eitaa logo
استاد آیت الله نیکزاد
379 دنبال‌کننده
42 عکس
69 ویدیو
286 فایل
این کانال توسط شاگردان و دوستداران فقیه، مفسر و فیلسوف معاصر استاد عباس نیکزاد ایجاد شده است؛ در این کانال تلاش می‌شود نظرات، اندیشه‌ها و جلسات علمی استاد به اشتراک گذاشته شود. آدرس ایتا: https://eitaa.com/darseostadnikzad آیدی مدیر کانال: @shm1901
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت عاشورا با لحن عربی.mp3
3.12M
شب جمعه شب زیارتی سیدالشهدا حسین شهید مظلوم زیارت عاشورا با لحن عربی بشنو به یاد بین الحرمین التماس دعا
باسمه تعالی نکاتی جالب از المیزان ذیل آیه ۱۲۵ نحل علامه طباطبایی در المیزان در ذیل آیه ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن...نکات ذیل را بیان می فرمایند: نکته ۱- شكى نيست در اينكه از آيه استفاده مى شود كه اين سه قيد، يعنى (حكمت ) و (موعظه ) و (مجادله )، همه مربوط به طرز سخن گفتن است، رسول گرامى مامور شده كه به يكى از اين سه طريق دعوت كند كه هر يك براى دعوت، طريقى مخصوص ‍ است. نکته ۲- دقت در اين معانى به دست مى دهد كه مراد از حكمت،حجتى است كه حق را نتيجه دهد آنهم طورى نتيجه دهد كه هيچ شك و وهن و ابهامى در آن نماند، و موعظه عبارت از بيانى است كه نفس شنونده را نرم، و قلبش را به رقت در آورد، و آن بيانى خواهد بود كه آنچه مايه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرت آور كه آثار پسنديده و ثناى جميل ديگر را در پى دارد دارا باشد. جدال عبارت است از دليلى كه صرفا براى منصرف نمودن خصم از آنچه كه بر سر آن نزاع مى كند بكار برود، بدون اينكه خاصيت روشنگرى حق را داشته باشد، بلكه عبارت است اينكه آنچه را كه خصم خودش به تنهايى و يا او و همه مردم قبول دارند بگيريم و با همان ادعايش را رد كنيم. بنابراين، اين سه طريقى كه خداى تعالى براى دعوت بيان كرده بر همان سه طريق منطقى، يعنى برهان و خطابه و جدل منطبق مى شود. نکته ۳- خداى تعالى موعظه را به قيد حسنه مقيد ساخته و جدال را هم به قيد التى هى احسن مقيد نموده است، و اين خود دلالت دارد بر اينكه بعضى از موعظه ها حسنه نيستند، و بعضى از جدالها حسن (نيكو) و بعضى ديگر احسن (نيكوتر) و بعضى ديگر اصلا حسن ندارند و گر نه خداوند موعظه را مقيد به حسن و جدال را مقيد به احسن نمى كرد. نکته ۴- بعيد نيست تعليلى كه در ذيل آيه كرده و فرموده: (ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين ) وجه تقييد مذكور را روشن كند، و معنا چنين شود: خداى سبحان داناتر است به حال كسانى كه از دين حق گمراه گشتند همچنانكه او داناتر است به حال راه يافتگان، پس او مى داند تنها چيزى كه در اين راه مفيد است همانا حكمت و موعظه و جدال است، اما نه هر موعظه و جدال بلكه مراد موعظه حسنه و جدال احسن است. نکته۵- اعتبار صحيح هم اين معنا را تاييد مى كند، براى اينكه راه خداى تعالى اعتقاد حق و عمل حق است و پر واضح است كه دعوت به حق بوسيله موعظه، مثلا از كسى كه خودش به حق عمل نمى كند و به آنچه موعظه مى كند، متعظ نمى شود هر چند به زبان دعوت به حق است ولى عملا دعوت به خلاف حق است، همچنين دعوت به حق بوسيله