eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ ☘ همان جور خیره نگاهم میڪرد .نگاهش جدے بود .هیچ جوابے نداد. دستم را تڪون دادم . _باشمام ، میگم با این پا ڪجا رفتہ بودید؟شنیدم ڪار هرشبتونہ بہ پاتون هم رحم نمیڪنید نہ؟ بہ من نگاه میڪرد اما انگار حواسش جاے دیگرے بود. خیلے جدے گفت _باید میرفتم. نمی دونم چرا دلگیر و عصبے بودم . _آهان ...باید میرفتید ! نباید قبلش با پزشڪتون مشورت میڪردید کہ آیا اجازه میده شما با این پا بیرون برید یا نہ؟ درضمن آقاے شجاع مےدونید اگر اینہا بفهمند ،دانشمند موشڪے ایران اینجاست چہ بلایے سرتون میارن؟ بعد بہ من بگید لجباز. براے چندلحظہ ساڪت بود سیدطوفان_ جوش نزنید ، اتفاقے نیفتاده ، هرڪسے جاے من بود میرفت بلڪہ بتونہ راهے براے رفتن از اینجا پیدا ڪنہ. پاے من کہ سهلہ لازم باشہ جونمم باید بدهم. تاکِے میتونیم اینجا باشیم؟ باید یہ فڪرے ڪنیم ،هر جورے هست باید از این روستاے لعنتے خارج بشیم. جوابے نداشتم کہ بدهم. پاشدم کہ وضو بگیرم بلکہ آرامتر بشم. نمے دونم چرا احساس ڪردم حالش خوش نیست. یہ جورے بود ، عمیق تو فڪر بود. روسریم را درآوردم ، وضو کہ گرفتم برگشتم در چارچوب آن آشپزخونہ ڪوچڪ ایستاده بود . با اخم نگاهم میڪرد ، سرم را پایین انداختم . صورتش قرمز شده بود.اجزاےِ صورتش بالا و پایین میشد ، میخواست چیزے بگوید ... وقتے خواستم رد بشم دستامو گرفت : _ تو با این ظاهر ... چشماشو بست و نفسشو بیرون داد _دختر چرا اومدی اینجا؟ دوندوناش رو بہ هم میفشرد بہ سختی گفت : اگہ اونہا... اگہ اونہا اذیتت کنند ... ناگهان سرش را به دیوار گذاشت ،شانہ هایش مے لرزید.... غیرتے شده بود.تحمل گریہ این مرد را نداشتم. چقدر این گریہ برایم آشناست. گریہ یڪ مردِ باغیرت . مردے کہ دستش بستہ بود . جایی در کوچه‌های مدینه ، درب سوختہ اے و... طوفان ، علے وار گریہ میکرد . دستش بستہ بود. اما از چہ مے ترسید؟مگر بیرون چہ خبر بود؟ براے لحظہ اے ترس بَرَم داشت. برگشت بہ طرفم سیدطوفان_تا من زنده ام نمیزارم ڪسی نزدیکت بشہ. چہ حسِ خوبے ست کہ یڪ نفر براے تو حصارے باشد در برابر تمام بے رحمے ها ... و امان از روزے کہ این حصار نباشد. شب هم گذشت . صبح با صداے مهیبے از خواب پریدم .دستام میلرزید سیدطوفان ڪنارم بلند شد سید_نترس ...نترس صداے جنگنده است. احتمالا داران مواضع داعش رو میزنند. _ مواضع داعش؟... یعنے ممکنہ... اینجا رو هم... ؟ طوفان_شاید ...اما خب اونہا میدونند اینجا هم غیر نظامے زندگی میکنہ. بعد زیر لب چیزے گفت کہ بزور شنیدم _باید هرچہ زودتراز اینجا بریم... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهنگ شر اعظم شاهین نجفی نوعی نوای شیطان پرستیست لعنت خدا بر او http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ ☘ بالاخره آن روز لعنتے رسید. امروز پنج شنبه بود. تقریبا یڪ هفتہ از اسارتمون میگذشت. دم دماے عصر بود کہ صداے کوبیده شدنِ در ِ حیاط بلند شد. انگار چند نفر با چیزے محڪم بہ در میکوبیدند. عبدالله در را باز ڪرد. از لاے در نگاه ڪردم .چند مرد با اسلحہ با عبداللہ حرف میزدند .