🔻جایگزین های تنبیه برای بچه ها
💠 به جای تنبیه، تقبیح شدید خود را بیان کنید بدون اینکه به شخصیت فرزندتان حمله کنید. مثلا پدری که می بیند فرزندش ابزار او را برداشته و در حیاط زیر باران رها کرده چه عکس العملی می تونه داشته باشه؟ میتونه فریاد بزنه، عصبانیت خودش رو با تندی بیان کنه و میتونه باجدیت به فرزندش تذکر بده بدون اینکه به فرزندش اهانت کرده باشه. مثلا بگه؛ "از اینکه ابزار نوی من توی حیاط زیر بارون رها شده و زنگ زده خیلی عصبانی ام..."
💠 به جای تنبیه، انتظارات خود را جزء به جزء برای فرزندتان شرح دهید.
"انتظار دارم وقتی ابزار من رو قرض میگیری مثل اول بهم برگردونی"
💠 راه جبران خطا را به فرزند خود نشان دهید.
" از این به بعد وقتی ابزار منو می گیری سریع سر جاش برگردون"
💠 به کودک فرصت دهید.
" پسرم تو میتونی ابزار منو امانت بگیری و دوباره پسشون بدی و در مقابل میتونی امتیاز استفاده از آونها را کلا از دست بدی. تصمیمش با خودت"
💠 با موضوع برخورد فعال داشته باشید.
کودک:" چرا درب جعبه ابزار قفله؟!
پدر: "تو به من بگو چرا"
💠 مشکل گشایی کنید.
" پسرم به نظر تو چه راهی می تونیم پیدا کنیم که هر وقت به ابزار من احتیاج داری بتونی از آنها استفاده کنی؟ در ضمن مطمئن باشم که هر وقت لازمشون داشتم داشتم سر جاشون باشند. "
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
همه ما نيازمند حضور كسى هستيم كه بهترين ها را در وجود ما ببيند و به ما اين باور را بدهد كه ما خوبيم
كاش اين نياز را والدین در وجود فرزندشان پر كنند قبل از اينكه غريبه ايى با پر كردن جاهاى خالى بتواند از فرزندمان سو استفاده كند.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
دلیل بيشتر استرس، اضطراب و
افسردگی هامون اینه که
وجود خودمون رو نادیده میگیریم
و برای خشنود کردن دیگران زندگی میکنیم.
به بچه ها یاد بدیم خودشونو ببینن
و برای خودشون احترام قائل باشن
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
والديني كه شخصيت كمال گرا دارند و علاقمند هستند، فرزنداني كامل و بدون عيب و نقص داشته باشند.....
به دليل سطح انتظار فراتر از توان فرزندشان زمينه اضطراب و افسردگي را در آن ها ايجاد مي كنند.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
از پدر گر قالب تن یافتیم
از معلم جان روشن یافتیم
روز معلم به همه ی معلمین عزیز و بزرگوار مبارک 🌹
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
عارفان علم عاشق می شوند
بهـترین مردم معلـم می شوند
عشق با دانش متمم می شود
هر که عاشق شد معلم می شود
🌺 روز معلم مبارک.
#معلم | #روز_معلم | #شهید_مطهری
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🌹مراسمات تشییع و وداع با پیکر مطهر شهید غیرت حمیدرضا الداغی
♦️ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ساعت ۱۵:۰۰ از محل مهدیه مشهد به سمت حرم مطهر رضوی
♦️دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
خیابان ابوریحان بیرونی سبزوار ساعت ۱۹
♦️سه شنبه ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
از مسجد جامع تا گلزار مطهر شهدا
شادی روحشون صلوات . اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد مرتضی مطهری:
✘ تا چیزایی که خدا باید ازمون بگیره رو
نگیره:
چیزی قابل دادن نیست❗️
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
🔘 الگوبرداری از تاریخ در مسئله حجاب
🔹حجاب و عفاف، از مهمترین مبانی زیربنایی دین اسلام است که با عقاید و باورهای مسلمانان در ارتباط میباشد.
