فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بیانیه نمایندگان مجلس در حمایت از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
""""""""""""""""""""""""""""""
http://eitaa.com/cognizable_wan
هیچوقت با حالت دستوری با
افراد خانواده تان صحبت نڪنید...!
✔️مردی صبح از خواب بیدار شد و
با همسرش صبحانه خورد و لباسش را پوشید
و برای رفتن به ڪار آماده شد.
هنگامی ڪه میخواست ڪلیدهایش را بردارد
گرد و غباری زیاد روی میز و صفحه تلویزیون دید.
خارج شد و به همسرش گفت: دلبنـدم، ڪلیدهایم را از روی میز بیاور. زن خواست تا ڪلید ها را بیاورد دید همسرش با انگشتانش وسط غبارهای روی میز نوشته: "یادت باشه دوستت دارم"
و خواست از اتاق خارج شود صفحه تلویزیون را دید ڪه میان غبار نوشته شده بود: "امشب شام مهمون من"
زن از اتاق خارج شد و ڪلید را به همسرش داد
و به رویش لبخند زد، انگار خبر می داد ڪه نامه اش به او رسیده! این همان همسر عاقلیست ڪه اگر در زندگی مشڪلی هم بود، مشڪل را از ناراحتی و عصبانیت به خوشحالی و لبخند تبدیل می ڪند..
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توضیحات امید دانا سلطنت طلب خارج نشین درمورد سقوط هواپیما اوکراین، پیشنهاد میکنم حتما #دانلود کنید.
╭─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╮
☑️ http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═ঊঈ♠️ঊঈ═┅─╯
♡﷽♡
#رمان_آنلاین_رویای_وصال🌹
#قسمت_دهم
صبح مامان سفره صبحانه رو چیده بود اما من از شوق هیچ اشتهایی نداشتم .
تو اتاقم مشغول جمع کردن وسایل بودم که مامان خانوم باظرف صبحونه وارد شد.
مامان _بیا این صبحونه ات رو بخور دیر نمیشه
_هیچ اشتهایی ندارم.
مامان _یعنی چی؟ ضعف میکنی تا ظهر، تازه ساعت 3 شاید تو هواپیما بهتون ناهار بدهند بیا چند لقمه بخور
_از گلوم پایین نمیره
مامان_ بگیر اینو ببینم و بزور لقمه را در دهانم گذاشت. پشت بندش هم یک استکان چای در حلقم ریخت
مامان _به تو باید زور گفت وگرنه حرف خوش تو کَتت نمیره
_قربونت بشم تو با این زورگویی هات
رفتم شهید شدم جام خالیه ها...
اخم های مامان در هم رفت
ای وای حالا چه وقت شوخی بود حسنا خان
مامان _میگم ناامنه نرو تو گوش نمیکنی. نگاهی به من کرد و یک نگاه به چمدان
بعد با حرکت ناگهانی چمدان رو از دستم کشید
_بده من اصلا نمیخوام بری، دلم از دیشب یه جوریه، همش شور میزنہ
_إه مامان چیڪار میکنے؟ خب دلتنگی طبیعیہ ، اصلا این حال رو باید داشته باشے، یادتونہ موقع رفتنِ شما ،من چقدر گریه کردم ؟ کربلا همینجوریه
این حالتون طبیعیه بخدا
قول میدهم مواظب خودم هستم
صداش بغض داشت، قطره اشکی از چشمش افتاد
مامان_ اگر دست من بود نمیذاشتم بری ولی حالا که کسی دیگه دعوتت کرده به خودش میسپرمت .
بعد هم بلند شد ورفت .
وسایلم را چیدم، ساک دستی ام را دوباره چک کردم.
لباس هامو پوشیدم. نگاهی به دور و بر انداختم
چیزے جا نذاشتم؟
اممم... وسایل پزشکی. شاید لازم بشه
الهی با نام و یاد تو
وارد سالن شدم. مامان و دايے حبیب آماده منتظرم بودند. مامان قرآن به دست گرفت که از زیر آن رد شم به یک باره چیزی یادش اومد وقران را به دایے داد و خودش رفت.
