فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 *عزاداری در کلیسا*... میگن: گریه های رقیه را فراموش نمیکنیم
http://eitaa.com/cognizable_wan
جهان به سوی دینی واحد
*اللهم عجل لولیک الفرج*
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_ویک
منوچهر سال شصت و هفت مسئول پادگان بلال کرج شد...
زیاد میومد تهران و می موند...
وقتی تهران بود صبحا می رفت پادگان و شب میومد...
نگاهش کردم...
آستین هاش را زده بود بالا و می خواست وضو بگیرد...
این روز ها بیشتر عادت کرده بودم به بودنش...
وقتی میخواست برود منطقه، ..
دلم پر از غم میشد...😞
انگار تحملم #کم شده باشد....
منوچهر سجاده اش را پهن کرد...
دلم میخواست در نمازها به او اقتدا کنم، ولی منوچهر راضی نبود...
یک بار که فهمیده بود یواشکی پشتش ایستاده ام و به او اقتدا کردم، ناراحت شد.
از آن به بعد گوشه ی اتاق می ایستاد، طوری که کسی نتواند پشتش بایستد!
چشم هایش را بسته بود...
و اذان می گفت...
به (حی علی خیر العمل) که رسید،...
از گردنش آویزان شدم و بوسیدمش!!
منوچهر (لا اله الا االله)گفت و مکث کرد...!
گردنش را کج کرد و به من نگاه کرد:
_عزیز من این چه کاری است تو میکنی؟
میگوید بشتابید به سوي بهترین عمل، آن وقت تو می آیی و شیطان می شوی؟
چند تار موی منوچهر را که روی پیشانی
خیسش چسبیده بود، کنار زدم
و گفتم:
_به نظر خودم که بهترین کار را می کنم...!!😌
شاید شش ماه اول ازدواجمون که منوچهر رفت جبهه...
برام راحت تر گذشت،...
ولی از سال شصت و شیش دیگه طاقت نداشتم...
هر روز که می گذشت وابسته تر می شدم....
دلم میخواست هر روز جمعه باشه و بمون خونه... 😥
جنگ که تموم شد،...
گاهی برای پاکسازی و مرزداری میرفت منطقه...
هربار که میومد لاغرتر و ضعیف تر شده بود.
غذا نمیتونست بخوره...😔
میگفت:
_"دل و رودم رو میسوزونه."
همه ی غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمیدونستیم شیمیایی چیه و چه عوارضی داره...😔
دکترا هم تشخیص نمیداد.
هر دفعه می بردیمش بیمارستان، 🚑 یه سرم میزدن و دو روز استراحت میدادن و میومدیم خونه...
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_ودو
اون سالها #فشاراقتصادی زیاد بود.
منوچهر یه پیکان خرید...
که بعد ظهرا باهاش کار کنه، اما نتونست.
#ترافیک و #سروصدا اذیتش میکرد....
پسر عموش، نادر، توی ناصر خسرو یه رستوران سنتی داشت.
بعد ظهرا از پادگان میرفت اونجا، شیر میفروخت.😠
نمیدونستم،...
وقتی فهمیدم، بهش توپیدم😡 که چرا این کار رو میکنی؟
گفت:
_ "تا حالا هر چی #خجالت شماها رو کشیدم بسه...
پرسیدم:
_"معذب نیستی؟"
گفت:
_"نه، برای خونوادم کار میکنم."
#درس_خوندن رو هم شروع کرد.
ثبت نام کرده بود...
هر سه ماه، درس یه سال رو بخونه و امتحان بده....
از اول راهنمایی شروع کرد.
با هیچ درسی مشکل نداشت الا دیکته....!😅
کتاب فارسی را باز کرد..
و چهار پنج صفحه ورق امتحانی پر دیکته گفت.
منوچهر در بد خطی قهار بود!😅
گفتم:
_حالا فکر کن درس خوانده ای. با این خط بدی که داری معلم ها نمی توانند ورقه ات را صحیح کنند!😆
گفت:
_یاد می گیرند...!😉
این را مطمئن بودم...
چون خودم یاد گرفته بودم، نامه های او را بخوانم
«وقت» را «فقط» بخوانم😅 و «موش» را «مشت» و هزار کلمه ی ديگر که خودش میتوانست بخواند ومن....!!!
غلط ها را شمرد، شصت و هشت غلط...!