🔸الگوبرداری از حوادث تاریخ در مسئله حجاب میتواند راه درست را در زمینه فرهنگسازی عفاف و حجاب در جامعه به ما بیاموزد؛ راهی که اگر به درستی اجرا شود نتیجهای جز برپایی امنیت زنان، و حفظ خانواده، در پی نخواهد داشت.
✍🏻 برای نمونه؛ سخنان، فریادها و عکسالعملهای امام حسین علیهالسلام در قبل و روز عاشورا و نیز سخنان اهلبیت امام بهویژه حضرت زینب سلاماللهعلیها در موضوع حجاب و عفاف نشان میدهد امام علیهالسلام به دنبال آن بوده تا نه تنها از حرم خود مراقبت نماید، بلکه اصالت و ضرورت این امر مقدس را که در دنیای آن روز کمرنگ شده بود، گوشزد کند و جامعه ایمانی را برای همیشه به این ضرورت الهی آگاه نماید.
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🍃🧕🌸🍃━━━┓
@dadhbcx
┗━━━🍃🌸🧕🍃━━━┛
♦️معلم اصفهانی درس عشق را در کلاس بیمارستان تدریس میکند
🔹معلم دبستان سید احمد حسنزاده ناحیه ۶ شهر اصفهان کلاس درس را در بیمارستان بر پا کرده و فضای تعلیم و تربیت را برای کودکان به ارمغان برده است.
🔹️سعیدیان فر، معلم ايثارگر اصفهانی: پدرم حدود ۱۵ سال مبتلا به بیماری سرطان بودند و به همین جهت بیشتر لحظات زندگیم را در بیمارستان سپری کردم و در نهایت ایشان سال گذشته با وجود تمام تلاشی که کردیم دار فانی را وداع گفتند.
🔹️بدون دریافت هیچگونه هزینهای و یا مورد خاصی یکشنبهها و سهشنبه یک ساعت ونیم الی سه ساعت بعد از ساعت کاری و بعدازظهرها به دانشآموزی که از درس عقبافتاده و مشکلات خاصی در ارتباط با بیماری خود دارد، تدریس کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ مادر دختری که شهید الداغی به خاطر او با اوباش درگیر شد: اگر این شهید نبود، شاید الان دختر من نبود؛ ایشان مثل دختر خودش با دخترم رفتار کرد
🔹 روایت دختری که در این حادثه مورد تعرض قرار گرفته بود: چاقوش رو درآورد و زد به بازوی من، میگفت باید با من بیای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خواهش میکنم غم مارا بیشتر از این نکنید، راه حمید راه عزت بود
اولین گفتوگو با همسر و دختر حمیدرضا الداغی:
🔹به همسر خودم افتخار میکنم و از خدا تشکر میکنم که این عزت را به او داد.
🔹هیچکس هیچ جوری نمیتواند راهی که حمید رفت را به چیز دیگری بچسباند، راه حمید راه غیرت و جوان مردی بود.
🔹اگر میخواهید چیزی یاد بگیرید و حقیقت را ببینید فیلم ضربه خوردن حمید را بارها و بارها نگاه کنید.
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوشانزده #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 ظهور ... برگشت
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوهفده
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
يک حقيقت ساده
نفس عميقي از ميان سينه اش كنده شد ... براي لحظاتي نگاهش رو از من گرفت و دستي به محاسن
نمناكش كشيد ... و صورتش رو با دستمال خشك كرد ...
ـ تو اولين كسي هستي كه قبل از شناخت اسلام، ايمان آورده ... حداقل تا جايي كه الان ذهن من ياري
مي كنه ... مخصوصا الان توي اين شرايط ...
حرف ها و باوري رو كه تو توي اين چند ساعت با عقل و معرفت خودت بهش رسيدي ... خيلي ها بعد از
سال ها بهش نميرسن ...
من نه علم اون فرد رو دارم ... نه معرفت و شناختش رو ...
قد علم و معرفت كوچيك خودم، شايد بتونم چيزي بگم ... اونم تا اينكه چقدر درست بگم يا نه ...