و من از زیر قرآن رد شدم.
ولی مگر نه رسم بر این است که دم رفتن معمولا مادرها قرآن به دست میگیرند... بدرقه شدن با قرآنِ مادر چیز دیگری است.
و دلِ من ازآن بدرقہ ها میخواست.
وارد حیاط شدم مادر اومد و به دستم پارچه ی کوچک مشکی داد.
_اینو بگیر بزار تو کیفت، یه وقت لازمت میشه
_این چیه؟ و همزمان آن را باز کردم
«پوشیه»
نگاهی به مادر انداختم، منظورش را خوب متوجه شدم ...
_ممنون مامان
همگی سوار ماشین شدیم.
ساعت 11:30 به فرودگاه رسیدیم .
دايے چمدان و مدارک را از من گرفت و با آقای ثابتی تماس گرفت. به سمت کانتر رفت. ما هم با راهنمایے اقای ثابتے به همسفرهاےدیگر پیوستیم.
طاهره سادات را با یک دختر حدودا 10 ساله چادری دیدم که به سمتمان می آمد.قبل از رسیدنشان رو به مامان گفتم
_مامان این طاهره خانمه، زن داداش زهرا
مامان با طاهره سادات خوش وبشے کرد و با راهنمایے او بہ سمت دیگہ اے رفتیم.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
#رمان_رویاےوصــــال💕
#قسمت11
آقا محسن برادر زهرا از سمت دیگہ اے جلو آمد و با مادر احوالپرسی کردند.
نمیدونم چرا کنجکاو بودم این آقاے نُخبہ را ببینم ، برادر طاهره سادات را میگویم.
طاهره خانم مادر و خواهرش را معرفی کرد. سپس رو به دختر جوانی که محجبه بود و نیمچه آرایشی داشت کرد وگفت این هم عضو جدید خانواده ما فاطمه خانم، نامزد داداشم ببخشید زن داداشم ، آخه تازه دوماهه عقد کردند.هنوز عادت نکردم بگم زن داداش.
یعنی همسر اوست؟
طاهره خانم سه برادر داشت .خانم کدومشون هست؟
"خب معلومہ براے بدرقہ کسے میان کہ میخواد بره کربلا.اصلا باشہ، بہ تو چہ حُسنا ؟ از الان بخواے خُل بازے در بیارے نہ من نہ تو" .
به عروس خانم جدید تبریک گفتیم. او هم گفت براش دعا کنیم.
دايے و آقا محسن را دیدم که باهم مشغول صحبت بودند .ولے تنها ... بیخیالش شدم و همونجا اول به الهام و بعد به زهرا زنگ زدم و خداحافظی کردم.
الهام با خنده و شوخی گفت :
الهام_آجی رفتی اونجا به امام حسین بگو یه شیرازی باحالی نصیب ما کنه
_بمیری الهام با این دعاهات. باشه دعا میکنم یه یابویی با اسب سفیدش بیاد ببرت ولی شیرازی نه.
الهام _اِه چرا؟
_مامان دِق میکنه همین الان ازت دوره دیگه شوهر کنے برےکه مے میره
الهام _حالا راضی میشہ
_چیہ نکنہ خبریہ؟
الهام _هااا ؟ نہ.
_نہ و نگمه میدونم یہ چیزیت هست. برگشتم میاے تعریف میکنے بینم جریان چیہ؟ باشہ؟
الهام _باشہ
_خب خواهر کوچیکه ما هم رفتنے شدیم، ببخش اگر بدے دیدے ، گرچہ هر کارے ڪردم حقت بود.
الهام _باشہ ابجے خانم ما هم داریم برات
_شوخے کردم ته تغارے، حلالم کن الهام باشہ؟ شاید برنگشتم
_برو بابا انگار داره میره سفر آخرت، میرے زیارت برمیگردے دیگہ التماس دعا برو بسلامت
خدانگہدار
_خداحافظ
بعد از حدود یڪ ساعت صدامون زدند که باید به سالن بعدی برویم.
