eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
حق این دانش آموز صفر است یا بیست؟😮 1-در کدام جنگ ناپلئون مرد؟ (((در اخرین جنگش)))😜 2-اعلامیه استقلال امریکا در کجا امضا شد؟ (((در پایین صفحه)))😝 3-علت اصلی طلاق چیست؟ (((ازدواج)))😛 4-علت اصلی عدم موفقیتها چیست؟ (((امتحانات)))😉 5-چه چیزهایی را هرگز نمی توان در صبحانه خورد؟ (((نهار و شام)))!!!!🤔😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/cognizable_wan
📕✍ ‏یک ساعت بعد از اینکه خاکمون میکنن مردم سرمیز ناهار به فکر اینن که نوشابه زرد بخورن یا مشکی! پس بخاطر حرف همچین مردمی زندگی نکنین !واسه دل خودت زندگی کن👍 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
26.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️سالم بودن پيكر پاك يوسف اللهی قبر كنار سردار سليمانی
عکس دیده نشده از حضور امام در بین جمعیت مردم بعد از سخنرانی در ‎بهشت زهرا امام اظهار تمایل کردند که به داخل جمعیت بروند. یک‌ ‌عکس هم از ‎امام خمینی هست که نه عمامه دارد و نه عبا و وسط جمعیت گیر افتاده‌اند. امام‌ ‌بعدها می‌فرمودند: «من احساس کردم دارم ‎قبض روح می شوم» تعبیر امام این بوده که‌ ‌بهترین لحظات من همان موقعی بود که زیر دست و پای مردم داشتم از بین می رفتم. این‌ ‌خود نهایت تواضع و خلوص امام را می رساند که این طور نسبت به مردم ابراز احساسات‌ ‌داشتند. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📕داستانی واقعی و زیبا از یک دختر پاکدامن فواید🌸 🌸 🌃 شبی دخترک مسلمان از نیویورک آمریکا از دانشگاه به سمت خانه می رفت که پس از مدتی متوجه شد مردی با ژاکت کلاه دار که سعی در پنهان نمودن چهره اش مینمود او را تعقیب می کند. 🔻 دختر بسیار وحشت زده بود و شروع کرد به خواندن آیت الکرسی و به الله سبحان و تعالی توکل کرد... 🔸الحمدالله بخیر گذشت و دختر به سلامت به خانه رسید. ولی فردای آن شب در اخبار شنید که دیشب به دختری در همان محل و همان ساعت تجاوز شده و جسد دختر را در میان دو ساختمان پیدا نموده اند. 🔹پلیس از مردم خواست که اگر کسی شاهد بوده و یا چیزی دیده به اداره پلیس برود تا قاتل را شناسایی کنند. 🚨 دختر به اداره پلیس رفته و ماجرا را به پلیس گفته و از بین مردهایی که صف کشیده بودند از پشت آینه قاتل شناسایی کرد. پلیس از قاتل می پرسد که در آن شب یک دختر با حجاب را تعقیب میکردی چرا به او حمله نکردی؟ 💥 قاتل گفت من ترسیدم چون دو مرد هیکل دار با او راه میرفتند. ♦️ این است عظمت 🍃توکل به خداوند.. 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اعتراف شبکه ماهواره ای به اینکه دنیا در دست صهیونیست هاست و تنها کشور که جلوی اینها ایستاده ایرانه و تشکر ویژه خانم کارشناس از ، ، و ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گانتز از ترس موشک‌های مقاومت به پناهگاه گریخت 🔹رئیس ائتلاف آبی و سفید رژیم صهیونیستی که برای کارزار انتخاباتی خود در یکی از شهرک‌های اطراف نوار غزه حضور داشت، پس از به صدا در آمدن آژیر خطر به پناهگاه گریخت.
21.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ناگفته هایی از چپ و راست مملکت از زمان تا امروز🔺شخصیت هایی که تا به امروز فکر های دیگری راجع بهشان می‌کردید/استاد ناگفته هایی از چپ و راست مملکت از زمان تا امروز🔺شخصیت هایی که تا به امروز فکر های دیگری راجع بهشان می‌کردید/استاد
♡﷽♡ ❤️ 🍃 احساس میڪنم دریچہ هاے قلبم بستہ شده .نفس هایم درست بالا نمی آیند. باید بروم پیش حمید. فقط اوست ڪہ حال مرا خوب میفہمد. بلند میشوم و از اتاق بیرون میروم. الہام را صدا میزنم _ببخشید الہام خانم ، من باید برم یہ جایے الہام_الان تازه سیدعلے خواب رفتہ ،گرسنہ اش بود شیرشو خورد ،بہ سختے خوابوندمش. _نہ من تنہا میرم ڪارم ڪہ تموم شد میام دنبالش . از حوریہ خانم خداحافظے میڪنم و از آنجا بیرون میزنم. دم دماے غروب است ڪہ سر قبر حمید میرسم. _ سلام رفیق سلام ڪہ میدهم بغضم میترڪد ... _حمید میبینے چقدر بدبختم ؟ چقدر روسیاهم ؟ دلتنگم و با تو میل سخنم هست همیشہ _حمید ڪے میام پیشت؟ میشہ بیام؟خستہ ام خستہ ... یہ روزِ جمعہ سر همین قبر ، همینجا نشستہ بودم .حُسنا ڪنارم نشستہ بود و قرآن میخواند. ***" _بہ نظرت منم شهید میشم؟ حُسنا_دعا میڪنم ڪہ بشے .تو هم دعا ڪن منم شهید بشم .میدونے حیفہ آدم عاشق با مرگ عادے از دنیا بره. اگر ما عاشق باشیم باید آرزومون این باشہ عاشقانہ قطره هاے خونمون رو در راهش بدیم. _پس دعا کن برم سوریہ حُسنا_دعا میکنم هرچے خیرت هست برات پیش بیاد و در راهے ڪہ هستے شهید بشے. آسید ناراحت نشیا بہ نظر من تڪلیف شما الان سوریہ رفتن نیست. شما الان هم تو جبہہ هستید. این سلاح ها و ادوات نظامے رو طراحے میڪنید و میسازید . در واقع شما الان دارید میجنگید. منتها مبارزه شما مستقیم نیست. این کشور بہ امثال شما نیاز داره. صلابت نظامے این حڪومت اسلامے اونقدر مهمہ ڪہ باید هرڪسے در هر جایے هست تلاش ڪنہ این پرچم بالا نگہ داشتہ بشہ. امام زمان بہ شما نیاز داره . تو این راه هم اگر آدم لیاقت داشتہ باشہ میتونہ شهید بشہ. _پس دعا ڪن ترورم ڪنن . لبخند زد و گفت : _دعا میڪنم بنده خوب خدا تا میتونے بہ ڪشورت خدمت ڪنے ، امام زمانتو ببینے و بعد شهید بشے." حُسنا ...من باید برم. سر بہ قبر گذاشتم. گریہ امونم را بریده بود. _حمید جان مثل همیشہ دستمو بگیر . این روزها تو نیستے،حاج حیدر نیست .پس ڪے بہم بگہ چیڪار ڪنم؟ ندایے از درون قلبم بہم گفت : تاڪے میخواے یڪے دستتو بگیره ،وقتشہ خودت پاشے خدایا این امتحان کے تموم میشہ؟ ڪتاب قرآن روے قبر را برداشتم .نیت کردم و بازش کردم "چون کاروان به راه افتاد، پدرشان گفت : اگر مرا دیوانه نخوانید بوی یوسف می شنوم...(۹۴یوسف)" "چون مژده دهنده آمد و جامه بر روی او انداخت ، بینا گشت گفت :، آیانگفتمتان که آنچه من از خدا می دانم شما نمی دانید."(۹۶) این تفأل نبود. استخاره هم نبود. فقط دنبال یہ آیہ بودم تا امیدوار شوم. بشارت بینایے مرا میدهید... من فقط با شہادت بینا میشوم نہ چیز دیگر ...همہ درها بستہ شده .همہ اعتماد من از زندگے ام رفتہ . هیچ راه دیگرے نیست. خدایا خودت میدونے خیلے وقتہ من تصمیمم را گرفتہ بودم ولے بہم اجازه نمیدادن اما الان با این اتفاق دیگہ امیدے تو زندگے ندارم. میخوام فقط بہ تو برسم. زندگے دنیا ارزش موندن نداره. اللهم الرزقنے شهادت فے سبیلڪ ... ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 حُسنا ★ بخاطر مسایل امنیتے دوباره خونہ رو عوض ڪردند و مرا بہ خانہ ے دیگرے بردند. در این چند مدت قرار ما در مہدڪودڪ محل ڪار فاطمہ بود.