خوب کہ نگاه ڪردم همراهشان هم مرد همسایہ و یڪ زن بود. جلو دهانم را گرفتم کہ جیغ نڪشم.پاهایم سست شده بود . سیدطوفان حالم را ڪہ دید بہ طرف در رفت . خودم را بہ آستین هایش آویزان ڪردم . ناے ایستادن نداشتم . از لاے در نگاه ڪرد ، صورتش برافروختہ شد. بہ من و سپس بہ اطراف نگاهے انداخت. با عجلہ دستم را گرفت و گوشہ اے نشاندم.چادر و روبنده ام را آورد. بہ سختے سرم ڪردم. سیدطوفان‌_هر اتفاقے افتاد از اینجا بیرون نمیاے فهمیدے؟گفتم هر اتفاقے ...فهمیدے؟ با سر اشاره ڪردم کہ فهمیدم . داشت میرفت لحظہ آخر صدایش زدم براے اولین بار اسمشو صدا زدم _طوفان _جانم با جانم گفتنش قلبم بہ تپش افتاد،بہ قلب بیچاره من رحم کن خودش هم متوجہ حرفش شد . ابروهاشو بالا داد _من ... من ..مے ترسم اومد روبہ روم ایستاد ، دستامو گرفت اینقدر گرم کہ یادم رفت اصلا کجا هستم . _تا من هستم نگران نباش و من بدون تو بودن را چہ طور تصور کنم؟ در را باز ڪرد و لحظہ آخر نگاه مستاصلے بہ من انداخت. صداے بحث و درگیرے می آمد. از این وحشے ها هر ڪارے برمے آید.ڪارے بہ مجرد و متاهل نداشتند. تمام ماهیچہ هاے بدنم منقبض شده بود _باید چیڪار ڪنم خدایا ...من میدونم معجزه هم اتفاق میفتہ .میشہ براے من معجزه کنے ؟ یا فاطمہ ...تو مادرمے دست دخترت رو نمیگیری ؟ بحق زینبت کہ رنج اسارت رو ڪشید کمکم ڪن اینہا دست خالے از اینجا برن . قول میدهم ... قول میدهم اگر کمکم کنید ،قربانے بدهم .اسماعیلم را قربانے میڪنم. هق هق میڪردم تنہا چیز با ارزشے کہ دارم قربانیش ڪنم ...تنها چیز با ارزشم ...اسماعیل من ...طوفانہ من قول میدهم همسر یڪ روزه ام را قربانے کنم. ازش میگذرم .من با تمام وجودم ازش میگذرم .اون مال من نیست. تو همون حین صدای داد حاج آقا رو شنیدم _سید ...بس ڪن بیا برو ڪنار در باز شد با آخرین رمقے کہ داشتم بزور لب زدم _یاحسین و دیگر هیچ نفهمیدم . چشمامو باز ڪردم .تمام بدنم درد میڪرد.اینجا دیگہ ڪجاست؟ بلند شدم یہ مزرعہ بود .یہ مزرعہ سرسبز ِگندم چشم چرخوندم یہ درخت سبز و یہ کلبه بود. در کلبہ را باز ڪردم .پدرم نشستہ بود و قرآن میخواند _بابا پدر_اومدے بابا جان ، خیلے وقتہ منتظرت بودم .بیا بشین خوبے دخترم ؟ مرا نشاند .مهربانانه نگاهم ڪرد پدر_ مواظب قلبت باش و اشاره بہ قران ڪرد . راستے قبول باشہ. _ بابا من هنوز زیارت نرفتم. پدر_اسماعیلت رو کہ قربانی ڪردی.اون رو میگم .قبول باشہ وقتے با خدا معامله ڪنے اونهم سر با ارزش ترین چیز در زندگیت ، خدا هم دستتو میگیره . حُسنا جان من باید برم گندم هاے اینجا رسیدند باید برم بچینمشون وگرنہ دیر میشہ. تو هم سرِ قولت باش. از درِ کلبہ خارج شدیم .اون گندم هاے سبز همہ رسیده و زرد شده بودند . بابا رفت . صداهایے میومد و من از اون فضا جدا شدم . چشمامو بہ سختے باز ڪردم ... من ڪجا هستم؟ ↩️ ... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو کرمانی داشتیم در طول انقلاب هاشمی و شهید سلیمانی که هر دو تقریبا با یک سابقه یکی پر ادعا یکی بی ادعا مقایسه کنیم زندگی و مرگ هر دو را زحمات و بهرمندی هر یک از سفره انقلاب یکی لیبرال و سرمایه داروطرفدار سرمایه داری یکی خاکی و طرفدار محرومین و مستضعفین یکی روحانی و بالباس پیامبر یکی روحانی اما بدون لباس پیامبر یکی طرفدار مذاکره و ذلت دربرابر دشمن یکی طرفدار مقاومت وعزت همیشگی یکی چهل سال درپستهای مملکتی یکی چهل سال در جبهه های مقاومت یکی همسر و فرزندانش فتنه گر و آقازاده و بهره مند سفره انقلاب یکی همسر وفرزندانش الگوی زینبی و علوی یکی منحرف از خط امام ورهبری یکی تا آخرین لحظه در خط امام ورهبری یکی منفور ملت یکی محبوب قلبها یکی مرگش در استخر فرح یکی مرگش شهادت در راه خدا یکی مرگش باعث خوشحالی وعبرت ملت یکی مرگش باعث ناراحتی وحسرت ملت یکی جمعیت تشییعش در حدمعمولی یکی جمعیت تشییعش در حد امام ره یکی دفن زورکی در کنار امام ره یکی دفن در جایی خاکی و معمولی یکی سنگ قبرش میلیاردی یکی سنگ قبرش سرباز ولایت. .. و مثل قبور سایر شهدا یکی ..... یکی .... روحت شاد سردار دلها که هم زندگی ات وهم شهادتت باعث برکت و زنده شدن خط امام ورهبری شد. http://eitaa.com/cognizable_wan
کمی تفکر http://eitaa.com/cognizable_wan
سکوت مطلق باید در برابر مردانگی این دو تعظیم کرد http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃🍂 وقتے چشمامو باز ڪردم ،زهره خانم را ڪنارم دیدم .صداے فرشتہ خانم هم مے آمد اما من متوجہ نمیشدم چہ میگفت زهره خانم_ چشماشو باز ڪرد ... _من ڪجام؟ زهره خانم_ پیش مایے نگران نباش . چند دقیقہ گذشت تا ذهنم تحلیل ڪرد کہ ڪجا هستم و چہ اتفاقے افتاده . سر بلند ڪردم ،چشماے نگران یڪ نفر بہ من خیره شده بود. اما چرا صورتش ڪبود و گوشہ لبش خونے شده بود ،لباسش هم پاره بود. بہ سختے نیم خیز شدم _چرا اینجورے شدید؟اشاره بہ صورتش ڪردم. سیدطوفان_چیزے نیست ...تو خوبے؟ من خوب بودم؟ ...نمیدونم . حاج آقا یالله گویان وارد اتاق شد. بہ کمک زهره خانم نشستم و بہ دیوار تڪیہ دادم. _ حالتون چطوره خانم حکیمے؟الحمدلله کہ بخیر گذشت. چطورے بخیر گذشت ؟ بہ زهره خانم نگاه ڪردم _اونہا ...اون چند نفر چطورے رفتند؟ زهره خانم_خدارو صد هزار مرتبہ شڪر ، وقتے دیدند اینجا چیزے ڪہ میخوان عایدشون نمیشہ .از اینجا رفتند، نمیخواد بہش فڪر ڪنے تموم شد . بہ سیدطوفان نگاهے انداختم .سرش را بہ دیوار تڪیہ داده بود و چشماشو بستہ بود. حال این مرد مانند ڪسے بود ڪہ انگار از بالاے ڪوهے بہ پایین پرت شده باشد. بہ یاد خوابم افتادم. من با خدا معاملہ ڪردم. سر پاڪ موندن خودم و از دست دادن طوفان !!! یڪ معاملہ عادلانہ وقتے همہ رفتند ڪنار دیوار دراز ڪشید. بلند شدم و برایش بالش آوردم. _اینو بزار زیر سرت بالشو زیر سرش گذاشت .ڪنارش نشستم . چشماشو بستہ بود. دلم میخواست یہ دل سیر نگاهش ڪنم ، نمےدونستم بعدا فرصت میشہ یا نہ. دستم را روے صورتش آن جایے کہ کبود شده بود ڪشیدم. چشماشو باز ڪرد ، قرمز بود . اما تیلہ مشڪے اش را اولین بار بود این جور میدیدم. _نمیدونستم رنگ چشمات مشڪیہ سیدطوفان_تو میدونستے رنگ چشمهات خیلی عجیبہ. _چطور؟ طوفان _رنگ عوض میکنہ . _ابروهای تو هم خیلے عجیبہ طوفان_مال من؟ چطور؟ _گره دارند ، انگار با آدم سر جنگ دارن بالاخره لبهاش بہ خنده باز شد. انگار دنیا رو بهم دادند. _باید جایزه بهم بدی بالاخره خندوندمت . زیر لب آروم طورے کہ نشنوه گفتم : اخم هاتم دوست دارم ... ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃🍂 یڪ هفته دیگر هم گذشت .و ما همچنان در آن روستاے تبعیدے روزگار میگذراندیم. با این تفاوت کہ من رنگ کوچہ و خیابان را نمیدیدم .در قفسے تنگ گرفتار بودیم . هر روز یڪ ترس و دلهره .روزے نبود،ڪہ خبر میرسید ڪسے را ڪشتند یا مجازات ڪرده اند. این روزها خودم هم نمیدانم چہ مرگم شده است. گاهے اینقدر دلتنگش میشوم و گاهے هم از او فرار میڪنم. او هم دست کمے از من ندارد. گاهے باخودم میگویم خدا کہ قول و قرار مرا جدے نمیگیرد .بیخیالِ تمام خواب ها و عهدهایے کہ ڪردم ! اگر از اینجا نجات پیدا ڪردیم براے بدست آوردنش میجنگم. اما روے دیگرم میگوید نہ این ڪار نامردے ست.سر قولت با خدا باید بمانے. 🍂 نمیدونم چرا این شبہا طوفان بیقرار تر از همیشہ است. نمیخوابد ومداوم در حیاط قدم میزند . دلم برایش تنگ شده ،باید باهاش حرف بزنم .رفتم و ڪنارش نشستم . حُسنا نباید احساساتے بشے ...باید فاصلہ ات رو حفظ ڪنے. هردو ساڪت بودیم. _چرا حرف نمیزنید؟ طوفان_چے میخواے بدونے ؟ _چیزے کہ ناراحتتون کرده ، کہ بخاطرش شبہا پا میشے میاے تو حیاط. همچنان ساکت بود. مردد بودم بپرسم یا نه بالاخره دلم را بہ دریا زدم و گفتم : _اگر ازاینجا زنده برگشتیم ...اگر نجات پیدا کردیم ... برگشت عمیق نگاهم کرد .دستامو گرفت. _حُسنا کاش زودتر اومده بودے تو زندگیم . براے اولین بار اسممو بہ زبون آورد. از اینکہ غیرمستقیم میگہ دلش با منہ خوشحال شدم، ولے من نباید اینو بخوام. لبخند تلخے زدم و گفتم ... «شرط مردان نیست با یک دل، دو دلبر داشتن یا زِ دل یا زِ دلبر، دست باید برداشتن...» شاید توقع داشت طور دیگہ اے احساساتم رو ابراز ڪنم . دستامو ڪشیدم و از اونجا بہ اتاق پناه بردم . طوفان مال تو نیست حُسنا ... مال یکے دیگہ ست 🍁 خیلےنگذشتہ بود کہ در زدند وعبدالله در را باز کرد اینبار مردے سراسیمہ وارد حیاط شد . عبدالله گفت همسر این مرد وقت زایمانش هست و نیاز بہ دڪتر دارند .از زن همسایہ شنیده ڪہ یڪ پزشک تبعیدے اینجاست. بہ طوفان نگاهے انداختم _من پزشڪ هستم اما تا حالا بچہ دنیا نیاوردم. طوفان_منم براے بیرون رفتن خوشبین نیستم. عبدالله و طوفان بیرون رفتند و با اون مرد صحبت میڪردند. حاج اقا هم بہ اونہا پیوست. طوفان داخل اتاق اومد و گفت _این مرد موبایل داره ، میتونیم در عوض زایمان خانمش از موبایلش استفاده ڪنیم. _چطورے مگہ اینجا آنتن میده ؟ طوفان_براے خودشون آره .براے اسیرها نہ ، اگر بفهمند ما از تلفن استفاده ڪردیم براش بد میشہ _اگر نتونستم چے؟اگہ اتفاقے افتاد؟بہ صورت تئورے چیزهایے بلدم ،اما عملا ...نمیدونم میترسم از این بعثے ها طوفان ڪمے فڪر ڪرد و گفت : _نمیخوادبہ ریسڪش نمے ارزه در یڪ تصمیم آنے چادرم را پوشیدم . پوشیہ ام را بستم و بہ حیاط رفتم. طوفان_ڪجا راه میفتے میرے براے خودت؟ وقتے از منصرف ڪردن من ناامید شد، آماده شد کہ همراهم بیاید. بہ همراه عبدالله و سیدطوفان دنبال آن مرد در کوچہ هاے روستا راه افتادیم. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
پنتاگون به تازگی تلفات حمله به عین‌الاسد رو اعلام کرده و بازم تاحدی سانسور کرده و گفته تا الان 11 سرباز آمریکایی دچار آسیب مغزی شدن و گوگیجه گرفتن. از تلفات جانی حرفی نزده بهش گفتن آقا، چرا الان گفتی؟ انقدر فاصله افتاد؟ همون اول میگفتید دیگه پنتاگون هم گفته، ماهم پنجشنبه فهمیدیم😂 کاشکی جمعه میفهمید، خیلی باحالتر میشد http://eitaa.com/cognizable_wan
✨﷽✨ ✨ #پندانـــــــهـــ زندگی کوتاه است و پایان آن نامعلوم پس همواره سعی کنید بهترین همسر ، بهترین رفیق و حتی مهربانترین رئیس باشید تا زمان وداع دنیایی زیباتر را به‌ فرزند خود تحویل دهید #الهی_قمشه_ای ‎‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ /افشاگری استاد رائفی پور از ارتباط کانالهای طنز زنجیره ای با عناصر آلوده امنیتی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 👈 چه مجلسی داریم ؛ چی میگند و چه تیکه هایی به هم میندازن 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلقک‌های آمریکایی» منتشر شد مردم ایران چه کسانی هستن؟ ازین به بعد هم هیج غلطی نخواهند تونست انجام بدن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 به مناسب سالگرد برجام... ▪️جوادمون جنتلمنه جنتلمنه ▪️موگرینی هم عشق منه عشق منه #ملت_مقاومت_علیه_امریکا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡️مذاکره با کسی که تمام هزینه جنگ آمریکا را می پردازد و خون شهدای منا و شیعیان یمن از چنگال ان ملعون می چکد ظریف: به هیچ عنوان برای توافق جدید با آمریکا مذاکره نمی‌کنیم برای مذاکره با عربستان آماده‌ایم 🔷پ.ن: آقای دکتر ظریف اولا یادت باشه سگ زرد بردار شغاله. ‼️دوما مذاکره نیابتی آخرین درجه ذلت و و حقیر بودن یک دولت را نشان میدهد. ‼️عربستان نوکر حلقه به گوش آمریکاست و این موضوع رو همه دنیا به خوبی می‌دانند حال که رهبر انقلاب پوزه وطن فروشان و لیبرال ها را برای ممنوع بودن مذاکره با آمریکای جنایتکار پاک کرده است، دست به حربه جدیدی به اسم مذاکره نیابتی زدید. ‼️خلاصه بگویم عربستان به نیابت از آمریکا پای میز مذاکره می آید هرچه آمریکا میخواهد مطرح میکند هر جور که آمریکا بپذیرد رفتار میکند منافقین داخلی در مورد نقاط ضعف کشور میدهند. این نقاط ضعف میشود اهرم فشار دشمن بر روی تیم مذاکره کننده از آن طرف هم کارچاق کن های رسانه ای و خبرناهار های دولتی شروع میکنند جو سازی کردن و ترساندن مردم از فشار اقتصادی بیشتر و سایه ی جنگ و ناامنی. ‼️اخر هم بعد از چند ماه مذاکره تیم مذاکره کننده با نیش تا بناگوش بازشان می ایند.تمام سایه ی امنیت یعنی موشک ها را تقدیم میکنند به دشمنان و آمریکا با مذاکره نیابتی به تمام اهدافش می‌رسد . افتضاحی بزرگ و جبران ناپذیر به نام رخ میدهد. عده ای هم در داخل برایش کف و سوت می‌زنند و هورااا میکشند. http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سخنان «استفان کینزر» استراتژیست آمریکایی درباره نقش شهید سردار سلیمانی در نابودی داعش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 تحلیل خنده‌دار لیدر اپوزیسیون از حرکت روحانی در نمازجمعه! نمیدونه خطبه‌های نمازجمعه قبل از نماز خونده میشه!
