🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید جلسه هفتگی ۸ اردیبهشت ۹۷
🌹 #شهید_حسین_دوزنده
بسم رب شهدا و الصدیقین
لحظه دیدار همیشه شیرین است آنهم دیدار مادری که بغض گلویش را پشت حرفهای شیرین و خنده های دلنشینش پنهان می کند. فقط دو پسر داشت، حسینیش را برای رضای خدا داد و خدا حسنش را هم گرفت تا داغ سینه اش،کم از مادرش زهرای مرضیه نباشد.
از داغ های مکرر گله ای نداشت اما دلش از چادر های بر زمین مانده و حیای بر باد رفته پر از درد بود،گوشه چادرم را با مشت فشردم؛ من به قداست این چادر به اندازه خون شهید،ایمان دارم.
بی بی می گفت:حسین خیلی مهربان بود اگر می فهمید کسی کاری دارد سر از پا نمی نشناخت. دور و نزدیک هم برایش فرقی نمی کرد، مهم این بود که همسایه ای بدون نفت نماند، دردمندی از دارو محروم نباشد و آشنایی بی نان نخوابد.
حالا خرمشهر بود و نخل های سوخته و خون های ریخته و امامش او را به یاری می طلبید، دو روز مانده بود به عید همه مشتاق ماندنش بودند اما حسین احسن الحال را در جبهه از خدا طلب کرد.
مگر ناله های رقیه (س) اربابش را از رفتن باز داشته بود؛که گریه های فاطمه ی یازده ماهه، او را از رفتن منصرف کند...
مگر اضطرار قلب زینب (س) حسینش را باز گردانده بود؛که چشم های ملتمس هفت خواهر،او را از مسیر باز دارد؟ حسین برای مادرش هم پدر بود، هم برادر و هم پسر،حالا که می خواست برود حتما به خودش قول داده بود دینی که مادر به گردنش دارد در بهشت برایش جبران کند.
پنجاه و دو روز چشم بهم زدنی گذشت، نیمه های اردیبهشت ۶۱ بود که شهید حسین دوزنده تا بهشت پرواز کرد. هر گاه او را به خواب می دیدند لباس رزم داشت اما به زیارت می رفت.
تا بود عجیب هوای مادر را داشت بارها پیش پدر سفارشش را می کرد. حالا بیش از سی سال است که پدر را میزبانی می کند و مادر اینجا ....
وقتی قاب عکس شهید را به دست
بی بی دادند بلند او را صدا کرد ما عکس شهید دوزنده را نظاره می کردیم.
و او با باور «احیا عند ربهم یرزقون» زندگی می کرد... .
📝نویسنده: خانم داستان
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهید کاظم تمیز 🗓چهارشنبه ۹۷/۲/۱۹ #کانون
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب اول مراسم ماه رمضان ۲۷اردیبهشت۹۷
🌹 #شهید_معظم_کاظم_تمیز
بسم رب الشهدا و الصدیقین
لحظه دیدار همیشه شیرین است و ماندگــار!!
دیــدار با خواهـــری شکسته دل و برادری رنج کشیـــده...
رزق ما و منزل شهید...
خواهر پیــر و دل شکستــه ی شهید بغضش را فرو می نشانــد و با تبسمی دردمندانه، شــروع به تعریف خاطرات تلخ و شیرین از برادرش می ڪنـد: از ابتدای زندگیــشان تعریـف می ڪند ،از زندگــی در روستــایی ڪوچڪ با مردمانـی بزرگ منـش .
از رنج و سختـی و کمبـود ها میگویـد و گاه گاهی با گوشه ی چـادرش مروارید جاری شـده از صـدف چشمانـش را پاڪ می ڪـند و به تداعی خاطرات می پـردازد.
از "...بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ..." می گویـد و ایشان را زنده و ناظر برخویش می خـوانــد . از عنایات و ڪرامـات بـرادر می گویـد و پسرش را هدیه شهید می دانـد. معجزه های شهید هم که نقل مجلس
است اینکه چگونه در روزگاری که پسرش در تب میسوخت به عنایت شهید شفای اورا از خدا گرفت و تا کنون با وجود اینکه ٣٠ سال از زندگی فرزندش می گذرد حتی یکبارهم احتیاجی به دکتــر پیـدا نکرده و چونـــان دایــی شهیـدش هر روز محکم تر و استوارتر از روز قبل میشود...
بانـو تمیــز آنچنــان با دلتنگـی و بغض از بـرادر و خاطـراتش می گفت که دلهایمـان به یاد زینـب و حسینش به تلاطم افتــاد.
