eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یارب بمحمد تو علی را برسان آن یکه سوار حیدری را برسان آندم که اجل گیرد دامن عمرم قبل از ملک الموت تو علی را برسان یاعلی بفریادم برس در دو وقت یکی هنگام ممات یکی در توی لحد http://eitaa.com/cognizable_wan
🔶 🥰 🔹 اگر حس می‌کنید اکثر مواقع در انجام برخی کارهای و یا اِعمال برخی سلیقه‌های کوچک خود، شوهرتان بدون دلیل و با گارد جدی، با شما مخالفت می‌کند راهش این است که در همه موارد به او با روی باز و گشاده و بگویید: چون نظر شما این است انجام نمی‌دهم . اونم چشم گفتن واقعی نه چشم‌ گفتنی که بعد از آن بگوییم: حالا میذاشتی انجام بدم چی میشد؟؟😕 🔹 اگر مدت این روش یعنی هم‌نظر و هم‌دل شدن با شوهر را با گفتن چشم واقعی، انجام دهید ناخواسته مردتان شیفته و شما خواهد شد. چرا که مردها از شدن بسیار لذت می‌برند و چنین خانمی بشدت در نزد او محبوب می‌گردد.😍 🔹 یقینا برای چنین مردی به زمان، خواسته‌های همسرش پیدا کرده و در رفتار، او را خواهد کرد. و از سیستم گارد و مخالفت همیشگی و بی‌جهت، بتدریج خارج خواهد شد. فقط کمی می‌خواهد.✋😘 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
🔶 🥰 🔹 مهم نیست که چند وقت از شما می‌گذرد، و به هم گذاشتن هرگز ضد هم نیستند‼️ 🔹 در گفتگوهای خود از کلماتی مانند: لطفاً، متشکرم، متأسفم، ببخشید و ... استفاده کنید.🙏 🔹 در رفتارهای خود، احترام به همسرتان مشهود باشد.👀 🔹 طرز و شما نشان می‌دهد چقدر برای همسرتان قائل هستید و به او احترام می‌گذارید.😚 🔹 نتیجه و احترام به یکدیگر، افزایش و صفات خوب و کمرنگ شدن صفات رذیله در انسان است.☺️ 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
💖 🤔 ⚠️ بدانند ⚠️ وقتی مشکلی دارند ، پیش از هرچیز نیازمند هستند آنان مایلند که دیگران از ریز ریز آنچه انجام داده اند شوند ؛ با همسرتان کنید 🌸 ⚠️ بدانند ⚠️ ، زنی را دارند که از های آن ها لذت ببرد. تشکر کردن از یک مرد، این را در وی ایجاد می کند که مفید واقع شده و ش از او برده است 🌺 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
🔸جوانی با زنی فاضله عقد ازدواج بست. بعد از گذشت چند روز، زنِ فاضله به شوهر گفت: من عالمه هستم و لازم ميدانم زندگی خود را مطابق شریعت سامان دهیم. 🔻جناب شوهر با شنیدن این حرف، خیلی خوشحال شد و گفت خدا را شکر که چنین زنی نصیبم شد تا مطابق شریعت زندگی ‌کنیم. 🔻چند روزی که از عروسیشان گذشت، زن فاضله به شوهر گفت: ببین من با تو قرار گذاشتم که مطابق شریعت زندگی کنيم، شوهر گفت همينطور است. زن گفت ببين در شریعت خدمت كردن به پدر شوهر و مادر شوهر بر عروس واجب نیست. همچنین در شریعت است که مسکن زن بر شوهر الزامی می‌باشد، پس باید برایم منزلى جداگانه‌ مهیا کنی. 🔻آقای شوهر فكر كرد كه تهيه مسکن جداگانه چندان مشکلی نیست، اما پدر و مادر پیر تکلیفشان چه میشود؟ مرد این ناراحتی را نزد استادی از علما که فقیه بود بیان كرد. بعد از طرح مشكل، استاد جواب داد که حرف همسرت درست است و در اينجا حق با اوست. مرد جواب داد: جناب استاد من نیامده‌ام که فتوی بپرسم، من برای راه حل نزد شما آمده‌ام، مرا راهنمایی کنید تا از این مشکل خلاص شوم. 🔻فقیه گفت: اين مسأله یک راه حل آسان دارد، به خانمت بگو که من و تو با همدیگر قرار گذاشته‌ایم که مطابق شریعت زندگی کنیم لذا مطابق شریعت من می‌توانم زن دوم بگیرم تا زن دومم برای والدینم خدمت کند، ضمناً برایت مسکن جداگانه‌ای نيز مهیا می‌کنم. 