animation.gif
615.6K
🌹درسماوات و زمین جشن عظیم است امشب
🌹عید میلاد کریم ابن کریم است امشب
🌺میلاد حضرت عبدالعظیم حسنی (علیهالسلام )مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از زندگانی سیرم💔!:)
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ارزش زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام در گفتار آیتالله جاودان
🌸به مناسبت میلاد حضرت عبدالعظیم
zyarat_hazrat_abdolazim_dar_rey_5879495948287083913.mp3
2.68M
🌹زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 مرگِ بدون درد!
🔸استاد عالی
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتشصتودوم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 قانون ناشناختہها
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتوسوم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
عمليات جاسوسے
برگشتم توے ماشين ... اما نمےتونستم از فڪر ڪردن بهش دست بردارم ...
- چرا مےخواست بدونہ من در موردش گزارش دادم يا نہ؟ ... اگہ ڪار اشتباهے ازش سرنزده چرا بايد براش مهم باشہ؟ ... شايد ...
اون آدم خطرناڪے بود ... يہ آدم غير قابل محاسب ... ڪسے ڪہ نمےدونستے با چے طرف هستے و نمےتونستے خطوط بعدے فڪرش رو حدس بزنے ...
از طرف ديگہ آدم محڪم و نترسے بود ... و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من بہ صدا در مےآورد ...
نمےتونستم بيخيال از ڪنارش رد بشم ... از چنین آدمے، انجام هیچ ڪارے بعید نیست ... اگہ روزے بخواد ڪارے بڪنہ ... هيچ ڪس نمےتونہ اون رو پيش بينے ڪنہ و جلوش رو بگيره ...
بدون درنگ برگشتم اداره ...
دنيل ساندرز ... بايد دوباره در موردش تحقيق مےڪردم و پرونده اش رو وسط مےڪشيدم ...
توے ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ... اگہ خودم مےرفتم تو و رئيس من رو مےديد ... بعد از مواخذه شدن بہ جرم برگشتن سر ڪار ... مجبورم مےڪرد همہ چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همہ چيزے ڪہ توے اون لحظات توضيح دادنش اصلا درست نبود ...
چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلے ...
سريع گوشے رو در آوردم و بهش زنگ زدم ...
- من بيرون اداره رو بہ روے در اصليم ... سريع بيا ڪارت دارم ...
گوشے بہ دست چرخيد سمت ورودے اصلے ... تا چشمش بہ ماشینم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و نشست تو ...
- چےشده؟ ... چہ اتفاقے افتاده؟ ...
رنگش پريده بود ...
- چيہ؟ ... چرا اینطورے نگران شدے؟ ...
با ديدن حالت عادے و بيخيال من، اول ڪمے جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توے هم ...
- تو گرفت ... بيچاره راست مےگفت ...
- چيزے نيست فقط اگہ سروان، من رو ببينه پوست ڪلہام ڪنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگہ توے اين مدت برگردم اداره بقيہ تعطيلات رو بايد توے بازداشتگاه استراحت ڪنم ...
خودش رو ڪمے روے صندلے جا بہ جا ڪرد ... هنوز اون شوڪ توے تنش بود ...
- ايده بدے هم نيست ... يہ مدت اونجا مےمونے و غذاے زندان رو مےخورے ...
اتفاقا بدم نمياد برم الان بہ رئیس بگم اينجايے ...
خنده اش با حالت جدے من جدے شد ...
- لويد ... مےخوام توے اين يڪے دو روزه ... بدون اينڪہ ڪسے بويے ببره ... پرونده يہ نفر رو برام در بيارے ... از تاريخ تولدش گرفتہ تا تعداد عطسہ هايے ڪہ توے آخرين مريضيش انجام داده ... بدون اينڪہ احدے شڪ ڪنہ يا بو ببره ...
با حالت خاصے بهم زل زد ... مصمم و محڪم ...
- پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چيہ؟ ...
دستش رو برد سمت دفترچہ توے جيبش ...
- نيازے بہ نوشتن نيست ... مےشناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضے ڪريس تادئو ...
