eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹یک رزمنده قدیمی دیروز و پیر خانه نشین امروز که دیگر در این هیاهوی روزگار کسی با او کاری ندارد تشبیه جالبی کرده که قابل تامل است . چه خوب بود که دوربین بود ! 🔷اون موقعی که بیرانوند پنالتی بهترین بازیکن جهان رو مهار کرد و توپ و جوری محکم بغل گرفت که شهره خاص و عام شد . خدا رو شکر دوربین بود! دوربین بود که ثبت کنه این رشادتها رو ! 🔷اما یه جاهایی هم بود که فرزندان این مرز و بوم جای توپ فوتبال ، مین فسفری رو محکمتر بغل می کردند ، مین ها به قدری حرارت داشت که هرچیزی رو تو خودش ذوب می کرد ! داغ بود ، خیلی داغ ، مین فسفری منفجر می شد ، فسفر با اکسیژن هوا سریع ترکیب می شود و شعله ور میشه . 🔷ارتشیها و سپاهیها وبچه بسیجی ها زیر بمب های فسفری گیر می کردن و فسفر به تن این بچه ها می چسبید و با هیچ وسیله‌ای خاموش نمی شد و آنها می سوختن ... _* *_میسوختن ... _* *_میسوختن .... _* *_و باد صبح ، خاکستر این بچه ها رو با خودش می برد ...... _* *_کی فهمید ؟؟؟؟_* _* کی دلش سوخت ؟؟؟؟؟ *_ *_کی می دونه که کی سوخت !!!!!_* *_کی می دونه چرا سوختن وحتی داد نزدن. . . !!،، 🔷سوختن پودر شدن خاکسترشان در هوا پخش شد ، ولی عملیات نباید لو می رفت ، اما تو اون بیابان و میدون مین ، زیر نور ماه ، جز خدا و ملائکش هیچ دوربینی و هیچ تماشاگری نبود که ببینه و زوم کنه رو صورت این رزمنده ها ، این شیر بچه ها که ثبت بشه برای حفظ وطن چه ها که نکشیدن ! 🔷اونجا که میلاد محمدی توپ و جلو انداخت جوری دویید که همه از جون مایه گذاشتن رو دیدیم ! خدا رو شکر دوربین بود! یه جاهایی هم یه عده جوون رعنا و تازه داماد بودن ، تیربار و آرپی‌جی روی دوششون می گذاشتن و زیر بارون گلوله از سینه خاکریز جوری بالا می رفتن ، جوری پائین می آمدن و جوری به قلب دشمن می زدن که حسرت ندیدن این صحنه ها تا قیامت روی دل ماست ! حیف اونجا دوربین نبود! 🔷اونجایی که بچه های تیم ملی باغیرت عجیبی روی خط دروازه جلوی اسپانیا دیوار گوشتی درست کرده بودن و روی هم افتادن تا دروازه ایران باز نشه ! خدا رو شکر دوربین بود! 🔷یه روزهایی هم تو تاریخ این سرزمین بود که تو مرز شلمچه و آبادان ، همین جوون های بیست 25 ساله ، جلوی موتور جنگی عراق ، جلوی لشگر زرهی، جلوی توپ و تانک دشمن دیوار گوشتی ایجاد کردن تا پای اجنبی به شهرها نرسه ! 🔷اونجا راوی تو شلمچه و آبادان می گفت ، دیگه کار از نفر و دسته گروهان گذشته بود، گردان گردان جوون می رفت و برنمی گشت ، آخه صحبت ناموس و وطن بود ! ای کاش ، ای کاش دوربین بود ما می دیدیم مردامون چجوری جنگیدن ! 🔷یه جاهایی بود تو تاریخ ایران که جای کف و سوت و هورای تماشاچی ها ، گاز شیمیایی خردل و عامل اعصاب بود ! یه جاهایی بود سه نفر بودن و دو تا ماسک ! یه جاهایی بود سیاهی زمستون غواص ها به شط می زدن ! یه جاهایی بود که تیربار ضد هوایی رو به موازات زمین افقی گذاشته بودن و مثل داسی که گندم درو می کنه ، هرچیزی که ارتفاع داشت و از زمین بلند می شد رو درو می کرد ! ولی یه عده از همین شیر پاک خورده ها بلند میشدن ، سر و سینه شونو سپر سرب داغ می کردن تا تیربار و از کار بندازن ! قهرمان بود ! ولی دوربین نبود ! 🔷خدا رو شکر تو جام جهانی دوربین بود . گفت: راستی جبهه چطور بود؟ گفتم : تا منظورت چه باشد . گفت: مثل حالا رقابت بود؟ گفتم : آری. گفت : در چی؟ گفتم :در خواندن نماز شب. گفت: حسادت بود؟ گفتم: آری. گفت: در چی؟ گفتم: در توفیق شهادت. گفت: جرزنی بود؟ گفتم: آری. گفت: برا چی؟ گفتم: برای شرکت در عملیات . گفت: بخور بخور بود؟ گفتم: آری . گفت: چی می خوردید؟ گفتم: تیر و ترکش 🔫 گفت: پنهان کاری بود ؟ گفتم: آری . گفت: در چی ؟ گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞 گفت: دعوا سر پست هم بود؟ گفتم: آری . گفت: چه پستی؟؟ 