eitaa logo
دفتر شعر من
93 دنبال‌کننده
11 عکس
17 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
از مدینه تا کربلا قسمت سی و دوم گفت بعد از نماز عصر حسین به سپاهی که با حر آمده بود در نماز اقتدا به او بنمود هم به او سخت پشت پا زده بود ایها الناس حق ز خود راضی می نمایید از ره تقوا تعرفوا الحق لاهله یعنی حق بود حق صاحبش تنها ما که هستیم اهل بیت رسول بر ولایت به امتیم اولی از همه اهل ادعایی که ظلم سازند و دشمنی خدا گر در این راه می کنید اصرار روی گردان شوید تا از ما گر به غیر از قرار خود هستید روی گردان شوم ز شهر شما چون به اینجا رسید حرف امام گفت حر از قرار بی خبریم که دو خورجین ز نامه آوردند تا حقیقت شود بر او تفهیم ۲۹شهریور ۹۷ آخرین بازنگری ۱۲ تیر ۱۴۰۲
از مدینه تا کربلا قسمت سی و سوم برمگرد و به کوفه نیز مرو گفت حر بعد جر و بحث زیاد برگزین راه سومی تا من چاره جویی کنم ز ابن زیاد من امیدم بود به درگه حق که نگردم به جنگ تو وادار کشته گردی ولی تو بی تردید دست بر سیف گر بری، هشدار بعد هشدارِ همره تهدید داد پاسخ به حر مرا ای مرد می هراسانی از قیافه ی مرگ بیش ازینم بگو چه خواهی کرد پاسخت شعر مومنی اوسی چونکه بنمود عزم نصر رسول مانعش بود چون پسر عمش کرد او را به این سروده خجول من کنون سوی مرگ خواهم رفت بر جوانمرد مرگ خواری نیست جهدش ار دین بود، بجوید حق هدفش گر تباه کاری نیست جان شیرین اگر سپر سازد تا کند حفظ، جان خوبان را دور گردد ز راندگان درش نکند میل بر حرام خدا می کنم جان خود به او تقدیم شویم از زندگی دنیا دست جنگ سختی چو هست من را با دشمنی که بزرگ و آماده است زنده مانم نمی شوم نادم گر بمیرم نمی شوم مغبون بر تو اما همین بودکافی که بمانی چنین حقیر و زبون ۲۹ شهریور ۹۷ آخرین بازنگری ۱۷ تیر ۱۴۰۳
. دومین روز از محرم بود کاروان در احاطه ی عدوان می رسد بر زمین رملی و پست دور آن تپه ها و نخلستان کرد پرسش امام از یاران نام این سرزمین چه می باشد عرض کردند کربلا مولا گفت بر حق پناه می باید گفت باید پناه بر او برد از هجوم هزار حزن و بلا ما همین جا فرود می آییم که خدا وعده داده‌است به ما به خدا این همان مکان باشد این محل قرار اشترهاست آن محل خیمه ها شود بر پا آن طرف تر محل مقتل ماست به زمین خون ما شود جاری در همین گوشه از زمین خدا که نبی گفته ام که می شکنند در همین جا حریم حرمت ما چونکه یاران او پیاده شدند با سلاحش حسین شد مشغول زمزمه می نمود شعری را که ازآن گشته بود سنگ ملول آمدت روزگار بس به شتاب چه فراوان پگاه و شام سیاه که درآن کشته گشت طالب حق هیچ نایافتت تغیُّر راه بر خداوند باز می گردد در دو عالم تمام امور هر چه موجود زنده در دهر است از همین راه می نماید عبور ام کلثوم ناله ها سر داد وا محمد، علی و وا اُمّا وا حسن وا حسین و وای به ما از بلایای سخت بعد شما آمد از شهر کوفه باز خبر لشکری آید از برای قتال جریان واضح است بر همگان نبود بر حسین هیچ مجال خطبه ای خواند امام بر یاران گفت بی پرده بعد حمد و ثنا آخر کار ماست کشته شدن گر چه باطل عدوست حق با ماست وای مردم مگر نمی بینید حق رها گشته می شود پامال نهی از منکری نمی گردد فعل معروف رفته از اعمال مومنی گر بخواهد از خالق مرگ را این زمانه حق دارد مرگ باشد سعادت و ماندن هست با اهل ظلم ننگ ابد سوی