گفتم:
_رفوزه ای!😜
منوچهر همان طور که ورق ها📑 را زیر و رو می کرد و غلط ها را نگاه می کرد،
گفت:
_ #آنقدرمیخوانم تا قبول شوم.
این را هم می دانستم...
منوچهر آن قدر کله شق بود که هر تصمیمی می گرفت به پاش می ماند...☺️
صبحا از ساعت چهار و نیم می رفت پارك...
تا هفت درس می خوند...
از اون ور می رفت پادگان...
و بعد پیش نادر....
کتاب و دفترش رو هم می برد تا موقع بی کاری بخونه...
امتحان که داد دیکته شد نوزده و نیم.😍 کیف🤗 می کرد از درس خوندن...!
اما دکترا اجازه ندادن ادامه بده...😔
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_وسه
امتحان سال دوم رو می داد..
و چند درس سال سوم رو خونده بود که سر دردهای شدید گرفت...
از درد خون دماغ میشد...
و از گوشش خون می زد....
به خاطر ترکش هایی که توی سرش داشت...
و ضربه هایی که خورده بود،...
نباید به اعصابش فشار می آورد...
بعضی از دوستاش می گفتن
_چرا درس می خونی؟ ما برات مدرك جور می کنیم. اگه بخوای می فرستیمت دانشگاه
این حرفا براش سنگین میومد...
می گفت:
_دلم میخواد یاد بگیرم. باید یه چیزی توی مخم باشه که برم دانشگاه. مدرك الکی به چه دردی میخوره؟
بعد از جنگ... و فوت امام...
زندگی ما آدمای جنگ وارد مرحله ی جدیدی شد....
نه کسی ما رو می شناخت...
و نه ما کسی رو می شناختیم....
انگار برای اين جور زندگی کردن ساخته نشده بودیم...
خیلی چیزا عوض شد...
منوچهر می گفت:
_"کسی که تا دیروز باهاش توی یه کاسه آبگوشت میخوردیم، حالا که میخوایم بریم توی اتاقش، باید از منشی و نماینده و دفتر دارش وقت قبلی بگیریم..."
بحث درجه هم مطرح شد....
به هر کس بر اساس تحصیلات و درصد جانبازی و مدت جبهه بودن درجه می دادن....
منوچهر هیچ مدرکی رو رو نکرد...
سرش رو انداخته بود پایین و کار خودش رو می کرد،..
اما گاهی کاسه ی صبرش لبریز میشد...
حتی استعفا داد که قبول نکردن...
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_وچهار
سال شصت و نه،..
چهار ماه رفت منطقه....
انقدر حالش خراب شد که خون بالا می آورد....
با آمبولانس آوردنش تهران و بیمارستان🏥 بستری شد .
از سر تا پاش عکس گرفتن،...
چندبار آندوسکوپی کردن و از معده اش نمونه برداری کردن،
اما نفهمیدن چشه...😞
یه هفته مرخص شده بود.
گفت:
_فرشته، دلم یه جوريه. احساس می کنم روده هام داره باد میکنه.
دو سه تا توت سفید نوبرانه که جمشید آورده بود، خورده بود....
نفس که می کشید، شکمش میومد جلو و بر نمیگشت.
شده بود عین قلوه سنگ.
زود رسوندیمش بیمارستان....😰
انسداد روده شده بود....
دوباره از روده اش نمونه برداری کردن.
نمونه رو بردم آزمایشگاه...
تا برگردم منوچهر رو برده بودن بخش جراحی.
دویدم برم بالا، یه دختر دانشجو سر راهم رو گرفت.
گفت:
_خانوم مدق اینا تشخیص سرطان دادن ولی غده رو پیدا نمیکنن. میخوان شکمش رو باز کنن و ببینن غده کجاست...
گفتم:
_مگه من میذارم..؟😭
منوچهر رو آماده کرده بودن ببرن اتاق عمل.
گفتم:
_دست بهش بزنید روزگارتون رو سیاه می کنم.😠☝️
پنبه ی الکل رو برداشتم،...
سرم رو از دستش کشیدم و لباس هاش رو تنش کردم...
زنگ زدم پدرم و گفتم بیاد دنبالمون...
میخواستم منوچهر رو از اونجا ببرم...
دکتر که سماجتم رو دید،..
یه نامه نوشت، گذاشت روی آزمایش های منوچهر و ما رو معرفی کرد به دکتر میر، جراح غدد بیمارستان جم...
