eitaa logo
دفتر شعر من
93 دنبال‌کننده
11 عکس
17 ویدیو
0 فایل
اشعار سید عسکر رئیس السادات
مشاهده در ایتا
دانلود
طلایه دار تمام سه ساله ها باشد اگر که دختری از نسل لاله ها باشد عجیب دغدغه ی معجر و عفافش هست اگر چه بر بدنش استحاله ها باشد چرا به سلسله وصل است یک سه ساله چرا ز دست دیو رخش را حواله ها باشد ز گوش و گردن و دستش ربود عدو زینت به جای آن بدنش پر ز هاله ها باشد عجیب قصه ی تلخی است راه رفتنش در شام ز کودکان چو به طعنش اشاره ها باشد فغان ز پای لطیفی که خاطراتش هم حدیث خار مغیلان و چاله ها باشد چه تلخ آنکه عزیزی و انجب النجبا اسیر دست خسان و نخاله ها باشد رسید عسکری از این پدر به بالینش برش ز جام شهادت پیاله ها باشد ۳۰مرداد ۱۴۰۲
. سیدی در دمشق ساکن بود نام او بود سید ابراهیم او که همراه با سه دختر خود منزلی داشت در پناه رحیم دختران را یکی پس از دگری دختر کوچکی بگفت به خواب که بگویید از برای پدر قبر من را فرا گرفته است آب برود تا به نزد والی شهر که سه ساله تو را نموده خطاب بر مرمت تو همتی بنما تا مزارم نگشته است خراب نگرفت این قضیه را جدی سید ما نگشته بود مجاب تا سه ساله به خواب او آمد بر قصورش بر او نمود عتاب صبح سید به نزد والی رفت کرد بر او قضیه را تعریف گفت والی شوند اهل کمال جمع بر گرد بارگاه شریف هر چه عالم ز سنی و شیعه بود هر کس به نزد خلق عزیز حاضر آمد به جامه ای طاهر با ادب غسل کرده پاک و تمیز جز به دستان سید ابراهیم قفل آن بارگاه باز نشد هر که زد بهر نبش قبر کلنگ غیر او هیچ چاره ساز نشد پس نمودند صحنه را خلوت خرد کردند سنگ سخت لحد کفن نازنین سه ساله ی شاه بود سالم به حول و لطف احد چون کفن رفت اندکی به کنار کار سید رسید تا به هوار گفت با پیرهن شده مدفون زن غساله هم نبوده به کار آن بدن را گرفت بر زانو هی نوازش نمود و گریه بر او رفت از هوش سید ابراهیم بارها از نظاره ی بانو گفت من منتقل نمی سازم جسم این نازدانه را اصلاً تا نسازد سه ساله را انکار دوستی هم نوای با دشمن در بغل داشت جسم بانو را سید ما سه روز پی در پی غیر وقت نماز او بنهاد بر زمین جسم نازنین را کی؟ دید سید که دشمن بی رحم جای سالم بر آن بدن نگذاشت بود سرتاسر بدن پر زخم یک کبودی به روی صورت داشت دید گیسوی سوخته، کنده شده پای مجروح و چشم آزرده دید پهلوی مثل فاطمه را جای آن گوشواره ی برده بله سید به مرگ هم حق داشت آنچه گفتند او مشاهده کرد دید آن طفل کوچک و معصوم دید آثار رنج و محنت و درد پانزده آبان نود و پنج آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
وقتی هوا هوای پدر دختری شود زیباترین مغازله یاد آوری شود وقت است با نوازش دستان یک پدر از گیسوان دخترکش دلبری شود گویند صد هزار حکایت به گوش هم سیل سعایت است که بر دیگری شود از هر چه در نبود پدر رنج برده است یک یک به ذکر ثانیه روشنگری شود با اخمهای او برود بر فراز عرش دیگر دلش ز حسرت و محنت بری شود وقتی سه ساله دختر و بابا بود حسین بر هر چه ناز می کند او مشتری شود ای وای از رقیه و آن حجم درد و رنج سهمش اگر ز قامت بابا سری شود هر چند عسکری به سخن احتیاج نیست راوی اگر که صورت نیلوفری شود ۲۹ تیر ۱۴۰۲