بانو که خواهـراونه هایـش را گفـت نگاهمان سوق داده شـد به سمـت برادری که شانـه های خمیــده و موهـای سپیـدش درد فراق را داستــان ســرایی می ڪــرد. داستــان دردانــه ای را می گفت که تمـام هم و غمش مــادر بود و دلتنگــی هایش ،پــدر
برادر می گفت : دور و نزدیک برایـش فرقی نمی کـرد. تنهـا مهم این بـود که دردمنــدی از دارو محـروم نباشـد ، همسایــه ای بدون نفت نخوابـد و آشنـایی غریـب نمانــد...
از سربــاز غیــور ٢١ سالـه ای می گفت که جوانی اش را صـرف دفـاع از نامــوس و وطن نمـود . جوانی کـه آرزوهــایش را در ڪوچه پس ڪوچه های خاڪــی و خانه های ڪاه گلــی رها کرده و جان خود را وقـف میهن نمــود .
شهیــد ڪـــاظم تمیـــز رفت تا مبـادا حتـی کوچکتریـن قسمتـی از خاک وطنش گرفته شـود .تا مبـادا فردا روزی دشمنان خلیج تا ابـد فارسش را عـرب نامـد . تا خرمشهرش خونین شهـر نشود... او رفــت تا نام ڪشـــورش در دفتــر تاریـخ سربلنـد و پررنـگ باشد و چون نوری بدرخشـد . تا در چنین روزی دشمـن با شنیــدن نام ایــران بر تنش لــرزه بیافتـد .
📝نویسنده: خانم ترشیزی
🗓چهارشنبه ۹۷/۲/۱۹
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم محمدحسن رضایی 🗓دوشنبه ۱۳۹۷/۲/۲۴ #کانون_
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب چهارم ماه رمضان 30 اردیبهشت ۹۷
🌹 #شهید_معظم_محمدحسن_رضایی
بسم رب الشباب الشهید
تا به حال به این فکر کرده ای که چگونه میتوان شهادت را بدست آورد؟!
اصلا شهادت به همین آسانی است؟!...
زندگی نامه شهدا را خوانده ای؟
همگی جز ادب و اخلاق و بندگی، چیزی داشته اند؟
وصیتنامه شان را چطور؟
تاکنون پیش آمده که لحظه ای چشمت به آن بیوفتد و دلت را جذب خود کند؟
به غیر از تاکید بر حجاب و عشق به رهبری و ولایت فقیه، چیزی گفته اند؟...
در میان اینهمه، من هم یکی را میشناسم. یکی که او هم وجه اشتراک خود را با تمامی شهدا حفظ کرده بود تا به آنان بپیوندد.
هم توسل به ائمه داشت و هم توکل قوی بر اراده فوق اراده ها. هم به نیازمندان کمک میکرد و هم بالوالدین احسانا.
هم حی علی الصلوه اذانش گوش تمام محله را نوازش میکرد و هم کثیر الدعا.
می خواهی بیشتر از او بدانی؟
طلبه جوانی که در اواخر عمر نوجوانی اش به شهادت رسید...
با اینحال چه خوب بلد بود رسم زندگی را. آنچنان که او مدح بندگی میسرود، کدامینمان سروده ایم که اگر می سرودیم اکنون در کنار نام ما هم کلمه "شهید" رخ مینمود.
نوا های بندگی اش هنوز هم هوش فلک را از سرش پرانیده و آن را به خلسه ای شیرین فرو برده...
همانجا که صوت قرآنش دل اطرافیان می برد، خدا هم لبخندی میزد و امضای شهادت به پای امان نامه اش می نهاد.
دلبستگی اش به مادر هم مانع از سعود عشق سربه افلاک کشیده اش تا بهشت برین نشد و او را هم آسمانی کرد...
آری او طلبه شهید محمدحسن رضایی است که در ۱۷ سالگی به شهادت رسید.
حال، ما خاکیان هنوز هم در این خاکدان مادیات مانده ایم و به افلاکیان حسرت میخوریم که چگونه زنجیر دنیا را از دل و ایمانشان رها کردند و از عمق این دریای پر زرق و برق به سمت سرچشمه واقعی ترین محبوبه ها شتافتند و سرانجام به معشوق رسیدند...
بیا تا در این شهر پربرکت که خدا ابواب رحمتش را با کرامت تمام بر سر بندگان غافلش بازکرده، ما هم دستی ز دل برآریم و مهر شهادت بر نامه ی مشکین شده اعمالمان زنیم که اگر به شهادت نرسیم این دست را فردا نتوانیم ز گل برآوریم...
