eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 ‍ "حجابٺ" را محڪمـ نگھـ دار... نگـاه نڪن ڪھـ اگـر حجاب و فڪر درسٺ داۺٺھـ باۺے مسخـره اٺ مےڪنند😒 آنھـا ۺیطـان هستند... ۺُما👈🏻 بھـ حضرت زهـرا (س) 💚 نگــ👀ـاه ڪن ڪھـ چگـونھـ زیسٺ و خودش را حفـظ ڪرد...😌 💠 فرازی از وصیٺ : شھــید سیـد محـمد ناصـر علـوے بھـ خـواهرش😢 ✨ http://eitaa.com/cognizable_wan ✨ •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌹▪️ عصر آخرالزمان و سالیان پیش از ولی عصر (عج): 🌹امام صادق علیه السلام: در آن زمان، ثروتمندان، عزیزتر و گرامی‌تر از مؤمنان خواهند بود.. از مشاهده ی وضعیت نابسامان مؤمنان خوشحال می‌شوند!. مؤمنان غمگین، حقیر و ذلیل می شود.. اصحاب الآیات ( عمل کنندگان به آیات قرآن ) تحقیر می شوند، کسانی که آنان را دوست دارند نیز همین طور. روزی خواهد رسید که ، همانند واژگون شدن ظرفی، واژگون می‌شود.! 📚 بحارالانوار 52/257 حدیث 147 http://eitaa.com/cognizable_wan
❤️ ☘ حدود یک ساعت و ده دقیقہ بعد هواپیما در خاک بغداد به زمین نشست. بعد از گرفتن بار و خروج از فرودگاه منتظر اتوبوس شدیم تا ما را به اولین مقصدمان یعنے کاظمین ببرد. همچنان خودم را از او قایم میکردم کہ مبادا مرا ببیند.خودم هم نمیدونستم چرا؟ تا کاظمین فاصلہ ی کمے بود .اذان مغرب به هتلمان در کاظمین رسیدیم. من و طاهره سادات و خانم غلامے که تازه با او آشنا شده بودیم در یک اتاق سه تخته ساکن شدیم. بعد از خواندن نماز مغرب وعشاء ،همه در لابی هتل نشستیم و عزم رفتن به حرم کردیم . روحانے کاروانمان حاج آقا پناهے ، شیخ حدودا ۵۰ ساله ای بود با محاسن گندمی و چهره ای بشاش با لبخندی بر لب شروع بہ صحبت کرد . حاج آقا_ ان شاء الله الان همگے میریم حرم ، اونجا دعای کمیل میخونیم و زیارت . عزیزان لطف کنید قبل از ساعت ۱۰ هتل باشید .به خاطر امنیت خودتون . در مسیر ، مداحے که نمیدیدمش شروع به مرثیه سرایی کرد .اشک همه را در آورد.واقعا صدایش خاص بود. وقتے وارد صحن مقدس شدیم و گنبد دوقلو را دیدم دلم هرے ریخت. عجب صفایی ... اینجا بوی مشهدالرضا میدهد. چقدر این حرم زیباست با آن ستون های چوبی دعاے کمیل در این فضا چه حالے دارد. باز همان شخص ،دعای کمیل را خواند به فراز دوست داشتنے خودم که رسیدم ، نتوانستم جلو اشک هایم را بگیرم .شانه هایم می لرزید. آن مداح هم به این فراز که رسید صدای گریه اش بلند شد. فَهَبْني يا اِلـهي وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ وَرَبّي، صَبَرْتُ عَلي عَذابِكَ، فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلي فِراقِكَ ... 'اے مولاے من، اگر بر عذابت صبر کنم ، چگونه بر فراق و دوریت صبر داشته باشم؟" بعد از دعا داخل شدیم .زیارت کردیم حدود ساعت ۱۰ شب بود که طاهره سادات با عجلہ اومد و گفت: _باید بریم. نمی شہ تا دیروقت ماند ، بیرون از حرم ناامن هست.باید سریع به هتل بریم. وارد حیاط کہ شدیم حاج محسن منتظرمان بود ،کنارش هم... «آقاے گردباد » فاصلہ شان با ما زیاد بود . ناخوداگاه نگاهم به او افتاد .چهره اش را واضح تر دیدم. قد بلند بود و چهارشانه با محاسن کوتاه مشکے کہ در تضاد با پوستش بسیار خودنمایے میکرد . کلاه بافتنے مشکی بر سر و پالتو بلند مشکے بہ تن .اما چرا احساس کردم چهره اش زیادے غرور دارد. من از این آدمهاے مغرور خوشم نمے آید. یا شاید هم کلافہ بود . هرچہ بود ولے واقعا شیک پوش بود. لعنت بر شیطان ... بہ نفسم نهیب زدم : "آهاے حُسنا خانم چشماتو درویش کن." ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
❓جمله خود را با "چرا" شروع نكنيد. ☸️ به عنوان مثال، زماني كه فرزندتان عصباني، يا كلافه است و كرده از او "چرا داداشت را زدي؟ " "چرا دروغ گفتي؟ " "چرا اسباب بازي دوستتو يواشكي برداشتي؟ ". يا از فرزندتان نپرسيد "چرا عصباني هستي؟ " "چرا ناراحتي؟". 👈 وقتي از فرزندتان مي پرسيد "چرا" تنها به او اضافه مي كنيد. او در كنار كه تجربه مي كند مجبور است دليلي براي كارش پيدا كند. 🚺 كودكان هنوز نمي دانند چرا اين احساسات را تجربه مي كنند پس مجبور هستند دليلي بتراشند يا توضيحي بدهند تا والدين خود را قانع كنند. ✅پس بدون بازخواست به او كمک كنيد احساساتش را درک كند. http://eitaa.com/cognizable_wan
برای چاق شدن صورت این غذاها را بخورید: ⇠خیار ⇠کاهو ⇠گوجه فرنگی ⇠کلم و آب کلم ⇠نشاسته سیب زمینی ⇠شیره ی خرما و انگور ⇠آب هویج و آب نارگیل ⇠مغز پسته، بادام، فندق و خرما ‼️برای عزیزانتون بفرستید 👇👇🏿👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌹مکاشفه شهیدعبدالحسین برونسی با حضرت زهرا( س ) 🌹شهید برونسی فرمانده است توی عملیات رمضان، تیربار دشمن می گیره تو گردان عده ای شهید میشن گردان زمین گیر میشه. سید کاظم حسینی میگه : من معاون شهید برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفعه دیدم شهید برونسی بی سیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...😭 بهش گفتم: حالا وقت این حرفا نیست ، پاشو فرماندهی کن !بچه های مردم دارن شهید میشن، ولی شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت. گفت : بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم ؟ گفتم: بله ؟ گفت: سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو. گفتم : بچه ها اصلا نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟ گفت : خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین. گفت : وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو، بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت : آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم گفت : بگو یا زهرا و شلیک کن. می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد. تمام فضا آتیش گرفت و روشن شدفضا، گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد 😭 نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست. قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم 40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن. شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِر اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفعه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟ گفت سید کاظم دست از سرم بردار! گفتم نه تا این سِر رو نگی رهات نمیکنم، گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی گفتم باشه! گفت : تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟ گفتم بی بی جان موندم؛😔 اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟😭 گفت : آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاءالله تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی ✳️ حالا ای برادر و خواهر از عملیات روانی دشمن نترسید؛ این مملکت صاحب دارد و شما مامور خدا هستید ؛ پشت سر فرزند زهرا حرکت کنید که فرمودند جوانان امروز در آینده نزیک عزت و فخر جمهوری اسلامی را در دنیا خواهند دید . شما مامور به ادای تکلیف هستید نتیجه را خداست. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 🔶 http://eitaa.com/cognizable_wan 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🔻اعصابتان بهم ریخته؟ 👈موزبخورید 🔻مشکل گوارشی دارید؟ 👈ریحان 🔻فشارخونتان بالاست؟ 👈کمشمش 🔻از سرطان معده میترسید؟ 👈کلم 🔻از سر وصدای معده رنج میبرید؟ 👈ماست http://eitaa.com/cognizable_wan
🌺🌺🌺🌺🌺🌺 توجه به این فرمایش حضرت علی (ع) بسیار اهمیت داره: 🔹 از نشانه های آخر الزمان این است که هنوز فتنه ای تمام نشده فتنه بعدی میاید که آنقدر فتنه ها زیاد میشود که مردم میگویند خدایا فرصتی برای نفس کشیدن و هضم فتنه قبلی عنایت کن که کار سخت شده.. در چنین شرایطی حکمت اول نهج البلاغه باید اعمال شود... 🔸امیرالمومنین فرمودند : در زمان فتنه مانند شتر دو ساله باش نه شیر بده نه سواری....اگر اینطور نباشد جزء ریزشهای فتنه خواهید شد... http://eitaa.com/cognizable_wan
❇️ درمان↯↯ ❗️ ضعف راشیتیسم دیسک کمر سرماخوردگی ❗️ پوکی استخوان پوسیدگی مفاصل شکستگی استخوان صدای مفاصل فرسوده جایگزین قرص غضروف 🎓 http://eitaa.com/cognizable_wan
طنز ‏من خودم فرم اهدای عضو رو پر کردم😎😎 ولی واسه اینکه ریا نشه اسم و مشخصات پدربزرگمو بهشون دادم😂😂 ‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾 💕 👌 مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت! آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم! تنها امید و تکیه‌گاهت رو فراموش نکن ... خـــدا❤️🍃 ‎‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
طنز تو کلاس بودم استاد گفت قال رسول الله : منم داد زدم النکاحو سنتی 😊😊 نمیدونم چرا بیرونم کردن 😐😕😕 مگه همیشه بعدش همینو نمیگن ؟😒🙊 http://eitaa.com/cognizable_wan