دايے به سمتم آمد
کمی بغض داشتم، نمیدونم چرا؟
_خیلی زحمت کشیدی دايے، ممنونم بخاطر همه چیز حلالم کن اگر اذیتت کردم
لبخندی زد وگفت :
_حلالی خانم دکتر برو بسلامت
میدونم مواظب خودت هستے
ولی به حاج محسن کمالی و آقای ثابتی سفارشت رو کردم. هر کاری داشتی بهشون بگو. بعد هم دست به جیبش برد
و پاکت پول چنج شده را به من داد. مراقب خودت باش.
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
#به_فرزندتان_آموزش_دهید
#شش_روش_برای_مطالعه 📖
📌بهترین روش مطالعه این است که ابتدا درس را قبل از تدریس معلم بخوانید. با این کار تا حدی روی مطلب درسی تسلط پیدا می کنید.✨
📌 روشهای مطالعه عبارتاند از:
🔮۱- #مرحله_روخوانی: در این مرحله تنها با چشم مطلب درسی را دنبال کنید. درست مثل وقتی که روزنامه می خوانید📰
🔮۲- #مرحله_تصویر_سازی_ذهنی: یعنی مطلب خواندهشده را در ذهن خود تصویرسازی کنید.🤔 🖼
🔮۳- #مرحله_تثبیت_مطالعه: این مرحله، درگیر کردن ذهن و زبان است؛ یعنی مطالبی را که در ذهن فهمیده اید با زبان بازگو کنید مثلا هر چه از درس فهمیدید بیان کنید.🤓
🔮۴- #مرحله_تسلط: مرحلهی مرور نیز گفته میشود. یک بار دیگر درس را بخوانید.📜
🔮۵- #مرحله_یادداشت_برداری: نکات مهم درسی را روی کاغذهای کوچک یادداشت کنید. 📑
🔮۶- #مرحله_بازیابی: بعد از مطالعهی کامل و دقیق یک بار از خود امتحان بگیرید.
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعدادی از کاربران درخواست کرده بودند، فیلم کامل این گیف👆رو بذاریم.
اینم کاملش👆👆👆
بدون شرح....
اما برای آدم عاقل یک اشاره کافیست👍😳
#سپاه_امنیت_ایران
#اطلاعیه_فوری
#بسیار_مهم
دو ساعت پس از حمله موفقیت آمیز موشکی جمهوری اسلامی ایران به پایگاه مجهز و بزرگ آمریکایی ها در عراق، چند هواپیمای جنگ الکترونیک آمریکایی در جنوب کشور به پرواز درآمدند و با استفاده از تکنیک های جنگ الکترونیک اقدام به شبیه سازی موشک کروز برای رادارهای پدافندی کشور نمودند. لذا بلافاصله از جنوب کشور به پدافند قوی و گسترده تهران خبر می دهند که یک موشک کروز در حال حرکت به سمت تهران است.
از آنجائیکه هواپیمای اوکراینی وضعیت طبیعی نداشت (نقص در موتور و عدم توازن و احتمالا دستگاری نرم افزار هواپیما توسط شرکت آمریکایی بوئینگ) سامانه پدافند تهران این هواپیما را به اشتباه، موشک کروز که از جنوب کشور خبرداده بودند تشخیص داده است.
تمام این مراحل ظرف ۱۰ ثانیه انجام شده است.