📝نویسنده: خانم قانع
🗓دوشنبه ۱۳۹۷/۲/۲۴
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهید شب پنجم محمدحسن قانع عزآبادی 🗓پنجشنب
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب پنجم ماه رمضان ۳۱ اردیبهشت ۹۷
🌹 #شهید_محمدحسن_قانع
بسم رب الشهداء و الصدیقین
گمنام همانند زهرا (س)....
چه رسم زیباییست ،
مادر وار زندگی کردن ..
مادر وار شهید شدن...
و گمنام در پیله ای ماندن ..
بعضی ها پیله را کنار زدند و به سمت خانواده بازگشتند..اما انگار تو هنوز از مادری زهرا (س) دل نکنده ای...
در اوج غریبی عجب مادری داری ، دست نوازشش آنقدر گرم است که سوز سرمای آن دشت ها که تو در آن ، در کنار هزاران گلوله و هزاران خاطره مفقود شده ای هیچ است...
خاطرات آنقدر زنده هستند که انگار همین دیروز بود که رفیقت را در آغوش کشیدی و گفتی وعده ما در بهشت کنار ارباب ..
هرشب برای تو شب عملیات است
و ...آن لحظه اخر که در آغوش ارباب عاشورا برایت متجلی شد ..
سرانجام با ناله ی یا حسین یا حسین تو و ندای لرزان غریب مادرِ آن بانوی قد خمیده ، چشمانت را فروبستی و به سمت مقصدت کربلا پر کشیدی...
اذن دخول خواستی و در جمع همه ی شهیدان وارد شدی ..همگی به استقبالت آمدند و سرورانشان شراب طهورا را در دستت دادن و سر و صورت آغشته به خونت را با گلاب بهشتی غسل دادند ...
مادر را که همان ابتدا پس از شهادتت دیدی و بوسه بر دستش زدی ..
اما...آیا پدر بعد از آمدن در کنارت به تو گفت که چقدر شبها و روزها درِ خانه را باز میگذاشت و در کنار در به انتظار پسر رعنایش مینشست؟! امید به بازگشتن تو را هر غریبه ای در چشمهایش میخواند ..از این بابت میگویم شاید خودت همه اینهارا در چشمش خواندی و به اندازه انتظار چندین ساله اش اورا به آغوش کشیدی ..
قلمم توان وصف تو را ندارد ای شهید ولی دلم با شنیدن وصفت ارزوی راستینش یعنی شهادت در راه خدا را فریاد میزند..
ای کاش در دروازه آن دنیا به استقبال ماهم بیایی ...
ان شاءالله شهید بشیم ..صلوات
📝نویسنده: خانم جاریانی
🗓پنجشنبه ۱۳۹۷/۲/۲۰
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهید ناصر مهدی زاده 📍شب ششم ماه مبارک رمض
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب ششم ماه رمضان ۱ خرداد ۱۳۹۷
🌹 #شهید_ناصر_مهدی زاده
بسم رب الشهدا و الصدیقین
"یا ایهاالذین امنوا کتب علیکم الصیام"
ای کسانی که ایمان آورده اید؛روزه برشما واجب شده است.
"شهر رمضان الذی انزل فیه القران هدی للناس"
ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن نازل شده است برای هدایت مردم.
آیه هایی در گوشمان طنین انداز می شد، لحظات آخر ماه شعبان، دلهایمان درانتظار مهمانیِ بزرگ. اولیا و انبیا در صدر مهمانی نشسته اند؛ دُردانگان عالم کنار اولیای خدا جمع اند. عطر خوشی از سلام و صلوات مهمانی را پر کرده است. فرشته ها در حال رفت و آمد وتدارک این مهمانی اند. دلمان پراز خوف و رجا...خوف از گذشته ای که خوب نگذشت و امیدبه کلام خودش"واعتصموابحبل ا...جمیعا"
ناصرجان ممنونم دعوتم کردی تا دستم را بگیری،به ریسمان الهی چنگ بزنم...
به دیدار مادرت آمدیم، مادری که برایمان ازتو می گفت و خوب تو را لایق شهادت می دانست. از دستان مهربانت برایمان تعریف می کرد. از محبتی که به پدر و مادر داشتی. حقیقتا راه رسیدن به خدا همین است رضایت قلبی پدر و مادر.
مددی کن تا ماهم رضایتشان رابدست آریم. ان شاءلله
زبانش گرم شده بود از مهربانی هایت تا عاشقی هایت...
"کنارهم نشسته بودیم. گفتگوی مادرفرزندی بود؛
ازرفتن به جبهه و وظیفه حرف می زد. گفتم مادر بچه های زیادی هستند که می روند، تو نیازی نیست به جبهه بروی؛ مهربانانه نگاهم کرد:مادرجان من نروم چه کسی برود...اگرهمه همین را بگویند و امام را تنها بگذارند، میدان بدست دشمن خواهد افتاد."
ازعشقت به شهادت میگفت. اما انگار خدا عاشقت بود که تورا اینگونه در آغوش گرفت. آری مَن عشَقَنی عشِقتُه من عشِقته... شهید ناصر مهدی زاده تو که به ندای قلب خود لبیک گفتی وامامت را هیچ گاه تنها نگذاشتی برایمان دعاکن تا اماممان را تنها نگذاریم...
به سوی بزرگترین و امن ترین پناهگاه روی آوردی و پرواز کردی؛ دستمان را محکم بگیر و تاآخر مهمانی خدا همراهیمان کن تا به نقطه امن که آغوش خداست برسیم.ان شاءلله.
📝نویسنده: خانم سالاری
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهید سیدمحمود رضوی - شب هفتم ماه رمضان 🗓پ
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب هفتم ماه رمضان ۲ خرداد ۱۳۹۷
🌹 #شهید_سیدمحمود_رضوی
بسم حبیب
شهید سید محمود رضوی تک پسر خانواده در سال های انقلاب و جنگ بود. او را به مهربانی و صمیمیتش می شناختند. تحمل نداشت بین هیچ دونفری کدورت ببیند. حلال اختلافات و مشکل ها شده بود. کلاس کاراته می رفت و بدنی ورزیده داشت. با دسته های عزای امام حسین همراه میشد، تا این که ارباب او را جزو دسته اصحابش پذیرفت. قبل از انقلاب در راهپیمایی ها و شعار نویسی ها شرکت داشت. مجسمه شاه را این بچه مسجدی های یزد پایین کشیدند. بعد انقلاب هم یک روز با مادرش به قرارگاه سپاه رفت و اعزام شد. تا بعد از شهادتش خیلی ها نمیدانستند جانشین فرمانده است. وقتی می پرسیدی:سید محمود آنجا چه کار می کنید؟؟
می خندید و می گفت: هیچی من کفش واکس میزنم دایی مهدی برق میندازه. من جارو میزنم دایی آب میپاشه. همین
در کوچه باصفایشان صدای قدم هایش به گوش می رسید. دیر آمده بود و مادر و پدر خواب بودند. تا قبل از نماز صبح در کوچه قدم زد. موقع نماز پدر برای وضو بلند شد. سید محمود وقتی از صدای آب فهمید بیدارند زنگ خانه را زد.
سال های اول جنگ با کموله ها در کردستان درگیر شد و بعد برای عملیات بیت المقدس آمد جنوب. جانشین فرمانده گردان محمد رسول الله بود. سید محمود می دانست این عملیات جز شهادت و اسارت نیست. مجروح شد اما از میدان برنگشت و توفیق شهادت نصیب او شد و در سال ۱۳۷۰ پیکرش به جمع خانواده و فرزندان کوچکش بازگشت. یزد در کوچه پس کوچه هایش از این قهرمان ها زیاد دارد. همسر شهید دلش آرام نمی گرفت. بچه ها کوچک بودند و بهانه پدر را می گرفتند. به خواب همسرش آمد. قرآن به دستش داد و گفت: این قرآن از این به بعد همراهت باشد. آرام میشوی.
حالا همسرش حافظ قرآن است به برکت حرف شهید رضوی. امثال شهید رضوی ها آن روز بین کوه های کردستان و بین خاک های شلمچه جان خود را کف دست گذاشته و برای انقلاب جنگیدند. امروز جنگ ما نوعش فرق کرده. حالا باید در جبهه فرهنگ و اقتصاد اسلحه به دست گرفت و مبارزه کرد و در این راه هر سختی ای را به جان خرید یا مثل شهدای مدافع حرم در صحنه مبارزه مسلَّحانه شرکت کرد و این توفیق شهادتیست که از چند کیلومتری ما فرار میکند.
📝نویسنده: خانم امامی
🗓پنجشنبه ۱۳۹۷/۳/۲
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهیده شب نهم ماه مبارک رمضان "سکینه نیک نا
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب نهم ماه رمضان
4 خرداد 97
🌹 #شهیده_سکینه_نیک_نام
بسم حبیب
سلام بر بانوی آسمانی سکینه نیک نام.
اوّل این مسیر همسفری با شهید شایق بود در سال هشتاد و پنج. با عاشقان عازم زیارت سیدالشهدا بودید. در نجف مسجد کوفه توقفی کردید برای دیدن محل ضربت مظلومانه علی و یاد آوری بی شرمی مردمان این شهر.
شما شهید زائر بودید. برای زیارت قبر سید الشهدا می رفتید ولی روی اورا زیارت کردید. همسر جانباز بودن نشان از سالها صبوری دارد. همسر جانباز بودن یعنی آنکه در سالهای جنگ پشت مردَت بودی...
جبهه مقاومت و سربازی امام زمان با خون زنان شهیده ای چون تو و مردان مقتدری چون شهید شایق بارور شده است.
این خون ها چه قبل انقلاب باشد چه بعد انقلاب، چه در سالهای جنگ بوده باشد یا در جبهه دمشق و چه حادثه تروریستی کوفه در هرجا ریخته شود اثر خواهد داشت.
دشمن این حقیقت را به چشم دیده است که شیعه تا وقتی نفس می کشد حضورش اثر گذار خواهد بود و مرگش چون شهادت، جریان ساز است
و چه سوز و شور در جان ما به راه انداخته است خون نیک نام ها و شایق ها
شما همان مادر مهربانی هستی که دست نوازش بر سر کودکانش می کشید و لالایی شب هایش ذکر و تسبیح خداوند بود..
شما همان همسر فداکاری که سالهای جنگ را صبورانه طی کرد. و حالا بازماندگانت با مهربانی از تو یاد میکنند.
بانوی شهید!!
حضرت زهرا بزرگترین شهیده عالم است و این یک خط مستقیم برای همه زنان مبارز در دنیا خواهد بود و راهی است بی پایان.
باشد که ماهم فدایی راه ولایت باشیم.
📝نویسنده: خانم امامی
🗓یکشنبه 97/2/30
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهید شب دهم ماه مبارک ابوالفضل همتی 🗓دوشن
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب دهم ماه مبارک رمضان
🌹 #شهید_ابوالفضل_همتی
بسم رب الشهداء
شنیده بودم بعضی ها ره صد ساله را یک شبه طی می کنند اما هیچ وقت با این بعضی ها ارتباط نداشتم شاید هم داشتم ولی توجه نکرده بودم، تا آن روز که وارد خانه ابوالفضل شدیم.
ابوالفضل همتی؛ نوجوانی که در شانزدهمین بهار عمرش که مصادف با چهارمین بهار آزادی بود در نامه ای خطاب به رزمندگان دفاع مقدس نوشت:
"ای برادر رزمنده بدان که من نیز شوق پیوستن به تو دارم از تو خواهش و تمنا دارم که از خدا بخواهی به من نیز کمک کند که بتوانم به جبهه جنگ بروم و من نیز در این جنگ سهم کوچکی داشته باشم و اگر خدا خواست به درجه رفیع شهادت نیز برسم. "
در ایام تعطیلات نوروز ١٣۶١ اولین خواسته ابوالفضل که رفتن به جبهه های جنگ بود محقق شد.
هنوز دو ماه از حضور وی در جبهه های نبرد حق علیه باطل نگذشته بود که او به آرزوی نهایی خود یعنی شهادت در راه خدا رسید.
آری اینچنین با سرعت به ملاقات خدا رفتن به یقین ثمره اعمال و رفتاری بود که ابوالفضل از کودکی و نوجوانی خود را مقید به انجام آن کرده بود.
نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر، تلاش و کوشش، روزه داری در گرمای تابستان، حیا و غیرت تنها گوشه ای از رفتارهای او بود که از زبان مادرش بازگو شد تا برای ما و همه کسانی که می خواهند باسرعت مانند ابوالفضل ها به خدا برسند چراغ راه باشد.
امید آنکه ما هم مانند ابوالفضل با انجام اعمال و رفتاری الهی در راه حجت خدا شهید شویم و با روی سفید به ملاقات خداوند برویم.
📝نویسنده: حجه الاسلام خسروی
🗓دوشنبه 97/03/05
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهید شب یازدهم ماه مبارک رمضان حسین دهقان
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب یازدهم ماه مبارک رمضان 6 خرداد 97
🌹شهید_حسین_دهقان_قطرمی
بسم رب الشهدا
در هیاهوی این دنیای پر زرق و برق در کوچه پس کوچه های این شهر، به خانه ای دعوت شدیم که تمام آجرهایش از شهید حرف می زدند. به دیدار پدر و مادر صبور و مقاومی رفتیم که از شهیدشان می گفتند.
