eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
6.5هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
« 🌸🎉» ‹بِسم‌رب‌ِزین‌العـٰابدیـن› نسیم پنجم شعبان زراه آمده است صدای پای بهاران زراه آمده است ببین بدون پیمبربدون جبرئیل دوباره آیه‌ی قرآن زراه آمده است...! 🌸¦↫السلام‌علیڪ‌یا‌امام‌سجاد 🎉¦↫) 💚¦↫ | •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ╰> 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_سی_و_چهارم🌱 #آخر_آمبولانس سلیم حس کرد آرنج راستش محکم خورد به قنداق کلاش. اسلحه از دستش زمین
🌱 گرگ و میش هوا بود که موسی آمد و گفت: _همه سنگرای دشمن پاکسازی شد. فرمانده با شک و تردید گفت: +به این زودی؟؟ _خیالت راحت! مدتی بعد زیر آتش شدید دشمن، دارعلی گفت: _با اجازتون من دیگه تحمل ندارم، می‌رم‌جایی خودم رو راحت کنم. هاشم گفت: +با این آتیش زیاد! _دارم می‌ترکم. زودی بر‌می‌گردم. آمد بدون اسلحه برود، هاشم گفت: +اسلحه‌ات رو ببر، منطقه کامل از دشمن پاکسازی نشده. موسی که بدش آمده بود، عکس العمل نشان داد: _چرا بچه مردم رو می‌ترسونی فرمانده؟ همه جا امن و امانه. دارعلی مقداری آب داخل قوطی کنسرو ریخت. اسلحه را برداشت و از سنگر بیرون رفت. چند سنگری را رد کرد تا رسید به سنگر دنجی که به آن سنگر حفره روباهی می‌گفتند. داخل وردی سنگر شد. اسلحه را کنارش زمین گذاشت. نشست و با خیال راحت دست زیر چانه زد تا از فشاری که تنش را فلج کرده بود، خلاص شود. چشم مصنوعی‌اش خارش گرفت . داشت چشمش را می‌خاراند که چشم سالمش افتاد به دو چشم درشت و سیاهی که از داخل سنگر مثل شبحی به او خیره شده بود! چشمش را مالید. برای چند ثانیه مشاعرش را از دست داد. حرکت توی تنش خشک شد. فرمان داد به دستش. اسلحه را برداشت و کارش را نیمه کاره رها کرد و پا به فرار گذاشت . خودش را رساند به بقیه، هوار کشید: _موسی! موسی! ... خدا لعنتت کنه! +چیه؟چه خبرته؟ چرا رنگت پریده؟ _مگه نــ نـ نگفتی... سـ سـ سنگرارو پاکسازی کردم؟ +خب چرا! _تــ ... تــ ... تو اون سنگر یــ یــ چیزی بِر و بِر نیگام کرد. +فیلم در نیار، خودم داخل تک!تک! سنگرارو نارنجک انداختم. خیالاتی شدی! _اون سنگر حفره روباهی رو می‌گم، نارنجک داخلش نرفته. از موسی اصرار که سنگرها پاکسازی شده و از دارعلی انکار که نشده! بلاخره شرط بستند. _شرط می‌بندی؟ +سر چی؟ _هرکی دروغ گفته باشه، باید بقیه رو مهمون که چلو کبابی سه راه خرمشهر. +قبول! کم کم هوا روشن شده بود. چند نفری اسلحه‌های خود را مسلح کردند و با احتیاط خود را رساندند به دهانه سنگر حفره‌ای. موسی داد زد: _اُخرج! اُخرج ... . خبری نشد، تکرار کرد: _دارعلی شرط رو باختی! کی بریم چلو کبابی؟ دارعلی دستی به فرق کم مویش کشید. پارچه‌لی پیدا کرد. آتش زد و انداخت داخل سنگر. طولی نکشید که سیزده سرباز دشمن دست بالا بردند و یکی یکی بیرون آمدند! _بیاید جلو ... نه ... این طرف! عجیب بود، هرچه به اسیر‌ها فرمان می‌دادند، بی‌توجه بودند! دارعلی گفت: _چرا اینا به حرفای ما توجه نمی‌کنند. شاید کلکی تو کار باشه! موسی به اسیرها نزدیکتر شد، گفت: _آخ!آخ! بیچاره‌ها ... دارعلی گفت: _چی‌شده توعم آخ و اوخت هوا رفته؟ موسی بلند جواب داد: _موج انفجار نارنجک، پرده گوش همی اینارو پاره کرده. از گوش همشون، خون اومده، مگه نمی‌بینی!؟ ‌‌‌‌‌‌🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_سی_و_پنجم🌱 #چلوکبابی_سه‌راه‌_خرمشهر گرگ و میش هوا بود که موسی آمد و گفت: _همه سنگرای دشمن پ
