eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_سی_و_یکم🌱 #شهر_فرنگ موسی گفت: _به خطرش می‌ارزه! لوله‌کشی آب، مسقف، آفتابه نو، آرامش و در فلز
🌱 یدالله تنهایی داخل سنگر نشسته بود و بی‌سیم پی آر سی را تمیز می‌کرد. گرمای ظهر توی هوای شرجی جزیره مجنون، عرق تنش را در آورده بود. سکوت و تنهایی کمی هراس به دلش انداخته بود. خودش را با فرکانس‌های بی‌سیم مشغول کرد. سرش توی بی‌سیم بود که سایه‌ای افتاد روی ورودی سنگر. سر که بالا گرفت. غریبه ای با لباس غواصی سیاه مقابلش ایستاده بود. غریبه اسلحه کلاش توی دست داشت و خیره شده بود به او . 《این دیگه کیه؟ خودیه؟ نکنه ... نمی‌شناسمش! حتم مال گردان دیگه‌ای هس ...》غریبه لبخند که زد و سرتکان داد، تا حدی خیالش راحت شد. تعارف کرد: _بفرما داخل! غواص با شک زل زد به یدالله. بعد لبخند زد و اسلحه‌آش را بالا آورد. کم‌کم لوله اسلحه‌اش را پایین آورد. شک کرد به غواص، داد زد: _برادر مال کدوم گردانی؟ غواص بدون کلامی حرف، دوباره اسلحه را بالا آورد و طرفش نشانه رفت. یدالله با لرزش صدا گفت: _شوخی نکن! گفتمت کدوم گردانی؟ وقتی سکوت و نگاه‌های غواص را دید، آهسته آهسته رفت طرف اسلحه‌ای که آویزان بود به سقف سنگر. اسلحه را که برداشت و سر بالا گرفت، غواص عقب عقب‌ رفت و پرید داخل آب هور! بلند شد و تند خودش را رساند کنار آب هور. فقط تکان‌های آب را دید. 《کی بود خدا ... نکنه ... .》 هاشم که آمد، قضیه مرد غواص را برای او گفت. فرمانده زد پشت دستش و گفت: +غواص شناسایی دشمن بوده! می‌دونی چه مدتیه دنبالش می‌گردیم؟ یدالله دو دست حنا بسته‌اش را از هم باز کرد و گفت: _پس چرا با تیر نزد منو؟! 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
مداحی آنلاین - سرود ذکر جهانی - گروه نجم الثاقب.mp3
6.04M
🌺 (ع) 💐فقط حسین آی دنیا 💐این ذکر جهانی شده الحمدالله 🎙 👏 👌فوق زیبا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_سی_و_دوم🌱 #غریبه‌ای_بالباس_غواصی یدالله تنهایی داخل سنگر نشسته بود و بی‌سیم پی آر سی را تمی
🌱 _بیا دیگه دارعلی! +به خدا تو تیررس دشمنیم! _باید هرطوریه جنازش رو بیاریم. +به خدا بریم جلو، ردخور نداره، خوردیم. نمی‌بینی نامردا با تیر می‌زنن به جنازه. _برای همین می‌گم باید بیاریمش. +هاشم آقا! جنازه رو کردن تله. _فکرش رو نکن، آوردنش با من! +حرف حساب سرت نمی‌شه فرمانده! _باید بیارمش، قول دادم به مادرش. +به پیر، به پیغمبر، مادرش هم راضی نیس، چند نفر به خاطر آوردن جسد بچه‌اش نفله بشن. _فقط این نیس! با تیراندازی به اون جنازه، دارن حیثیت‌مون رو خدشه‌دار می‌کنن. +همین رو می‌خوان. بریم جلو، یه جنازه می‌شه سه تا، مارو می‌بینن. باورت نمی‌شه؟ _چرا باورم می‌شه. +نمی‌ترسی از مرگ؟ _نه که نمی‌ترسم! +آخه چرا نمی‌ترسی؟ _من که اونارو نمی‌بینم، برای‌چی بترسم؟ 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
💕⃟✍🏻دلنویس | معمولا تولد هرکسی که میشه ، رفیق‌صمیمی‌هاشو‌دور‌خودش جمع میکنه ... صمیمی‌نبودیم‌که‌کربلا‌نبردی؟:)💔 من‌امیدم‌به‌شب‌تولدت‌بود، که‌منو‌دعوت‌کنی‌اربابم🙂❤️ ♡———————————— برای‌دلنویس‌های‌بیشتر‌بزنیدروی 👇🏻 →🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_سی_و_سوم🌱 #تیر_اندازی_به‌جنازه _بیا دیگه دارعلی! +به خدا تو تیررس دشمنیم! _باید هرطوریه ج
🌱 سلیم حس کرد آرنج راستش محکم خورد به قنداق کلاش. اسلحه از دستش زمین افتاد. مثل برق گرفته‌ها شده بود. ضعف تنش را گرفت. خواست آرنجش را مالش بدهد که جا خورد! دستش از بازو، آویزان می‌رفت و می‌آمد! از ترس عرق نشست. دست مخالف را به کتف مالید. دستش گرم شده بود. منورهای لوستری که پایین می‌آمدند، دستش را جلو چشم گرفت. سرخی خون را که دید، مطمئن شد ترکش دستش را از ریشه قطع کرده و تنها به آستین آویزان است. زانو زد. برادرش دارعلی از راه رسید، پرسید: _سلیم زانو زدی؟! +ترکش خوردم! _کجات؟ +دستم ... این ... . _بلند شو ببینم! بلند که شد. دارعلی خیره شد به دستی. _ چیزی نیس! قطع شده. خودت رو بکش عقب! دارعلی راه را گرفت و رفت طرف خط دشمن. سلیم چفیه دور گردنش را باز کرد و محکم بست روی زخم کتف. فشار داد تا خون‌ریزی کم شد. برای آنی سبک و بی حس شد. _زخمیا بیان بالا! توی آتش و انفجار، آمبولانس گِل مالی شده‌ای را دید. سوار شد. دو زخمی کف آمبولانس دراز کشیده بودند. با تکان‌های آمبولانس می‌رفت و می‌آمد. چند کیلومتری پشت جبهه؛ آمبولانس ایستاد. در عقب که باز شد، پرستاری طرف راننده رفت و صدایش کرد: _کسی هم داری دست و پاش قطع شاه باشه؟ راننده آبخور سبیلش را جوید و گفت: +فکر کنم یکی باشه! پرستار جلو آمد و مقابل در آمبولانس سایه انداخت. _دست کی قطع شده؟بیاد پایین! سلیم جلو که آمد، پرستار گفت: +دستت رو بده من! وقتی سلیم دست سالمش را روی شانه پرستار گذاشت و پیاده شد؛ پرستار داد زد: بقیه رو برسون بیمارستان شهر! سلیم پیاده که می‌شد، ته آمبولانس دارعلی را دید! 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---