eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.5هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
14.9هزار ویدیو
637 فایل
#دانستنی_های_زیبا کانالی برای قشر جوان با بهترین نکات #علمی، #تربیتی، #اخلاقی، #پزشکی و #روانشناسی بهمراه #کلیپ_های زیبای اخلاقی از #سخنرانان_کشوری جهت ارتباط با آدمین از طریق👇👇👇 @alimaola_110 پیام ارسال نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
تو فرودگاه موقع کنترل مدارکم یارو چپ چپ نگام کرد و گفت چندلحظه صبر کنید. پرسیدم ممنوع الخروجم؟ گفت احمق بلیط مشهد داری، صبر کن خودکارم تموم شده😕😂😂😂 (●̮̮̃•̃) /█\ .Π. به جمع ما بپوندید👇😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
زن : عزیزم دکتر بهم گفت واسه اینکه حالم خوب بشه باید بریم به سفر خارج به یه ساحل آفتابی حالا منو کجا میبری ؟ مرد: یه دکتر دیگه😂 (●̮̮̃•̃) /█\ .Π. به جمع ما بپوندید👇😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
روح خدا سوي خدا تا پرکشيده هنگام ماتم بر دل عاشق رسيده تازه شده داغش دوباره در دل ما گويا از اين غصه قد عالم خميده رحلت جانسوز امام خميني(ره) تسليت باد
طوفان باعث ميشه درخت ريشه هاش رو عميق تر و قوى تر كنه. تو طوفان هاى زندگى به برگ هايى كه از دست ميدى فكر نكن، به ريشه اى كه قوى تر ميكنى فكر كن... 👇👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
صادق هدایت: ۳بار خودکشی کرد بار آخر مُرد. میشل فوکو: همجنس‌بازی و مرگ با ایدز نیچه:۱۰سال آخر عمرش دیوانه آخر خودکشی کرد. راسل: با ۴زن ازدواج و طلاق داد آخر بخاطر رابطه نامشروع با عروسش، پسرشُ دیوانه کرد. جملات این ۴نفر به همراه یه نخ سیگار و نسکافه، نشانه روشن‌فکری در ایرانه 🔖👇 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
پارت 223 تا بخوابد و مهمانان بروند چند ساعتی تا آخر شب مانده بود. نگاهش روی پیراهن پژمان ماند. به سمتش رفت. از چوب لباسی برش داشت. یکباره با فکری که به سرش زد یک رودوشی برداشت. تن زد. جوری که خاله سلیم و بقیه نبینند کلید در حیاط را برداشت و بیرون زد. دامن بلند سیاه رنگش را کمی بالا گرفت. از حیاط بیرون زد. کوچه خلوت بود. از سروصدای عصر خبری نبود. پژمان آخر شب ها می خوابید. پیراهنش را در آغوشش چلاند. با عجله خودش را به در خانه ی پژمان رساند. یادش رفته بود کلید خانه اش را بیاورد. مجبور شد بایستد و در بزند. آنقدر در زد تا صدای قدم هایش را شنید. در را که به رویش باز کرد بدون اینکه حتی به صورت پژمان نگاه کند عقبش زد و گفت:درو ببند. _چشم. با تعجب برگشت و نگاهش کرد. اینکه نادر بود. از کارش خجالت زده شد. همان موقع پژمان پرده را کنار زد و گفت:کیه؟ با دیدن ایسودا اخم هایش را در هم کشید. فورا بیرون آمد. اشاره ای به نادر کرد. نادر سری تکان داد و بااجازه ای گفته رفت. ایسودا لب گزید. پژمان با همان اخم گفت:بیا داخل، هوا سرده. لحنش تلخ بود. از آمدنش پشیمان شد. به آرامی به سمت پژمان رفت. پژمان در را برایش باز کرد و گفت:چرا استخاره می کنی؟ بیا داخل دیگه. از کنار پژمان گذشت. پژمان در را پشت سرش بست. _برای چی اومدی؟ پیراهنش را بالا گرفت و گفت:تموم شد. _مگه نگفتم فردا؟ کم کم داشت عصبیش می کرد. _ناراحتی برم؟ منتظر همین بود. مظلوم بودن به قیافه اش نمی امد. _حاج رضا مهمون داشت. _خب که چی؟ _بیا چای بخور. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 پارت 224 _نمی خورم. پژمان پیراهنش را از بغل ایسودا کشید. _بیا بشین. بی میل به پژمان نگاه کرد. یک بافت یقه اسکی به تن داشت. سینه ی برجسته اش میان تنگی بافتش مشخص بود. این مرد واقعا خوش استیل و خاص بود. سر پا ایستادن فقط خودش را اذیت می کرد. آخر هم کوتاه آمد. روی یکی از مبل ها نشست. پژمان گفت:چی می خوری ؟ _هیچی. پژمان خیلی خونسرد پیراهن را روی مبل انداخت. کنترل تلویزیون را برداشت و تلویزیون را روشن کرد. _چرا اومدی؟ چپ چپ به پژمان نگاه کرد و گفت: چرا می پرسی؟ناراحتی برم. پژمان لبخند زد. همه چیز این دختر بامزه بود. حتی عصبی شدنش. _مهمون حاج رضا رو تنها گذاشتی؟ _لازم نبود بمونم، هم سن و سال من نبودن. جانش بالا می امد درست جواب بدهد. از جایش بلند شد. کاسه ای برداشت و پر از مغز گردو و بادام کرد. انقدرها در پذیرایی کردن وارد نبود. مغزها را روی میز مقابل ایسودا گذاشت. _لبو رو چطوری می پزن؟ ایسودا نگاهش کرد و گفت:تا حالا آشپزی کردی؟ _لازم نبوده. نوچ نوچی کرد. از جایش بلند شد. خودش به سمت آشپزخانه رفت. _لبو ها کجاست ؟ _تو یخچال؟ ایسودا به سمتش برگشت و گفت:می خوای خودتم یه فعالیت بکن. پژمان با خنده نگاهش کرد. وارد آشپزخانه شد. پلاستیک لبو ها را از یخچال بیرون آورد. ایسودا آن را گرفت. و تعدادی از آن را درون سینک ریخت. پوست گرفت. و درون قابلمه ریخت. تمام مدت پژمان ساکت پشت سرش ایستاده بود و نگاهش می کرد. میل عجیبی به در آغوش کشیدنش داشت. جوری که دستانش را دورش حلقه کرد. درون موهایش نفس بکشید. ولی مقاومت کرد. نمی خواست باعث فرارش شود. هرچند که حس کرده بود پای احساس ایسودا دارد لنگ میزند. ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─ 📌کانال 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan 🔗یه کانال بجا 👆
#تلنگر ✍هیچ وقت نگو: محیط خرابه، منم خراب شدم هر چه هوا سردتر باشد، لباست را بیشتر میکنی!!! 💥پس هر چه جامعه فاسدتر شد، تو لباس تقوایت را بیشتر کن 👇👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
عید سعید فطر عید یکماه روزه داری روزه داران واقعی عید مزد عبادت و بندگی بندگان شایسته الهی بر بندگانی که ماه خدا را ارج نهاده اند پیشاپیش بر انان مبارک باد. (انشاالله نماز و روزه های این ماه همه دوستان مقبول درگاه الهی باشد). 👇👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
💕زندگی را زیباتر کنیم گاهی با ندیدن، نشنیدن و نگفتن.. زندگی زیباتر میشود با یک گذشت کوچک به همین سادگی.. 👇👇👇👇 🌹 http://eitaa.com/cognizable_wan
رمضان رفت الهی برکاتش نرود. فرصت خوب دعاو صلواتش نرود. ماه پرفیض خدا میل به رفتن دارد. ای خداکاش زدستم حسناتش نرود. الهی 🍃💕 در انتظار رحمتت نشسته ام بدهی 🌙 کریمی ، ندهی💦 حکیمی بخوانی💕 شاکرم ، برانی 🍃 صابرم 💕💦الهی 💦🌙💕 احوالم چنانست که می دانی؟ و اعمالم چنین است 💖🍃که می بینی.؟ 🌙🍃نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز، یا ارحم الراحمین بحق کبریایی خود💖 🌙💦 بحق رسالت 💞محمد "ص" بحق ولایت علی "ع"🌙💕 💦 بحق طهارت 💕 زهرا ."س" بحق مظلومیت حسین "ع"🍃 🍃💕 بحق حقانیت 💞 حسن مجتبی "ع" بحق غربت رضا "ع"💦🌙 و بحق جمع 💞🌙 اولیاء و اوصیاء "ع" 🍃💦💕 ،بهترینها را در این روز های پایانی ماه مبارک رمضان برای همه نزدیکانم و دوستانم مقدرفرما.🍃💦 آمین یا رب🌙💕 العالمین...🍃🌙💕 . پیشاپیش عیدسعیدفطر برتمامی عزیزان مبارکباد💖 💚💙💔❣💕💛❤️💝💗💓 http://eitaa.com/cognizable_wan 🖕🖕🖕🖕🖕
کی میگه موسیقی مخالفه دینه؟ من با ذکر چند مثال ثابت میکنم این دو هیچ منافاتی ندارند! بینید: ۱. ای قشنگتر از پَریا، تنها تو کوچه نَریا: نهی از منکر ۲. دار و ندارمو بگیر، مال خودت، مال چشات: صدقه و انفاق ۳. آره تو محشری، از همه سری: ذکر ۴. امشب دل من هوس رُطب کرده: روزه ۵. آره خودم فداتم, فدای اون چشاتم: شهادت طلبی ۶. یه امشب شب عشقهِ، همین امشبو داریم...: لیلة القدر ۷. تو منو کشتی، دوباره زنده کردی: معاد سوالى داريد در خدمتیم ستاد امر به معروف و نهی از منکر 😄😅😆 (●̮̮̃•̃) /█\ .Π. به جمع ما بپوندید👇😂 http://eitaa.com/cognizable_wan
تو نیازمندی ها آگهی دادم پورشه فروشی تا الان چند تا دختر بهم زنگ زدن میگن بیا باهم دوست شیم😂😂 یه مورد هم بود زنگ زد گفت : پورشه مال خودتونه ؟ گفتم : بله گفت : از صداقتت خیلی خوشم اومد میام خواستگاریت میخوام زنت شم😳😂😂 به ما بپیوندید😂👇 http://eitaa.com/cognizable_wan