مجادله با مسلمات كاذب خصم، هر چند اظهار حق است، و ليكن چنين مجادله اى احياء باطل نيز هست و يا مى توانى بالاتر از اين بگويى، و آن اين است كه چنين مجادله اى احياء حق است با كشتن حقى ديگر، مگر اينكه منظور از چنين مجادله اى صرف مناقضه باشد نه احياء حق. از اينجا روشن مى شود كه حسن موعظه از جهت حسن اثر آن در احياء حق مورد نظر است، و حسن اثر وقتى است كه واعظ خودش به آنچه وعظ مى كند متعظ باشد، و از آن گذشته در وعظ خود آنقدر حسن خلق نشان دهد كه كلامش در قلب شنونده مورد قبول بيفتد . نیکزاد https://eitaa.com/darseostadnikzad
امام سجاد علیه السلام : اِنَّ اللّهَ افْتَرَضَ خَمسا وَ لَمْ يَفْتَرِضْ الاّ حَسَنا جَميلاً: (الصَّلاةَ وَالزَّكاةَ والْحَجَّ والصّيامَ و وِلايَتَنا اَهْلَ الْبَيتِ) فَعَمِلَ النّاسُ بِاَرْبَعٍ وَ اسْتَخَفُّوا بِالْخامِسَةِ، وَاللّهِ لا يَسْتَكْمِلُوا الاَْرْبَعَ حتّى يَسْتَكْمِلُوها بِالْخامِسَةِ. خداوند پنج چيز را واجب كرد و واجب نکرد جز نيكو و زيبا را : «نماز و زكات و حج و روزه و ولايت ما اهل بيت» پس مردم به چهار تاى اوّل عمل كردند و پنجمى را كوچك شمردند، به خدا قسم چهار تاى اوّل را كامل نمى کنند مگر اینکه آنها را با ولايت ما کامل کنند. بحارالأنوار، ج ۲۳، ص ۱۰۵
باسمه تعالی شبهه از قول نیچه نقل شده است که هنوز برای ما مشخص نشده است که سوختن ستمگر در دوزخ آن دنیا چه سودی برای مردم این دنیا دارد؟ این اشکال ظاهرا در صدد بیان این نکته است که اگر ستمگران در همین دنیا مجازات شوند به حال مردم این دنیا فایده دارد زیرا مجازات آنها عامل بازدارنده ای نسبت به ارتکاب ظلم هم برای أنها و هم برای دیگران می باشد اما مجازات ستمگران در آن جهان چنین فایده ای ندارد چون کار از کار گذشته است . پاسخ این پرسش این است که همان گونه که مشاهده مجازات در این دنیا بازدارنده است اعتقاد به مجازات حتمی و شدید ستمگران در آخرت برای بسیاری از انسانها در این جهان بازدارنده است اگر ترس از جهنم و مجازات اخروی در برابر ظلم و آزار و اذیت دیگران نبود قطعاً دامنه و دایره ظلم بسیار گسترده تر می شد. از این گذشته اعتقاد مظلومان به اینکه خداوند در دفاع از آنها در کمین ظالمان نشسته است و در جانبداری از آنها در آخرت از ظالمان، انتقام سخت و سنگین و پشیمان کننده می گیرد خود عامل مهم آرامش بخش و تسکین دهنده روحی و روانی برای مظلومان است. چنان که اعتقاد به بهشت برای مظلومانی که در دفاع از حق خویش در برابر ظالمان ایستادگی میکنند و سختی های مبارزه علیه آنها را تحمل می کنند و حتی ممکن است در این راه جان خود را فدا می کنند عامل مهم وادارنده ای برای مبارزه علیه ظالم و جلوگیری از ظلم و تجاوز او می باشد. ضمناً نباید از این نکته هم غافل بود که مجازات مجرمان و ظالمان در آن جهان پیامد طبیعی و قهری و تکوینی اعمال خود آنهاست. یعنی ظلم و تجاوز و آزار و اذیت آنها به صورت آتش جهنم و عذاب جحیم تجسم و تبلور پیدا می کند. به قول مولوی چون ز دستت ظلم بر مظلوم رست آن درختی گشت ز آن زقوم رست این سخن های چو مار و کژدمت مار و کژدم می شود گیرد دمت. ✍️نیکزاد https://eitaa.com/darseostadnikzad
