ولي اینكِ تويِ قطار یا اتوبوس، سرتو
میذاری روي ِ شیشه و بیرونو نگاه میکنی یعني
غم داره میشکونتت؛ ینی داري تنھایي گلاویز
میشي با غمایی كِ تویِ دلته .
دیگر برایِ شرحِ آنچه بر من میگذرد واژگاني
ندارم؛ شبُ روز چشم میدوزم به زبان و قلم
دیگران تا شاید کسي به اتفاقي حرفی بزند .
تا آنچه بر من میگذرد را شرح دهد و من فقط
بگویم: من هم .
تنھا بود، هیچکس رو نداشت ك حالش رو
بپرسه، براش یه گوشهیِ اتاق مونده بودُ یه
هندزفريُ یه دفترِ کوچولو روي ِ زمین كِ
هي روش مینوشت: کاش بودي، کاش بودي ..