🤔 گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂 گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙 گفتم: آری . گفت: چه آوازی؟ گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل . گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫 گفتم: آری . گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠ گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧 گفتم: آری ... گفت: کجا؟ گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊 گفت: سونا خشک هم داشتید ؟ گفتم: آری . گفت: کجا؟ گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه. گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟ گفتم: آری گفت: کی براتون برمی داشت؟ گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه . گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری خندید و گفت: با چی؟ گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان سکوت کرد و چیزی نگفت... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan 🌹🌹ياد و خاطره شهدا و رزمندگان بی نام و بی ادعای هشت سال دفاع مقدس گرامي باد.
👆👆👆 دوتن از بزرگوارانی که بخاطر قطع آب و برق پس از ۳۰ سال به آغوش ملت بازگشتند. http://eitaa.com/cognizable_wan
: چرا احساس خوشبختی نمی کنیم؟ عادت کرده ایم فقط داشته هایی که دیگران دارند را ببینیم -خوشبختی را با واحدهای اشتباه می سنجیم -فکر می کنیم دیگران خاص هستند اما دلیل آن را نمی دانیم -انتظارات غیر واقع بینانه برای خود انتخاب می کنیم -امیدواریم دیگران مارا خوشبخت کنند -به دنبال معنا و مفهوم در ناراحتی می گردیم. بدنبودن را باخوب بودن اشتباه می گیریم ... -به دنبال ترحم می گردیم فکر می کنیم بدبختی در پس خوشبختی سر باز می کند.... یک برای و شلوغی ذهن 🔺گاهی اوقات براثر مسایل مختلف، بحثهای خانوادگی ، گرفتاریهای شغلی یاچیزهایی ازاین قبیل ذهن ما به شدت آشفته شده و قدرت وتمرکز خودرا ازدست میدهد. 🔺تکنیک علمی وبسیار موثری که دراین مواقع توصیه میشود اینست که ؛ یک قلم وکاغذ برداشته وتمام مسایلی که درذهنتان میگذرد را بدون هیچ قضاوتی به روی کاغذ بیاورید. 🔺خواهید دید که رفته رفته ذهنتان به سمت آرامش پیش خواهد رفت، و شمارا ازحالت استرس و فشارخارج خواهد ساخت. ما برای عیب‌های دیگران قاضی‌های دقیق و برای عیب‌های خودمان وکیل مدافعانی چشم‌پوش هستیم...! 🌼 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃مسیرخوشبختی 🍃 ✳️ بیشتر روی خودتون تمرکز کنید نه همسرتان... 🔴همیشه حق با شما نیست...❗ 🔴همیشه این شما نیستید که درست می گویید...❗ 🔴همیشه از دور به اختلافتون نگاه کنید ....❗ ✍مطمئنا طرف مقابل هم مقصره اما به خود یادآوری کنید که من هم مقصر بودم❗ اگر هر یک از ما آدم های منطقی تری باشیم ، روابطمون بی تنش تر میشه...🌷 روی خودتون 👌تمرکز کنید و سعی کنید برای اصلاح نقص هاتون تلاش کنید. 💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻در خانه کندر بسوزانید 🔹تحقیقات ثابت کرده دود کندر یک مسکن طبیعی برای اضطراب، افسردگی و سردرد است دود کندر نشاط آور، تقویت کننده حافظه، تمرکز ، خلاقیت و ضد عفـونی کننده هواست. ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
توصیه های یک مکانیک قدیمی و با تجربه 👇 1 . هر روغنی می‌ریزی توی موتورت اگر بهترین روغن هم باشه بیشتر از 7000 تا ازش کار نکش . 2 . با هر بار تعویض روغن، فیلتر روغن، فیلتر هوا، فیلتر(صافی) بنزین رو عوض کن . 3 . آب رادیاتور رو سالی یکبار کامل عوض کن، قبل از شروع گرما عوض بشه بهتره و از این مایعات آبرنگی استفاده نکنید ، از ضدجوش، ضدرسوب، ضدزنگ و مخلوط آب مقطر استفاده بشه . 4 . روغن ترمز موتورت رو هر 40000 تایی یکبار عوض کن . 5 . روغن گیربکس رو هر 70000 تایی عوض کن، روغن گیربکس مادام العمر نداریم . 6 . سالی یکبار زیر ماشینت رو بشور ، بهتر اینکه بعد از آخرین بارون سال ، بشوری . 7 . بی‌مورد توی ترافیک پاتو روی کلاچ نزار ، دنده رو آزاد کن و موقع حرکت دوباره بزن دنده . 8 . توی سراشیبی پاتو روی ترمز نزار که بوی لنت سوخته بلند بشه ، با دنده سنگین رانندگی کن . 9 . روی مانع ترمز نزن و کلاچ نگیر ، گیربکس توی دنده باشه و آهسته مانع رو رد کن . 10 . باد لاستیک رو نیتروژن بزن و ماهی یکبار تنظیم باد کن . 11 . تسمه تایم و تسمه دینام رو بعد از 3 سال تعویض کن حتی اگر کمتر از 60000 کیلومتر کار کرده باشه و موقع تعویض از فروشگاه های معتبر خرید کنید که تاریخ ساخت تسمه تایم بروز باشه . تسمه تایم مثل دارو می مانه و عمر مفیدش از تاریخ تولیده نه تاریخ شروع مصرف . 12 . وقتی ماشین درحال حرکت هست و مخصوصا در سرعت بالا، یهویی کولر نزن، موتور کولرت می‌ترکد، دنده رو آزاد کن یا کلاچ بگیر تا دور موتور بیاد پایین بعد کولر بزن . 13 . وقتی ماشین مدتی توی آفتاب بوده و خواستی روشن کنی و کولر بزنی، اول شیشه رو بکش پایین تا هوای دم کرده داخل ماشین ، خارج بشه بعد کولر بزن و شیشه رو بده بالا . 14 . وقتی ماشین در حالت توقف هست برای دقایقی سعی بشه کولر رو خاموش کنید و بحالت فن باشه یا اگر شب هست چراغهای بزرگ رو خاموش کنید و بحالت ساکن باشید تا باتری نخواد درگیر باشه، ماشین زمانی که متوقف هست دینام برق کمکی رو از باتری میگیره . 15 . موقع رسیدن به مقصد بخصوص بعد از مسافت های طولانی ، اگر دیدی یهویی فن روی دور بالا داره کار میکنه ماشین رو خاموش نکن و چند لحظه بزار فن ، موتور رو خنک کنه و فن خاموش بشه ، بعد ماشین رو خاموش کن . 16 .خواستی ماشین رو استارت بزنی، سوییچ رو باز کردی بزار پمپ بنزین خاموش بشه بعد استارت بزن و بزار تا بنزین رو کامل مکش کنه . 17 . وسایلی که نیاز نداری را توی صندوق انبار نکن ، صندوق پرتر مساوی با مصرف سوختت بیشتر . 18 . بعد از یکسال لاستیکهای جلو و عقب را بصورت ضربدری جابجا کنید . 19 . هر 40000 تایی یکبار کاملا شمع های موتور رو عوض کنید، شمعها عمر مفید دارند و بعدش میسوزند . 20 . همیشه از بنزین معمولی استفاده نکنید، هر چند وقت یکباری یک باک کامل بنزین سوپر بزنید یا از مکمل بنزین همراه با یک باک پر بنزین معمولی استفاده کنید تا انژکتور تمیز و جرم روی سوپاپ ها از بین برود . و توصیه آخر اینکه در هرشرایطی با سرعت مجاز برانید . http://eitaa.com/cognizable_wan لطفا برای دوستانتون ارسال کنید
انگیزه قدرتمندترین دلیل برای ادامه است .... هیچ وقت دیر نیست هر روز که نفس میکشی فرصت دوباره است پس برخیز و بدرخش 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan ┄┅═✼❤✼═┅┄
هیچ کس تا به امروز، با اگر و اما و شاید به خواسته‌هایش نرسیده است. اگر واقعا خواهان موفقیت هستید باید سلطان "بایدها" باشید، نه بنده "شایدها" 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
انسان‌ها شبیه هم عمر نمی‌کنند یکی زندگی می‌کند یکی تحمّل انسان‌ها شبیه هم تحمّل نمی‌کنند یکی تاب می‌آورد یکی می شِــــکند ... انسان‌ها شبیه هم نمی‌شکنند یکی از وسط دو نیم می‌شود دیگری تکه تکه ... تکه‌ها شبیه هم نیستند تکه‌ای یک قرن عمر می‌کند تکه‌ای یک روز... . مراقب یکدیگر باشیم. 👇👇💜 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔥 اثر فوق‌العاده فرو بردن خشم 🔥 همسرانی که بتوانند در مشاجرات خشم خود را فرو ببرند و عصبانیت خود را در تصمیمشان دخیل نکنند ، بشدت محبوب و عزیز می‌شوند🌺 فرو بردن خشم ، بالاترین و اوج تأثیرگذاری را بر طرف مقابل دارد .👌 و بهترین کار ...🍃 تغییر حالت بدن ، ترک مکان ، وضو گرفتن ، آب نوشیدن ، به عاقبت کار اندیشیدن و خدا و ائمه (ع) را ناظر دانستن از فرمولهای موفقیت در اینکار است .🍃 🌸🤲🌸🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