باسمه تعالی پرسش قرآنی ادبیات خداوند با پیامبر اکرم ص در سوره احزاب چگونه قابل توجیه است؟ در آیه ۳۷ سوره احزاب چنین آمده است: «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ » ( احزاب/۳۷) (یاد کن) وقتی که با آن کس که خدایش نعمت اسلام بخشید و تواش نعمت آزادی (یعنی زید بن حارثه، به نصیحت) می‌گفتی برو زن خود را نگه دار و از خدا بترس (و طلاقش مده)، و آنچه در دل پنهان می‌داشتی خدا می‌خواست آشکار سازد و تو از خلق می‌ترسیدی و ملاحظه می کردی در حالی که سزاوارتر این است که از خدا بترسی و ملاحظه او را بکنی. پرسش این است که اولاً پیامبر چه چیزی را در دل پنهان می‌کرد که خداوند می خواست آن را آشکار کند. ثانیاً چرا پیامبر به جای اینکه از خدا بترسد از مردم می‌ترسید؟ پاسخ همان گونه که از کتب تفسیری مانند المیزان و نمونه استفاده می‌شود زید که پسرخوانده پیامبر اکرم ص بود تصمیم داشت زنش زینب بنت جحش را طلاق دهد خداوند به پیامبر ص فرمود بعد از اینکه زید زنش را طلاق داد تو باید با او ازدواج کنی. با توجه به اینکه عرف آن زمان این بود که پسرخوانده پسر به حساب می‌آمد و زن او عروس ناپدری به شمار می‌آمد ازدواج با او را نادرست می شمردند پیامبر بارها به زید می‌گفت که زنت را نگهدار و طلاق نده چون ملاحظه حرف و حدیث مردم را داشت و آنچه را که خداوند در مورد ازدواج با زینب به او فرمود پنهان نگه می‌داشت. خداوند در این آیه به او یادآور می‌شود که هر چند نمی‌خواهی این موضوع افشا شود اما اراده خداوند بر این است که این امر افشا شود و ازدواج با زینب صورت گیرد و نیز تذکر می‌دهد که ملاحظه حرف و حدیث مردم را نداشته باش و بهتر است ملاحظه خدا و حکم او را داشته باشی. اتفاقا دنباله آیه به گونه ای به این امر اشاره می‌کند و می‌فرماید: «فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا» پس (بدین غرض) چون زید از آن زن کام گرفت (و طلاقش داد) او را ما به نکاح تو در آوردیم تا مؤمنان در نکاح زنان پسرخوانده خود که از آنها کامیاب شدند (و طلاق دادند) بر خویش حرج و گناهی نپندارند، و فرمان خدا انجام شدنی است. جالب این است در این عبارت حکمت این دستور هم بیان شده است، و آن منسوخ کردن آن فرهنگ عرفی باطل است.
باسمه تعالی نقد برخی از ادله سکولاریسم «حوزه دین فی‌الواقع وجدان انسانی است، حوزه تحول درونی است، اما حوزه تدبیر دنیا حوزه‌ای است که عقل در آن توانایی کافی دارد جایگاه دین در سیاست و اقتصاد و مدیریت نیست، باطن انسان‌ها است»( محسن کدیور، روزنامه بنیان، ۱۳۸۰/۱۳/۲۸ ص ۹) «جهت گیری دینی معطوف به سعادت اخروی است، دین فقط مزاحمت‌های دنیا را نسبت به سعادت اخروی برطرف می‌کند، اگر ما آخرتی نداشتیم دین برای ما نبود، امور دنیا به مردم وانهاده شده است.» ( عبدالکریم سروش، هفته نامه جامعه مدنی, ۱۳۷۹/۱۱/۲۲ شماره ۲۰, ص۶) نقد و بررسی ۱- اینکه حوزه دین تنها وجدان و درون انسان است و امور دنیوی و اجتماعی خارج از حوزه دین است ادعایی است دستکم بی‌دلی، اثبات جدایی دین از امور دنیوی و اجتماعی از راه این دلیل، مصادره به مطلوب و باطل است. ۲- این مدعا خلاف دلیل عقلی بر ضرورت وحی و