eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
6.4هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
Mahmood Karimi - Mikham Ke Nokaresh Basham (128).mp3
8.38M
منی که از تولدم 😍🦋 🎉 🥳 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
📆 🔆امروز ۱۴ بهمن ماه ۱۴۰۱  مصادف با ۱۲ رجب المرجب 📿 ذکر روز جمعه : اللهم صل علی محمد و آل محمد (صد مرتبه) ✅ ذکر روز جمعه موجب عزیز شدن می‌شود. 💐امروز سالروز شهادت 🕊شهید مدافع حرم صفدر حیدری 🕊شهید مدافع حرم حسین رضایی 🕊شهید مدافع حرم محسن قاجاریان 🕊شهید مدافع حرم مهدی محمدی منفرد 🕊شهید مدافع حرم احمد رضایی اوندری 💠شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد 🕊امروز ۱۴ بهمن سالروز شهادت 🕊شهید مدافع حرم صفدر حیدری 🕊شهید مدافع حرم حسین رضایی 🕊شهید مدافع حرم محسن قاجاریان 🕊شهید مدافع حرم مهدی محمدی منفرد 🕊شهید مدافع حرم احمد رضایی اوندری 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
#پروف_نظامی پسرانه دخترانه 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 - @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
میگفت‌: اگھ‌میگیدالگوتون حضرتِ‌زهراست‌بآیدکارۍکنید‌ ایشان‌از‌شمآراضۍباشند‌وحجآبِ‌ شمافآطمـے‌باشد 🌱 ☘ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 - @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈••✾🌷✾••┈• 💗 به ما شیفتگانت هم قول شفاعت بده. 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️این لحظه چقدر می ارزد 🌹یادی کنیم از شهدای غیور مدافع حرم وفرزندان عزیزشون در آستانه میلاد حضرت علی(علیه السلام) وروز پدر 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 - @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
بزن روی لینک بالا تا ببینی چی میشه😊😊 هدیه ی کانال راه خدا به تمام پدران سرزمین ایران @rahekhoda
پدرم روزت مبارک... 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 - @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌸بر شوره زار قلب‌ها باران می‌آید 🌸بر درد‌های بی دوا درمان می‌آید... 🌸دستانِ پشت پرده‌ی خلق است حیدر 🌸روزی رسان عالَم امکان می‌آید... 🌱یا علی، ای ترنم طرب‌انگیز مناجات عارفان،ای در چشم یتیمان همه شوق،ای در سفره فقیران همه نان،و بر لبان اندوهناک بی‌کسان همه لبخند؛میلاد تو لحظه رویش گُل و نور عشق است... 🎉ولادت باسعادت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و روز پدر را به محضر مولایمان عجل الله و منتظرانشان تبریک میگوئیم.🎉 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 - @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
نازد بہ خودش خدا ڪه حیدر دارد💚 دریاے فضائلے مطهر دارد💚 همتاےعلےنخواهد آمد والله💚 صد بار اگر ڪـ🕋عبہ ترڪ بردارد💚 #میلاد_نور_مبارڪ_باد🌸🌺 #لبیک_یا_خامنه_ای #روز_پدر_مبارک_باد 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 -- @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_نوزدهم🌱 #آبگوشت_کبوتر_پاپَر کبوتر سفید پاپر که آمد و روی سنگر نشست. دارعلی دلش لک زد برای آ