🔻شب، شوهر به زنش جوابی که از استاد شنیده‌ بود را بیان کرد. زنِ فاضله، بهت زده گفت: ای من به قربان پدر و مادرت شوم، در این چند روز متوجه شدم که پدر و مادر تو مانند پدر و مادر خود من هستند و خدمت به آنها از نظر شريعت، در حُكم اکرام به مسلمين است، من با جان و دل برای آنها خدمت خواهم ‌کرد و ضرورتى نیست كه شما همسر دوم اختيار كنيد! نتيجه گيرى پند آموز 🤔: *کمی از اوقاتمان را نزد اساتید اهل علم على الخصوص علم فقه بگذرانیم، زیرا همه مسائل كه با گوگل حل نمی‌شوند!* http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷🌷🌷 داستان کوتاه مردی به دندانپزشک خود تلفن می‌کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان‌هایش از او وقت می‌گیرد. موقعی که مرد روی صندلی دندانپزشکی قرار می‌گیرد، دندانپزشک نگاهی به دندان او می‌اندازد و می‌گوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می‌کنم. مرد می‌گوید: راستی؟ موقعی که زبانم را روی آن می‌مالیدم، احساس می کردم که یک حفره بزرگ است! دندانپزشک با لبخندی بر لب می‌گوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است. نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتر برود. 🌷🌷 🌷http://eitaa.com/cognizable_wan
*آیا علت سجده دار شدن فراز آخر زیارت عاشورا را میدانید⁉️* 🌷در عبارت سجده زیارت عاشورا می خوانیم : *«اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ لَکَ عَلَى مُصَابِهِمْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى عَظِیمِ رَزِیَّتِی اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی شَفَاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لِی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ أَصْحَابِ الْحُسَیْنِ الَّذِینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ علیه السلام‏»* زیارت عاشورا حدیث قدسی است و اولین کسی که از اهل بیت علیهم السلام متن زیارت عاشورا را برای عموم مردم خواند ، 🌷امام باقر علیه السلام است که فرمودند : پدرم از پدرش و ایشان از جد ما پیامبر (ص) و ایشان از جبرئیل و 🌷جبرئیل از خداوند متعال نقل کردند که خداوند فرمود : *السلام علیک یا أبا عبدالله* یعنی متن زیارت در بین اهل بیت علیهم السلام بوده است . 🌷 روایت وارد شده که : سیدالشهدا در روز عاشورا دو بار زیارت عاشورا را قرائت کردند ، این خیلی مهم است ؛ یک بار سیدالشهدا بین نماز ظهر و عصر روز عاشورا از ابتدا تا انتهای زیارت را خواندند و یک بار از صبح عاشورا تا غروب عاشورا بنا بر مناسبتی تکه ای از زیارت عاشورا را خواندند ؛ این مطلب از یک جنبه بسیار با اهمیت است و قابل ذکر در روضه‌ هاست ، آن مرتبه ای که کامل خواندند بین الصلاتین بود ، اما یک باری را که تکه تکه خواندند تمام فرازهای زیارت عاشورا خوانده شد جز این فرازی که الان سجده دارد ، در این فراز دیگر حضرت به شهادت رسیدند . 🌻 شما سجده های آیات قرآن را نگاه کنید یا *سجده واجب هستند یا سجده مستحب* و در تمام این موارد چه واجب و چه مستحب ، کلمه سجده *در تمام این آیات ذکر شده است* ، شما این *فراز انتهایی زیارت عاشورا* را می‌ خوانید در حالی که *هیچ کلمه سجده ای* در آن ذکر نشده است . 