هنگام تولد در گوشمان اذان می‌گویند ولی نمازی نمی‌خوانند! هنگام مرگ برایمان نماز می‌خوانند بدون اذان! اذان هنگام تولد برای نمازی است که هنگام مرگ می‌خوانند چقدر کوتاه هست این زندگی! ❤️❤️👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه اش به ما نیفتد.. و من در آغوش 🔥سعد🔥پاهایم را روی زمین میکشیدم... و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار اسلحه شده است... 😥 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی..😦 و گوشه ای دیگر جعبه های گلوله.. نمیدانستم اینهمه ساز و برگ جنگی از کجا جمع شده و 🌸مصطفی🌸 میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند.. که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد _سریعتر بیاید!😠 تا رسیدن به خانه، در کوچه های سرد و ساکت شهری که آشوب از در و دیوارش میپاشید،.. هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد... به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده.. 😣 و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بی هوشی روی همان بستر سپید افتادم.😣😖 در خنکای شب فروردین ماه،... از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده😣 و سمیه🌹 هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت.. و همین حال خرابم خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد _شما اینجا چیکار میکنید؟😠 شاید هم از 🔥سکوت مشکوک سعد🔥 فهمیده بود به به این شهر آمده ایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید _چرا نرفتید بیمارستان؟😠 صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست مهمانداری کند که برای اعتراض برادر شوهرش بهانه تراشید _اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!😊 و سعد از اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد _دکتر تو مسجد بود...😏😏 و مصطفی... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و مصطفی منتظر همین اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست _کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴٨ساعت تو مسجد درست کرد؟😠 برادرش اهل درعا بود.. و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیه اش را از پشتی گرفت.. و سر به شکایت گذاشت _دو هفته پیش عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!😐 و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد _البته قبلش وهابی ها خودشون رو از مرز اردن رسونده بودن درعا و اسلحه ها رو تو 🔥مسجد عُمری🔥 تحویل گرفتن! سپس از روی تأسف سری تکان داد.. و از حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد _دو ماه پیش که اعتراضات تو سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!😕😔 از چشمان وحشت‌زده سعد🔥میفهمیدم از در این خانه شده که مدام در جایش میجنبید.. و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود _اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو دمشق و حمص و حلب تظاهرات میکنن، ولی نه دارن نه شهر رو به میکشن! و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد.. که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد _میدونی کی به زنت شلیک کرده؟😠 سعد نگاهش بین جمع میچرخید،.. دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم..که صدایش در گلو گم شد _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد. من نمیدانستم.. اما انگار خودش میدانست میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد.. و 🌸مصطفی🌸 میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند.. که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت _اگه به جای مسجد عُمری،🔥 زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا و هم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟😏 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته،.. شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج پشیمان شده.. و سعد🔥 فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد.. و او همچنان از خنجری که روی حنجره ام دیده بود، که رو به سعد اعتراض کرد _فکر نکردی بین این همه وهابی تشنه به خون شیعه، چه بلایی ممکنه سر بیاد؟