♡﷽♡ ❤️ 🍃🍂 از ڪوچہ پس ڪوچہ هاے تاریڪ روستا رد میشدیم.هیچ چراغ و نورے نبود. بہ سختے جلو پایم را میدیدم. پایم بہ سنگے خورد و نزدیڪ بود بیفتم. کہ سیدطوفان دستم را گرفت . وقتے رسیدیم حال زن بیچاره خوب نبود. اول هول شدم اما ڪمے بعد، بہ خودم مسلط شدم. همیشہ زهرا چیزهایے برایم میگفت. بہ یاد زهرا افتادم . ڪاش اینجا بودے ڪمڪم میڪردے...نہ همون بہتر کہ پات شڪست و نیومدے. دوساعت طول ڪشید تا بالاخره بچہ بہ دنیا اومد . یہ پسر بود. پدرش از خوشحالے نمیدونست چیڪار ڪنہ .تو همون حین سیدطوفان با قولے ڪہ از اون مرد گرفت ، ڪاملا مخفیانہ از موبایلش استفاده ڪرده بود. وقتے برگشتیم ازش پرسیدم _تونستید تماس بگیرید؟ سیدطوفان_آره ،بہ محسن زنگ زدم گفتم بہ بقیہ هم خبر بده فعلا زنده ایم. از وقتے برگشتیم سیدطوفان دمغ شده بود. تو حال خودش نبود ، مداوم تو فڪر بود و با خودش حرف میزد. آخر هم طاقت نیاورد و بہ سراغ حاج آقا رفت. با این حالِ طوفان من هم نگران شدم و البتہ ڪنجڪاو ، بنابراین بہ بہانہ ڪار داشتن با زهره خانم وارد خونہ شدم سعے ڪردم گوشامو تیز ڪنم: حاج آقا_ یعنے‌ دارن بہ این سمت میان؟ سیدطوفان_بلہ ،اون مردِ میگفت تو تڪریت در حال درگیرے هستند.خیلے هاشون فرار ڪردند یا عقب نشینے ڪردند و احتمالا تا فردا برسند اینجا . "حَشدُ الشعبے" عراق باهاشون درگیر شده . اون جنگنده ها هم آمریڪایے اند دولت عراق از امریڪا خواستہ مواضع داعش رو هدف بگیره،تڪریت رو زدند . این روستا هم براشون مهمہ ، مثل اینڪہ روستاے راهبردے هست و نمیخوان از دستش بدهند. حاج آقا_نمے دونم باید چیڪار ڪرد. دیگہ نتونستم گوش بگیرم .چون فرشتہ خانم شروع بہ حرف زدن کرد. اما با تصور حضور داعشے ها در اینجا دچار اضطراب وحشتناڪے شدم. *** سہ روز گذشت. سیدطوفان بہ حالت اولش برگشتہ بود. بیشتر وقتہا اخم آلود و تلخ بود. اخلاقش عوض شده بود. با تندے بامن صحبت میڪرد. گاهے حتے از لحنش اشڪ در چشمانم جمع میشد. شاید میخواست از من دل بڪند یا اینڪہ من راحت تر از اون دل بڪنم. نگاهم نمیڪرد . بعضے وقتہا چشمش ڪہ بہ من مے افتاد نگاهش را میدزدید . منم سعے ڪردم از او فاصلہ بگیرم . ترجیح میدادم پیش زهره خانم باشم. موقع خواب هم همانجا میخوابیدم. بہ دوریش باید عادت میڪردم اگرچہ سخت بود. حساب ڪردم یڪ ماه از اسارتمان میگذشت. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
❣پرستار بود و توی اتاقش رو نصب کرده بود، خیلی ها میگفتند: اگر رئیس بیمارستان ببینه برخورد باهات میکنه، اما فوزیه عکس رو برنداشت. ❣يه روز رئيس بيمارستان كه بعداً به از كشور كرد، برای سركشی اومد و متوجه عكس روی ديوار شد و با دستور داد كه عكس رو از روی ديوار بردارد. اما فوزيه گفته بود: اتاق به من است و هر عكسی روی ديوار آن آويزان ميكنم.🙂 ❣رئيس بيمارستان هم فوزيه رو تهديد به كسر يكماه از حقوق كرد. 😳اما فوزيه حرفش يك كلام بود: اگر هم بشم، عكس رو برنميدارم.... 🌸 🌸 http://eitaa.com/cognizable_wan