نبوت است که بر مبنای عدم کفایت عقل در تشخیص راه سعادت و کمال غایی انسانی و نیز نیاز عقل برای تأیید مدرکات خویش به وحی و شرع استوار است. ۳- این مدعا بر خلاف صراحت آیات و روایات فراوانی است که در ارتباط با مسائل اجتماعی و دنیوی است آنقدر این آیات و روایات زیاد است که نیازی به دکر پاره‌ای از آنها نیست. اگر حوزه تدبیر دنیا و مسائل اجتماعی حوزه‌ای است که هیچ نیازی به دخالت دین نیست چرا در کتاب و سنت به مسائل مختلف مربوط به دنیای مردم پرداخته شده است آیا چنین کاری عبث بوده است؟ ۴-با توجه به اینکه عقل یکی از منابع دینی است نباید عقل را در برابر دین قرار داد و مسائل را به عقلی و دینی تقسیم بندی کنیم بلکه باید به جای آن، مسائل دینی را به عقلی و نقلی تقسیم بندی کنیم. یعنی همان گونه که مسائل نقلی جزء دین است مسائل عقلی نیز جز دین می باشد. ۵-اگر منظور از این جمله که «جهت گیری دینی معطوف به سعادت اخروی است» این است که در نگاه دین اصالت با حیات اخروی است نه دنیوی،ر هرچند مطلب قابل قبولی است اما لازمه آن این نیست که دین نباید و یا لازم نیست به امور دنیوی مردم بپردازد، زیرا دنیا مزرعه آخرت است برای رسیدن به برداشت درست بناچار باید کاشت و داشت درست داشت. برای تامین سعادت اخروی، توجه به حیات دنیوی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است به ناچار دین باید برای تامین سعادت اخروی به تامین مصالح دنیوی و تنظیم معیشت اجتماعی و سامان دادن به نظام معاش مردم که نقش تعیین کننده ای در تامین سعادت اخروی مردم دارد توجه کند. ۶-این سخن که اگر آخرتی نبود خداوند دین و پیامبری برای هدایت مردم نمی‌فرستاد دستکم سخنی است بی دلیل و بی مدرک، مگر راهنمایی مردم در ارتباط با خوشبختی دنیای مردم برخلاف شأن خدا و پیامبر است؟ مگر قرآن کریم به صراحت، فلسفه ارسال رسل و انزال کتب را قیام مردم به قسط و عدالت معرفی نمی‌کند؟( حدید/۲۴) اگر تعلیم و تربیت و آموختن حکمت و تشویق به فراگیری علم و دانش و رعایت بهداشت و نظم و پایبندی به حقوق مردم و آداب معاشرت و انواع مسائل حقوقی قضایی کیفری و معاملاتی و ارث و آداب همسردای که در آیات و روایات آمده است مربوط به دنیای مردم نیست؟ آیا بدون وجود آخرت بشر به این امور نیاز نداشت؟ حکمت و رحمت خدا ایجاب می‌کند که در این عرصه‌ها بشر را یاری دهد و راه درست را معرفی کند. نیکزاد https://eitaa.com/darseostadnikzad
باسمه تعالی این پرسش را مطرح می‌کنند که قرآن کریم می‌فرماید هر چیز را زوج آفریدیم در حالی که از جهت علمی روشن شده است که برخی از حیوانات بکرزا هستند یعنی بدون نیاز به جفت گیری زاد و ولد می‌کنند. بکرزایی نوعی تولید جنسی است که در آن از تخمک لقاح‌نیافته، یک موجود زنده کامل به وجود می‌آید. این پدیده در تعداد زیادی از بی‌مهرگان و مهره‌داران شامل گونه‌هایی نظیر کرم‌های لوله‌ای، شکم‌پایان، سخت‌پوستان، حشرات به خصوص زنبور عسل و زنبور بی‌عسل، ماهی‌ها، دوزیستان و خزندگان نظیر بعضی مارها دیده می‌شود. پاسخ بکرزایی منافاتی با زوجیت ندارد حیوانات بکرزا هم دارای جنسیت نر و ماده هستند. تنها تفاوت آنها با بقیه حیوانات این است که