😠 دلم برای سعد میتپید.. و این جوان از زبان دل شکسته ام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم..😭 و سعد طاقتش تمام شده بود.. که از جا پرید و با صدایش را بلند کرد _من زنم رو با خودم میبرم!😏 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد.. تا مانع سعد شود که در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید😡🗣 _پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینه تونه!😡 برادرش دست سعد را گرفت.. و دردمندانه التماسش کرد _این شبا شهر قُرق وهابی هایی شده که خون شیعه رو میدونن! بخصوص که زنت و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونه ها کمین کردن و مردم و پلیس رو میزنن!😐😥 دیگر نمیخواستم.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دیگر نمیخواستم 🔥دنبال سعد🔥 آواره شوم.. که روی شانه سالمم تقلا میکردم بلکه بتوانم بنشینم.. و مقابل چشم همه با گریه😭 به پای سعد افتادم _فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!😭🙏 طوری معصومانه تمنا میکردم.. 😭 که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود،خودش را بالای سرم رساند... کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدری اش را شکسته بود.. که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و عاشقانه نجوا کرد.. _هرچی تو بخوای! انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبه ای که بود، تصاحب عشقم را به رخش بکشد.. که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند _هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم! میفهمیدم دلواپسی های اهل این خانه به خصوص 🌸مصطفی🌸 عصبی اش کرده.. و من هم میخواستم ثابت کنم تنها عشق من سعد است.. که رو به همه از همسرم حمایت کردم _ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!😭😭 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد،.. مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم.. که نگاهش را کوبید.. و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم _بخدا فردا برمیگردیم ایران!😭🇮🇷 اشکهایم جگر سعد را آتش زده.. و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش اشکم را پاک کرد.. و رو به من به همه طعنه زد _فقط بخاطر تو میمونم عزیزم! سمیه از درماندگی ام... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سمیه از درماندگی ام به گریه افتاده.. و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند.. که دوباره به پشتی تکیه زد،.. ولی 🌸مصطفی🌸 رگ دیوانگی 🔥را در نگاه سعد🔥 دیده بود که بی هیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد،.. به سمت سعد چرخید.. و با خشمی که میخواست زیر پرده ای از صبر پنهان کند، حکم کرد _امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز اردن دیگه امن نیست.😠 حرارت لحنش به حدی بود.. که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت😡 و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد... با نگاهم التماسش میکردم.. دیگر حرفی نزند و انگار این اشک ها را نرم کرده.. و دیگر قیداین قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد _دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم تهران سر خونه زندگیمون! باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم.. که میان گریه کودکانه خندیدم ☺️و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید _خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران! از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه خرجی میکرد خجالت میکشیدم.. و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و عاشقانه نگاهم میکرد... دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود.. که برایمان شام آوردند.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ| داستان تکان دهنده😱 دختری که زشت بود ودرشب عروسی زیباترین دختر شد😊 متوسل به (ع) 👌بشنوید این داستان رو..... 🔍 🔍 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