🔹حواسمان باشد.... ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ" ﺷﮑﺴﺖ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ! با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑُﺮﺩ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی" انداخت! ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی" داد! با "زبان" میشود آتش زد! با "زبان" میشود آتش فتنه را خاموش کرد!... ☘️پس حواسمان به باشد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌👇👇👇 ✨💫✨💫✨💫✨💫 🌹🍃🌹🍃 👉 🇮🇷 http://eitaa.com/cognizable_wan 🌹🌾🌹
در مورد رفتن با عجله روحانی از نماز جمعه لطفا با عجله قضاوت نکنیم ! اول اینکه چیز عجیبی نبود ! دوم اینکه ممکنه عذر موجهی داشته و ما نمی دونیم چی بوده ! سوم ممکنه قبل از رفتن با رهبری خدا حافظی کرد و ما ندیدیم ! چهارم ممکنه سفر کاری داشت و ما خبر نداریم ! پنجم ممکنه با بدبینی نگاه کنیم بگیم برای حاشیه سازی بوده ! خب حالا می ریم سراغ گزینه پنجم ! آیا موفق شد ؟؟؟ بهتون می گم آری ! تو هر گروه خودی و انقلابی که رفتم دیدم یه حجم وسیعی از گفتگوها در همین مورد هست !!! معنیش اینه که روحانی حتی با یه حرکت اضافه خودش هم ما رو به تلاطم انداخت و از اصل موضوع پرت کرد !!!! اصل موضوع اما چی بود ؟ اول : حضور میلیونی جمعیت تهران که در نوع خودش بی نظیر بود برای یک نماز جمعه ! دوم حضرت رهبری یک مانور قدرت نمائی از حضور مردم به فاصله اندکی از مراسم تشییع پیکر سردار و اون حوادث بعدی براه انداخت ! این جمعیت رو با این صلابت و قدرت دیگه هیچ نیرویی قادر نبود اینجوری جمع کنه ! سوم حضرت آقا هوشمندانه دنیا رو ایندفعه بصورت آنلاین اورد پای کار انتقال حرفای انقلاب ! بسیاری از شبکه های تلویزیونی مطرح دنیا حتی امریکا خطبه هیا حضرت آقا رو پخش کردند و بعضیهاشون هم به تفسیر و تحلیل پرداختن می دونید بدون کمترین هزینه امکانات رسانه اتی دنیا رو اوردن پای کار انتقال پیام جبهه مقاومت در نیا !!! واقعا این یک شاهکار بود ! چهارم : بخش مهمی از خطبه آقا در مورد سردار سلیمانی بود !!۱ می دونید می خواستن چی رو به ملت و دنیا بفهمونن !؟ مکتب سلیمانی !!!! اصلا موضوع شخص نبود ! http://eitaa.com/cognizable_wan
❗️ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: در هر حال باید برای تعجیل در امر فرج و رفع نگرانی‌ها و گرفتاری‌ها و نجات و اصلاح حال مؤمنین، بگوییم: «أَللهُم اکشِفْ هذِهِ الْغُمةَ عَنْ هذِهِ الأُمةِ بِظُهُورِهِ؛ خداوندا، با ظهور حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف این ناراحتی را از این امت برطرف نما». زیرا واقعاً از ظلم و ستم و بلا و فشاری که بر سر اسلام و مسلمین به‌خصوص اهل ایمان وارد می‌آید، کارد به استخوان رسیده است. 📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۴۰۴ ❗️ ✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: آيا حضرت صاحب علیه‌السلام كه از دست دشمن‌ها در پشت پرده‌ غيبت است، از دوستانش هم غافل است كه هرچه بر سرشان آمد، آمد؟ اين خيال‌ها از ضعف ايمان است. آيا مى‌شود كه حضرت جهت حقانيت مذهب را تقويت و تأييد نكند؟! خدا مى‌داند آن حضرت تا به حال چه كرده و چه مى‌كند! 📚 در محضر بهجت، ج۳، ص۲۷۶ http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃🍂 در این دوسہ روز، درگیرے ها شدید بود . در این حین داعش هم عقب نشینے ڪرده و وارد چندروستا شده بود. بعضیاشون هم بہ اینجا اومده بودند. تصمیم جمع این بود کہ هیچڪس بیرون نرود. غذا را جیره بندے کرده بودیم . ڪابوس شبہایم برگشتہ بود.