UnknownAz Sarzaminhaaye Shomali trompet.mp3
زمان:
حجم:
2.53M
#خاطرهبازی
از سرزمین شمالی
دو نسخه از موسیقی متن سریال «از سرزمین شمالی»، ساخته ماساشی سادا، آهنگساز شهیر ژاپنی.
این مجموعهٔ تلویزیونی در دههٔ ۱۳۶۰ از شبکهٔ سراسری تلویزیون ایران پخش شده است.
#لبیک_یا_خامنهای
#مرگ_بر_آمریکا
#سوریه_سازی_ممنوع
#جانم_فدای_ایران
#جنگ_ترکیبی
___
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
5.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یادش بخیر...
چقدر التماس مادرمون میکردیم تا سحری ما رو بیدار کنه دوست داشتیم روزه کامل بگیریم ولی مامان میگفت تو هنوز ضعیفی کله گنجشکی بگیر آخ که چه عالمی داشت بچگی🥲
#خاطرهبازی
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
🔴 #خاطرهبازی
پادگان ابوذر - سرپُل ذهاب
دوران #دفاع_مقدس
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
🔴 #خاطرهبازی
مردم در اسپیلی گیلان ۱۳۰۸
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
🔴 #خاطرهبازی
مردم در آبادی دربند شمیران ۱۳۰۷
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
3.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔴 #خاطرهبازی
کشتی امنیت، ساحل آرامش
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
🔴 #خاطرهبازی
یادتونه خواهر برادرمون به زور بیدارمون میکردن باهاشون بریم دستشویی که نترسن .
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
و #GazaGenocide
#غزة_تحت_القصف
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan
.
💥 #خاطرهبازی
شعر
آرش کمانگیر
✍سیاوش کسرایی
👈 #قسمت_اول
برف می بارد؛
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش،
دره ها دلتنگ؛
راهها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
برنمیشد گر زبام کلبهها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامیمان نمیآورد،
ردپاها گرنمیافتاد روی جادهها لغزان،
ما چه میکردیم در کولاک دل آشفتهی دمسرد؟
آنک،آنک کلبهای روشن،
روی تپه، روبروی من
درگشودندم
مهربانیها نمودندم
زود دانستم،که دور از این داستانِ خشم برف و سوز،
در کنار شعلهی آتش،
قصه میگوید برای بچه های خود عمو نوروز:
گفته بودم زندگی زیباست
گفته و ناگفته، ای بس نکته ها کاینجاست
آسمانِ باز؛
آفتابِ زر؛
باغهای گل؛
دشتهای بی در و پیکر؛
سر برون آوردن گل از درون برف؛
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب؛
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار؛
خواب گندمزار در چشمهی مهتاب؛
آمدن،رفتن،دویدن؛
عشق وزیدن؛
در غم انسان نشستن ؛
پابه پای شادمانیهای مردم پای کوبیدن؛
کار کردن،کارکردن؛
آرمیدن؛
چشم انداز بیابانهای خشک و تشنه را دیدن ؛
جرعههایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن ؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن؛
همنفس با بلبلان کوهی ِ آواره خواندن؛
در تله افتاده آهوبچگان را شیر دادن؛
و رهانیدن،
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن؛
گاه گاهی ،
زیر سقف سقف این سفالین بامهای مه گرفته،
قصههای در هم غم را ز نم نم های باران شنیدن،
بی تکان گهوارهی رنگین کمان را
در کنار بام دیدن ؛
یا شب برفی،
پیش آتشها نشستن،
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن
آری، آری، زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست
گربیفروزیش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست»
پیرمرد، آرام و با لبخند،
کندهای در کورهی افسرده جان افکند
چشمهایش را در سیاهیهای کومه جست و جو می کرد؛
زیر لب آهسته با خود گفت و گو میکرد ؛
« زندگی را شعله باید برفروزنده،
شعلهها را هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو، ای انسان!
جنگل، ای روئیده آزاده،
بی دریغ افکنده روی کوهها دامن،
آشیانها بر سرانگشتان تو جاوید،
چشمهها در سایبانهای تو جوشنده،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان،
جان تو خدمتگر آتش
سربلند و سبز باش، ای جنگلِ انسان!»
«زندگانی شعله میخواهد»، صدا سر داد عمو نوروز،
« شعله هارا هیمه باید روشنی افروز
کودکانم، داستان ما ز آرش بود
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود
روزگاری بود؛
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی خورده هذیان داشت؛
بر زبان بس داستانهای پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ،
روز بدنامی،
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛
عشق در بیماریِ دلمردگی بیجان
فصلها فصل زمستان شد،
صحنهی گلگشتها گم شد، نشستن در شبستان شد
در شبستان های خاموشی،
می تراوید از گل اندیشهها عطر فراموشی
ترسی بود و بالهای مرگ؛
کس نمیجنبید، چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش؛
خیمهگاه دشمنان پرجوش
مرزهای مْلک،
همچو سرحدّات دامنگستراندیشه، بیسامان
برج های شهر،
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران
دشمنان بگذشته از سرحدّ و از بارو
هیچ سینه کینهای در بر نمی اندوخت
هیچ دل مهری نمیورزید
هیچ کس دستی به سوی کس نمیآورد
هیچ کس در روی دیگر کس نمیخندید
باغ های آرزو بی برگ؛
آسمان اشک ها پربار
گرمرو آزادگان در بند؛
روسپی نامردمان در کار
انجمنها کرد دشمن،
رایزنها گرد هم آورد دشمن؛
تا به تدبیری که در ناپاک ْدل دارند،
هم به دست ما شکست ما براندیشند
نازک اندیشانشان ،بی شرم،
_ که مباداشان دگر روزِ بهی در چشم _
یافتند آخر فسونی را که میجستند
چشمها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو میکرد؛
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو میکرد:
« آخرین فرمان، آخرین تحقیر
مرز را پرواز تیری میدهد سامان!
گر به نزدیکی فرود آید ،
خانه هامان تنگ،
آرزومان کور،
ور بپرد دور،
تا کجا؟ تاچند؟
آه ! کوبازوی پولادین و کو سرپنجهی ایمان؟»
هر دهانی این خبر را بازگو میکرد؛
چشمها ، بی گفت و گویی ، هر طرف را جست و جو میکرد»
پیرمرد، اندوهگین دستی به دیگر دست میسایید
از میان دره ّهای دور، گرگی خسته مینالید
برف روی برف میبارید
باد بالش را به پشت شیشه میمالید
«صبح میآمد-پیرمرد آرام کرد آغاز-
«پیش روی لشکر دشمن سپاه دوست؛ دشت نه، دریایی از سرباز
آسمان الماسِ اخترهای خود را داده بود از دست
بی نفس میشد سیاهی در دهان صبح؛
باد پر میریخت روی دشت باز دامن البرز
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور،
دودو و سه سه به پچپچ گرد یکدیگر؛
کودکان بربام؛
دختران بنشسته بر روزن،
مادران غمگین کنار در
کم کمک در اوج آمد پچپچ خفته
🔴 #ادامه_دارد
.
#ما_ملت_امام_حسینیم
#لبیک_یا_امام_خامنهای
و #GazaGenocide
#غزة_تحت_القصف
_
#دانایی_مقدمه_توانایی! وارد شوید!
@daneshvadanestan