من نامه ها فرستادید آمدم تا به سوی شهر شما بر سر عهد اگر نمی مانید به کناری روید از ره ما کوفیان در جواب همچون سنگ پای وجدان و دینشان همه لنگ عافیت جو و پست، بنمودند بر تن خویش جامه ای از ننگ سیزدهم مهر نود و پنج آخرین بازنگری ۱۷ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت سی و چهارم چون رسیدند منزل بیضه بر حسین علی مجالی بود تا بگوید به جمله ی مردم که نبی خدا چنین فرمود هر که سلطان جائری بیند که حرام خدا حلال کند بشکند عهد حق و با سنت با تمام توان جدال کند آنکه در بین بندگان خدا برود راه دشمنی و گناه نشود معترض به قول و عمل می شود در قیامتش همراه امویها نموده اند رها ایها الناس اطاعت از الله فرض آورده اند چونکه به خویش تبعیت ز رانده ی درگاه این جماعت فساد را ترویج می نمایند و حد حق تعطیل فیء را می کنند بهره ی خود و حلال و حرام را تبدیل من سزاوارتر ز آنانم که بدادند این چنین تغییر جمله احکام آن شریعت را که شد از جهد جدم عالمگیر بگذریم ار از این حقایق، آن پیکها نامه ها و دعوتها که شما سوی من فرستادید بود مضمونشان جز این اما بود صحبت از این تعهد که بنمایید کوفیان یاریم مکِشیدم به دامن خواری مکنیدم به دشمنان تسلیم گر به این عهد خویش پابندید به سعادت رسید و رشد وکمال من حسینم چو، ابن دخت رسول ابن مولا علی، ز زمره ی آل من که همراه با شما هستم اهلتان را هم اهل من همپا بنمایید پیروی از من تا شوم اسوه ای برای شما گر شکستید عهد و پیمان را از شما نیست این خطای جدید پدرم هم برادرم ،مسلم غیر این از شما به چشم ندید نامدارید در شکستن عهد نشدید آن فحول را یاور می کنندش فریب خورده خطاب آنکه عهد شما کند باور شادتان می کند خطا کردن هیچ سودی نمی برید اما خود شکستید با شکستن عهد بی نیازم کند خدا ز شما والسلامی که داد در پایان سوخت بدجور قلب ناظم را که نداند چگونه از خجلت نفتادند کوفیان از پا ۲۹ شهریور ۹۷ آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳ فَىْءِ: ثروت و حقوقى كه به آل پيامبر اختصاص دارد جائر؛زورگو بیضه؛ به معنی سفید و روشن است. این منزلگاه هموار و بی گیاه و وسیع و فراخ بود که به همین سبب به آن بیضه می گفتند.
از مدینه تا کربلا قسمت سی و پنجم مردی از کوفه محضرش آمد به رهیمه حسین چون که رسید اسم او بود ابو هِرَم آنجا این چنین از امام خود پرسید ای جناب رسول را فرزند از چه گردیده ای چنین مجبور حرم جد خویش بگذاری و شوی از حریم آن تو به دور داد پاسخ، ابا هرم، بر من اموی ها جسارت‌ آوردند هی شکستند احترامم را ناسزاها نثار من کردند من نمودم به جور آنها صبر باژ بردند مال من آنها صبر کردم این ستمها را عزم کردند کشتن من را آمدم پس ز شهر خود بیرون تا امان یابم از گزند لئام خواهدم کشت این جماعت پست به خداوند گر چه سرانجام بعد از قتل من خدای علا می چشاند به جمله ی آنها طعم خواری و ذلت بی حد تیغ تیز و تسلط اعدا تا مسلط کند کسی را حق که کُشد هم کِشد به ذلتشان خوارتر از رجال قوم سبا که زنی رانده بودشان فرمان گفتگوی امام داد نشان باشد او بر شهادتش آگاه آنکه دارد خبر از آینده خبر از راه و هم خبر از چاه ۲۵مرداد ۹۹ آخرین بازنگری ۱۷ تیر ۱۴۰۳