و منوچهر رو روز عاشورا بستری کردیم بیمارستان جم...😞
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹هوالمحبـــــــوب
🌹رمان زیبا و واقعے #اینڪ_شوڪران
🌹قسمت #سی_وپنج
اذان که گفتند،..
با این که سرم داشت، بلند شد ایستاد و نماز خوند.
خیلی گریه کرد.😭
سلام نمازش رو که داد، رفت سجده و شروع کرد با خدا حرف زدن:
_"خدایا گله دارم. من این همه سال جبهه بودم. چرا منو کشوندی اینجا، روی تخت بیمارستان؟ من از این جور مردن متنفرم ".
بعد نشست روی تخت و گفت:
_یه جای کارم خراب بود.اونم تو باعثش بودی. هر وقت خواستم برم اومدی جلوی چشمم سد شدی. حالا دیگه برو ...
همه ی بی مهری و سرسنگینیش برای این بود که دل بکنم. می دونستم...😢
گفتم:
_منوچهر خان همچین به ریشت چسبیدم و ولت نمی کنم...حالا ببین.😉
ما روزای سخت جنگ رو گذرونده بودیم. فکر میکردم این روزا هم میگذره...
ناهار بیمارستان رو نخورد...
دلش غذای امام حسین (علیه السلام) رو می خواست.😥😭
دکترش گفت:
_هرچی دلش خواست بخوره. زیاد فرقی نداره...
به جمشید زنگ زدم و از هیئت غذا و شربت آورد...
همه ی بخش رو غذا دادیم...
دو تا بشقاب موند برای خودمون.
یکی از مریضا اومد، بهش غذا نرسیده بود.
منوچهر بشقاب غذاش رو داد به اون و سه تایی از یه بشقاب خوردیم.
نگران بودم..
دوباره دچار انسداد روده بشه،..
اما بعد از ظهر که از خواب بیدار شد حالش #بهتر بود.
گفت:
_از یه چیزی مطمئنم. نظر امام حسین روی منه. فرشته، هر بلایی سرم بیاد صدام در نمیاد...
ادامه دارد..
🌹http://eitaa.com/cognizable_wan
برای کسانی که به شما حسادت میکنند
اینگونه دعا کنید
پرودگارا اگر کسی طاقت دیدن سعادت مرا
ندارد، چنان به او سعادت بده که سعادت مرا
از یاد ببرد
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺍﻧﺴﺎﻥ،
ﻣﻘﺎﯾﺴﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ،
دﺭ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ
ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺳﻔﺮ ﻭ ﯾﺎﺩﮔﯿﺮﯼ ﺍﺳﺖ.
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
خوشبختی مانند تلفن است، اگر دیگران نداشته باشند، به هیچ درد شما نخواهد خورد، برای دیگران آرزوی خوشبختی داشته باشید...!
مازیتوفسکی
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
#آقایان_بخوانند كه 👇🏼👇🏼
❌ پرخاشگری در زن،نتیجه احساس عدم امنیت عاطفی و روانی در اوست
🔰چه خوب است دو طرف به جای آنكه مثل كوه،تنها فریاد بكشند،علت رفتار پرخاشگرانه را جویا شوند
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
زمانی که بخواهید وصیتنامه بنویسید متوجه خواهید شد تنها کسی که از داراییتان سهمی ندارد خودتان خواهید بود
پس از زندگییتان تا میتوانید لذت ببرید
تولستوی
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
http://eitaa.com/cognizable_wan
❣️همسرانه
✔️انتقاد از همسر چیز بدی نیست و حتی حق ماست.
اماروش بیانش...
فرصت دادن برای برطرف کردنش...
شنیدن دلایلش...
جلوگیری از پیش داوری و منفی بافی...
مهم تر از خود انتقاد است!
👈❌از همسرانتون انتقاد کنید اما جوری نگید که فکر کنه سنبل ضعف هاست...
❌جوری نگید که فکر کنه روبروی قاضی نشسته...
❌با کنایه و متلک نگید...
❌تا حرفت را زدی، نرو...
❌ بشین حرفاش هم بشنو...
❌انتقاد نکنیم تا دلمون خنک بشه!
🔆جوری انتقاد کنیم تا بهم نزدیک تر بشیم.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#زوج_های_موفق
👩❤️👨 زوجهای موفق همدیگر را مرکز توجه قرار میدهند. آنان همدیگر را دست کم نمیگیرند و همیشه به فکر خوشبختی همسر خود و خانواده هستند.