مشخص بود داره خودش رو مي سنجه و حالا كه پاي چنين شخصي وسط اومده، در قابليت هاي خودش
دچار ترديد شده ... بهش حق مي دادم ... اون انسان متكبر و خودبزرگ بيني نبود ... براي همين هم
انتخابش كردم ... انساني كه بيش از حد به قدرت فكر و شناخت خودش اعتماد داشته باشه و خودش و
فكرش رو سنجش حقيقت قرار بده ... همون اعتماد سبب نابوديش ميشه ...
اما جاي اين سنجش نبود ... اگر اون جوان، واقعا آخرين امام بود ... سنجش صحيحي نبود ... و اگر نبود،
من انتظار اين رو نداشتم مرتضي در اون حد باشه ... همين كه به صداقت و درستيش در اين مدت اعتماد
پيدا كرده بودم، براي من كفايت مي كرد ...
نشستم كنارش ... قبل از اينكه دستم رو براي هدايت بگيره ... اول من بايد بهش كمك مي كردم ...
ـ آقا مرتضي ... انسان ها براساس كدهاي ذهني خودشون از حقيقت برداشت و پردازش مي كنن ...
نگران نباشيد ... ديگه الان با اعتمادي كه به پيامبر پيدا كردم ... مي دونم اگه نقصي به چشم برسه ...
اون نقص از اشتباه كدها و پردازش مغز و ذهن ماست ...
اگه چشمان ناقص من، نقصي رو ببينه اي... در چیزي كه مي شنوم واقعا نقصي وجود داشته باشه ... اون
رو ديگه به حساب اسلام نمي گذارم ... فقط بيشتر در موردش تحقيق مي كنم تا به حقيقتش برسم ...
لبخند به اون چهره غم زده برگشت ... با اون چشم هاي سرخ، لبخندش حس عجيبي داشت ... بيش از
اينكه برخواسته از رضايت و شادي باشه ... مملو و آكنده از درد بود ...
ـ شما تا حالا قرآن رو كامل خوندي؟ ...
ـ نه ...
دستش رو گذاشت روي زانو و تكيه اش رو انداخت روش ... بلند شد و عباش رو روي شونه اش مرتب
كرد ...
ـ به اميد خدا ... تا صبحانه بخوري و استراحت كني برگشتم ...
رفت سمت در ...
مطمئن بودم خودش هنوز صبحانه نخورده ... اما با اين حال و روز داره به خاطر من از اونجا ميره ...
نمي دونستم درونش چه تلاطمي برپاست كه چنين حال و روزي داره ... شايد براي درك اين حالت بايد
مثل اون شيعه زاده مي بودم ... كسي كه از كودكي، با نام و محبت پيامبر و فرزندانش به دنيا اومده ...
اون كه از در خارج شد، بدون اينكه از جام تكان بخورم، روي تخت دراز كشيدم ... شرم از حال و روز
مرتضي، اشتها رو ازم گرفت ...
تسبيح رو از جيبم در آوردم ... دونه هاش بدون اينكه ذكر بگم بين انگشت هام بازي بازي مي كرد ... مي
رفت و برگشت ... و بالا و پايين مي شد ... كودكي شادي نداشتم اما مي تونستم حس شادي كودكانه رو
درونم حس كنم ...
تسبيح رو در مچم بستم و دست هام رو روي بالشت، زير سرم حائل كردم ...
كدهاي انديشه ... بعد سوم ... اسلام ... ايمان ... مسئوليت ... تبعيت ... مسير ...
به حدي در ميان افكارم غرق شده بودم كه اصلا نفهميدم ... كي خستگي روز و شب گذشته بر من غلبه
كرد ... و كشتي افكارم در ساحل آرامش پهلو گرفت ...
تنها چيزي كه تا آخرين لحظات در ميان روحم جريان داشت ... يك حقيقت و خصلت ساده وجود من بود
... چيزي به اسم سخت برام معنا نداشت ... وقتي تصميم من در جهت انجام چيزي قرار مي گرفت ...
هيچ وقت آدم ترسويي نبودم ...
ادامه دارد...
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتصدوهفده #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 يک حقيقت ساده ن
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتصدوهجده
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
راز سر به مهر
با چند ضربه بعدي به در، كمي هشيارتر، پهلو به پهلو شدم ... تا چشمم به ساعت ديواري افتاد يهو
حواسم جمع شد و از جا پريدم ... ساعت ۲ بود و قطعا مرتضي پشت در ...
