eitaa logo
〚 در راه رسیدن...༆ 〛
202 دنبال‌کننده
113 عکس
162 ویدیو
1 فایل
https://harfeto.timefriend.net/16783385830146 حرفا و نظراتتونو با گوش جان میشنویم☺️
مشاهده در ایتا
دانلود
آهای اونی که اونور نشستی! تویی که میگی برین توی خیابون و عقب نکشین، عرضه‌شو داشتی می‌موندی و عقب نمی‌کشیدی. فرار نمی‌کردی و کنار مردم می‌موندی. تهش می‌خواستن همون کاریو باهات بکنن که به سر مردم میارن. به قول تو از این چیزا که نباید ترسید. منتظرم بیای و ازت شجاعت رو یاد بگیرم. اما نه زحمت نکش من شجاعتو از سردارای ایرانی که دل ارباباتو لرزونده یاد گرفتم. اگر وطن ندارید، آدم باشید. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
آهای اونی که اونور نشستی! می‌دونی کیا حرفتو گوش می‌کنن؟ گروه اول: اونا که جز بدن و موهاشون چیزی واسه عرضه ندارن. اونی که هنر و علم و تونمندی‌های چشمگیر داره، افتخاراتشو کسب می‌کنه و به تو محل چی هم نمیذاره. گروه دوم: اونا که هرز می‌پرن و کف خیابون دنبال دست درازی مفت و راحتن. اونی که امنیت ناموس براش مهمه، جلوی چشم چرونی و دست‌اندازی کسایی که فرستادی واسه مغول‌گری وامی‌ایسته. اگر وطن ندارید، آدم باشید. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روسری روی سرت سنگین بود؟ تحمل یک وجب باقی مونده از پوشش رو نداشتی؟ تویی که اون روزای اول می‌گفتی ما می‌خوایم پوشش اجباری نباشه، پس ریختن توی خیابون حق ماست، ببین. تویی که می‌گفتی چرا هتاک و فحاش رو زدن، پس حق دارن آتیش بزنن، ببین. تویی که می‌گفتی چرا اینقدر توی خیابونامون پرِ بسیجیه، پس حق دارن تیکه پاره‌شون کنن، ببین. ببین عزیز دلم، ببین درست وقتی که دست امنتیا و بسیجیامون بنده آروم کردن همون حق‌دارا بودن، جون زن و بچه و بی‌گناه به خطر افتاد. امنیت اتفاقی نیست. اتفاقی نیست که فقط یه داعشی تونست نفوذ کنه و امشب تو توی شهرت بدون ترس خوابیدی. اتفاق نیست که امروز سر جهاد نکاحت دست به دست نمیشی. یه گره محکم به شالت بزن تا حالا که این‌همه خون پاش ریخته شده، با عقب رفتنش پا روی خون کسی نگذاشته باشی. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
-🌻- • آخر مجلس نشسته بودم کنار سنگ قبرش. خسته از شیفت عصر بیمارستان برگشته بودم و این خواندن دعاهای شب قدر را برایم سخت می‌کرد. خوابم که گرفت، سر از کتاب دعا برداشتم. چشمم به یکی از قاب عکس‌های مزارش افتاد که در همان حرم بی‌بی گرفته شده بود. یاد شب قدر سال قبل افتادم. آخرین شب قدری که پسر بیست ساله و رشیدم کنارم بود. خاطره‌اش لبخند به لبم آورد. به عادت هر سال پسرها را فرستاده بودم که ساندویچی بخرند تا بعد مراسم در صحن حرم خانوادگی جمع شویم و سحری بخوریم. وقتی دور هم نشستیم، حسن رو به من خندید و بعد گفت: _مامان، چه احیایی گرفتم. فقط اول و آخر دعای جوشنو بیدار بودم. موقع سخنرانیم که رفته بودیم غذا بگیریم. فقط به قرآن سر گرفتن رسیدم. لبخندم عمیق‌تر شد. پسرکم خسته فعالیت‌های فرهنگی بی‌وقفه‌اش بود اما از همان آخر مراسم تقدیر سالش را شهادت گرفت. شهادتی که هر روز کسی می‌رسد و می‌گوید پسرت حاجت‌های بزرگ مرا بی‌حد و حساب برآورده کرد. ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند  ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند. خاطره‌ای از مادر شهید عزیز حسن مختارزاده در شب قدر (فروردین ۱۴۰۲) ✒زینب رحیمی تالارپشتی 🌿⸽ @dar_rahe_resiidan ⸽🌿