باید فرض کنیم اگر واقعا موشک کروزی در کار بود و به سمت تهران ۱۵ میلیونی پرتاب شده بود، در صورت اصابت، چند هزار نفر کشته و زخمی می شدند؟ آن وقت سوال این بود که مگر تهران پدافند ندارد؟ فرمانده هوافضا کجا بوده است؟
قاتل همه سرنشینان بیگناه هواپیمای اوکراینی قطعا آمریکاست و ما خونخواه آنان هستیم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
#رمان_رؤیاےوصــــــال💕
#قسمت12
مامان اشک میریخت، بغلش کردم و دست های لبریز عطر سیب بهشتیش را بوسیدم و گفتم:
_ حلالم کن خیلی اذیت شدی، نُه ماه حَملم کردی، 26 سال تحملم کردی
هر کاری کنم نمیتونم زحمتات رو جبران کنم.
فقط میتونم دعات کنم.
_برو بسلامت دخترم، از شیر مادر حلال ترے مراقب خودت باش.
نتونستم بمونم
سریع حرکت کردم لحظه آخر از پله ها که بالا میرفتم برگشتم ونگاهشون کردم.
خداحافظ...
به سالن بعدی که رسیدم کنار طاهره خانم نشستم.
از همان اول با خودم عهد کردم که مراقب چشمانم باشم.
حواسم پے چیز دیگر ے جز «دلبرم » نرود.
طاهره _ خوشحالی که میری کربلا؟
_خوشحال ؟ توصیف حالم سخته ، تا نرم باور نمیکنم .
شما بار چندمه میرید؟
طاهره_ دوم
_چه عالے
طاهره _میگن بار اول یه چیز دیگه است.
و من به این فڪر میکنم کہ براے عاشق بار اول و دوم معنایے ندارد.
با تصور حضورم در بهشت رویایی تو ضربان قلبم بالا می رود.
جلوتر حاج محسن را دیدم و کنار او آقاے جوانے. حدس اینکہ باید برادر طاهره سادات باشه ،کار سختے نبود.
همان که اسم عجیبی داشت .
چه بود؟
چرا فراموش کردم؟
طاهره و ... طوفان ...آرے طوفان
اسمش مرا یاد گردباد می اندازد .
این طوفان چہ عجیب از گردباد های زندگیش عبور کرده و حالا اینجا راهے کربلاست .کنارش حاج محسن با آن اندام نسبتا فربه قرار است بادیگاردش شود. با این تصور لبانم به خنده باز شد .
-زهرا خدا خیرت بده حالا باید میگفتے این چیزها رو
به خودم نهیب زدم" بس کن ،مگه قرار نشد به این چیزها فکر نکنے."
بالاخره بعد از مدت طولانی باید سوار هواپیما میشدیم.
به سمت گیت خروج راهے شدیم. سعے کردم خودم را از او پنهان کنم . خدا را شکر او هم نگاه نمیکرد.
در هواپیما جاے من و طاهره سادات کنار هم بود .حاج محسن و سید طوفان حسینے هم کنار هم.
در آخر هم یک خانم دیگر روی صندلی بغلیمان نشست.
هواپیما از زمین بلند شد و من دلم را از مافیهای آن کندم.
باید همہ چیز را پشت سر بگذارم .
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♦️جزئیات ترور سردار قاسم سلیمانی
شبکه فاکس نیوز آمریکا (شبکه نزدیک به ترامپ):
🔹یک دقیقه بعد از ترور قاسم سلیمانی، ماشین «نیروهای عملیات ویژه» نیز در محل حمله حاضر شد
🔹نیروهای عملیات ویژه با عکس برداری از صحنه ترور قاسم سلیمانی تأیید کردند که شلیک پهپاد دقیق بوده و سردار ایرانی قاسم سلیمانی دیگر وجود ندارد
🔹منابع دولتی (ترامپ و...)عکسهایی از پیکر ژنرال سلیمانی در اختیار ما قرار دادهاند که آنها را منتشر نخواهیم کرد (قابل انتشار نیست)
🔹یک تفنگ خودکار، یک کتاب شعر و مقداری پول نقد وسایل همراه سلیمانی بودند
🔹مقامات آمریکایی به دنبال تلفن همراه سردار سلیمانی بودند اما تلفن سردار سلیمانی بر اثر حمله موشکی سوخته بود
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan