ادامه متن👆👆👆
من با عده ای از بازاریان تهران، برای امدادرسانی و کمک به زلزله زدگان وارد طبس شدیم. زلزله خیلی عظیم بود و بیش از ۲۵۰۰۰ کشته و مجروح به جای گذاشته بود.
روزها در بخشی از طبس که مشغول ساخت و ساز بودند کمک رسانی میکردیم.
یک روز شلنگ آب را روی آهکها گرفته بودم و چون وارد نبودم که باید فاصله بگیرم و یا لااقل چشمانم را بپوشانم که آسیب نبیند ناگهان قطعه آهکی جوش آورد و به صورت من اصابت کرد.
فوراً مرا به درمانگاه صحرایی بردند. گفتند: «از دست ما هیچ کاری ساخته نیست، باید او را به تهران برسانید. که البته آنجا هم بعید است بتوانند کاری انجام دهند و این بیمار با این شرایط که چشمان او نابینا شده است باید به خارج از کشور اعزام شود.»
تا دیدم دوستان میخواهند مرا به تهران برسانند، گفتم:«رفقا از طبس تا مشهد امام رضا (علیه السلام) ۶۰۰ کیلومتر راه است، مرا تهران نبرید بلکه به آستان مقدّس امام رئوف (علیه السلام) ببرید!»
با اصرارِ من مرا به مشهد بردند. گفتم:«فقط دست مرا به ضریح برسانید!»
تا دستم رسید به ضریح مطهّر امام رضا (علیه السلام) عرض کردم:«آقا! من همان بچه یتیم هستم که شما پناهم دادید، حالا بروم چشمانم را از خارجیها بگیرم در حالی که خانواده من میدانند همه چیز من، از عنایت شما است لطف بفرمایید چشمانم را شفا دهید!» در همان لحظه برقی جستن کرد و همان جا چشمانم نورانی شد. اول چیزی که بعد از این حادثه مشاهده کردم ضریح نورانی آقا و مولایم بود.»
«من با حضرت رضا (علیه السلام) پیمان بستم هر وقت و هرکجا زوار حضرت را دیدم در خدمتگزاری آنان کوشا باشم. بنابراین، علّت اصرار من به شما از این جهت بود که من در خدمتگزاری کوتاهی نکرده باشم.»
خداوند متعال زیارت، عنایت و شفاعت آن حضرت را در دنیا و آخرت نصیب ما بفرماید.
📚خاطراتی آموزنده و ماندگار - علی رضا مهرپرور - صفحه ۱۹ (با مقداری ویرایش)
http://eitaa.com/cognizable_wan
*شهیدی که بعداز۱۷سال زنده شد*
عالیه حتماً بخونید،پشیمون نمیشید👌🏻
💠 *اتفاقی جالب در تفحص یک شهید...*
🔹می گفت:اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران.علیرغم مخالفت شدید خانواده و بخاطر عشقم به شهداء حجره پدر را ترک کردم و به وهمراه بچه های تفحص لشکر۲۷ محمد رسول الله (ص)راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان... بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم. سفره ساده ای پهن می شد اما دلمان،از یاد خدا شاد بود و زندگیمان،با عطر شهدا عطرآگین.تا اینکه...
🔹تلفن زنگ خورد وخبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد.آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم. نمی خواستم شرمنده اقوامم شوم.با همان حال به محل کارم رفتم و با بچه ها عازم شلمچه شدیم.
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان وپلاک شهیدی نمایان شد. شهیدسیدمرتضیدادگر...🌷
فرزند سید حسین اعزامی از ساری...
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من....
🔹استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده شهید،به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علت بدهی زیاد،دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها...ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم....راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده خانواده مان شویم. گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم: «شهدا! ببخشید... بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم.هرچه فکرکردم،یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام.با خودم گفتم هرکه بوده به موقع پول را پس آورده،لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم.به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم:
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.به میوه فروشی رفتم،به همه مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سرزدم،جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.گیج گیج بودم.خرید کردم و به خانه برگشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته با چشمان گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد.
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم.اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد:خودش بود. بخدا خودش بود.کسی که امروز خودش را پسر عمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود.
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم.مثل دیوانه ها شده بودم.عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم. می پرسیدم:آیا این عکس، عکس همان فردی است که امروز...؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه کردم،
🔹شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین.. اعزامی از ساری..
وسط بازار ازحال رفتم.
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🌀 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻آلبرت انیشتین چند تا جمله ی فوق العاده داره👌🏻
🔹جهان ما فرایند تفکرات ماست، پس برای تغییر آن اول باید تفکراتمان را تغییر دهیم.
🔹زندگی مانند راندن یک دوچرخه است، برای اینکه تعادل خود را حفظ کنید فقط باید به حرکت ادامه دهید.
🔹تخیل همه چیز است؛ درواقع یک پیش نمایش از چیزهایی است که میتوانید در آینده داشته باشید.
🔹من هرگز فکرم را درگیر آینده نمی کنم، چون خودش به زودی می آید.
🔹از دیروز یاد بگیر، امروز زندگی کن و به فردا امیدوار باش، مهم این است که دست از پرسش برنداری.
🔹کسی که هرگز اشتباه نکند، چیز جدیدی یاد نمی گیرد.
🔹سعی نکنید یک انسان موفق باشید، بلکه سعی کنید یک فرد ارزشمند شوید.
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
12.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما واقعا از خیلی چیزها از مملکتمون خبر نداریم
فقط اعتراض کردن بلدیم
اعتراض یعنی فروش مملکت به اجنبی
http://eitaa.com/cognizable_wan
نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود، آن نقاشی بطور باور نکردنی زیبا بود و میبایست در مراسمی نمایش داده می شد.
نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت.
نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکردکه یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندش فاصله دارد.
شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند، میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش بر حسب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود، مرد به سرعت قلمویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد.نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند.
آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود.
براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا نقاشی زیبای ماخراب می شود، گاهی اوقات از آنچه در زندگی برایمان اتفاق می افتد ناراحت می شویم، اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم، خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است.
🍃
🌺🍃 http://eitaa.com/cognizable_wan
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدن خودمه به کسی ربطی نداره
http://eitaa.com/cognizable_wan
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نوزاد مجازی جایگزین فرزند واقعی😳
🔹 بعد از قوانین ظالمانهی سقط جنین حالا پروژهای جدید برای کاهش جمعیت کره زمین کلید خورده
🔹 بعد از کرونا حالا نوبت به نوزاد مجازی رسیده تا جمعیت جهان رو کم و همون کم هارو هم روانی کنند...
✅ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوانان آخرالزمان
واقعا دست مریزاد
باید بشما افتخار کرد
http://eitaa.com/cognizable_wan
با این ۵ ترفند ساده رسوب کتری و سماور رو از بین ببرید
🔹️آهک و رسوبات کتری به دلیل املاح معدنی موجود در آب بوجود میآید و این رسوبات تاثیر مخربی در سیستم گوارش میگذارد. با روشهای زیر بسادگی میتوان داخل کتری را مثل روز اولش تمیز و براق کرد:
۱- سرکه سفید و آب را به میزان مساوی داخل کتری ریخته و اجازه دهید ۵ دقیقه بجوشد.
۲- لیموی خرد شده را یک ساعت داخل کتری بجوشانید.
۳- یک قاشق غذاخوری جوهرلیمو را داخل کتری درحال جوش بریزید.
۴- یک قاشق چایخوری جوش شیرین را داخل کتری بجوشانید.
۵- پوست سیب زمینی یا هویج را داخل کتری بجوشانید تا آهک آن جمع شود.
http://eitaa.com/cognizable_wan
عده ای از متخصصان این پرسش را از گروهى از بچه هاى ۴ تا ٨ ساله پرسیدند که: «عشق یعنى چه؟»
پاسخ هایى که دریافت شد عمیق تر و جامع تر از حدّ تصوّر هر کس بود.
بعضی از این پاسخ ها:
_ عشق هنگامى است که به یک نفر بگوئید از پیراهنش خوشتان می آید و بعد از آن او هر روز آن پیراهن را بپوشد. (نوئل، ٧ ساله)
_عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست می کند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را می چشد تا مطمئن شود که مزه اش خوب است. (دنى، ٧ ساله)
_ هنگامى که مادربزرگم آرتروز گرفت دیگر نمی توانست دولا شود و ناخنهاى پایش را لاک بزند.
پدربزرگم همیشه این کار را براى او می کرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. این یعنى عشق.
(ربکا، ٨ ساله)
_ عشق هنگامى است که یک دختر به صورتش عطر می زند و یک پسر به صورتش ادوکلن می زند و با هم بیرون می روند و همدیگر را بو می کنند. (کارل، ۵ ساله)
_ عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران می روید و بیشتر سیب زمینى سرخ کرده هایتان را به یک نفر می دهید بدون آن که او را وادار کنید تا او هم مال خودش را به شما بدهد. (کریس، ۶ ساله)
_ اگر می خواهید یاد بگیرید که چه جورى عشق بورزید باید از دوستى که ازش بدتان می آید شروع کنید. (نیکا، ۶ ساله)
(ما به چند میلیون نیکاى دیگر در این سیاره نیاز داریم)
_ عشق شبیه یک پیرزن کوچولو و یک پیرمرد کوچولو است که پس از سالهاى طولانى هنوز همدیگر را دوست دارند. (تامى، 8 ساله)
_ عشق هنگامى است که مامان بهترین تکه مرغ را به بابا میدهد. (الین، ۵ ساله)
_ هنگامى که شما عاشق یک نفر باشید، مژه هایتان بالا و پائین میرود و ستاره هاى کوچک از بین آنها خارج می شود. (کارن، ٧ ساله)
_ شما نباید به یکنفر بگوئید که عاشقش هستید مگر وقتى که واقعاً منظورتان همین باشد.
اما اگر واقعاً منظورتان این است باید آن را زیاد بگوئید. مردم معمولاً فراموش میکنند. (جسیکا، 9 ساله)
http://eitaa.com/cognizable_wan
«قانون ۱۵ دقیقه» چیست؟
این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد.
ساموئل اسمایلز، مولف کتاب «اخلاق و اعتماد به نفس»، بر این اعتقاد است که تکرار کارهای کوچک نه تنها شخصیت انسان را میسازد، بلکه شخصیت ملتها را نیز تعیین میکند.
۱- اگر روزی ۱۵ دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
۲- اگر روزی ۱۵ دقیقه از کارهای بیاهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیتی چشمگیر نصیبتان خواهد شد.
۳- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید از هفتهای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
۴- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به پیادهروی سریع اختصاص دهید از گهگاه به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجهٔ بهتری خواهید گرفت.
۵- اگر روزی ۱۵ دقیقه مطالعه کرده و سلولهای خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفتهای خوبی در یادگیری دست خواهید یافت.
زیبایی روش یا قانون ۱۵ دقیقه در این است که آنقدر کوتاه است که هرگز به بهانهی کمبود وقت، نمیتوانید آن را به تاخیر بیاندازید.
http://eitaa.com/cognizable_wan