. شبی در دامن صحرا حسین را یافتم تنها که می چید از زمین خار و بر این هم بود بس کوشا به او گفتم به دنبال چه می گردی بگو مولا چه حاجت داری ای مولا به خار خشک این صحرا به من او گفت می دانی رود فردا چه بر طاها؟ هجوم آرند کفتاران برای غارت و یغما ز یک‌ سو نعره ی گرگان ز یک سو آتشی بر پا گریزند از عدو طفلان به خار و خس خلد پاها برای بردن زیور ز خون گوش یتیمی تر یکی با آتش دامن شود ترسان دود مضطر سکینه اسوه ی عفت زند فریاد واویلا حجابم را حریمم را عدو بشکست ای بابا امان از کاروان گیرد سه ساله دختری فردا عدوی سنگ دل آرد برای او سر بابا تو سر بر نیزه می بینی قتیل تشنه می بینی تو آن بینی که پیش از این ندارد سبقه در دینی مگو ای عسکری دیگر مصیبتهای مولا را کز آن آزرده می سازی دل انسیه ی حورا تصحیح شعری قدیمی پنجم مرداد نود و چهار آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. سید ما جناب بحر العلوم در سفر بود سوی سامرا بود ذهنش به مطلبی مشغول که برش گشته بود مشکل زا ناگهان دید راکب عربی که به نزدش رسید و داد سلام گفت سید به ما نمی گویی در چه اندیشه ای در این هنگام گر که علمیست مشکل تو عزیز از بیانش مکن تو خود داری شاید اهلم در این میان دیدی شاید آمد ز دست من کاری گفت در بهتم از ثوابی که کرده حق بر حسینیان اعطا هر قدم حج و عمره ای زائر اورد با تلاش خویش به جا مانده ام من که قطره ای از اشک به کدامین دلیل معقولی می برد کوهی از خطا و زند پای اعمال مهر مقبولی آن سوار عرب به او فرمود در تعجب مباش از این احوال که برای تو راز مساله را می گشایم کنون به ذکر مثال رفت شاهی برای صید و شکار دور شد از اهالی دربار گم نمود او سپاه و لشکر خویش خسته جان شد گرسنه شد بسیار خیمه ای یافت در دل صحرا بر اهالی خیمه وارد شد دید آنجا پسر و پیرزنی سهمشان از رفاه قدر نخود بود گنج گرانشان یک بز شیر آن بز یگانه روزیشان سربریدند لیکن آن بز را در کمال تعجب سلطان شام خوابید در همان خیمه صبح پیدا نمود یاران را گفت اطرافیان خود را او شرح کار بزرگ ایشان را گفت اکنون به من جواب دهید چه عطایی است در خور آن ها آن کسانی که در کمال نیاز سربریدند بز به خاطر ما گفت شخصی چه خوش بود سلطان که به آن ها عطا کند صد میش گفت صد اشرفی کسی دیگر که بیافزاید او به تحفه ی خویش یک نفر گفت مزرعه خوب است بر فقیران اگر عطا سازید هر کسی گفت پاسخی اما نپسندید شاه چونکه شنید گفت سلطان خودش که هر چه دهم کی رسد پای بخشش ایشان گر دهم تاج و تخت و سلطنتم می شود تازه کارمان یکسان هر چه را داشتند بخشیدند در دل احتیاج دریا دل گر ببخشم هر آنچه دارمشان می شوم من ز دِین خویش بهل چون به اینجا رسید قصه عرب گفت حالا جناب بحر العلوم خود بگو با حسین حضرت حق چه کند؟!.. ماجرا شود معلوم هر چه را داشت سید الشهدا مال و اهل و عیال و هم سر و جان همه را داد در ره ایزد حق نماید چگونه اش جبران؟ چون میسر نمی شود کایزد بنده ای را دهد مقام خدا پس برای حسین هر کاری می کند تا رسد به اوج رضا پس تعجب ندارد این که خدا می دهد اجر زائرانش را اشک ها را به دُر کند تبدیل تازه کم داند این عنایت ها گفت این را عرب و غائب شد سید آمد برون از آن احوال آن عرب بود سرورش مهدی که به او داد پاسخی بکمال هشت مهر نود و پنج آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. سه سال بیش نبودش که رفت مهمانی شبیه خوانی رنجش چه گشت طولانی عجیب نیست در این سن چشید هر زهری که گشته بود از آن صد سپاه قربانی سوای درد یتیمی چقدر سنگین است شکیب بر حملات جنود شیطانی شکیب بر عطش آتش عذاب سلسله ها برای خانه گزیدن به کنج ویرانی بر آن عذاب که بردش ز یاد زینت را چو گوش رفت برش آنچه را که می دانی نمی کنم سخنی از تشر که هیچ نبود به پیش آن همه ظلمی که گشتش ارزانی ز پای نازک او هست شرمگین و خجل هنوز خار زبان بسته ی بیابانی هنوز وحشت ظلمت، هنوز نی, هر چه که گشت اسلحه در دست لشکری جانی هنوز دیده ی هر کس دلش به شام رود شود ز قصه ی حزنش عجیب بارانی اگر که جان بدهد شاعری میان سرود عجیب نیست از آن صحنه های بحرانی عجیب نیست تو را عسکری به شرح غمش به رغم بحر بلا بر ادامه نتوانی ۱۰مرداد۱۴۰۱ آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. آزادگان نهند به خون حق احترام انصاف اگر دهند به هر مذهب و مرام بودایی و مسیحی و هندو نمی کنند تحریم آنچه را که منافق کند حرام پس مجلس حسین به کوری چشم خصم تا حشر یابد از مدد و عون حق دوام آزاده ای اگر بکشد بر زمین نفس بر آورد هوار به فقدان آن امام زیرا که اوست بر همه ادیان امید بخش تا دور ظالمان شود از جهد او تمام ای عسکری به شیعگیش افتخار کن حق از طفیل او دهدت حسن بر ختام ۱۵ مرداد۱۴۰۱
. حسرتش نیست بر آن آب که بر لب نرساند آب بود آب که در حسرت لبهایش ماند آب را برد لب چشمه و باز آوردش تشنه و درد عطش را به تنش خوب نشاند ابتدا  محضر  عشقش   برسد  باید آب سر این بی ادبی اشک ز چشمش بچکاند او به دانشکده ی عشق  دهد درس ادب رهروان را چو قمر  کس به تعالی نرساند اعتنایی  ننمودش   بنمودش  در مشک چون رسانید به دندان تن او را لرزاند تیر بر قلب قمر خورد و یا بر مشکش؟ خون ز چشمان قمر ریخت و یا آب فشاند؟ عسکری  هیچ ندیدم به جهان مثل قمر یار دنبال خودش بی سر و سامان بدواند سوم مرداد نود و چهار آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. لب تشنه نگویید حسین را به مَنِ آب او آب حیاتست و منم تشنه ی بی تاب این ولوله در جان من از حسرت آن است منعم بنمودند از آن گوهر نایاب عباس مرا کرد نگاهی به ملامت چون ریخت مرا ریخت دل من هم از آن باب بر دامن او چنگ زدم تا دهدم کام پر کرد ز من مشک و شدم زین همه شاداب می رفت و من از شوق به رقص آمده بودم شاداب تر از پیش چو بگرفت به انیاب دراند چو تیری دل مشک و جگرم را امید زمین خورد شدم نقشه ی بر آب ای عسکری از درد دل من شدی آگاه وقتی که تو را منع نمودند ز مهتاب ما منتظرانیم که یک روز بیاید در رجعت او بلکه بگردیم ز اصحاب بیست و هشتم مهر نود و چهار
. من هر چه بلا را به تن خویش خریدم هر زخم زبان را به ره عشق شنیدم بر من چه هراسست ز طوفان بلایا چون بین دو انگشت جنان را همه دیدم ای عقل دگر کار من از پند گذشته منعم مکن از عشق به آن تازه رسیدم سوزد اگرم آتش عشقش که زهی شکر رد می کنم ، از هر که امان نامه رسیدم مقتول شوم گر که هزار و بشوم حی هی داد زنم عشق ، که از نو بکشیدم ای عسکری از قول حبیب این ز عدو پرس من گر بدهم عشق ، به جایش چه دهیدم؟ سال نود و سه آخرین بازنگری ۲۹ مرداد۹۹