با عجله بلند شدم و در رو باز كردم ... چند قدمي دور شده بود، داشت مي رفت سمت آسانسور كه دويدم
توي راهرو و صداش كردم ... چشمش كه بهم افتاد خنده اش گرفت ... موي ژوليده و بي كفش ...
خودمم كه حواسم جمع شد، نتونستم جلوي خنده ام رو بگيرم ... دستي لاي موهام كشيدم و رفتيم توي
اتاق ...
ـ نهار خوردي؟ ...
مشخص بود صبحانه هم نخورده ... خنديد و هيچي نگفت ... كيفش رو گذاشت روي ميز و درش رو باز
كرد ... يه كادو بود ...
ـ هديه من به شما ...
با لبخند گرفت سمتم ... بازش كه كردم قرآن بود ...
همونطور قرآن به دست نشستم روي تخت و صفحه اول رو باز كردم ... چشمم كه به آيات سوره حمد
افتاد بي اختيار خنده ام گرفت ... خنده اي به كوتاه ای یك لبخند ... اون روز توي اداره، اين آيات داشت
قلبم رو از سينه ام به پرواز در مي آورد و امروز من با اختيار داشتم بهشون نگاه مي كردم ...
توي همون حال، دوباره صداي در بلند شد ... اين بار دنيل بود ... چشمش به من افتاد كه قرآن به دست
روي تخت نشستم، جا خورد ... اما سريع خودش رو كنترل كرد ...
ـ كي برگشتي؟ ... خيلي نگرانت شده بوديم ...
ـ صبح ...
دوباره نگاهي به من و قرآنِ دستم انداخت ...
ـ پس چرا براي صبحانه نيومدي؟ ...
نگاهم برگشت روي مرتضي كه حالا داشت متعجب بهم نگاه مي كرد ... هنوز اندوه و دل گرفتگي از پشت
پرده چشم هاش فرياد مي كشيد ... نگاهم برگشت روي دنيل و به كل موضوع رو عوض كردم ...
ـ بريم رستوران ... شما رو كه نمي دونم ولي من الان ديگه از گرسنگي ميميرم ... ديشب هم درست و
حسابي چيزي نخوردم ...
دنيل از اتاق خارج شد ... و من و مرتضي تقريبا همزمان به در رسيديم ... با احترام خاصي دستش رو
سمت در بالا آورد ...
ـ بفرماييد ...
از بزرگواري اين مرد خجالت كشيدم ... طوري با من برخورد مي كرد كه شايسته اين احترام نبودم ...
رفتارش از اول محترم و با عزت بود اما حالا ...
چشم در چشم مرتضي يه قدم رفتم عقب و مصمم سري تكان دادم ...
ـ بعد از شما ...
چند لحظه ايستاد و از در خارج شد ...
موقع نهار، دنيل سر حرف رو باز كرد و موضوع ديشب رو وسط كشيد ...
ـ تونستي دوستي رو كه مي گفتي پيدا كني؟ ... نگران بودم اگه پيداش نكني شب سختي بهت بگذره ...
نگاه مرتضي با حالت خاصي اومد روي من ... لبخندي زدم و آبرو بالا انداختم ...
ـ اتفاقا راحت همديگه رو پيدا كرديم ... و موفق شديم حرف هامون رو تمام كنيم ...
مي دونستم غير از نگراني ديشب، حال متفاوت امروز من هم براش جاي سوال داشت ... براي دنيل
احترام زيادي قائل بودم اما ماجراي ديشب، رازي بود در قلب من ... و اگر به كمك عميق مرتضي نياز
نداشتم و چاره اي غير از گفتنش پيش روي خودم مي ديدم ... شايد تا ابد سر به مهر باقي مي موند ...
ـ صحبت با اون آقا اين انگيزه رو در من ايجاد كرد از يه نگاه ديگه ... دوباره درباره اسلام تحقيق كنم ...
لبخند و رضايت خاصي توي چهره دنيل شكل گرفت ... اونقدر عميق كه حس كردم تمام ناراحتي هايي كه
در اون مدت مسببش بودم از وجودش پاك شد ... با محبت خاصي براي لحظات كوتاهي به من نگاه كرد
و ديگه هيچي نگفت ...
مرتضي هم كه فهميد قصد گفتنش رو به دنيل ندارم دوباره سرش رو پايين انداخت و مشغول شد ... حالا
اون، مثل حال ديشب من داشت به سختي لقمه هاي غذا رو فرو مي داد ...
ادامه دارد...
سلام علیکم
دوستان بزرگوار لینک ناشناس گذاشتم برای نظر سنجی درمورد مطالب کانال "سنگر عفاف وتربیت"
واینکه داستان کانال رو میخونید
نظرتون رو بگید...
متشکرم.
https://harfeto.timefriend.net/16829256101018
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپانه
❌#اعتراف_قاتل_در_مترو !!
من هم توی قتل شهید شریکم! اما دستگیرم نمیکنن!!!😳😭
حتما ببینید
سهم ما از این خون چیه!؟
#حمیدرضا_الداغی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏯ #نماهنگ احساسی
🍃آبرو داری کن
🍃واسه این گدایی که دلش شکسته
🎙 #سید_رضا_نریمانی
👌بسیار دلنشین
📌زیبایی و قشنگی موهات رو چند میفروشی؟!
💠از سؤالات مهمی که همه ما انسانها در خصوص عملکرد خود باید به وجدان و فطرت پاک الهی خود پاسخگو باشیم این سؤال است: زیبایی ظاهر و درون خود را با چه کسی معامله میکنیم؟
💎بدون شک اگر معاملهگر خوبی باشیم و ارزش و قیمت کالای خود را بهخوبی بدانیم، آن را تباه نکرده، به بهای اندک نخواهیم فروخت.
⛱خدای مهربان، بهترین خریدار زیبایی
میان تمام کسانی که خریدار انسان هستند، تنها خدای متعال به معنای واقعی واقف به جایگاه، ارزش و قیمت انسان است؛ چراکه رفتار و اعمال انسان را با بالاترین قیمت خریداری خواهد کرد.
🏖در واقع قیمت و بهایی که خدای متعال برای بندگان خود پرداخت میکند، آنچنان شگفتانگیز و وسوسهانگیز است که اگر عاقل و آیندهنگر باشید، هیچگاه چنین تجارت پرسودی را از دست نخواهید داد.
🟢 مرد برخلاف آنچه ابتدا تصور میرود، در عمق روح خویش از ابتذال زن و از تسلیم و رایگانی او متنفر است.
مرد همیشه عزت و استغناء و بیاعتنایی زن را نسبت به خود ستوده است.
📗 #مسئله_حجاب، ص۶۵
🌸۱۲ اردیبهشت سالگرد شهادت آیت الله مطهری و روز معلم گرامی باد🌸
4_5947230004906561382.mp3
15.72M
🎧 صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در #دیدار_معلمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد مرتضی مطهری:
✘ تا چیزایی که خدا باید ازمون بگیره رو
نگیره:
چیزی قابل دادن نیست❗️
#قصه_مناسبتی
🎁 هدیه : ویژه روز معلّم
فردا روز معلّمه!
و دغدغه و تکاپوی این روزای کودکان ما،
حول همین ماجرا داره میگذره.
بالا و پایینهایی که خودمون هم، برای تهیهی هدیه روز معلّم، در چنین روزایی گذروندیم، خاطرات ماندگار زیادی رو برامون ثبت کردند.
قصهی ویژهی امشب، تقدیم به همه دستهگلای شما.
※ برای شنیدنِ قصه کلیک کنید 👈 لینک قصه هدیه
Kids.montazer.ir
#حدیث #راهزناننیکیکیانند
🌷امام صادق «علیه السلام» فرمودند:
🌷 «خداوند راهزنان نيكى را لعنت كند.»
سوال شد: راهزنان نيكى چه كسانى هستند؟
🌷فرمودند: «كسى كه به او نيكى شود
و او ناسپاسى كند، در نتيجه نيكوكار را
از نيكى به ديگران باز دارد.»
📚 كافى، ج4، ص33، ح1