اما در این کابوسہا برخلاف شبہاے قبل ، سید طوفان حتے یڪبار هم سراغم نیامد. دلم براے صحبت ڪردن با او تنگ شده بود. دیروز حتے یڪ ڪلام هم با من حرف نزد. حتے یڪبار صدایش زدم توجهے نڪرد. باید این دندان را از ریشہ بڪنم. اینقدر صداے شلیڪ ها زیاد بود کہ بیشتر وقتہا ترسیده گوشہ اے در خودم جمع میشدم. بعضے وقتہا تیرهایے بہ دیوارهاے خونہ اصابت میڪرد. این بار با دفعہ هاے قبل فرق داشت. صداها وحشتناڪ تر شده بود. صبح صداے درگیرے ها بہ قدرے بود کہ گوشهایم را با دست گرفتہ بودم. زهره خانم و مادرش گریہ میڪردند و دست بہ دعا بلند ڪرده بودند. یعنے آخرش چے میشہ؟ شروع بہ دعا و راز و نیاز ڪردم . ناگهان با صداے انفجار بلندے خونہ لرزید ،بہ گونہ اے کہ تمام پنجره هایش شڪست. احساس سوزشے در دست و صورتم میڪردم. بہ زمین افتادم. زهره خانم جیغ میڪشید ولے پس از چند ثانیہ دیگر صدایے نمیشنیدم .فقط صداے ممتد یڪ زنگ در گوشم مے پیچید. همہ چیز صامت شده بود . همه جا را خاڪ و غبار گرفتہ بود. چشمانم میسوخت.چیزے پیدا نبود. نمےدونم چقدر گذشت کہ پاهایے را جلو خودم دیدم و کسے کہ با من حرف میزد. اما صدایش را نمیشنیدم. چهره آشنایے داشت .صورت و موهاے خاڪے و دستهایے خونے ...خواب میدیدم؟ با من حرف میزد؟ پس چرا چیزے نمی شنیدم؟ چشمهایم بہ صورتش خیره بود . نمیتوانستم هیچ حرکتے ڪنم . شانہ هایم را تکان میداد. با کشیده ے محڪمے کہ بہ صورتم خورد صداے آن زنگ ڪمتر و ڪمتر شد . نمیدونم چقدر گذشت کہ صداها واضح شدند. صداے داد و گریہ مے آمد. بہ سختے از روے زمین بلند شدم .چند دقیقہ اے در شوڪ بودم . زهره خانم و مادرش روے زمین نشستہ بودند و نالہ میڪردند. سرم گیج میرفت .دست بہ دیوار گرفتم و بہ سختے از اتاق خارج شدم .روے زمین شیشہ هاے خورد شده بود. دیوار کوچہ ریخته بود و اثرے از اتاق ما نبود. اتاق ...اتاق ما سیدطوفان ...سیدطوفان اونجا بود ؟ آتشے در درونم شعلہ گرفت.بہ زمین نشستم ...زبانم قفل شده بود. هرچہ ڪردم آوایے از آن خارج نمیشد. بہ گلویم چنگ زدم.با سختے تمام دهانم باز شد. طوفاااااان ...سیییییید طوفان بہ یڪ باره حنجره ام باز شد و جیغ ڪشیدم طوفاااان .... طوفاااااان ....اے خدااااا یعنے تمام شد ؟ طوفانِ من رفت؟ نہ من اونو دیدم .دستش خونے بود؟یعنے خواب میدیدم؟ حاج آقا با لباس خاڪی و پاهای خونے از ڪنارم رد شد و از حیاط بیرون رفت . از ڪنار دیوار خراب شده ے ڪوچہ آقا محمود و حاج آقا را دیدم و بعد از آن مردے کہ دستهایش خونے بود و اسلحہ اے بہ دست داشت. خودش بود ...پس خواب ندیدم.نفسِ حبس شده ام را بیرون دادم. بہ سجده افتادم . خدایا شڪرت ... سیدطوفان_آقامحمود فقط زود باشین باید راه بیفتیم. بہ همہ بگید راه بیفتند نباید تعلل ڪنیم. حاج آقا_تو مطمئنے ؟ آخہ با این خانم ها چطورے میتونیم راه بیفتیم؟ سیدطوفان_حاجے مجبوریم راه دیگہ اے نیست.ارتش عراق بہ در ورودے روستا رسیده .روستا محاصره است اگر دیر بجنبیم ما رو هم قاطے اینہا میزنند . بہ من نگاهے ڪرد ،نگاهش اخم آلود نبود.رنگ نگرانے داشت.نفس عمیقے ڪشید و رویش را برگرداند . ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