🌱و سجده مستحب هم است ، نه سجده واجب ؛ چرا بدون ذکر کلمه سجده ، ما سجده می‌ کنیم . ✅جواب در این روایت آمده است که از ابتدا ، این فراز سجده نداشته است ، یعنی از ابتدا که این زیارت به وسیله حدیث قدسی بر پیامبر (ص) وارد شد ، *سجده نداشته است و *سجده آن در روز عاشورا به وجود آمده است* که سیدالشهدا از صبح روز عاشورا بنا به مناسبتی فرازی از زیارت را می‌ خواندند و این فراز سجده خوانده نشد تا زمانی که آن ملعون لعین بالای سر حضرت آمد تا سر مبارک ایشان را از تن جدا کند *از جلو نتوانست سر را جدا کند* ، پیکر را برگرداند و سر را از قفا جدا کرد ؛ وارد شده است که وقتی پیشانی حضرت به خاک افتاد حضرت این فراز انتهایی را شروع کرد و 🌷فرمود : *«اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشَّاکِرِینَ»* و این خیلی مهم است و به این علت این فراز سجده دار شده است ؛ امام در حال سجده عرضه می دارند : *اللَّهُمَّ لَکَ الْحَمْدُحَمْدَ الشَّاکِرِینَ؛* هم علت سجده دار شدن مشخص است ، و *هم اینکه حضرت در چه حالی بوده اند❓* 🌹نه در حالی که حضرت علی اکبر یا علی اصغرشان را از دست داده اند یا از اسب افتاده اند ، در حالی حضرت به اینجا رسیده که *به پیکر بی جان حضرت رحم نمی کنند و می ‌خواهند سر حضرت را از بدن جدا کنند .* در این حال حضرت شاکر و حامد خداوند است . *اینجاست كه صبر سيدالشهدا ، ستودنی ميباشد .* *🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️ ❗️وقتی زنِ خانه قهر یا لج بازی می کنداصلا نباید انتظار داشته باشدکه عکس العمل شوهرش طبق میل او باشد. 👈🏻 زیرا درست برعکس انتظار زن ,مرد خودش را کنار می کشد و مثل همسرش رفتار می کند. 🔖 این رفتارها مخرب ترین نوع ارتباط بین زوجین است و بدترین تاثیر را در زندگی و رابطه ی همسران دارد. 🔖 زمانی که یک زن فکر می کند شوهرش باید از او معذرت خواهی کند، باسکوت و یا رفتار خشم آمیز نباید نارضایتی خود را نشان دهد و از اهمیت احساس خود بکاهد، بلکه با شوهرش حرف بزند، مشکلش را با او در میان بگذارد و به او بگوید که چه انتظاری از او دارد و چه موضوعی او را ناراحت کرده است. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
مگه میشه از بذر گندم، گلابی به وجود بیاد؟ یا از کاشتن هسته هلو، انار در بیاد؟ خب عزیز من بذر زندگی تفکراتته نباید انتظار داشته باشی که شف شف و افسردگی و تنبلی و بیخیالی بکاری و ثمرش خوشی و موفقیت و پیروزی باشه 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
سه واقعیت محض و یک نکته سرنوشت ساز: ۱- هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن... حرمتها "شکسته" میشود. ۲- هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن... تبدیل به "وظیفه" میشود. ۳ - هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز... "بی ارزش" میشوی... از ذهن تا دهن فقط یک "نقطه" فاصله است پس تا ذهنت را باز نکردی، دهنت را باز نکن. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻خواص طالبی 🔹سرشار از ویتامین A است که موجب بازسازی کلاژن پوست وجوانسازی می‌شود 🔹بهبودهضم 🔹سلامت قلب 🔹درمان آرتروز 🔹جلوگیری ازسرطان 🔹تقویت سیستم ایمنی ✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
همه ما روزهای بد داریم، اما چیزی که درسته اینه که هیچ ابری اونقدر تیره نیست که آفتاب نتونه از بین اون بتابه. 🧠 http://eitaa.com/cognizable_wan
از بودا پرسيدند: خشم چيست؟! او پاسخ زيبايى داد: "خشم مجازاتى است كه ما به خودمان ميدهيم، به خاطر اشتباه يكنفر ديگر...". 💙💛🔻👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔴 💠 اگر با همسرتان سر یک قضیه سلیقه دارید و با نظرش مخالف هستید اصلا در جمع دوستان و اقوام نکنید. 💠 جلوی دیگران با زیرکی خاصی خود را هم‌نظر و متحد با همسرتان نشان دهید تا باعث و مشاجره نشود. 💠 اختلاف خود را در خلوت خودتان و با آرامش کنید. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