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
کانال ܢܚܝ̇ߺܭَــܝ ܫܦ̇ـــߊܦ̇ߺܙ و حـܥܼــߊܥ̣ߺ
﷽ #مردےدرآئینہ 💙 #قسمتشصتوسوم #رمانمعرفتے :) #قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱 عمليات جاسوسے برگ
﷽
#مردےدرآئینہ 💙
#قسمتشصتوچهارم
#رمانمعرفتے :)
#قلمشہیدسیدطاهاایمانے 🌱
درڪ متقابل
از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ...
- اون آدم خوبيہ ... بہ اون پرونده هم ڪہ ارتباطے نداشت ...
- با اون پرونده نہ ... اما اشتباه نڪن ... آدم خطرناڪیہ ... خيلے خطرناڪ ...
از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد تہ همہ اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزے ڪہ بهش گفتہ بودم اصلا خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت بہ ساندرز احساس خوبے داشت ...
حالا ديگہ نوبت من بود ... بايد از بيرون همہ چيز رو زير نظر مےگرفتم ... مثل يہ مامور مخفے ... تمام حرڪات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادے ڪہ باهاش در ارتباط بودن ... هر ڪدوم مےتونستن يہ قدرت بالقوه براے بروز شرارت باشن ... قدرتے ڪہ با اون قدرت و توانایے خاص ساندرز مےتونست بہ یہ فاجعہ بزرگ تبديل بشہ ...
اوبران توے اين فاصلہ مےتونست تمام اطلاعات دولتے و اجتماعے اون رو در بياره ... اما نہ همہ چيز رو ... براے اینڪہ اون رو زير نظارت ڪامل اطلاعاتے بگيره بايد سراغ افرادے مےرفت ... ڪہ ظرف چند ثانيہ همہ چيز لو مےرفت ...
اگہ چيز خاصے وسط نبود زندگے یہ انسان مےرفت روے هوا و نابود مےشد ... و اگہ چيز خاصے وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش ڪرده بودم و ڪسے حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها بہ دايره جنايے تعلق نداشت ...
توے مسير برگشت بہ خونہ ايده فوق العاده اے بہ ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هڪرے ڪہ اطلاعات بانڪے یہ نفر رو هڪ ڪرده بودن ... و ڪارفرماشون بعد از تموم شدن ڪار ... براے اينڪہ ردے از خودش باقے نزاره، يہ قاتل رو براے ڪشتن شون فرستاده بود ...
دو نفرشون ڪشتہ شدن ... يڪے شون راهے بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... ڪسے ڪہ در لحظات آخر از انجام ڪار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون ڪسے بود ڪہ بهش احتياج داشتم ...
رفتم جلوے در خونہ اش ... توے زير زمينش ڪار مےڪرد ... تمام وسائل و ڪامپيوترهاش اونجا بود ...
در رو ڪہ باز ڪرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ ڪرد و روے چهره اش ماسيد ... مثل زامبے ها بہ سختے بہ خودش تڪانے داد ... از توے در رفت ڪنار و اون رو چهار طاق باز ڪرد ...
لبخند معنادارے صورتم رو پر ڪرد ...
- سلام مايڪل ... منم از ديدنت خوشحالم ...
آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ...
- هميشہ از ديدن مهمون اينقدر ذوق مےڪنے؟ ... اونم وقتے دست خالے نيومده؟ ...
چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم بہ هيجان اومده بود ...
چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الڪل ... نيمہ نعشہ ... توے صحنہ هایے ڪہ واقعا ارزش ديدن نداشت ...
چرخيدم سمتش و زدم روے شونہ اش ...
- شرمنده نمےدونستم پارتے خصوصے دارے ... من واست يڪے بهترش رو تدارڪ ديدم ... نظرت چيہ ادامہ اين مهمونے رو بزارے واسہ بعد؟ ...
توے چند ثانيہ درڪ متقابل عميقے بين مون شڪل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيہ گوسفندے شد ڪہ فهميده بود مےخوان سرش رو ببرن ...
《اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ 》
تنبیه بدنی کودکان میتواند ماده خاکستری موجود در مغز کودکان را کاهش داده و سطح IQ را پایین بیاورد.
و باعث میشود تا رشد شناختی متناسب با سن آنها پیشرفت نکند.
#دانستنی