از مدینه تا کربلا قسمت سی و ششم با طرماح یادگار عدی۱ مجمع و عمرو ۲و سعد، ابن هلال۳ گشته بودند راهی از کوفه تا بر آنها مدد کند اقبال در عذیب الهجان۴ به او گفتند ابن پاک پیمبر دادار این طرماح پیش از این دیدار خواند از شوق دائم این اشعار «شتر من مشو دمی رنجور تا رسانی بهین سوارت را نزد آن مرد، که کرم او را در نژاد و سرشت دارد جا» «آنکه آقاست، حر و آزاده سعه ی صدر از خصائل اوست انتخاب خدا به خیر الامور حافظش تا ابد بماند دوست» داد پاسخ پس از قسم به خدا دارم امید اراده اش بر ما، خیر باشد، اگر چه کشته شویم یا که گردیم چیره بر اعدا کرد پرسش امام از کوفه طرز فکر و مرام مردم آن داشتند عرضه ابن پاک رسول بر تو هستند در پی عدوان رشوه های عظیم ابن زیاد بر بزرگان کوفه شد اعطا سایرین با تو قلبشان اما هست شمشیرشان علیه شما چون که از قتل قیس گفتندش گفت بر عهد خویش ثابت ماند آیه ی بیست و سوم احزاب را در آن لحظه روی لب می راند خواند او را ز من قضی نحبه که به پیمان حق وفا کردند منتظر دسته ای دگر، بلکه دین خود را به دین ادا کردند در کمین گاه های این دنیا پای پیمان خویش پائیدند عهد حق را بدل نیاوردند تا به آخر به گرد توحیدند گفت اینجا حسین ابن علی در دعایی به خالق دلبند که بر آنها و ما خداوندا بزند عاقبت جنان لبخند پس بهشت برین عطا فرما بر همه یاوران حق یارا هم بهین گنجهای اجر که هست بر در رحمت تو بی همتا چون طرماح بر بیان آمد کرد او را خطاب یابن رسول چون که می آمدم ز کوفه برون تا نباشم میان قوم جهول اجتماعی ز کوفیان دیدم چون ز مقصودشان شدم جویا پاسخ آمد برای جنگیدن با حسین زاده ی رسول خدا به خداوند ای عزیز رسول از همین جا از این سفر برگرد مطمئن نیستم که از کوفه به کمک آیدت ولو یک فرد این گروهی که شاهدش بودم خود کفایت کند شکست تو را گر چه هر لحظه ای که می گذرد گردد افزوده تر بر آن اعضا پس به همراه من بیا احبا مسکن و موطن قبیله ی طی در پناه جبال مرتفعش دشمنی بر تو غالب آید کی؟ از سلاطین جنگجوی عسان تا سفید و سیاه عاجز ماند دست دشمن به این مکان نرسید در مصافش سرود فتح نخواند غیر از این ویژگی که من گفتم گر توقف کنی در آن ده روز جمع سازم حدود بیست هزار مرد جنگی که سازدت پیروز گفت در پاسخش امام چنین به تو و قوم تو دهد حق خیر هست با کوفیان مرا عهدی جز وفا کی روم به راهی غیر بستن عهد بسته راهم را دیگر امکان بازگشتن نیست می نشینیم تا زمان گوید که سرانجام ما به دنیا چیست؟ از حضور امام رخصت خواست چون طرماح عزم او را دید تا رساند بر اهلش آذوقه حیف از بزم عشق خسران چید او جدا شد برای مال و عیال از امام ارچه مدتی کوتاه آمد اما نیافت فیض شهید سینه اش گشت بیت حسرت و آه ۲۳ تیر ۱۴۰۲ آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳ ۱:طرماح بن عدی ۲:عمرو بن خالد ۳: نافع بن هلال ۴:عذیب الهجانات
آیا تو بابای منی ای سر چرا بی بدنی این گونه خونین دهنی دارم تو را من سخنی قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) دیگر شدم پیره زنی از جور این قوم دنی منزل به منزل به خدا دشمن مرا زد، زدنی! قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) ریشت چرا خونین شده کشته به دور از وطنی شانه به مویم نزنی یا والدی کلمنی! قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) وقتی که بر بی پدری شیون کنی موی کنی با زجر هم همسفری مهمان بیت الحزنی قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) دنیا ندارد پدرم بی تو برایم ثمنی دیگر ز پیشت نروم من خالقی الهمنی قاتل تو را شد چه کسی؟ من ذا الذی ایتمنی؟(۲) ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
