eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
772 دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
10.1هزار ویدیو
337 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
💢دزد 💠از ظاهرش معلوم نبود دزد شبِ خانه‌های مدینه است، نیمه شب شالی به سر می‌بست و از دیوار خانه‌های خشت و گلی بالا می‌رفت و دارو ندارشان را به غارت می‌برد. 🔸شبی برای دزدی از دیوارخانه‌ای بالا رفت، صاحب خانه زنی زیبا، تنها نشسته بود، با خود گفت: وای بر تو، تا کی می‌خواهی خیانت و دزدی کنی؟ جواب این همه گناه و ظلم را چه می‌خواهی بدهی؟ 🔹فکرها پشت هم قطار شده بودند، عاقبت از دیوار پایین آمد و به خانه رفت. 🔸صبح لباس مرتبی به تن کرد و شانه‌ای به ریش بلندش کشید و به مسجد رفت. 🔹پیامبر بالای مسجد نشسته بود، روبروی حضرت نشست. 🔸ناگهان زن صاحب خانه که دیشب قصد دزدی از خانه‌اش را داشت وارد مسجد شد و رو به پیامبر گفت: همسرم فوت کرده و ثروتى زياد دارم و قصد ازدواج نداشتم، اما ديشب دزدى از دیوار خانه ام بالا آمد، گر چه چيزى نبرده، ولى مرا وحشت زده كرده، از اين پس مى‌ترسم تنها زندگى کنم، اگر صلاح مى‌دانيد براى من همسرى انتخاب كنيد. 🔹حضرت اشاره به آن مرد(دزد) كرد و به زن فرمودند: اگر این مرد را می‌پسندی تو را به عقد او در بیاورم. 🔸زن نگاهی به چهره مرد کرد و او را پسندید و پیامبر عقد آنها را خواند. 🔹دزد در كمال نشاط و شادى داستان خود را براى آن زن تعريف كرد و گفت: تو پاداش توبه من از گناهی. 📚كتاب اسرار معراج . 📎 📎 📎 📎
❤️رهبرمعظم انقلاب: عشق جوان‌ها به حیرت‌‌انگیز است. دانشجوها و جوان‌های ما، از مدّتی پیش صف کشیده‌‌اند، نوبت می‌گیرند... این یکی از برکات الهی است. 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اعتکاف؛ نشانگر رویشهای انقلاب 🌹روایت امام خامنه ای ازاعتکاف در سالهای قبل از انقلاب
احکام نموداری اعتکاف.pdf
908.1K
📖 🔺فایل pdf احکام نموداری اعتکاف طبق نظر مراجع عظام تقلید(حفظهم الله).
message-1736568394-19.mp3
4.21M
🎙 روایت شب| مجمع‌الفضائل امام علی(علیه السلام) 🔸قسمت اول 📎 📎
message-1736229626-20.mp3
4.59M
💢 روایت شب 🎙اسرار ماه رجب 🔸قسمت دوم: سرآغاز ورود به مراتب عالی توحید 📎 📎
message-1736311027-20.mp3
8M
💢روایت شب 🎙 اسرار ماه رجب 🔸قسمت سوم: دستورات و مراقبات ماه رجب 📎 📎
message-1736402114-20.mp3
7.8M
💢 روایت شب 🎙اسرار ماه رجب 🔸قسمت چهارم: دستورات و مراقبات ماه رجب 📎 📎
🔰 به پدر و مادرت احترام بگذار تا بوی بهشت را استشمام کنی ♻️ پدر و مادر بهشت و جهنم ما هستند؛ یعنی احترام به آنها بهشت را واجب می‌كند و آزار آنها جهنم را واجب می‌كند. حالا بد هم باشند احترامشان واجب است. 💢 امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ كُشِفَ غِطَاءٌ مِنْ أَغْطِيَةِ الْجَنَّةِ فَوَجَدَ رِيحَهَا مَنْ كَانَتْ لَهُ رُوحٌ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ إِلَّا صِنْفٌ وَاحِدٌ قُلْتُ مَنْ هُمْ قَالَ الْعَاقُّ لِوَالِدَيْهِ ؛ چون روز قيامت شود، پرده‌ای از پـرده‌هـاى بـهـشـت را كـنـار زنـنـد، پـس هـر جـانـدارى بـوى آن‌را از مـسـافـت پـانـصـد سال راه بشنود، جز يک دسته، راوی می‌گوید عرض كردم: آنها كيانند؟ حضرت فرمود: عاق والدين . 📚 کافی، شیخ کلینی، ج2، ص248. 📎 📎
▫️اگر توفیق معتکف شدن نداری...