✔️قابل توجه والديني كه كودك بيش فعال دارند: 🔴لباسهاي قرمز كودكان بيش فعال را منفعلتر ميكند، بهتر است براي اين كودكان لباسهايي با رنگهاي آبي وسفيد انتخاب كنيد. 🏡http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ زیر پایم خالی شد و با پهلو زمین خوردم...😭😰😭😭 دیگر حسی به بدنم نمانده بود،.. انگار سختی جان کندن را تجربه میکردم و میشنیدم سیدحسن برای نجاتم مردانه گریه میکند.. _کاریش نداشته باشید، اون لاله! ترسیده!😭 و هنوز التماسش به آخر نرسیده، به سمتش حمله کرد... پاهای نحسش را دو طرف شانه سیدحسن کوبید.. و خنجری که برای من کشیده بود، از پشتِ سر، روی گردنش فشار داد.. و تنها چند لحظه کشید تا سرش را از تنش جدا کرد و بی آنکه ناله ای بزند، جان داد...🌷😭😰😱 دیگر صدای مادر مصطفی هم نمی آمد.. و به گمانم او هم از وحشت آنچه دیده بود، از هوش رفته بود...😭😭 🌷خون پاک سیدحسن 🌷کنار پیکرش میرفت، سرش در چنگ آن حرامی مانده و همچنان رو به من نعره میزد _حرف میزنی یا سر تو هم ببرم؟👿👹 دیگر سیدحسن نبود تا خودش را من کند.. و من روی زمین در آغوش مرگ خوابیده بودم که آن یکی کنارش آمد و نهیب زد _جمع کن بریم، الان ارتش میرسه!😡👿 سپس با تحقیر سراپای لرزانم را برانداز کرد و طعنه زد _این اگه زبون داشت تا حالا صد بار به حرف اومده بود!😡👿 با همان دست خونی و خنجر به دست، دوباره موبایل را به سمتش گرفت و فریاد کشید _خود کافرشه!👿🗣 و او میخواست زودتر از این خیابان بروند که با صدایی عصبی پاسخ داد _این عکس خیلی تاره، از کجا مطمئنی خودشه؟ و دیگری هم موافق رفتن بود که موبایل را از دست او کشید.. و همانطور که به سمت ماشینشان میرفت، صدا بلند کرد _ 🔥ابوجعده🔥 خودش کدوم گوری قایم شده که ما براش جاسوس بگیریم! بیاید بریم تا نرسیدن! 👿😡 و به خدا حس کردم اعجاز کسی آنها را... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ اعجاز کسی آنها را از کشتن من منصرف کرد که یک گام مانده به مرگ، رهایم کردند و رفتند.. ماشینشان از دیدم ناپدید شد.. و تازه دیدم 🌷سر سیدحسن🌷 را هم با خود بردهاند که قلبم پاره شد و از اعماق جانم ضجه زدم...😭😭😭😭 کاسه چشمانم از گریه پُر شده و به سختی میدیدم مادر مصطفی🌹 دوباره خودش را روی زمین به سمتم میکشد... هنوز نفسی برایش مانده و میخواست دست من را بگیرد.. که پیکر بی جانم را از زمین کندم و خودم را بالای سرش رساندم. سرش را در آغوشم گرفتم و تازه دیدم تمام شال سبزش از گریه😭 خیس شده و هنوز بدنش میلرزید... یک چشمش به پیکر بی سر سیدحسن🌷 مانده.. و یک چشمش به امانتی که به بهای سالم ماندنش سیدحسن قربانی شد که دستانم را میبوسید.. و زیر لب برایم نوحه میخواند. 😭هنوز قلبم از تپش نیفتاده و نه تنهاقلبم که تمام رگهای بدنم از وحشت میلرزید.😭😭😰😰😰 مصیبت مظلومیت سیدحسن🌷 آتشم زده و از نفسم به جای ناله خاکستر بلند میشد.. که صدای توقف اتومبیلی🚙 تنم را لرزاند... اگر دوباره به سراغم آمده بودند دیگر زنده رهایم نمیکردند.. که دست مادر مصطفی را کشیدم و با گریه التماسش کردم _بلند شید، باید بریم!😭😭 که قامتی مقابل پایمان زانو زد. مصطفی بود با صورتی که دیگر رنگی برایش نمانده و چشمانی که از وحشت رنگ خون شده بود... صورتش رو به ما و چشمانش به تن غرق خون سیدحسن مانده بود و برای نخستین بار اشکش را دیدم.