باشد،.. که بیشتر از یک عروسی هزینه کند.. که هربار شام دهد و هربار از صبح همه باشند.. محض خاطر یوسف..!!! ساعت به ۵عصر🕔🏙 نزدیک میشد.کم کم همه، عزم رفتن کردند.... یوسف_بفرمایید من، میرسونمتون.😊 ریحانه_ نه ممنون نیازی نیست. خودمون میریم. زنگ زدم آژانس😒 یوسف_ زنگ بزن کنسلش کن. مگه من میذارم😍 برخلاف میل ریحانه،... خانواده عمو محمد، سوار ماشین یوسف، شدند.تا رسیدن به خانه عمو، کلامی از زبان ریحانه خارج نشد. رسیدند. همه پیاده شدند. عمومحمد_ ممنونم پسرم. مزاحمت شدیم. _نه اختیاردارین. شما عین رحمتید😊 ریحانه بدون خداحافظی، خواست برود، یوسف دستش را گرفت. ، از عمومحمد که دقایقی را با ریحانه اش بگذراند... یوسف رانندگی میکرد... حرف میزد.اما ریحانه اش، سکوت اختیار کرده بود.ماشین را کناری نگه داشت. خاموش کرد.خیلی جدی گفت: _چرا هرچی حرف میزنم ساکتی؟! چیزی شده؟😐 سکوت ریحانه عذابش میداد. _میگی چیشده یا نه!؟😕 ریحانه _مهم نیست برات. بیخیال. نه خودم نه حرفم. اصلا مهم نیست.😢 یوسف به سمت دلبرش برگشت. _اگه مهم نبود نمي پرسیدم. پس مهمه که میخام بدونم.هم خودت هم حرفت ریحانه دوست داشت همه دلخوریهایش را داد بزند. چقدر کرده بود. حالا بود. _از اون روز، حرف سهیلا شده خوره ذهنم و فکرم... 😭تو این مدت، فقط عذاب کشیدم، اصلا نفهمیدی..😭جمله اش تو ذهنمه..همش دارم مرور میکنم اصلا به روی خودت نیاوردی.. 😭نه اون وقتی که سهیلا این حرفو زد، نه بعدش.. 😭 _کدوم حرف..!؟😟 با داد، گریه کرد. _بیا..😠😭 ببین... اصلا حتی یادت نیست که چی گفته..! 😭چون برات مهم نیستم..! چون دوستم نداری.. 😭 _گریه نکن.😒 ریحانه _😭 _خانومم.. گفتم گریه نکن.یادم نیست.تو بگو چی گفته!😒 _اون روزی که محرم شدیم.وقتی گفت تو با احساساتش بازی کردی. تو بهش نظر داشتی..!!! نشنیدی اینارو؟؟😭اصلا برات مهم بود؟؟😭 تک تک جملات دلبرش،.. غمی شده بود مضاعف. هم گریه هایش.هم علت گریه اش. صاف نشست.تکیه داد.😔 ریحانه_ من اشتباه نکردم یوسف. تو یوسف منی. اگه نظر داشتی... هیچوقت محرمت نمیشدم..!😭ولی از این میسوزم چرا جوابش ندادی؟! چرا برات مهم نبود!؟ چرا از دفاع نکردی؟!😭چرا...؟؟ چرا از دفاع نکردی؟؟.. دوست نداشتم هیچ وقت،.. هیچ وقت ببینم خورد شدنت.. خودم و خودت ..! اینا رو نفهمیدی یوووسف😭😭 نفهمیدی مرد من..😭😭😭 یوسف_😒😔 ریحانه_ دیگه دوست ندارم... دیگه دلم نمیخاد ببینم... بشنوم اینا رو.. 😭😭😭 میفهمی منو میریزه بهم..؟؟؟😭میفهمی..؟؟ 😭 یوسف _همین!؟😊 ریحانه_😭😭 یوسف_ میشه بدون گریه حرف بزنی؟!😕😒 ریحانه_ همین..!؟ بنظرت همین چیز کمی هست.. ؟؟!!😭😭 ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ _همین...؟!؟.. بنظرت این چیز کمی هست؟😭 یوسف از ماشین پیاده شد... بسمت در سرنشین رفت.به هرجوری بود، ریحانه اش را به پیاده شدن کرد.. ریحانه، میکرد.. میکرد.. و چه بود یوسف... هم باورش نمیشد حرکاتش را..!