💢ولادت حضرت علی علیه‌السلام، امام اول شیعیان مبارک 💠امشب حـــرم خــــدا حــــرم شد از مقـــــدم یار محتــــــرم شـــــد كعبه شده است محو و مدهوش دیوار ز هـــــم گشـــــــوده آغوش در زمزمــــــه‌های آب زمـــــــــزم آوای علی علیست هــــــــــر دم 📎 📎
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
#رمان #رهایی_از_شب #قسمت_صد_و_چهارم سوار ماشین حامد شدیم.فاطمه اصرار داشت من به خانه ی پدریش ب
شب فاطمه، کارت عروسیش رو آورد. همدیگر رو در آغوش گرفتیم. گفت: امیدوارم روزی تو بشه. آه از نهادم بلند شد:بعید میدونم! _قرار شد دیگه آه نکشی.! من سر قولم هستما.هرشب دارم برات نماز شب میخونم.تا خدا به حاجتت هم نرسونت کوتاه بیا نیستم. گفتم:ممنونم دوست خوبم.اگه من عروسیت نیام ناراحت میشی؟ فاطمه اخم کرد. _معلومه که ناراحت میشم.تو صمیمی ترین وبهترین دوست من هستی باید باشی! سرم رو پایین انداختم و آهسته گفتم:آخه توی عروسیت همه ی مسجدی ها هستن..روم نمیشه بیام. فاطمه دستم رو به گرمی فشرد. _کاملا درکت میکنم ولی نباید میدونو خالی کنی.نگران نباش.امشب وقت نکردم برم مسجد ولی اعظم وباقی بچه ها میگفتن حاج مهدوی درمورد افتضاح دیشب سخنرانی تند وکوبنده ای کرده. چشمم گرد شد. _جدی؟؟؟!”چی گفته؟ _هنوز دقیق اطلاعی ندارم.ولی میگفت سخنرانیش خیلی تو مسجد صدا کرده و حساب کار دست همه اومده. امروز هم حاج آقا زنگ زدن به من جویای حالت شدن. بغض کردم. فاطمه دستش رو روی صورتم گذاشت و آروم گفت: و اینکه گفتن بهت بگم مسجد و بخاطر یک تهمت ترک نکنی! بغضم رو قورت دادم و نگاهش کردم. فاطمه نگاه معناداری کرد و گفت: _تسبیح و چطوری کش رفتی؟؟! اشکم جاری شد ولبهام خندید! مغزم هم دیگر به خوبی فرمان نمیداد!! گفتم:حاج اقا خواستن حلالشون کنم منم گفتم به یک شرط… فاطمه اخم کرد:بدجنس!!! اون تسبیح یادگار الهام بود.. لبم رو کج کردم! _بالاخره اینطوری شد خواهر… _چی بگم والاااا …رقیه ساداتی دیگه! گونه ام رو بوسید و عاشقانه نگاهم کرد. _لباس خشگلاتو آماده کن..اگرم نداری لباس نو بخر.میخوام اولین کسی رو که میبینم تو سالن، تو باشی! خدایا چرا وقتی اسم این مرد میاد ضربان قلبم تند میشه. چرا دلم میخواد اون لحظه دورو برم خلوت شه و دستمال گلدوزی شده رو روی صورتم بزارم؟! از این حال خوب و رویایی بیزارم چون یادم میندازه که چقدر گنهکارم و چقدر از او دورم. من من کنان پرسیدم: اون نامه. .حاج آقا اون نامه رو خونده بودند. فاطمه با دلخوری گفت:الان مثلن حرف وعوض کردی که  باز از زیر عروسی اومدن در بری؟ معلومه که نه!! من فقط وقتی اسم حاج مهدوی میاد نمیتونم رو مطلب دیگری متمرکز بشم! خنده ی شرمگینانه ای کردم وگفتم. _چشم عزیزم.حتما میام. فاطمه خندید:جدی؟؟! همون که پاره ش کردی؟؟ توش حرف بدی نوشته بودی؟ فکر کردم:نه گمون نکنم..نمیدونم! ! روز عروسی شد.تنها دلیل رفتنم به عروسی فقط و فقط شخص فاطمه بود و ترسی عجیب نسبت به دیدار باقی هم محلیها داشتم. فاطمه در لباس عروسی مثل یک فرشته، زیبا و دوست داشتنی میدرخشید.با همه ی مهمانها میگفت ومیخندید و این قدر عروسی رو یک تنه شاد کرده بود که شاد ترین عروسی زندگیم رو رقم زد.او با خوشحالی به سمت میز ما که اکثرمون دخترهای مجرد بودیم اومد و با ذوق وشوق کودکانه والبته شوخ طبعانه ای خطاب به ما گفت: _بچه هاااا بالاخره شوهر کردم چشمتون درآد! بچه ها هم میخندیدند ومیگفتن کوفتت بشه..ایشالا از گلوت پایین نره.. فاطمه هم با همان حال میگفت:نوووش جونم! میدونید چقدر دخیل بستم نترشم؟! شما هم زرنگ باشید جای حسادت از خدا شوهر بخواین..اونم خوبشو..دل ندید به دعاتون یه وقت مثل اون محبوبه ی بخت برگشته میشید شوهرتون عملی از آب در میادا!!! بچه ها هم خنده کنان میگفتن به ما هم  یادبده دیگه بدجنس! فاطمه میون خنده های اونها از پشت منو محکم در آغوش کشید و گفت:همتون یکی یه شب برید خونه رقیه سادات دورکعت نماز بخونید یک کمم براش های های و وای وای بخونید بعد ظرف چهل وهشت ساعت شوهر دم در خونتونه! بچه ها با تعجب یک نگاهی به من و فاطمه کردن و درحالیکه باقی مونده های قطرات اشک رو از چشمشون پاک میکردن گفتن.جدی؟!! فاطمه گفت:د ..کی!!! مگه شوخی دارم باهاتون.! همین دیگه.. همه چی رو به شوخی میگیرین دارین میترشین دیگه..!!بشتابید بشتابید که میگن وقت ظهور هر یه مرد چهل تا زنو میگیره ها..حالاهی دست دست کنید تا اون موقع از راه برسه مجبورشید هووی هم شید. ما به حدی از بیان شیرین فاطمه وشوخ طبعیهای دلنشینش غرق ریسه رفتن بودیم که میزهای اطراف از خنده ی ما میخندیدند! .من که شخصا فکم از خنده ی زیاد دردم گرفته بود.شاید اگر کسی فاطمه رو نمیشناخت ازشوخیهاش ناراحت میشد ولی ما همه میدونستیم که فاطمه شیرین ترین و خیرخواه ترین دختر عالمه! ادامه دارد… نویسنده: