eitaa logo
داداش‌ابــراهـــیـــم🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
7.3هزار ویدیو
70 فایل
-‌دعوٺ شده‌ ے "داداش ابراهــــــیم"خوش اومدۍ- شُهَـــــدا بہ آسمـــٰاݩ ڪہ رسیدند گفتند: زمیــن چقــدر حقیـــر است!🌱" ‹چنل زیــــر سایہ‌ۍ خــٰانواده‌ۍ شهید سجاد فراهــٰانی› -عرض ارادٺ ما از ¹⁰ آبـٰاݩ ماھِ ساݪ ¹⁴⁰¹ شرو؏ شد- {راه ارتبـٰاطی. @A_bahrami67 }
مشاهده در ایتا
دانلود
1.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲استوری | زندگی زیباست اما شهادت زیباتر... راهیان نور ۱۴۰۱😭 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعری که آقا رو حسابی خندوند 😂😂😂 خنده آقا بند نمیاد😅😅😅😅😅 حتما ببینید سنجاقه 👇👇👇😍😍😍 https://eitaa.com/joinchat/3708682424C90007e9bd1
بسم الله الرحمن الرحیم 💚️ از منتظران اباصالح هستی!؟ 🌸کانالی تاسیس کردیم برای شناساندن شهدا 🌸اگاه شدن از مطالب دینی و احکام 🌸قراره چند وقت دیگه یک رمان هم داخل کانال گذاشته بشه. 🌸تواین کنال گناه ممنوعه❌ حالا که دعوت شدی یه سر به کانال بزن 👀👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4236443960C8fd94a652c
هدایت شده از آسِمانِ‌هَشتُم🕊
۸ نفر تا 1k شدنمون😍 @behesht_hashtom8
6نفرتا 500تا شدنمون😍 حمایت میکنید بشیم 500؟ @Deoanganarbab
ممنون اجرتون با ارباب همسایه جان🌺
۶نفرنمیاد این طرف ۸۰۰تایی بشیم
داداش‌ابــراهـــیـــم🇮🇷
#قسمت_سی_و_یکم🌱 #شهر_فرنگ موسی گفت: _به خطرش می‌ارزه! لوله‌کشی آب، مسقف، آفتابه نو، آرامش و در فلز
🌱 یدالله تنهایی داخل سنگر نشسته بود و بی‌سیم پی آر سی را تمیز می‌کرد. گرمای ظهر توی هوای شرجی جزیره مجنون، عرق تنش را در آورده بود. سکوت و تنهایی کمی هراس به دلش انداخته بود. خودش را با فرکانس‌های بی‌سیم مشغول کرد. سرش توی بی‌سیم بود که سایه‌ای افتاد روی ورودی سنگر. سر که بالا گرفت. غریبه ای با لباس غواصی سیاه مقابلش ایستاده بود. غریبه اسلحه کلاش توی دست داشت و خیره شده بود به او . 《این دیگه کیه؟ خودیه؟ نکنه ... نمی‌شناسمش! حتم مال گردان دیگه‌ای هس ...》غریبه لبخند که زد و سرتکان داد، تا حدی خیالش راحت شد. تعارف کرد: _بفرما داخل! غواص با شک زل زد به یدالله. بعد لبخند زد و اسلحه‌آش را بالا آورد. کم‌کم لوله اسلحه‌اش را پایین آورد. شک کرد به غواص، داد زد: _برادر مال کدوم گردانی؟ غواص بدون کلامی حرف، دوباره اسلحه را بالا آورد و طرفش نشانه رفت. یدالله با لرزش صدا گفت: _شوخی نکن! گفتمت کدوم گردانی؟ وقتی سکوت و نگاه‌های غواص را دید، آهسته آهسته رفت طرف اسلحه‌ای که آویزان بود به سقف سنگر. اسلحه را که برداشت و سر بالا گرفت، غواص عقب عقب‌ رفت و پرید داخل آب هور! بلند شد و تند خودش را رساند کنار آب هور. فقط تکان‌های آب را دید. 《کی بود خدا ... نکنه ... .》 هاشم که آمد، قضیه مرد غواص را برای او گفت. فرمانده زد پشت دستش و گفت: +غواص شناسایی دشمن بوده! می‌دونی چه مدتیه دنبالش می‌گردیم؟ یدالله دو دست حنا بسته‌اش را از هم باز کرد و گفت: _پس چرا با تیر نزد منو؟! 🕊داداـش‌ابراهــیـــمــــ💔 @dadashebrahim2 ---»»♡🌷♡««---