🌱 دو نگهبان عراقی اردوگاه با احتیاط به آسایشگاه شماره پنج نزدیک شدند. یکی چهل ساله و دیگری حدود ۵۲ سالی داشت. دست نگهبان جوان‌تر قوطی شیر بود. به در میله میله‌ای که رسیدند، نگاهشان را به داخل سالن اردوگاه انداختن که طول و عرضش، هشت در چهار بود. چیزی حدود چهل اسیر داخل آن می‌لولیدند. روی هم رفته ده سالن داخل اردوگاه وجود داشت که ۴۰۰ اسیر را در خود جای داده بود. کسی به دو نگهبان توجه‌ای نکرد. نگهبان مسن چانه اش را خاراند و با فارسی دست و پا شکسته فریاد زد: _ آهای ... . همهمه قطع شد و چشم ها رفت به طرف در آسایشگاه. نگهبان گفت: _ کی آواز بلده؟ اسیر ها چشم به هم انداختند. دوباره داد زد: _ گفتم کی بلده آواز بخونه؟ قوطی شیر خشک را بالا گرفت. _ کسی آواز بخوانه، اینو می‌دم بهش! توی اوضاع بی قوطی و فشار های گرسنگی، معامله بدی به نظر نمی رسید. نگهبان سبیل پهنش را با دست مالید و منتظر جواب ماند، وقتی کسی پا جلو نگذاشت. اسرا را یکی یکی زیر چشم رد کرد تا چشمش روی سلیم که دست راستش قطع بود، قفل شد. _تو! بیا جلو ... . سلیم باشک و احتیاط چند قدمی به در نزدیک شد. نگهبان با خشم فریاد زد: _ بخوان تو! وگرنه انفرادی و ... . سلیم جلو آمد. بین نخواندن و خواندن مانده بود؛ صدای ارشد آسایشگاه نجاتش داد. + من می خوانم! با موهای فلفل نمکی پیش آمد و به در نزدیک شد. بقیه زل زده بودند به ارشد! روبه نگهبان کرد و گفت: +میخوانم برات سیدی! چرخید و رو به قبله شد. دو زانو روی زمین نشست پلک روی هم گذاشت آیاتی از قرآن را زیبا خواند. قرائت قران که تمام شد. اسیر ها چرخیدند و به در نگاه انداختند. جلو در فقط قوطی شیر بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
سلام فرمانده 2.mp3
18.07M
دلخوشی دنیای من میدونی چقدر دوستت دارم اقای من...(:"♥️✋🏻 فرمانده سلام✋🏻🌿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
❈═━🍃🦋🍃━═❈ آخرین جمعه‌ی سال است و فقط بوی بهار است که درثانیه‌ها پیچیده... آی مردم! دل من روشن و پُرامّید است؛ بی شک امسال همان سالِ پر از خوب‌ترین حادثه‌ها خواهد بود.
6.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدئو را حتما ببینید👌 ✨مقام کسی که زیاد صلوات می فرستد 🌸اللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلی‌مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد‌وَعَجِّل‌فَرَجَهُم🌸 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🔴 نماز شب بیست و نهم ماه شعبان برای عبور از صراط 🔵 پیامبر اکرم ﷺ فرمودند: 🟡 هركس در شب بیست و نهم شعبان ده ركعت نماز،در هر ركعت «سوره حمد» یک بار و سوره‌ى«وَ أَلْهَيكُمُ التَّكَاثُرُ» ده بار و دو سوره «فلق و ناس» ده بار و سوره « قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ » را ده باربخواند، خداوند متعال ثواب کوشندگان در عبادت را به او عطا نموده و کفه ترازوی عملش را سنگین گردانیده و در حساب رسی از او تخفیف قایل می شود و مانند آذرخش گذرا، از [پل] صراط می گذرد. 📚 اقبال الاعمال 🟢 چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هـدیه کنیم. 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
از فرزند شهید اكبر زوار جنتى خواستن شعر بخونه؛ گفت: ميشه دعاى فرج بخونم؟آخه من روزی هزار بار دعای فرج می‌خونم! اینقدر‌ می‌خونم‌ تا ظهور كنه. ميگن اگه آقا بياد، شهدا هم باهاش ميان.شاید يه بار دیگه بابامو ببینم...
همسرِشهید : خوابش‌‌رودیدم‌ازش‌پرسیدم راسته‌که‌میگن‌موقع‌ِشهادت امام‌حسین‌میادکنار‌ِشهدا؟ گفت:وقتی‌تیر‌خوردم قبل‌از‌اینکه‌رویِ‌زمین‌بيفتم امام‌حسین‌منو‌گرفت . . . :))🫀 «شهید‌محمدتقی‌ارغوانی» 🕊داداـش‌ ابࢪاهــیـــمــــ💔 🕊داداــش ســـــــــجــــاد💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اول فروردین خبری نیست آخر شعبان را دریابید بیان دلنشین حضرت آیت الله جوادی آملی درباره
میگفتن‌که: ریاوقتی‌قشنگه که‌بخوای‌برای‌امام‌زمان خودنمایی‌کنی‌نه‌مردم :)🖇🍃 آخرین