خریدن ناز دلبرش را..!😎✌️ . بایدکه بشوید همه دلخوریهایش را.😍☝️ درب ماشین را قفل کرد... دست خانمش را گرفت. آرام در پیاده رو قدم میزد. _بانو جانم.. من مهمم یا سهیلا؟!😊 ریحانه_😞😢 یوسف _خانومم..حرف من برات سنده یا بقیه؟!😊 ریحانه_😞 یوسف_ اگه من نظری داشتم به هرکسی چه نیازی بود اینهمه بخاطرت ...!؟ سکوت ریحانه،.. سنگین تر از آنی بود که یوسف فکر میکرد. آرام راه میرفتند... به بستنی🍦🍦 فروشی رسیدند.. نگاهی به ریحانه اش کرد. ، بستنی قیفی شکلاتی دوست دارد. دوتا خرید. یوسف _زودتر بخور تا آب نشده..!😋🍦 ریحانه به بستنی اش زل زده بود. هنوز جوابش را نگرفته بود.👀😞 ریحانه _من میگم چرا از خودت نکردی.. چرا نبودی..!؟؟ چرا میذاری هرچی دوست دارن بهمون بگن..!!🙁 نگاهی به مردش کرد. لبخند پررنگی☺️ روی لبهای یوسف بود. گریه کرده بود. دلخور بود. چرا یوسفش لبخند پهنی میزد...!؟! قابل درک نبود برایش.😕 _چرا هرچی میگم لبخند میزنی!! ؟؟🙁 یوسف اشاره ای به بستنی کرد. که آب میشود، اگر نخورد. _یوسف جواب منو بده.. چرا؟!😕 روی نیمکتی که زیر درخت بود... نشستند. یوسف تکیه داد. پا رو پایش انداخت. مشغول خوردن بستنی اش🍦😋 بود. ریحانه حرص میخورد... که جوابش را چرا نمیدهد.😬 و فقط لبخندی عایدش میشد.! ریحانه بستنی اش را خورد. اما ناراحت بود. چرا دلیلی نمیگفت.. چرا حرف نمیزد.. لبخند جوابش نبود..!🙁 ریحانه_ من جوابمو نگرفتمااا🙁 یوسف_ همه گریه کردنت بخاطر اینه من چرا از خودم نکردم..!؟😊 ریحانه _خب نه.. دلم گرفت وقتی گفت تو بهش داشتی. گفت.. گفت تو با احساساتش کردی..!! 😞 یوسف_ من میگم تو جوابم بده. من بخاطر رسیدن به کی گرفتم...؟!😊 ریحانه_😞 یوسف_ من بخاطر کی رو بجونم انداختم..!؟ ریحانه_😔😓 یوسف_ بخاطر کی چند ماه همه رو کردم.. که چی بشه.!؟ 😊 ریحانه شرمنده بود. باسکوت، سرش را پایین انداخت.😓😞 _جان دل..! جواب میخوام😊 _خب... خب.. ببخشید یوسفم😞😓 _اینا رو نگفتم که عذرخواهی کنی.نگفتم که فک کنی میذارم.. نه...!! بود..!! فقط گفتم بدونی نظرم کسی نبوده و نیست. والسلام😊✋ _گفتم که من لیاقتت ندارم😓دیدی حالا.. باورت شد..!😢😞 یوسف بلند شد. دستش را در جیبش کرد. اخمی درشت روی پیشانیش آمد. _یه بار گفتم نبینم اشکتو..!😠 ریحانه زود ایستاد.اشکهایش راپاک کرد. _چشم. هرچی شما بگی😢 _اونم پاک کن😠... زوود😠 ریحانه هنوز... عصبانیت مردش را ندیده بود. ترسیده بود.😨دستی به صورتش کشید. 😥چند قطره ای زیر پلکهایش بود. آنها راهم پاک کرد.همه اخمش بخاطر بود..؟!😍🙈 یوسف_ حالا خوب شد😉 ریحانه مشتی به بازوی عشقش زد. ریحانه _ترسوندیم با این اخمت.😬😤 یوسف دست دلبرش را گرفت. بسمت ماشینشان🚙 میرفتند. _بعضی وقتا لازمه .. خوبه اخم کردم وگرنه تا صبح برنامه داشتیم.😁 ریحانه بی حواس گفت: _برنامه..؟! برنامه چی...!؟ 😳😟 ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... http://eitaa.com/cognizable_wan