با اینڪہ خیلے سخت بود اما بخاطر جو عمومے ڪہ داشت راحتتر بود. و چون فاطمہ در مهدڪودڪ قرانے ڪار میڪرد . حضورخانمهاے محجبہ راحت بود. روبند و حجاب من مشڪلے ایجاد نمیڪرد. با مرضیہ روزها بہ مهدکودڪ میرفتم و سیدعلے را آنجا از فاطمہ میگرفتم. اینطورے فاطمہ هم بہ ڪارهایش میرسیدـ منتها از اول تا اخر در اتاقے ڪنار مرضیہ میماندم. سعے میڪردم اوقاتم را با ذڪر گفتن و قرائت قرآن بگذرانم. براے آنڪہ از درسہایم عقب نمانم بہ ڪمڪ مرضیہ و اینترنت گوشیش مقالاتے را سرچ میڪردم و مطالعہ میڪردم. مثل این یڪ هفتہ ڪہ بہ مہدڪودڪ میرفتیم. امروز هم لباس پوشیدیم و با مرضیہ و آقاے رضایے بہ سمت مہد حرڪت ڪردیم. _نمیخواے یہ سر برے خونتون؟ مرضیہ_هفتہ پیش ڪہ یہ سر رفتم دیدمشون ، حالا هم باهاشون تلفنے حرف میزنم . _خدا ڪنہ زودتر این ماموریت تموم بشہ تو هم یہ ڪم بہ خودت برسے .معطل من شدے .منو ببخش مرضیہ_آدم عجیبے هستے تو اینجا تو این موقعیت بہ جاے اینڪہ فڪر خودت باشے نگران منے؟ _خب تو هم وقتتو براے من گذاشتے ، نمیتونم بیخیال باشم مرضیہ_موقع اے ڪہ این کار رو انتخاب ڪردم فڪر همہ این چیزها رو ڪردم .من وظیفہ ام هست. بہ مهد رسیدیم و من و مرضیہ پیاده شدیم. داخل شدیم .بہ اتاق فاطمہ رفتم. فاطمہ سیدعلے را در آغوشم گذاشت. مثل همیشہ بیرون اتاق نرفت و ڪنارم نشست. تو فڪر بود. _چے شده فاطمہ؟ فاطمہ_از دست شوهرت عصبانیم .دلم میخواد بگیرم اینقدر بزنمش ڪہ نگو خنده ام گرفتہ بود. _چرا؟مگہ چیڪار ڪرده؟ فاطمہ_اومده میگہ میخوام برم سوریہ مراقب سیدعلے باش. نمیدونم چطورے قبول کردن بره .قبلا ڪہ ممنوع الخروجش ڪرده بودن و فاطمہ حرف میزد و من تہ دلم خالے میشد.من از سوریہ رفتنش ناراحت نبودم همیشہ میگفت دلم میخواهد بروم . من از اینڪہ مرا ندیده میخواست برود دلم گرفت. از اینڪہ حتے مرا لایق خداحافظے هم نمیداند . فاطمہ_منم بہش گفتم مادرش خودش هست مراقبشہ. حُسنا ...گریہ میڪنے؟ بخدا اگر نامحرم نبود میرفتم و یہ ڪشیده میخوابوندم تو گوشش. من دارم از دستش حرص میخورم. خدارو شڪر من با این آدم زندگے نمیڪنم. خدا خودش میدونست .الہے شڪرت نمیدونستم گریہ ڪنم یا بخندم. _هیچکس مثل طوفان نیست.خیلے منو تحمل ڪرده. حق داره فاطمہ ... حق داره هیچ ڪس براے من "او" نمیشود. فاطمہ_ تو هم هے بگو حق داره .من نمیدونم چطور یہ عمر بہ این آدم ... حرفش را خورد. میدونم میخواست چہ بگوید. اینڪہ چطور یہ عمر بہ او علاقہ داشتہ . فاطمہ_حالا میفهمم چہ اشتباهے ڪرده بودم. من زن احمقے بودم ڪہ با نامزد قبلے شوهرم اینقدر صمیمے بودم یا اینڪہ مجبور بودم ؟ هرڪسے جاے من بود اینطور تحمل میڪرد؟ خدایا حتما توانشو در من دیدے ڪہ مرا اینطور امتحان میڪنے. _ڪِے میخواد بره؟ فاطمہ_فڪرڪنم دو روز دیگہ، ڪسے خبر نداره ،بہ بقیہ گفتہ میخوام برم ماموریت ڪارے _یعنے من نمیتونم ببینمش؟ نگاهے بہ سمت مرضیہ انداختم. سرش را پایین انداخت. _مرضیہ یعنے از دور هم نمیتونم؟ اشڪم چڪید من چطور میتونم تحمل ڪنم؟ این همہ مدت امید وصلش اینطور نگہم داشتہ بود.لااقل میدونستم اینجاست.تو این شہر و منم بہ بودنش دل خوش بودم. اما الان ... تا عصر تو فکر بودم و گاهے اشڪ میریختم.باید هر طورے بود میدیدمش. نذر صلوات کردم هرجورے شده ببینمش. امروز فاطمہ دو شیفت بود تا عصر آنجا ماندیم . موقع رفتن فاطمہ سیدعلے را بغل ڪرد . بوسیدمش و خداحافظے ڪردیم .آن طرف خیابون آژانس منتظرش بود. ڪمے ڪہ دور شد صدایش زدم . _فاطمہ ... فاطمہ برگشت و نگاهم ڪرد. _ ساعت رفتنشو بہم بگو کیفش از دستش افتاد . فاطمہ_باشہ وسط خیابون ایستاده بود صداے لاستیڪ هاے ماشینے از دور توجہم را جلب ڪرد.فاطمہ خم شده بود و میخواست ڪیفش را بردارد با تمام انرژے ڪہ داشتم دویدم وسط خیابون و صدایش زدم . _فاطمہ مراقب باش ...سیدعلے با تمام توانم او را بہ جلو هل دادم و لحظہ آخر هردو محڪم بہ چیزے خوردیم .احساس میڪردم معلق در هوایم و بعد محڪم بہ زمین خوردم. احساس سوزشے در سرم داشتم. علے ...علے ... آخرین ڪلمہ اے ڪہ بہ زبان آوردم. و بعد فرو رفتن در تاریڪے مطلق ... ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