eitaa logo
کانال پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا
1.4هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
12.2هزار ویدیو
207 فایل
گروه پاسداران کمیته انقلاب اسلامی در فراجا⬇️ http://eitaa.com/joinchat/3955228684Cdcd130b0f5 اهداف اجرای فرامین رهبری حفظ دستاوردهای انقلاب پاسداری از خون شهدا ؛دفاع از نظام و دفاع از مردم ؛حفظ تمامیت ارضی کشور @comiete
مشاهده در ایتا
دانلود
نگین جم در می‌بخشند نظر به حلقه ‌ی پاکباز ڪنید ...
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه عرق خوری میگفت وامیستم نماز زن وبچم مسخره ام میکنند ‌‌‌‌..... #نماز
🔴۱۰ توصیه و دستورالعمل ساده از آیت الله سید علی قاضی(رحمه‌الله) ✅اگر کسی واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! ✅ما نشنیدیم که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر به وسیله نماز شب... ✅یک دوره تاریخ اسلام را از ولادت حضرت پیغمبر تا ۲۵۵ هـ ق  یا ۲۶۰ هـ ق بخوانید. ✅با دراویش و طریق آن‌ها کاری نداریم طریقه، طریقه‌ی علما و فقها ست، با صدق و صفا... ✅محال است انسانی به جز از راه سیدالشهدا علیه السلام به مقام توحید برسد... ✅اگر قبری از امامزادگان یا علما و بزرگان در اطرافتان یا شهرتان هست حتماً بروید... ✅برو آنچه از نیکی که می دانی درست عمل کن در نهایت دقت و سعی... ✅خواندن «سوره یاسین» بعد از نماز صبح و «سوره واقعه» در شب ها ✅هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب ،باب معرفت باز شدنی نیست! ✅الله الله که دل هیچکس را نرنجانید!
🌐 طنز😍 خروس و شيرى باهم رفيق شده و به صحرا رفته بودند. شب که شد خروس برای خوابيدن روى يک درخت رفت و شير هم پاى درخت دراز کشيد . هنگام صبح خروس مطابق معمول شروع به خواندن کرد . که در ان حوالى بود به طمع افتاد و نزدیک درخت امده و به خروس گفت: بفرمائيد پائين تا به شما اقتدا کرده و نماز جماعت بخوانيم! خروس گفت : همان طورى که مى بينى بنده فقط هستم ، پيش نماز پاى درخت است او را بيدار کن .. روباه که تازه متوجه حضور شده بود ، با غرش شير پا به فرار گذشت . پرسید : کجا تشريف مى بريد؟ مگر نمى خواستيد جماعت بخوانيد؟ روباه در حال فرار گفت : دارم مى روم تجدید وضو کنم !😂😂 پ.ن: دشمنان جمهوری اسلامی ایران بدانند که زیادی پای درخت تنومند انقلاب آماده هستند؛ الکی دور ور ایران‌ پرسه نزنند باور ندارند، امتحان کنند و شیران خفته را بیدار کنند. •┈┈••••✾•🦋•✾•••┈┈ارسالی رزمنده وجانباز،۸سال دفاع مقدس حاج علی بابایی
3.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز کلیدی است که تمام درهای بسته را باز میکند،براساس آنچه که درقرآن کریم واحادیث معصومین(علیهم السلام)در مورد نماز گفته شده می توان گفت ، درمیان تمام عبادات ، نماز از همه گستره وسیعتری دارد وکلیدی است که تمام درهای بسته دردنیا وآخرت راباز میکند. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
✍شهیدی که قرائت به نیت او گره گشاست... 💠مادر شهید می گوید مواقعی که دلتنگ💔 او می شوم با عکسش صحبت می کنم و مطمئن هستم که صدای من را می شنود و به حرف هایم گوش می کند. بیشتر دوستان و اقوام می گویند هنگامی که مشکلی برایمان پیش می آید به نیت حسین می خوانیم و هنوز تمام نشده مشکلمان حل میشود. 💠مادر شهید مدافع حرم حسین بواس که تصویری از این شهید در دستانش بود با بیان اینکه پسرم و روزه قضا نداشت گفت: او از همان دوران کودکی کارهای شخصی اش را خودش انجام می داد و تمام نمازهایش را می خواند و روزه هایش را می گرفت شهید مدافع حرم🕊 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
3.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 حضرت امام خمینی(سلام الله علیه): ◻️ ، یک ، اهم مسائل واجبات دنیاست، ⏮ از اهمیتش بیشتر است؛ برای اینکه این، است، ، است. 🔸 این برای همه ماست. 📚 صحیفه امام، ج ۱۹، ص ۴۸۶. ✴️ فرارسیدن ۲۲ بهمن، سالروز استقرار حکومت اسلامی ایران، مبارک...🌷 ‌‌‌‌‌‌ ‌ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
‌ 🔸نگران فرزند و همسرتونین؟ دلتون می‌خواد نمازتون باحال‌تر بشه؟ کتاب نمازخانه ادب📙 (بر اساس مبانی استاد ) ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🚨 @comiete ┗━━ °•🖌•°━━┛
(ع) : شیعیان ما را در اوقات نماز آزمایش کنید که چقدر به فکر شان هستند... 📚 سفینه البحار جلد ۲ صفحه ۴۴
یذْنِبُ الذَّنْبَ فَیحْرُمُ صَلاة َاللَّیلِ كسی كه مرتكب گناهی شود از نماز شب محروم می گردد! -امام صادق علیه‌السلام
من یاغی نیستم اول وقت روزی مرحوم آیت الله مشغول وضوگرفتن بودند.. که شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و به داخل مسجد رفت و به نماز ایستاد... با توجه با این که مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می گرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را بجا می آورد؛ قبل از اينكه وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود...! به هنگام خروج، با مرحوم کاشی رو به رو شد. ایشان پرسیدند: چه کار می کردی؟ .... گفت: هیچ. 🍃فرمود: تو هیچ کار نمی کردی!؟ گفت: نه! (می دانست که اگر بگوید نماز می خواندم، کار بیخ پیدا می کند)! آقا فرمود: مگر تو نماز نمی خواندی!؟ گفت: نه! آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی می خواندی...! گفت: نه آقا اشتباه دیدید! سؤال کردند: پس چه کار می کردی؟ گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین این جمله در مرحوم آخوند (رحمة الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت... تا مدت ها هر وقت از احوال آخوند می پرسیدند، ایشان با حال خاصی می فرمود: من یاغی نیستم 💠خدایا ما خودمون هم می دونیم که عبادتی در شان خدایی تو نکردیم... نماز و روزه مان اصلاً جایی دستش بند نیست!... فقط اومدیم بگیم که: خدایا ما یاغی نیستیم.... بنده ایم.... اگه اشتباهی کردیم جاهل بودیم..... به عزتت این جمله را از ما بپذیر. الهی و ربی من لی غیرُک منبع :احادیث الطلاب هدیه محضر همه علما صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم