🔥 #مژههای_سوخته🔥
📜 روایتی از زندگی #شهید یوسف #کلاهدوز
↙ قسمت 3⃣8⃣ (آخرین قسمت)
❗گزارشگر دیگر چیزی نگفت و ساکت نشست.
💡در همان لحظه چراغ های تخم مرغی داخل هواپیما خاموش شد.
🕐چند ثانیه طول کشید که چشم های شان به تاریکی عادت کند.
🚅فکوری زود بلند شد و به طرف کابین خلبان رفت.
🔦با خلبان صحبت کرد چراغ قوه گرفت.
🛬 برگشت و با نور چراغ که پیش می انداخت رفت وسط هواپیما.
🛫 نزدیک بال روی دیواره،دریچه ای را باز کرد و نور چراغ را تویش انداخت.
🖲شروع کرد به امتحان کردن سوئیچ ها.
🔦《چراغ قوه،چراغ قوه》خلبان صدا زد.
🎙گزارشگر که چسبیده به کابین خلبان نشسته بود چراغ قوه خودش را از ساک بیرون اورد و به فلاحی داد《این را بدهید به خلبان》روی شیشه ی چراغ قوه رنگ ابی زده بودند که نورش در منطقه عملیاتی پیدا نباشد.
🔦فلاحی چراغ قوه را گرفت و داد توی کابین خلبان.
🚅 خدمه توی کابین در تلاش بودند تا اشکال برق هواپیما را پیدا کنند.
🛬فکوری وسط هواپیما سوئیچ ها را می زد و به خدمه فرمان هایی می داد.
😔خیلی ها خواب بودند.
😐ان هایی هم که بیدار بودند ساکت نشسته بودند.
⬛هواپیما کاملآ تاریک شده بود.
😑 کسی حرفی نمی زد.
🔋فقط صدای موتورها می امد.
‼توی همین لحظات موتورهایی که تا ان زمان می غریدند یک باره خاموش شدند.
😐توی کابین تاریک بود و حالا کاملا ساکت.
❗هیچ صدایی نبود.
✈هواپیما در تاریکی هوا شناور بود و به سرعت پایین می رفت.
😑فقط صدای نفس ها بود که شنیده می شد.
🛬بعد فکوری برگشت طرف کابین خلبان:《چرخ ها را باز کنید،چرخ ها را باز کنید!》
🏷و با یکی از خدمه هواپیما رفت به جایی که دریچه ای داشت و از ان جا می شد با کمک دست چرخ ها را باز کرد.
⛓ دریچه را برداشتند و طناب های مخصوصی را بیرون کشیدند.
🔸فکوری جلو امد و بالای سر فلاحی ایستاد.
👂🏻 سرش را نزدیک گوش فلاحی برد و چیزی گفت.
❗خیلی اهسته گفت.
‼ اهسته تر از صدای نفس ها.
❌ کسی نشنید.
🏷صحبت فکوری که تمام شد فلاحی سرش را بلند کرد.
🔦 در نور چراغ قوه به صورت فکوری نگاه کرد و بعد لب هایش را کمی جمع کرد و ابروهایش را بالا داد که یعنی《خوب ، هرچه می خواهد بشود، هر طور صلاح میدانید》از وقتی موتورها خاموش شدند تا وقتی هواپیما به زمین رسید حدود سه دقیقه طول کشید.
🔦کسی جایی را نمی دید مگر نور چراغ قوه .
😐 کسی حرفی نمی زد مگر خدمه هواپیماکه حرفهای شان پر بود از اصطلاحات فنی.
😑سکوت بود و تاریکی.
🏷خلبان گفت:《به فرمانده ها بگویید بیایند جلو نزدیک کابین باشند.》
🔸فکر می کرد کابین امنیت بیشتری دارد که البته داشت.
💡 چند نفری که زنده ماندند جلو نشسته بودند یکی توی کابین زنده ماند و دیگری گزارشگر تلویزیون که چسبیده به کابین نشسته بود.
‼گفتند《 نه،لازم نیست پیش مجروح ها بمانیم بهتر است .》
✈ *جلو نیامدند* هواپیما نزدیک تهران در منطقه ای به نام کهریزک به زمین رسید.
🔥با ضربه ای که خورد همه چیز پرت شد بالا.
⚰تابوت های چوبی ریخت روی سر مجروح ها و سر خورد جلو.
❗ هواپیما کمی روی زمین خاکی رفت و به یک برامدگی رسید.
تخته سنگی سینه هواپیما را شکافت و دو تکه اش کرد.
🚄تکه جلو که سر هواپیما بود جلوتر افتاد.
تکه دیگر منهدم شد.
🔥بال ها شکست و سوخت هواپیما بیرون ریخت و منفجر شد.
🔥شعله انفجار به اسمان رفت؛ فرماندهان، مجروح ها ، خدمه ، جنازه ها،... همه سوختند.
⚘ ═════🌺═════ ⚘
🌷شادی روح شهدا صلوات🌷
✋🏻پایان✋🏻
. 🌸🌸 🌼🌼 🌺🌺
✒تهیه شده در موسسه فرهنگی ارزشی✒
📡 〖 مدافعان انقلاب 〗 📡
🌸🌸 🌼🌼 🌺🌺
📌با ما در این مسیر قدم بگذارید👇🏻
🖇 http://eitaa.com/dar_masir_bandegi
📿 💎 📿 💎 📿 💎 📿