eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر نتوانید مهارت لذت بردن از هر آنچه را که در زندگی دارید در خودتان ایجاد کنید، مطمئن باشید با بیشتر به دست آوردن هر چیز، هرگز خوشحال تر نخواهید شد... 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌈3 سالگی اوج لجبازی کودک است، اما این لجبازی با قصد و غرض نیست بلکه شخصیت "من" و مستقل کودک در حال شکل گیری است. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
درست وقتى كرم ابريشم فكر كرد كه زندگی اش تمام شده و فشار پیله در حال خفه کردنش است پیله گشوده شد و شروع به پرواز كرد سختی های ما مثل پیله اند وجودشان برای تکامل و زیبایی ما لازم است 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
از عزرائیل پرسیدند: زمانی که جان آدمها را میگرفتی تا بحال گریه کردی؟ عزرائیل جواب داد: یک بارخندیدم، یک بار گریه کردم و یک بار ترسیدم. “خنده ام” زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مَردی را بگیرم، او را در کنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم.. “گریه ام” زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم، او را در بیابانی گرم و بی آب و علف یافتم که در حال زایمان بود.. منتظر ماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم… دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه در آن بیابان سوخت و گریه کردم… “ترسم”زمانی بود که خداوند به من امر کرد جان مرد عالم را بگیرم نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشتر می شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم… دراین هنگام خداوند فرمود: میدانی آن عالم نورانی کیست؟ او همان نوزادی ست که جان مادرش را در بیابان گرفتی. من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودی در جهان بی سرپناه خواهد بود. http://eitaa.com/cognizable_wan
اواخر شب بود که پسرم تازه به خواب رفته بود و من هم فرصت را غنیمت شمردم و تعدادی از برگه‌های امتحانات میان‌ترم دانشجوهایم را تصحیح کردم. از بس با پسرم کلنجار رفته بودم و بازی کرده بودم خسته شده بودم، به رختخواب رفتم  و زود خوابم برد، در خواب شهید همت را دیدم. با موتور تریل آمد ، چشمان درشت و زیبایش را به من دوخت و با لبخند گفت: بپر بالا! محو تماشای چشمان او بودم و بی اختیار سوار موتور تمیز و نوی او شدم. از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم.  ناگهان از خواب پریدم، سابقه نداشت که نیمه‌های شب بدون دلیل از خواب بیدار شوم. چهره‌ی نورانی و چشمان مشکی شهید همت در خاطرم تازه بود و به خوبی همه جزییات خوابم را می‌دانستم. به امید دوباره‌ی دیدن چشمهایش به خواب رفتم ، صبح زود بیدار شدم اما بدون دیدن دوباره‌ی چشمهایش! خوابی که دیدم بودم آنچنان شفاف و روشن بود که آدرس خانه‌ای که با شهید همت رفته بودم به خوبی در ذهنم مانده بود ، به دانشگاه که رسیدم در جمع دوستانم این خواب را تعریف کردم و گفتم:  به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟ هر کس اظهار نظری می‌کرد ، بعد از دقایقی همه با هم گفتند: آدرس خانه را بلدی؟  گفتم: بله. گفتند: خوب معلوم است، حاج ابراهیم بهت گفته  باید آنجا بروی!  دل تو دلم نبود کلاس درس که تمام شد بلافاصله خودم را به در آن خانه رساندم. همه شواهد و جزییات مو به مو در خاطرم بود و این خانه دقیقا همان خانه بود، با آشوبی در دل و دستی لرزان زنگ خانه را زدم. پسر جوانی دم در آمد، با ابروهایی برداشته و موهایی ژولیده  گفت: بله کاری دارید؟! با عجله گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟ نام حاج ابراهیم را که شنید ناگهان رنگش عوض شدوبدون مقدمه شروع به گریه کرد. شانه‌های نحیف واستخوانی‌اش می‌لرزید و گلوله گلوله اشک بر محاسن نداشته‌اش می‌لغزید. حال او را که دیدم بی اختیار اشکم روان شد و دست او را گرفتم و یک یا الله گفتم و داخل خانه شدم. در میان اشک و هق هق گریه گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. دیشب آخرای شب داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت. گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه.  الآن هم که شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید. او را در بغل گرفتم، تنها بود تنهای تنها! شانه‌های او می‌لرزید و قلب مرا هم می‌لرزاند. ذراتی از اشک که از حدقه چشمم جوشیده بود بر روی عینکم ریخت و دیدم را کم می‌کرد اما دید باطنی‌ام را زیاد.  تا دیشب معنای آیه قرآن را که می‌فرماید: شهیدان زنده‌ هستند و عند ربّهم یرزقون‌اند را نمی‌فهمیدم اما حالا ...واقعا شهیدان زنده‌اند[1]! ۱- برداشتی از خاطره ۴۰ کتاب شهیدان زنده‌اند 🌷http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 از همسرمان توقع نداشته باشیم که اگر من را دوست دارد، در برابر هر خواسته من بگوید: "چشم!". این بردگی است. می‌خواهی برده‌داری کنی یا همسرداری؟ می‌خواهی در خانه‌ات کُلفَت داشته باشی یا خانم؟❣ ❌کلفَت، همسر نیست! ❌نوکر هم همسر نیست! ❌همسر خوب این نیست که هرچه تو بگویی، بگوید:"چشم!" ✅همسر خوب این است که دیدگاهش را محترمانه به شما بگوید، شما هم گوش کنید و باهم به توافق برسید. 🚫برده‌داری نکنیم... برده‌داری ما را به هیچ‌جا نمی‌رساند. 👨🏻👩🏻آقا و خانم محترم و دوست‌داشتنی! ❌نه کنیز باشید و نه غلام. 👑🕶مثل خانم و آقا باهم و به نفع هم و برای رشد و بالندگی همدیگه زندگی کنید تا بچه‌های خانم و آقا بار بیاورید. تا اجتماع سالم‌تری داشته باشید. اجتماعی با آدم‌های سالم که می‌توانند تصمیم‌های درستی به‌نفع خود و جامعه بگیرند. ✅کمک کنیم جامعه‌مان بهتر شود. من و شما می‌توانیم تغییر ایجاد کنیم. به‌شرط اینکه خودمان را باور کنیم و برای ایجاد این تغییر مثبت، اقدام کنیم 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
💕💕 کودکی که بدون ترس و وحشت بزرگ شده باشد، دروغ نمی گوید . نه برای آن که اصول اخلاقی را مراعات کند ، بلکه نیازی به دروغ گویی احساس نمی کند . قانون های متعدد و بالاتر از توان کودک ، دروغگویی و پنهان کاری را به دنبال دارد . کودکی که از تنبیه شدن نترسد ، نیازی به دروغ گویی و پنهان کاری احساس نمی کند . 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
برای ابراز عشق به مردم، مجبور نیستید، هر فردی را که می‌بینید ببوسید. برای عشق ورزیدن به دیگران، لازم نیست یک کاسه برنج به آن‌ها بدهید. "عشق ورزیدن یعنی، درباره‌ی دیگران کمتر قضاوت کردن، و دادن این اجازه به آن‌ها که آنطور که دوست دارند زندگی کنند، و بدون انتقادِ ما "آن کسی باشند که هستند." 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 چین بدون کرونا ♻️ پنجشنبه یکم ژوئیه(۱۰ تیر ۱۴۰۰)؛ مراسم باشکوه یکصدمین سالگرد تأسیس حزب کمونیست چین با حضور ۷۵هزار نفری بدون رعایت هرگونه پروتکل و محدودیت! چرا این چینی‌ها از ویروس آلفا و بتا و دلتا و دلتاپلاس و... نمی‌ترسن؟ این زیبا نیست که ویروس هندی، همسایه‌اش را ول می‌کند و برای رقم زدن پیک پنجم و اقامه‌ی عزای حسینی در حال عزیمت به ایران است؟! به نظر شما هم یه جای داستان کرونا می‌لنگه؟ بدجورم می‌لنگه؟! حدود است که شکست کرونا در چین اعلام شده و ۱.۵ میلیارد چینی بدون تکیه بر واکسن به روال عادی زندگی برگشته‌اند و حتی ۱۹میلیون توریست در مهرماه۹۹ به ووهان رفته‌اند! ناگفته نماند به تازگی واکسن هم می‌زنند اما زمان اعلام شکست کرونا، تزریق واکسنی در کار ! علت موفقیت هم چیزی است برخلاف تجویزات WHO. در یک‌سو بدون برچسب زنی و اهل تحجر خواندن، از طب بومی و سنتی خود بهره گرفتند تا جایی که تلفات را به نزدیک رساندند؛ از سوی دیگر جریان کروناهراسی را کاملا خشکانده و با آن مقابله می‌کنند! 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan
۹ میوه کم قند را با خیال راحت، روزانه مصرف کنید 🔺تمشک: هر فنجان تمشک تنها ۵ گرم قند دارد. تمشک سرشار از فیبر است و مصرف آن به احساس سیری طولانی مدت و جلوگیری از اضافه وزن کمک می کند. 🔺توت فرنگی: اگرچه طعم شیرینی دارد ولی بسیار کم قند است. یک فنجان توت فرنگی خام تنها ۷ گرم شکر دارد 🔺کیوی: غنی از ویتامین ث و کم قند است. هر یک کیلو کیوی تنها ۶ گرم قنددارد 🔺گریپ فروت: در هر نیمی از آن تنها ۹ گرم شکر وجود دارد 🔺آووکادو: یک عدد آووکادوی خام تنها یک گرم شکر دارد. چربی های سالم موجود در این میوه، به احساس سیری طولانی مدت کمک می کنند. 🔺هندوانه: این میوه تابستانه در هر فنجان ۱۰ گرم شکر دارد 🔺خربزه: سرشار از ویتامین آ است. یک فنجان خربزه خردشده حاوی کمتر از ۱۳ گرم قند است 🔺پرتقال یک پرتقال معمولی کمتر از ۱۲ گرم قند و فقط ۷۰ کالری دارد. 🔺هلو: هر یک عدد هلوی متوسط کمتر از ۱۳ گرم شکر دارد و یک گزینه عالی برای کسانی است که از دیابت رنج می برند. 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ سد صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد _این تکفیری با چندتا از مرز عراق وارد سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و داریا رو کرده انبار باروت!😡🗣 نحس ابوجعده😈👹 مقابل چشمانم بود.. و خجالت میکشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، خون میبارید..😞😭 و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده ام که گلویش را با تیغ غیرت بریدند و صدایش زخمی شد _اون مجبورتون کرد امشب بیاید حرم؟😡😡 با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم،..😭😭 دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم.. و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و مردانه امانم داد _دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید! کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛.. شش ماه پیش سعد 🔥از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود.. و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظه ای که در آرامش منزل زیبا و دلبازشان🏠 وارد شدم... دور تا دور حیاط گلکاری🌸🌼 شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه🌱🍃متصل میشد...هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شب بوها در هوا میرقصید.. که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند _مامان مهمون داریم! تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد.. و پس از چند لحظه زنی میانسال🌺 در چهارچوب در خانه پیدا شد.. و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنه سازی کند که با خنده سوال کرد _هنوز شام نخوردی مامان؟😄 زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این غریبه بودم.. 😥😢مبادا امشب قبولم نکند..😨 که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید... 😭 با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود،..حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد _مامان این خانم هستن، امشب وهابیها به حرم سیده سکینه (س) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده شون!😊 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم،.. 😥میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود..و دوباره آواره غربت این شهر شوم.. که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد.😭😭😭 توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم.. که دستی چانه‌ام را گرفت.و صورتم را بالا آورد... مصطفی کمی پای ایوان ایستاده و ساکت انداخته بود تا مادرش🌺 برایم کند.. که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با پرسید _اهل کجایی دخترم؟😊 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم..😢💔 که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت _ایشون از ایران🇮🇷 اومده! نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد..😳 و بی غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید _همسرشون اهل سوریه اس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!😠 به قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند.. و تنها یک آغوش ..🤗 ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم.. که آنهم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت.😍😭🤗 با هر دو دستش شانه هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.☺️ او نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم😣 که چند ساعت پیش سعد🔥 مرا در سیاهچال ابوجعده🔥رها کرد،.. خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در این بهشت مست این زن🌺 شده بودم.☺️ به پشت شانه هایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد _اسمت چیه دخترم؟😊 و دیگر که زینبه در دلم شکست..😍😢 و زبانم پیشدستی کرد _زینب!☺️😍 از امشب... پس از سالها باورم شده و با حضرت زینب(س) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم😍☝️ و همینجا باید به نذرم میکردم.. که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم.✨🍃 کنار حوض میان حیاط صورتم را ، مرا تا اتاق کشاند و پرده را تا راحت باشم☺️ و ظاهراً دختری در خانه نداشت که عذر تقصیر خواست _لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!😊 از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید _تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!😄 و رفت و نمیدانست از هر حرکت چه دردی برایم دارد..😣 که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم... مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را کرد و خواست.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد _بفرمایید!😊🥘 شش ماه بود سعد🔥 غذای آماده از بیرون میخرید.. و عطر دستپخت او🌺 مثل رایحه دستان بود.. 😍😋 که دخترانه پای سفره نشستم.. و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت...😣 مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق 😣 و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد... احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد _خواهرم! نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم غیرتش را بشکافد.. که زمزمه کرد _من نمیخوام شما رو زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید! و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت _شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید! از پژواک پریشانی اش ، فهمیدم این کابووس هنوز تمام .. و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با وحشت در بستر خواب خزیدم... و از طنین تکبیرش✨ بیدار شدم... هنگامه سحر🌌 رسیده.. و من دیگر بودم که به عزم نماز صبح از جا بلند شدم...✨ سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم...😞😓 و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از و سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید...😓😭😭 نمازم که تمام شد... از پنجره اتاق دیدم 🌸مصطفی🌸 در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... در آرامش این خانه دلم میخواست... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دلم میخواست دوباره بخوابم..😴 اما امانم را بریده.. و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم...😣😣😖😖😖😣 آفتاب بالا آمده.. ☀️ و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بی اختیار گریه میکردم.. که دوباره در حیاط به هم خورد.. و پس از چند لحظه صدای مصطفی🌸 دلم را سمت خودش کشید _مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم! دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد.. و صدای مادر مصطفی را شنیدم _بیداری دخترم؟ شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم،.. در اتاق باز شد... خطوط صورتم همه از درد در هم رفته😖😖😭😭😖 و از نگاهم ناله میبارید.. که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند😟 و مصطفی صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند _میتونم بیام تو؟ پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم _بفرمایید!😣 و او بلافاصله داخل اتاق شد... دل زن🌺 پیش من مانده.. و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده.. که چند لحظه مکث کرد و سپس بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت... مصطفی روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد.. 😠😤 و دل من در قفس سینه بال بال میزد.. که مستقیم نگاهم کرد و بی مقدمه پرسید _شما شوهرتون رو دوست دارید؟ طوری نفس نفس میزد که قفسه سینه اش میلرزید.. و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم _ازش خبری دارید؟😨😥 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریه هایم شک کرده.. و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد _دوسش دارید؟😠 دیگر درد پهلو... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
برای نهادینه کردن رفتار خوب در کودک... به رفتارهای خوب اوتوجه کنید تا تقویت شود و به رفتارهای بد کودک بی توجه باشید تا تضعیف شود. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ همانطور که وقتی با همکار یا دوستتان صحبت می‌کنید مراقب هستید او را آزار ندهید، در گفتگو با همسرتان نیز چنین باشید. یادتان باشد به هنگام صحبت از خانواده همسرتان با از آنها یاد کنید. اگر از چیزی دلخور هستید یا مسئله‌ای را نمی‌توانید فراموش کنید، آنرا در میان بگذارید. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
⛱تفاوت مثبتی ها با منفی ها! فرد مثبت همیشه برنامه دارد. فرد منفی همیشه بهانه دارد. فرد مثبت همیشه خود جزئی از جوابهاست فرد منفی همیشه خود بخشی از مشکلات است. فرد مثبت در کنار هر سنگی سبزه ای می بیند. فرد منفی در کنار هر سبزه ای سنگی می بیند. فرد مثبت برای هر مشکلی راهکاری می یابد. فرد منفی برای هر راهکاری مشکلی می بیند. فرد مثبت همیشه دوستی ها را زیاد می کند. فرد منفی دشمنی ها را زیاد می کند. فرد مثبت میگوید اجازه بده انجام پذیر است. فرد منفی میگوید نمی توانم انجام پذیر نیست. فرد مثبت همیشه با صبر مشکلات را حل می کند. فرد منفی همیشه با خشم مشکلات را زیاد می کند. (همیشه مثبت باش) http://eitaa.com/cognizable_wan
✅ فوائد خنده 👌1⃣خنده فشار خون را کم می کند. 👌2⃣خنده باعث طولانی شدن عمر می شود. 👌3⃣خنده سن افراد را کمتر نشان می دهد. 👌4⃣خنده تعادل هورمونی ایجاد می کند. 👌5⃣خنده باعث افزایش هورمون کورتیزول شده، ایمنی بدن را در برابر بیماریها زیاد می کند. 👌6⃣خنده هورمون سوروتونین را افزایش داده و باعث احساس سرخوشی در انسان می شود. 👌7⃣خنده تعداد ضربان قلب را تنظیم می کند. 👌8⃣خنده باعث شفاف شدن پوست صورت می شود http://eitaa.com/cognizable_wan
▫️زن نباید در زندگی احساس تهی دستی کند، ظاهر و نوع زندگی زن باید به گونه ای باشد که شخصیتش نزد خانواده خودش و خانواده همسرش حفظ شود. گاهی اوقات باید مبلغی پول همراه زن باشد تا با آن نیازهای معقول خود را برطرف کند. حالا اگر مرد، به همسرش پول ندهد، باعث شکسته شدن شخصیت او و کاهش اعتماد به نفسش می شود. ▫️زیرا گاهی همسر با دوستانش یا با افراد خانواده خود به بازار می رود و وقتی پول نداشته باشد، احساس حقارت می کند. به همین دلیل، خوب است که مردان، همواره پولی را نزد همسرشان بگذارند تا او به اختیار خودش آن پول را خرج کند. ▫️جای تاسف است که بعضی از مردان، از طرز برخورد درست با زن ها در این زمینه آگاهی ندارند، این قانون را نمی دانند و آن را رعایت نمی کنند و با همین کار، به قدری زن را در فشار و تنگنا قرار می دهند که زن مجبور می شود برای تامین نیازهای ضروری خود به دیگران روی بیاورد و از آن ها درخواست پول کند. این کارها، به پیکر زندگی و رابطه زناشویی لطمه می زند و شیرینی زندگی را از بین می برد. 🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan