𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
*
-
زندگۍ را به امروز و فردا نسپار، زندگی کن با
ابرها، با مدادرنگۍهای آسمان، با بوی پرتقال،
با عطر زیبای چاۍ، زندگی کن از همہ مهمتر با
خودت، با آینه، غم همیشه نیست، غم ماندنۍ
نیست، شادی خوشحالی، لبخند توست کہ رنگِ
سیاه دنیا را به رنگ نارنجۍ و سبز تشبیہمیکند
پس زندگی کن و بمان که دنیا محتاجِخندههاۍِ
توست.
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولۍنبایداینزوجاینطوریتموممیشدن💔،
ـ ــــــــــــــــــ سریالِپنتهاووس.
نتوانستم کہ بگویم دلم اینجا ماندھ است
من پی گمشدهام آمدهام، ارغوانم را میخواهم
آه در خانهی خودم بیگانهام،و آن سویِ پنجره،
وای، ارغوان داشت نگاهم میکرد.
حالا با رویاهایمان چگونہ کنار بیاییم، چهـ
بگوئیم، بگوییم طوفان آمد و ما خانههایمان
محکم نبود، باران بارید و ما چتر نداشتیم یا
نھ خیره شویم بہ آوارِ رويِ سرمان و بگوئیم
خدا بزرگ است.
𝗹𝘂𝗺𝗶𝗻𝗼𝘂𝘀.
حالا با رویاهایمان چگونہ کنار بیاییم، چهـ بگوئیم، بگوییم طوفان آمد و ما خانههایمان محکم نبود، باران
ـ ــــــــــــــــــ
یکۍ نمیخواهد پادرمیانی کند، ما خستہایم
پیشانیمان تیر میکشد، کنارِ دندههایمان کبود
شده است، یکی بگویداستپ، همهمانبایستیم
بازۍ تمام شود، تمام !
دیدۍ چگونہ رفتۍ و غصہ به جا ماند؛
آوازِ قو در قفسِ خستهـ به جا ماند، من
از چھ بگویم کہ گوش کني جریان را ؟
فریاد شدم آخرش اما سکوت به جاماند.
صدایِ تو باران شد و کوبید رویِ خاكیترین
پنجرهیِ قلبم، و بوسههات جوونہهایِ سبز
کوچیکي کھ از میانِ انبوههِ دلتنگي راه نور
رو بھ روی دریچههایِ روحم باز کردن، من
تو رو یكساله اینجوری عاشقم، همینجوری
که تا عمق مغز وُ قلبم نفوذ میکنه.
لذت بردن را یادمان ندادند، از گرما مینالیم از
سرما فرار میکنیم، در جمع از شلوغـے کلافھ
میشویم و در خلوت از تنھایی بغض میکنیم
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل و در آخر
هفته هم بیحوصلگی ما تقصیر غروب جمعہ
است و بس .