پدر شهید با اشکی که در گوشه چشمش لانه کرده بود از خاطرات پسرش روایت می کرد. از فعالیت های شهید در هنگام پیروزی انقلاب،از عبادت های خالصانه اش گفتم حسین جان اگر اینجا باشی حیف می شوی؛ برو باباجان برو تا برای همیشه زنده بمانی.
مادرش می گفت: هدیه ای بود از طرف خدا که به خودش هدیه کردیم ان شاءا... که قبول کنند. بچه های قبل از حسین هیچ کدام نمی ماندند؛خدا را شاکرم که ماند و دراین راه رفت.
از همان کودکی با همه ی بچه ها فرق داشت. مهربان بود و دلسوز. در روستایمان هیچ کس شبیه او نبود.بعداز رفتن او به جبهه یک شب در خواب حسین را با لباس بسیار زیبایی دیدم.بیدار که شدم فهمیدم به آنچه آرزو داشته رسیده و فدایی خط سرخ مولایش حسین شده است.اعزام دومش بود که پرکشید. همیشه به عنوان یک همراه و راهنما او را حس می کنم.
برادرش هم این احساس مادر را تایید کرد وگفت: حسین همیشه در کارها به من هم کمک می کند و هنوز هم حضور حسین در مشکلات و سختی ها مایه ی آرامش ست ، به من قدرت مقابله می دهد.امیدوارم ما را از شفاعتش محروم نسازد.
باشد که ما هم از سفره پربرکتشان روزی بخوریم...
📝نویسنده : خانم طهرانی
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهید شب دوازدهم ماه مبارک رمضان _ علی اصغر
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب دوازدهم ماه مبارک رمضان 7 خرداد 97
🌹شهید_علی_اصغر_ارشاد
بسم رب الشهدا
روح انسان نیاز به تقرب دارد. اصلا با تقرب آرامش می گیرد. برای رسیدن به تقرب راه بلدی می خواهم که راهنمایم باشد. فانوس راهم باشد.
شهدا برایم فانوسی هستید که راه، نشانم می دهید.
شما همان زنده ترین هستید که دل من مرده را هم جلا می دهید گاهی با یک نگاه و گاهی با یک زیارت.
شهید علی اصغر ارشاد، قراربود مراسم به نامت باشد.هیچ نشانی از پدر ومادرت نداشتیم تا به دیدار خانواده ات بیاییم.مثل ستاره درخشیدی و خودت را به ما نشان دادی.
سپاس که عنایت کردی.
به زیارت خواهرت رفتیم و فاتحه ای هدیه به پدر و مادرت کردیم.
خواهرت... بانویی است که استقامتش الگو گرفته از بانوی کربلاست.
هم خواهر شهید است و هم مادرشهید.
پای حرفهای خواهرت نشستیم. از نحوه شهادنت میگفت.از زبان دوستت.
" وقتی بچه ها خرمشهر رو فتح کردند. اصغر با تاسف بهم گفت "دیشب خواب دیدم در آسمانها پرواز می کردم." در حالی که حرفهایش رو گوش می دادم بهش گفتم حتما ثواب شهید رو بهت دادند. از چادر اومدم بیرون هنوز چند قدمی از چادر فاصله نگرفته بودم که خمپاره ای اومد و خورد وسط چادر.برگشتم؛ کاسه ی سرش غرق خون شده بود.
خوابش تعبیر شد.رفت در آسمانها تا پرواز کند.
بیت المقدس عملیاتی بود که به دست شما فتح شد و ما در ادامه راهتان قدس را فتح خواهیم کرد.ان شاءا... .
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهید شب چهاردهم ماه مبارک رمضان #سیدحسن_دش
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب چهاردهم ماه رمضان 9خرداد 97
🌹 #شهید_سید_حسن_دشتی
بسم رب الشهدا و الصدیقین.
"حسنم مهمان خداست"
"السلام ای کشته راه خدا سیدحسن
السلام ای سر به کف در راه دین سیدحسن
ای که مهمان خدایی خالقت میزبان بود
ور نباشد اندر این گفتار جای هیچ سخن
هرکه را باور نباشد این کلام دل پسند
پس بخوان ای جان من این آیه لاتحسبن"
پدرت داغ از دست دادنت را در اشعارش خلاصه کرده و با اشتیاق فراوانی برایمان می خواند.پدر مهربان و پر محبتت مثل تو شدن را در یک جمله خلاصه کرد."عمل به هرچه خدا گفته است" توفیقش را تو بده،تلاشش را می کنیم.
خواهرت برگشته بود به دوران کودکی؛
زمانی که کودک بودیم برایمان کادو می خرید و نماز را به ما یاد می داد.
از دیگر خصوصیاتش مقاومت در برابر حکومت ظالم شاهنشاهی و شرکت در راهپیمایی ها و حمایت از ولی فقیه بود.
همه نزدیکان از اخلاق نیکش به پدر ومادر،مهربانی و محبت،شوخ طبع بودن و اهمیت دادنش به نماز می گفتند.در اوج جوانی رو در روی ستم ایستاد و در ۲۱ سالگی لباس خاکیش ردای افلاکی اش شد.
روزمرگی آدم را می پوساند.می خوری و می خوابی مثل همه،کار می کنی مثل همه،آخرش هم می میری و چالت میکنند مثل همه...اما اگر بفهمی و روز مرگی هایت را بگذرانی برای خدا؛ می شوی چون فانوس.در اوج تاریکی، نور داری و هدایت می کنی مثل سید حسن....
اگر مثل شهدا زندگی کنیم،مثل شهدا می رویم و مثل شهدا جادوانه می شویم...
📝نویسنده: خانم ابویی نژاد
🗓پنجشنبه 97/3/3
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد راویان شهادت با خانواده معظم شهید شب پانزدهم ماه مبارک رمضان #محمدحسن_خ
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب پانزدهم ماه رمضان 10خرداد 97
🌹 #شهید_محمدحسن_خادم
بسم رب الشهدا و الصدیقین
"مطالعه بال پرواز او"
رمضان، ماه ضیافت الهی است. خداوند به بهترین ها، دعوتت می کند. از بهترین رزق های ما در این ماه پربرکت، مهمان شدن به خانه یکی از صدیقان و یاوران آخرالزمانی بود.
"والذین امنو بالله و رسله اولئک هم الصدیقون و الشهداء عند ربهم لهم اجرهم و نورهم..."(19حدید)
خانه ای که پر از نور بود و برای دل زنگار زده ی ما این نور الهی لازم. لحظه به لحظه ی زندگی شهید محمد حسن خادم راهنما بود و راه نشانمان می داد. مثل فانوس...
پای صحبت های شیرین و دلنواز مادر نشستیم از مقام علمی اش می گفت: از 800 کتاب کوچک و بزرگ عالمان عالیقدری همچون امام خمینی و آیت الله ری شهری...اینکه قبل از انقلاب رساله ی امام می خواند و در راه رفتن به خدمت بقیه را هم از آن مسائل آگاه می کرد حقا که همیشه راهنما بود.
از محبت های بی حد و اندازه اش به همه شنیدیم. از اعتقاد صاف و محبت خاص به امام حسین(علیه السلام)... مادر تعریف می کرد: یک سال عاشورا در خدمت سربازی بود، اجازه برگشت بهش ندادند آنقدر عشق نثار امام(علیه السلام) کرد و معامله هایی با اربابش کرد که تنها به او مرخصی دادند برگردد و علم عزای حسین(علیه السلام) برپا کند.
همین حب حسین(علیه السلام) بود که او را ادامه دهنده ی راه خدا کرد. همان اول به جبهه های جنگ رفت و درعملیات بیت المقدس آزادسازی خرمشهر در19 اردیبهشت ماه 1361 به خواسته اش رسید و مهمان سفره ی اباعبدالله شد. امید داریم امشب کنار ارباب دعاگویمان باشد... .
محبت زیاد به خانواده، پاسداری از دین و وطن در همه ی زندگی، روزه داری درسخت ترین شرایط وارتباط و دوستی باهمه تنها گوشه ای از رفتار های او بود که از زبان مادرش بازگو شد تا فانوس راه باشد.
دراخر مادر شهید برایمان دعا کرد دعایی مهم با زبانی ساده "خدا همه را نگهداری(از گناه) کند وهمه را به راه راست هدایت کند"
إن شاءالله
📝نویسنده: خانم رضایی
🗓شنبه97/3/5
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
💠 #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد #راویان_شهادت با خانواده معظم شهید شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان #محمدر
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب بیست وی کم ماه رمضان 16خرداد 97
🌹 #شهید_محمدرضا_دشتی
بسم رب الشهدا
«همه گردان را به صف کردند گفتند بروید بالای بلندی گل بچینید ،من اولین نفری بودم که گل چیدم » . محمدرضا خوابش را که تعریف کرد به این تعبیر رسید که این گل ، گل شهادت است . چشمانش پر از برق امید شد .