طلایه دار تمام سه ساله ها باشد اگر که دختری از نسل لاله ها باشد عجیب دغدغه ی معجر و عفافش هست اگر چه بر بدنش استحاله ها باشد چرا به سلسله وصل است یک سه ساله چرا ز دست دیو رخش را حواله ها باشد ز گوش و گردن و دستش ربود عدو زینت به جای آن بدنش پر ز هاله ها باشد عجیب قصه ی تلخی است راه رفتنش در شام ز کودکان چو به طعنش اشاره ها باشد فغان ز پای لطیفی که خاطراتش هم حدیث خار مغیلان و چاله ها باشد چه تلخ آنکه عزیزی و انجب النجبا اسیر دست خسان و نخاله ها باشد رسید عسکری از این پدر به بالینش برش ز جام شهادت پیاله ها باشد ۳۰مرداد ۱۴۰۲
. سیدی در دمشق ساکن بود نام او بود سید ابراهیم او که همراه با سه دختر خود منزلی داشت در پناه رحیم دختران را یکی پس از دگری دختر کوچکی بگفت به خواب که بگویید از برای پدر قبر من را فرا گرفته است آب برود تا به نزد والی شهر که سه ساله تو را نموده خطاب بر مرمت تو همتی بنما تا مزارم نگشته است خراب نگرفت این قضیه را جدی سید ما نگشته بود مجاب تا سه ساله به خواب او آمد بر قصورش بر او نمود عتاب صبح سید به نزد والی رفت کرد بر او قضیه را تعریف گفت والی شوند اهل کمال جمع بر گرد بارگاه شریف هر چه عالم ز سنی و شیعه بود هر کس به نزد خلق عزیز حاضر آمد به جامه ای طاهر با ادب غسل کرده پاک و تمیز جز به دستان سید ابراهیم قفل آن بارگاه باز نشد هر که زد بهر نبش قبر کلنگ غیر او هیچ چاره ساز نشد پس نمودند صحنه را خلوت خرد کردند سنگ سخت لحد کفن نازنین سه ساله ی شاه بود سالم به حول و لطف احد چون کفن رفت اندکی به کنار کار سید رسید تا به هوار گفت با پیرهن شده مدفون زن غساله هم نبوده به کار آن بدن را گرفت بر زانو هی نوازش نمود و گریه بر او رفت از هوش سید ابراهیم بارها از نظاره ی بانو گفت من منتقل نمی سازم جسم این نازدانه را اصلاً تا نسازد سه ساله را انکار دوستی هم نوای با دشمن در بغل داشت جسم بانو را سید ما سه روز پی در پی غیر وقت نماز او بنهاد بر زمین جسم نازنین را کی؟ دید سید که دشمن بی رحم جای سالم بر آن بدن نگذاشت بود سرتاسر بدن پر زخم یک کبودی به روی صورت داشت دید گیسوی سوخته، کنده شده پای مجروح و چشم آزرده دید پهلوی مثل فاطمه را جای آن گوشواره ی برده بله سید به مرگ هم حق داشت آنچه گفتند او مشاهده کرد دید آن طفل کوچک و معصوم دید آثار رنج و محنت و درد پانزده آبان نود و پنج آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
وقتی هوا هوای پدر دختری شود زیباترین مغازله یاد آوری شود وقت است با نوازش دستان یک پدر از گیسوان دخترکش دلبری شود گویند صد هزار حکایت به گوش هم سیل سعایت است که بر دیگری شود از هر چه در نبود پدر رنج برده است یک یک به ذکر ثانیه روشنگری شود با اخمهای او برود بر فراز عرش دیگر دلش ز حسرت و محنت بری شود وقتی سه ساله دختر و بابا بود حسین بر هر چه ناز می کند او مشتری شود ای وای از رقیه و آن حجم درد و رنج سهمش اگر ز قامت بابا سری شود هر چند عسکری به سخن احتیاج نیست راوی اگر که صورت نیلوفری شود ۲۹ تیر ۱۴۰۲
. شبی در دامن صحرا حسین را یافتم تنها که می چید از زمین خار و بر این هم بود بس کوشا به او گفتم به دنبال چه می گردی بگو مولا چه حاجت داری ای مولا به خار خشک این صحرا به من او گفت می دانی رود فردا چه بر طاها؟ هجوم آرند کفتاران برای غارت و یغما ز یک‌ سو نعره ی گرگان ز یک سو آتشی بر پا گریزند از عدو طفلان به خار و خس خلد پاها برای بردن زیور ز خون گوش یتیمی تر یکی با آتش دامن شود ترسان دود مضطر سکینه اسوه ی عفت زند فریاد واویلا حجابم را حریمم را عدو بشکست ای بابا امان از کاروان گیرد سه ساله دختری فردا عدوی سنگ دل آرد برای او سر بابا تو سر بر نیزه می بینی قتیل تشنه می بینی تو آن بینی که پیش از این ندارد سبقه در دینی مگو ای عسکری دیگر مصیبتهای مولا را کز آن آزرده می سازی دل انسیه ی حورا تصحیح شعری قدیمی پنجم مرداد نود و چهار آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. سید ما جناب بحر العلوم در سفر بود سوی سامرا بود ذهنش به مطلبی مشغول که برش گشته بود مشکل زا ناگهان دید راکب عربی که به نزدش رسید و داد سلام گفت سید به ما نمی گویی در چه اندیشه ای در این هنگام گر که علمیست مشکل تو عزیز از بیانش مکن تو خود داری شاید اهلم در این میان دیدی شاید آمد ز دست من کاری گفت در بهتم از ثوابی که کرده حق بر حسینیان اعطا هر قدم حج و عمره ای زائر اورد با تلاش خویش به جا مانده ام من که قطره ای از اشک به کدامین دلیل معقولی می برد کوهی از خطا و زند پای اعمال مهر مقبولی آن سوار عرب به او فرمود در تعجب مباش از این احوال که برای تو راز مساله را می گشایم کنون به ذکر مثال رفت شاهی برای صید و شکار دور شد از اهالی دربار گم نمود او سپاه و لشکر خویش خسته جان شد گرسنه شد بسیار خیمه ای یافت در دل صحرا بر اهالی خیمه وارد شد دید آنجا پسر و پیرزنی سهمشان از رفاه قدر نخود بود گنج گرانشان یک بز شیر آن بز یگانه روزیشان سربریدند لیکن آن بز را در کمال تعجب سلطان شام خوابید در همان خیمه صبح پیدا نمود یاران را گفت اطرافیان خود را او شرح کار بزرگ ایشان را گفت اکنون به من جواب دهید چه عطایی است در خور آن ها آن کسانی که در کمال نیاز سربریدند بز به خاطر ما گفت شخصی چه خوش بود سلطان که به آن ها عطا کند صد میش گفت صد اشرفی کسی دیگر که بیافزاید او به تحفه ی خویش یک نفر گفت مزرعه خوب است بر فقیران اگر عطا سازید هر کسی گفت پاسخی اما نپسندید شاه چونکه شنید گفت سلطان خودش که هر چه دهم کی رسد پای بخشش ایشان گر دهم تاج و تخت و سلطنتم می شود تازه کارمان یکسان هر چه را داشتند بخشیدند در دل احتیاج دریا دل گر ببخشم هر آنچه دارمشان می شوم من ز دِین خویش بهل چون به اینجا رسید قصه عرب گفت حالا جناب بحر العلوم خود بگو با حسین حضرت حق چه کند؟!.. ماجرا شود معلوم هر چه را داشت سید الشهدا مال و اهل و عیال و هم سر و جان همه را داد در ره ایزد حق نماید چگونه اش جبران؟ چون میسر نمی شود کایزد بنده ای را دهد مقام خدا پس برای حسین هر کاری می کند تا رسد به اوج رضا پس تعجب ندارد این که خدا می دهد اجر زائرانش را اشک ها را به دُر کند تبدیل تازه کم داند این عنایت ها گفت این را عرب و غائب شد سید آمد برون از آن احوال آن عرب بود سرورش مهدی که به او داد پاسخی بکمال هشت مهر نود و پنج آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