😭 مادرش مثل اینکه جانی دوباره گرفته باشد،.. رو به پسرش ضجه میزد😭😩 و من باور نمیکردم دوباره چشمان روشنش را ببینم.. که تیغ گریه گلویم را برید و از چشمانم.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و از چشمانم به جای اشک، خون پاشید... نگاهش بین صورت رنگ پریده من و مادرش سرگردان شده😨 و ندیده تصور میکرد چه دیده ایم که تمام وجودش در هم شکست. صدای تیراندازی شنیده میشد و هرلحظه ممکن بود تروریست دیگری برسد که با همان حال شکسته سوارمان کرد،.. نمیدانم پیکر سیدحسن🌷 را چطور به تنهایی در صندوق ماشین قرار داد.. و میدیدم روح از تنش رفته که جگرم برای این همه تنهایی اش آتش گرفت... عقب ماشین من و مادرش در آغوش هم از حال رفته و او تا حرم بی صدا گریه میکرد.. مقابل حرم که رسیدیم.. دیدم زنان و کودکان داریا در صحن حرم پناه گرفته و حداقل اینجا خبری از تروریست ها نبود...😥😢 که نفسم برگشت... دو زن کمی جلوتر ایستاده و به ماشین نگاه میکردند،.. نمیدانستم مادر و خواهر سیدحسن به انتظار آمدنش ایستاده اند،.. ولی مصطفی میدانست و خبری جز پیکر بی سر پسرشان🌷😭 نداشت.. که سرش را روی فرمان تکیه داد و صدایش به هق هق گریه بلند شد. شانه هایش میلرزید.. و میدانستم رفیقش فدای من شده که از شدت شرم دوباره به گریه افتادم.😭😓 مادرش به سر و صورتم دست میکشید و عارفانه دلداری ام میداد _اون حاضر شد شه تا دست نیفته، آروم باش دخترم! از شدت گریه نفس مصطفی😭 به شماره افتاده بود.و کار ناتمامی داشت که با همین نفسهای خیس نجوا کرد _شما پیاده شید برید تو صحن، من میام! میدانستم میخواهد سیدحسن را به خانواده اش تحویل دهد.. که چلچراغ اشکم شکست و ناله ام میان گریه گم شد😭😓 _ببخشید منو...😓😓😭😭 و همین اندازه نفسم یاری کرد.. ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ همین اندازه نفسم یاری کرد.. وخواستم پیاده شوم که دلواپس حالم صدا زد _میتونید پیاده شید؟ صورتم را نمیدیدم اما از سفیدی دستانم میفهمیدم صورتم مثل مرده شده و دیگر خجالت می کشیدم کسی نگرانم باشد.. که بی هیچ حرفی در ماشین را باز کردم و پیاده شدم... خانوادههای زیادی گوشه و کنار صحن نشسته و من تنها از تصور حال مادر و خواهر سیدحسن میسوختم.. که گنبد و گلدسته های بلند حرم حضرت سکینه(س) در گریه چشمانم پیدا بود و در دلم خون میخوردم..💚😭 کمر مادرش را به دیوار سیمانی صحن تکیه دادم.. و خودم مثل جنازه روی زمین افتادم تا مصطفی برگشت... چشمانش از شدت گریه.. مثل دو لاله پر از خون شده بود و دلش دریای درد بود که کنارمان روی سر زانو نشست.. و با پریشانی از مادرش پرسید _مامان جاییت دردمیکنه؟😥 و همه دل نگرانی این مادر، بود که سرش را به نشانه منفی تکان داد و به من اشاره کرد _این دختر رنگ به روش نمونده، براش یه آبی چیزی بیار از حال نره! چشمانم از این همه به زیر افتاد.. و مصطفی فرصت تعارف نداد که دوباره از جا پرید و پس از چند لحظه با بطری آب برگشت... در شیشه را برایم باز کرد و حس کردم از سرانگشتانش محبت می چکد که بی اراده پیشش درددل کردم _من باعث شدم...😓😢 طعم تلخ اشکهایم را با نگاهش میچشید و دل او برای من بیشتر لرزیده بود که میان کلامم عطر عشقش پاشید سیده سکینه شما رو به من برگردوند! نفهمیدم چه میگوید، نیمرخش به طرف حرم بود.. و حس میکردم تمام دلش به سمت حرم میتپد که رو به من... ادامه دارد.... 🌹http://eitaa.com/cognizable_wan