؏ـباس°
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
هدایت شده از بـٰآبهشتـم:)
خستهِ خستهِ خسته ام آقا از اهل زمونه
قصهِ این دل زارو هیچکسی جز تو نمیدونه
😭😭😭
@Bab_Hashtom
دلم میخواد الان اونجا باشم. دلم گرفته💔 اقا مگه ما نوکرات نیستیم چرا هیچ دعوتمون نمیکنی😕💔
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
یكی از دوستان قديم را ديدم. در مورد كارهای ابراهيم صحبت ميكرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب، يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابی...
بهترين غذا و ســالاد و نوشابه را سفارش داد. خيلی خوشــمزه بود. تا آن موقع چنين غذائی نخورده بودم. بعد از غذا آقا ابراهيم گفت: چطور بود؟ گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه...
گفت: امروز صبح تا حالا توی بازار، باربری كردم. خوشمزگی اين غذا به خاطر زحمتيه كه برای پولش كشيدم!!
📚کتاب سلام بر ابراهیم
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
هدایت شده از فاطمه یاء | گرافیک دیزاینر
سلام سلام 😇
حال ممبرای تنهاولیباحسینیمون چطوره😉😎
بازم اومدیم که بعد مدت ها تقدیمی بدیم😌🤩
تقدیمیامون مثل همیشه عکس و مداحی و کلیپ...
اما اینبار فرق داره😉😍
همسایه ها غیر همسایه ها هر کی میخواد تقدیمی بگیره از کانال #تنهاولیباحسین این پیام ما رو توی کانالش #فوررر کنه
ببینم کیا تقدیمی ولادتی میخوان 😂😍
بسم الله ☺️😍
#بیقرار_مدیر_تنهاولیباحسین
حاج مهدی رسولیRasooli-abbas-04.mp3
زمان:
حجم:
4.9M
دَخیلِکَ ابالفضل♡ابالفضل (ع)
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---
هدایت شده از فاطمه یاء | گرافیک دیزاینر
تقدیمی کانال #تنهاولیباحسین
@dadashebrahim2 👈🏻به کانال #داداشابراهیم ولادت سقای کربلا را به شما و ممبران بزرگوار تبریک عرض مینمایم ✨🌿
#عمل_به_قول😇🌱
داداشابــراهـــیـــم🇮🇷
تقدیمی کانال #تنهاولیباحسین @dadashebrahim2 👈🏻به کانال #داداشابراهیم ولادت سقای کربلا را به شم
😍😍😍😍
ممنون از همسایه خوب و عزیزمون
تنهاولی باحسین😍
داداشابــراهـــیـــم🇮🇷
#قسمت_سی_و_سوم🌱 #تیر_اندازی_بهجنازه _بیا دیگه دارعلی! +به خدا تو تیررس دشمنیم! _باید هرطوریه ج
#قسمت_سی_و_چهارم🌱
#آخر_آمبولانس
سلیم حس کرد آرنج راستش محکم خورد به قنداق کلاش. اسلحه از دستش زمین افتاد. مثل برق گرفتهها شده بود. ضعف تنش را گرفت. خواست آرنجش را مالش بدهد که جا خورد! دستش از بازو، آویزان میرفت و میآمد! از ترس عرق نشست. دست مخالف را به کتف مالید.
دستش گرم شده بود. منورهای لوستری که پایین میآمدند، دستش را جلو چشم گرفت. سرخی خون را که دید، مطمئن شد ترکش دستش را از ریشه قطع کرده و تنها به آستین آویزان است. زانو زد.
برادرش دارعلی از راه رسید، پرسید:
_سلیم زانو زدی؟!
+ترکش خوردم!
_کجات؟
+دستم ... این ... .
_بلند شو ببینم!
بلند که شد. دارعلی خیره شد به دستی.
_ چیزی نیس! قطع شده. خودت رو بکش عقب!
دارعلی راه را گرفت و رفت طرف خط دشمن. سلیم چفیه دور گردنش را باز کرد و محکم بست روی زخم کتف. فشار داد تا خونریزی کم شد. برای آنی سبک و بی حس شد.
_زخمیا بیان بالا!
توی آتش و انفجار، آمبولانس گِل مالی شدهای را دید. سوار شد. دو زخمی کف آمبولانس دراز کشیده بودند. با تکانهای آمبولانس میرفت و میآمد.
چند کیلومتری پشت جبهه؛ آمبولانس ایستاد. در عقب که باز شد، پرستاری طرف راننده رفت و صدایش کرد:
_کسی هم داری دست و پاش قطع شاه باشه؟
راننده آبخور سبیلش را جوید و گفت:
+فکر کنم یکی باشه!
پرستار جلو آمد و مقابل در آمبولانس سایه انداخت.
_دست کی قطع شده؟بیاد پایین!
سلیم جلو که آمد، پرستار گفت:
+دستت رو بده من!
وقتی سلیم دست سالمش را روی شانه پرستار گذاشت و پیاده شد؛
پرستار داد زد:
بقیه رو برسون بیمارستان شهر!
سلیم پیاده که میشد، ته آمبولانس دارعلی را دید!
#ماه_شعبان
#کتاب_خوب_بخوانیم
#معرفی_کتاب
🕊داداـشابراهــیـــمــــ💔
@dadashebrahim2
---»»♡🌷♡««---