🌱 در خانه باز شد و دخترک دوازده ساله‌ای بیرون آمد. دستی لیوان شربت آبلیمو داشت و دستی آلبوم عکس کهنه. شربت را گرفت طرف پیرمردی که روی ویلچر جلو خانه نشسته بود. پیرمرد نگاه انداخت به چشمان دختر. لیوان را گرفت و یک نفس بالا داد. نوک بینی‌اش که سرد شد، لیوان را پایین آورد. ـ پیر بشی بابا! با دست کبره بسته و لاغر آلبوم را گرفت و ورق زد. چشمش روی عکس سه جوان با لباس غواصی ایستاد. خیره شد به صورت شل‌مالی شده نفر وسط. «هاشم می‌بینی عمو برات چه جور زمین‌گیر شده! خسته شدم از کپسول و اکسیژن...دستام داره مثل پاهام پف می‌آره!» دست روی ویلچر گذاشت. جابه‌جا شد. «شدم دست پا گیر زن و بچه‌ات. ساعتا به خیابان، پیاده‌رو، ماشین و مردم زُل می‌زنم.» انگشت لای آلبوم گذاشت و به دختر گفت: ـ بشین کنار عمو! بعد نگاه‌اش رفت به ردیف پوسترهای تبلیغاتی سرتاسر پیاده‌رو. بوق ماشین از جا پراندش! لای آلبوم را باز کرد. خیره شد به عکس بعد. به ماشین آبرسانی نگاه کرد که روی آن نوشته بود: بنوش به یاد حسین! نفسش را تو داد و بیرون.«دورانی داشتم بااین ماشین.. همه جبهه های جنوب زیر پام بود! لایق نبودم... وگرنه منم رفته بودم!.. عکس بعد، به همراه هاشم و چند نفر کنار هندوانه دراز و بزرگ ایستاده بود. آنی پیاده رو مقابل شلوغ شد. جوانی با اسپری رنگ، روی دیوار چیزی نوشت و دور شد. پیرمرد البوم را بست و دست دخترک داد. به صورت استخوانی پیرمرد خیره شد. _بابابزرگ، حوصلت سر نمیره؟ _چه کنم؟ پیرمرد زد روی ویلچر. _اینم نبود، تا دم در هم نمیتونستم بیام، چه برسه... آه کشید! انگار ک چیزی یادش امده باشد، البوم را گرفت و ورق زد و خیره شد ب عکس خودش ک سرحال با ریش جو گندمی کنار ماشین آبرسانی ایستاده بود. جوانی دستش را دور گردنش حلقه زده بود.«شب همین روز، تیر خوردی و جنازت رو آب برد دریا. بعد تو مادرت عمرش ب یه سال نکشید.» لای مژه هایش قطره های آب جمع شد. دخترک خیز برداشت و صورت پیرمرد را بوسید. _داغ دختر خوشگلم را نبینم! مثل بابات مهربونی. نوجوانی گیتار ب پشت، از راه رسید. نگاهی انداخت ب ان دو. دور ک شد، بوی ادکلن تند، توی پیاده رو پیچید، دختر با انگشت تری مژه های پیرمرد را گرفت، گفت: _کاش بابام زنده بود! _چی گفتی؟ دختر حلقه موی خرمایی اش را توی روسری گلدار جا داد، گفت: _چرا بابا ما رو تنها گذاشت؟ _نمیدونی چرا! _چـ.. چرا. ولی. _ولی چه بابا؟ حرف بزن! دختر خودش را جمع کرد. انگار شک و تردیدداشت. _دیـ.. دیروز داداش گریه کرد! _برای چه؟ _می گفت دلم گرفته! بعد. _حرفت رو بزن! چی گف؟ _گفت.. بابا هاشم رو نمیبخشم! تن پیرمرد گرم شد و سرد! کنار گوشش عرق نشست! دهانش خشک شد! سینه از نفس خالی کرد. _خودش این حرفا رو زد؟ ها؟ دخترک انگار ک از حرف های خود شرم کرده باشد، گفت: _میگفت چرا حالا ک ب بابا نیاز داریم، نیستش، گف.. پیرمرد حرف دختر را برید. _لا اله الا الله... جبهه نرفته بود که. به سرفه افتاد. صورتش کبود شد. نفسش بالا نیامد. بریده گفت: _کپسول! کپسولم! اکسیژن... دختر دست پاچه دوید توی خانه. _مامان! مامان! بابابزرگ... 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 - @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---