eitaa logo
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
6.6هزار ویدیو
65 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷💔داداش‌ابــراهـــیـــم 🇵🇸
#قسمت_دهم🌱 #پنج_سرباز ساعت نُه صبح، پنج سرباز وارد جبهه شدند و خودرا به هاشم معرفی کردند. _زود سن
🌱 _شوهرت مجروح جنگه؟ جای نرگس، دارعلی جواب داد: _اگه چیزیه، به خودم بگید! نگاه دکتر که به نرگس برگشت. زن گفت: _اشکال نداره، بگید بهش. +باشه ... سمت چپ مغزتون، کنار ترکش، یه غده بدخیم ریشه زده، درد سرت هم به خاطر همینه! _چقدر مهلت دارم؟ +البته با شیمی درمانی می‌شه. _آقای دکتر چه مدت مهلت دارم؟ +دو، سه‌ماه، شایدم کم‌تر، گفتم می‌شه با شیمی درمانی یه کارایی کرد. دارعلی با خنده گفت: _قربونت برم امام حسین! دکتر با تعجب به نرگس نگا کرد! زن گفت: _پابوس امام حسین، دعا کرد از این درد خلاص بشه. دارعلی که از مطب بیرون رفت، کلامی حرف نزد. نرگس خودش را رساند به او. _ جازدی مرد؟ برگشت و خیره شد به چشمان عسلی نرگس. _می‌دونی اهل جازدن نیستم. +شوخی کردم فدات بشم! بگو تو چه فکری هستی؟ _قرض و بدهیم بی افته گرون تو! +خداکریمه! خوب می‌شی گردن خودت. شیمی درمانی. حرف زن را برید: _نمی‌خوام آخر عمری از قیافه بیوفتم. دکتر عکس جدید را با عکس قبل مقایسه کرد. _همون عکس قبله؟ جای دارعلی، نرگس جواب داد: _چیزی شده دکتر!؟ دکتر هردو عکس سی‌تی‌اسکن را چسباند روی تابلو نور مهتابی، با نوک خودکار جای غده را نشان داد. _ترکش داخل هردو عکس سر جای خودشه، این جا .... این جا ... اما نمی‌فهمم چرا توی عکس دوم، اثری از غده نیست! هنوز هم درد داری؟ +کم! _اون بخاطر چشم مصنوعیته! نرگس با شوق و حرارت به دکتر نزدیک شد، گفت: _یعنی غده ای وجود نداره؟ +عکس که اینو می‌گه خانم! نرگس برگشت تا خوشحالی‌اش را با دارعلی قسمت کند، مرد از مطب بیرون رفته بود! نفس‌نفس پشت سرش دوید. _شنیدی دکتر چی گفت؟ خدایا شکرت! چی شده؟ خبریه و من نمی‌دونم؟ دارعلی برگشت و به صورت نرگس خیره شد. خندید. _از حسین بپرس! +حسین کیه ... چرا این‌جوری نیگاه می‌کنی؟ گیج شدم! _یادته روز آخری که رفتیم بصره؟ بعدش همراه سید‌عبد بطاط رفتیم کربلا. همون‌جا، پای قبر آقا گفتم حالا که قرض و بدهی‌ام صاف شده و مزه زندگی رفته زیر زبونم. خندید، ادامه داد: _رفقا فهمیدن مردنی هسم، هم قرضی و بدهی‌ام رو دادن، هم خط تلفن برام کشیدند ... پای ضریح از خدا خواستم. +ساکت شدی؟! کُشتی منو! _یه دفعه رفتم تو فکر رفقا و همکارام. این همه بدهی و گرفتاری منو حل کردن که با خیال راحت بمیرم. +باز داری می‌خندی؟ _آخه خرجشون هدر رفت! 😂 @dadashebrahim2