👈معمولاً افراد چند سال پس از ازدواج مانند سالهای اول به هم توجه نمیکنند.
👩❤️👨 ولی زوجهای موفق، کارهای کوچک نظیر اولویت قرار دادن نیازها و کارهای همسر
و کارهای بزرگ نظیر
#احترام و #گوش کردن به حرفهای هم
را مدنظر قرار میدهند.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
بچه هايي كه مشكلات رفتاري دارند، اولين مشکلشان اين است كه والدين شاد ندارند.
يكي از راه هاي شاد شدن والدين، همدلي، كودك شدن و بازي كردن با اوست.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیدونی چقدر قشنگه بین الحرمین
#نوحه
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مصطفی دیوونه، گنده لات تهران و عشق حسینی
http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#همسران_عزیز
‼️توی زندگی هیچ وقت قهر نکنید!
👈به جای قهر کردن #سکوت_کنید.
👈 وقتی مشکلی بین شما و شوهرتان پیش می آید
✅ بهتر است به جای قهر کردن سکوت کنید
👌چراکه روش #سکوت موثرترین روش در این موارد است.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استاد عالی: سوزی در شهادت ابا عبدالله(ع) در دلها هست، که تا قیامت کم نمیشود.
🆔http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#همسرداری
👈 هر چه به نظرات همسرتان بیشتر احترام بگذارید
‼️ و از میزان کنترل وی بکاهید
✅ بیشتر احساس مردانگی می کند.
👈 ایمان و اعتماد شما به مرد زندگیتان، او را تقویت می کند
👌 و به او توان بیشتری می دهد
تا بیشتر در خدمت شما باشد.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#خانمهابدانند
🌸مهمترین ویژگی زن جذاب
خوش بویی مدت هاست که از بزرگترین علاقه مندی های زنان به حساب می آید.
عطرها و کرم های خوشبو یکی از مهمترین ویژگی های زنان جذاب در مقابل مردان است.
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️🍃❤️
#آقایان_بخوانند
👌آقای خونه همین جور که به فکر
#شارژگوشی_تون هستید
به فکر #شارژبانوی_خونه هم باشید☺️☺️☺️
🏡 http://eitaa.com/cognizable_wan
پسری ، دختری را که قرار بود تمام زندگی اش شود برای اولین بار به کافی شاپ دعوت کرد ،
تا به او اعلام کند که قصد ازدواج با او را دارد .
در حال نشستن پشت میز پسر سفارش قهوه داد .
سپس رو به پیشخدمت کرد و گفت لطفا نمک هم بیاور .
اسم نمک که آمد تمام افراد حاضر یک مرتبه به پسر خیره شدند .
پسر نمک را در قهوه ریخت و آرام خورد ،
دختر با تعجب گفت قهوه شور میخوری؟
پسر جواب داد بچه که بودم خانه مان کنار دریا بود ، در ماسه ها بازی میکردم و طعم شور دریا را میچشیدم .
حالا دلتنگ خانه ی کودکی شده ام ، قهوه شور مرا یاد کودکی ام می اندازد .
ازدواج انجام شد و چهل سال تمام هر وقت دختر قهوه درست میکرد ، داخل فنجان شوهرش نمک میریخت .
پس از چهل سال عاشقونه زندگی کردن ، مرد فوت کرد و نامه ای خطاب به همسرش برجای گذاشت:
همسر عزیزم ببخش که چهل سال تمام به تو دروغ گفتم .
آن روز آنقدر از دیدنت خوشحال و هیجان زده شده بودم که به اشتباه به جای شکر درخواست نمک کردم .
چهل سال تمام قهوه شور خوردم و نتوانستم به تو بگویم ، بدترین چیز در دنیا قهوه شور است .
اگر بار دیگر به دنیا بازگردم و باز هم داشتن تو وابسته به خوردن قهوه شور باشد ، تمام عمر شورترین قهوه دنیا را به خاطر چشمان پر از مهر و محبت تو خواهم خورد .
یک ضرب المثل چینی می گوید برنج سرد را می توان خورد،
چای سرد را می توان نوشید اما نگاه سرد را نمی توان تحمل کرد...
مهم نیست کف پاتو شستی یا نه؟!
حتی مهم نیست کف پات نرمه یا زبر ،
اما این مهمه :
که وقتی از زندگی کسی رد می شی ؛
رد پای قشنگی از خودت به جا بگذار .
http://eitaa.com/cognizable_wan