حكيم فرزانه اى پسرانش را چنين نصيحت مى كرد: عزيزان پدر! هنر بياموزيد، زيرا نمى توان بر ملك و دولت اعتماد كرد.. درهم و دينار در پرتگاه نابودى است، يا دزد همه آن را ببرد و يا صاحب پول اندك اندك آن را بخورد.. ولى هنر چشمه زاينده و دولت پاينده است، اگر هنرمند تهيدست گردد، غمى نيست؛ زيرا هنرش در ذاتش باقى است و خود آن دولت و مايه ثروت است.. او هر جا رود از او قدرشناسى كنند، و او را در صدر مجلس جا دهند.. ولى آدم بى هنر، با دريوزگى و سختى لقمه نانى به دست آورد..! 🍃 🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
ده چيز ڪہ مانع ١٠ چيز ديگر است ۱ غرور، مانع يادگيری ۲ تعصب، مانع نوآوری ۳ ڪم رويی، مانع پيشرفت ۴ ترس، مانع ايستادگی ۵ تخيل، مانع واقع بينی ۶ بدبينی ، مانع شادی ۷ خودشيفتگی ، مانع معاشرت ۸ شڪايت، مانع تلاش گری ۹ خودبزرگ بينی، مانع محبوبيت ۱۰ عادت ڪردن، مانع تغيير 💙💙🔻👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
ننه: فقط یک هنر را باید یاد بگیری و آن هم تحمل است، تحمل مریم: تحمل چی ننه؟ ننه: نگران آن نباش، موضوع کم نمی آوری. ▫️کتاب هزار خورشید تابان خالد حسینی 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
در دنیای قضاوت ها، تنها به این نکته توجه می شود که : دیگران بر اساس نظر ما چگونه اند؟! ▪️فردی درترافیک جلوی ما بپیچید «احمق» ▫️ما که جلوی دیگران می پیچیم «زرنگ» ▪️کسی جواب تلفن ما را ندهد «بی معرفت» ▫️ما که جواب ندهیم «گرفتار» ▪️فرد بلندتر از ما «دراز» ▫️کوتاهتر از ما «کوتوله» ▪️همکار جزئی نگر «ایرادگیر و وسواسی» ▫️ما جزء نگرتر باشیم «شلخته و بی نظم» ▪️ فردی لیوان آب ما را چپه کرد «کور» ▫️ پای ما به لیوان دیگری خورد «شعور» ندارند لیوان را سر راه قرار داده است و... دنیای قضاوت ها یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس نیازها و ارزش های خودمان.. مارشال روزنبرگ 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
📘 مرد بازاری خلافی کرد و حاکم او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشسته ای که دوستت پنج سال به محبس افتاد، برخیز و مرامی به خرج بده. مرد هم خراب مرام شد و یک شب از دیوار قلعه بالا رفت و از بین نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیقش رساند. مرد زندانی خوشحال شد و گفت زود باش زنجیرها را باز کن که الآن نگهبان ها می رسند. دوستش گفت می دانی چه خطرها کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. سپس زنجیرها را باز کرد. به طرف در که رفتند، مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. رفتند پای دیوار قلعه که با طناب خودشان را بالا بکشند. مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. با دردسر خودشان را بالا کشیدند. همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند، مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. مرد زندانی فریاد زد نگهبان ها، نگهبان ها، بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد! تا نگهبان ها آمدند، مرد فرار کرده بود. از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟ مرد گفت پنج سال در حبس شما باشم، بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم... بهشت هم با منت، جهنمی بیش نیست http://eitaa.com/cognizable_wan