. ای مسلمانان سه سالم بیش نیست یک دل صد ساله چون من ریش نیست یک نفر گوید که بابایم کجاست تا ببیند او که این احوال ماست گویمش تا معجر من را ربود دشمن از وقتی که پهلویم نبود گویمش از مجلس ابن زیاد گیسوان عمه در دستان باد گویمش از ترس سوق بردگان از جنود دیو و جور ساربان جای دست زجر نیلی گشته است گل نما اما ز سیلی گشته است ای پدر شیرین زبانت را زدند میزبانانت پدر خیلی بدند ای پدر مانند زهرا گشته ام کو به کو صحرا به صحرا گشته ام خارها رفته است در پاهای من صد گل نیلوفری دارم به تن سخت از مرکب پدر افتاده ام مرگ را اکنون دگر آماده ام آن نوازش های تو بابا کجاست درد بی بابا شدن بر من رواست؟ ای عجب دشمن غذا آورده ای؟ یا سری از تن جدا آورده ای؟ وای این سر مال بابای من است وای این بابای زیبای من است تو بیا این بار در آغوش من با سه ساله دختر خود کن سخن آنکه کرد این کار را بابا بگو تا شوم با خشم بی حد سوی او کرده ریشت را چه کس با خون خضاب نقش رویت را نمود این سان خراب گردنت را آنکه این سان رگ برید خیزران بر روی لبهایت کشید ای پدر با تو که آورد این ستم رفت از یاد آنچه بودم از الم ای پدر همراه خود من را ببر جز تو من چیزی نمی خواهم دگر بیست و پنجم مهر نود و چهار آخرین بازنگری ۱۸ تیر ۱۴۰۳
. چو شد ز دست پدر آن سه ساله زهرا را جهان محل گذر آن سه ساله زهرا را صلاح نیست بداند سه ساله هر خبری رسانده پس که خبر آن سه ساله زهرا را سه ساله بوده و دختر عزیز خانه کنون شده خرابه مقر آن سه ساله زهرا را بود چو غنچه ی نازک پر از ظرافت پس که کرده پر ز اثر آن سه ساله زهرا را پر از جراحت و داِغست طفلک معصوم چه جای رنج سفر آن سه ساله زهرا را چقدر زجر دو دستش بزرگ و سنگین است کجاست راه مفر آن سه ساله زهرا را ندیده ای تو ز سیلی اثر به گردن و گوش بیا فقط بنگر آن سه ساله زهرا را چقدر راه دراز است و شحنه ها بسیار که زد نفر به نفر آن سه ساله زهرا را تشر به طفل زدن کار ناجوانمرد است بگو نزد که تشر آن سه ساله زهرا را فتاد چون که ز مرکب کبیر هم سخت است چه آمدش به کمر آن سه ساله زهرا را چه طعنه ها که زدندش برای قامت کج به هر مسیر و گذر آن سه ساله زهرا را اگر روی به حسابش صدیقه ی صغراست که بود صد سه نفر آن سه ساله زهرا را چه صحنه ها که ندید آن سه ساله ی مظلوم بشر چه آمده شر آن سه ساله زهرا را یتیم آنچه که خواهد نوازش است و ندیم کشد که دست به سر آن سه ساله زهرا را بهانه ی پدرش را گرفت و از شیطان رسید سر به نظر آن سه ساله زهرا را از این خرابه خراب است پس دگر مکنید خراب روحیه تر آن سه ساله زهرا را گرفت راس پدر را به سینه محکم گفت چرا شدی به حذر آن سه ساله زهرا را چه گفت با پدرش او که رفت همراهش که باز ناز بخر آن سه ساله زهرا را ز گوش کرد شکایت ز درد پا و کمر از آنچه شد به جگر آن سه ساله زهرا را ز درد ضرب لگد از نشانه های طناب زهر چه گشت سپر آن سه ساله زهرا را شکفته سوسن نیلی و یاسهای کبود بر آن شکسته شجر آن سه ساله زهرا را نمود ابا زن غساله هم ز شستن و گفت چه آمده است به سر آن سه ساله زهرا را حدیث غسل و ورم زخمهای گوناگون چه کرده فاطمه تر! آن سه ساله زهرا را بگو تو عسکری از او که بر رهایی خویش نظر کنی ز سقر آن سه ساله زهرا را ۲شهریور۹۹