دانشجوی رشته برق بود اما از هیچ کاری ابایی نداشت اگر پیش می آمد بنایی و کشاورزی هم می کرد ، رفتارش درس اخلاق بود و هدفش دلیل بندگی... به بزرگ و کوچک احترام می گذاشت و آنچه می گفت گواه تواضع بی اندازه اش بود.
حسین دو ماهه بود که مهر شهادت بر شناسنامه بابا نقش بست اما سهم او از آغوش بابا فقط هفت روز بود ، یکی از دوستان محمد رضا می گفت :وقتی به دیدن حسین رفتیم خیلی عادی او را بلند کرد و به ما داد ، نه در آغوش کشید و نه بوسید ،دلیلش را پرسیدم گفت : می ترسم پابندم کند ، دلبسته اش شوم نتوانم بروم ، معتقد بود درخت اسلام خون می خواهد اگر نرویم باید فرزندانمان بروند ، آنچه مهم است این است که اسلام زنده بماند.
در هیاهوی دجال های آخرالزمان و در ظلمت شب های غفلت و دنیازدگی شهید محمدرضا دشتی و برادرش دو ستاره اند از منظومه شهادت ، فانوس روشنی که راه را گم نکنیم. شاید شهادت این دو پسر بهترین پاداش تمام دل نگرانی های یک مادر ولایی بود . و مزد دستان پینه بسته پدری که زحمت می کشید تا لقمه حلال به خانه بیاورد . پدر و مادری که حالا مهمان پسرانشان هستند.
📝نویسنده: خانم داستان
🗓دوشنبه 97/3/14
✅ #واحد_راویان_شهادت
✅ #کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
✅ #هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d
دارالذکر - انصار ولایت یزد
📸 #گزارش_تصویری 💠دیدار واحد #راویان_شهادت با خانواده معظم شهید شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان #محمدر
🔆 #فانوس
📜 دلنوشته دیدار با خانواده شهید شب بیست وسوم ماه رمضان 18خرداد 97
🌹 #شهید_محمدرضا_ضیغمیان
بعضی آدمها دانش آموخته ی مکتب بی بی زینب اند و تجسمِ عینیِ صبر.
دو زانو درمقابلِ عظمتِ مادری نشسته بودم که هر دم لبانش را به شکر می گشود. به وجد آمده بودیم از این همه تسلیم و رضا، وقتی سربلند می گفت: خدا را شکر که پسرانم انتخاب شدند.
محمدرضا مهربان بود و خوش اخلاق، همیشه لبخند به لب داشت به قول مادرش لبخند را می شد از عکس قاب روی تاقچه هم فهمید. طوری رفتار کرده بود که بعد از شهادتش حتی برادر 3 ساله اش دلتنگش می شد و بهانه می گرفت.
از روزی که رفت فقط 17 روز ماندن را تاب آورد، محمد رضا فقط 17سال داشت؛ ادب کرده بود، گویا نمی خواست سهمیه ی عمرش بیشتر از شهیده ی علی"زهرا" باشد.
مادرش می گفت :« وقتی محمدرضا را برایم آوردند غصه ام نشد که شهید شده، ولی ترسیدند صورت بهم ریخته اش را تاب نیاورم؛ از من پوشاندند. حسرت آن بوسه آخر هنوز بر دلم مانده » با خودم گفتم شاید این هم از ادب محمد رضا باشد، مگر زینب بوسید صورت حسینش را که......ای حسین امان ازدل خواهرت.
چقدر دنیا پیش چشمم حقیر شد وقتی مادر دنیای خاطراتش را از کمد چوبی دست ساز شهید چهارده ساله اش بیرون آورد. شانه و شناسنامه و عکس و دست خط ، اینها تمام دلخوشی مادر دلسوخته ای بود که خون بهای جان و جوانی عزیزانش را با یک جمله از ما طلب می کرد «هر چه شما کردید به حرف آقا گوش کنید ».
📝نویسنده: خانم داستان
🗓چهارشنبه 97/3/16
#واحد_راویان_شهادت
#کانون_فرهنگی_هنری_ولاء
#هیئت_انصار_ولایت_یزد
🆔http://eitaa.com/joinchat/2815361028C70a2f9961d