هدایت شده از 🍎اصول طب خیراندیش🍏
❌ داستـان جذاب آهنگـر و زن زیـبا❌
آهنگـر: روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه #زني بسيار زيبا نزد من آمد و گفت:« برادر! چيزي داري كه در راه #خدا به من بدهي؟»من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: « #اگر حاضر باشي با من به خانه ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.»زن با ناراحتي گفت: «به خدا سوگند، من زني نيستم كه تن به اين كارها بدهم.» گفتم: «پس برخيز و از پيش من برو.»⛔️زن برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد من آمد و گفت قبول میکنم اما به یک #شرط... ادامـہ داستان👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1273167872C3b5cc0b4b0
هدایت شده از 🍎اصول طب خیراندیش🍏
❌ #داستـان جذاب آهنگـر و زن زیـبا
آهنگـر: روزي در همين دكان نشسته بودم كه ناگاه #زني بسيار زيبا كه تا آن روز كسي را به #زيبايي او نديده بودم، نزد من آمد و گفت:« برادر! چيزي داري كه در راه #خدا به من بدهي؟»من كه شيفته رخسارش شده بودم، گفتم: « #اگر حاضر باشي با من به خانه ام بيايي و خواسته مرا اجابت كني، هرچه بخواهي به تو خواهم داد.»
زن با ناراحتي گفت: «من زني نيستم كه #تن به اين كارها بدهم.»زن برخاست و رفت تا اينكه از چشم ناپديد شد. پس از چندي دوباره نزد آمد و گفت قبول میکنم #بشرطیکه
❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید❌
❌بــراے خواندن ادامـہ داستان ڪلیڪ ڪنید❌