جنس ماده آنها از دو راه می‌تواند زاد و ولد کند یکی از راه جفت گیری و دیگری از راه بکرزایی. در بکرزایی، سلول تخمک ماده می‌تواند بدون لقاح توسط سلول اسپرم نر به جنین تبدیل شود. آن گونه که گفته اند در واقع در این روش، سلول پیش‌گام به چهار سلول تقسیم می‌شود، یکی به سلول تخمک تبدیل شده و ساختارهای سلولی کلیدی و سیتوپلاسم ژل‌مانند را حفظ می‌کند، در حالی که سه سلول دیگر مواد ژنتیکی اضافی را حمل می‌کنند. سپس یکی از آن سلول‌ها در نقش یک سلول اسپرم عمل کرده و با تخمک ترکیب می‌شود تا آن را بارور کند. نیکزاد https://eitaa.com/darseostadnikzad
890.1K
پاسخ به یک سوال از استاد نیکزاد: از کجا می‌توان اثبات کرد که دین از جانب خداست و ساخته دست بشر نیست؟ 🆑 @darseostadnikzad
1.77M
بیان استاد نیکزاد درباره آسیب‌های بی‌حجابی در جامعه 🆑 @darseostadnikzad
پاسخ استاد ایت الله نیکزاد به پرسشی درباره حجاب: سلام خدمت بزرگواران واساتید محترم یک سوال در مورد حجاب داشتم لطفا بی زحمت اگر پاسخ بدید ممنون میشم وقتی از حجاب صحبت میکنیم حجاب بخشی از احکام دینی زنان مسلمانه، و هرکس دین اسلام را پذیرفته باید قوانین و احکام آن را هم رعایت کنه. پس به حکم مسلمانی، حجاب بر زن مسلمان واجبه. ولی در همین حال مفهوم وجوب و ضرورت با مفهوم اجبار تفاوت داره. اجبار در مقابل اختیار است و هر تکلیف و واجب شرعی بدون اختیار معنا پیدا نمی‌کنه. تمام واجبات شرعی ضرورت قطعی دارند و بر یک مسلمان واجبه که با اختیار خودش آنها را انجام بده ولی اجباری نیست، یعنی کسی نمی‌تونه به عنوان تکلیف شرعی دیگران را ملزم به انجام آنها کنه. پس حجاب هم در عین حال که وجوب شرعی دارد اختیاری است. وقتی اجبار در اصل دین حرامه حتماً در فروع و مسایلی نظیر حجاب نمیشه اجبار وجود داشته باشد از این جهت است که هرگز کسی نمی‌ تونه این الزام را به شرع و دین نسبت بده. البته در حکومت اسلامی مراجع قانونگذار یک ضرورت دینی و در عین حال اجتماعی رو می‌تونند در قالب قانون قرار بدند که در این صورت یک حکم شرعی تبدیل به قانون می‌شه، و علاوه بر وجوب شرعی، وجوب حقوقی هم پیدا می‌کنه. در مورد حجاب نیز چنینه ؛ یعنی حجاب یک ضرورت دینی است که از نظر قانون هم لازم الاجرا است لذا باید گفت حجاب از نظر قانون باید اجرا شود ولی نمی‌توان اجبار آن را به دین نسبت داد و گفت از نظر دینی اجباره و هرگز نمی‌توان در اون تغییر و تحولی ایجاد کرد بلکه قانونگذار در صورت تشخیص می‌تونه در آن قانون تجدید نظر کرده یا قانون دیگری وضع کنه. و نیز اگر از نظر قانونی وجوب و الزام پیدا کنه. چنانچه کسی آن را نقد کنه ، قانون را نقد کرده و این دیگر نقد شریعت و نقد دین نیست وقتی از حجاب اجباری سخن می‌گییم، یعنی تمام زنان اعم از مسلمان و غیرمسلمان، مجبورند محجبه باشند و در انتخاب غیر آن، اختیاری ندارند و این اجبار خشونت دینی و اعتبار قایل نبودن برای کرامت و اختیار انسانی را به همراه داره در حالی که اساساً دعوت دین و هدایت الهی، حول محور اختیار انسان‌ها است و هرگز نمی‌تونیم از دین سخن بگیم، در حالی که انسان‌ها را موجوداتی مجبور و غیرمختار بدونیم. از این رو «حجاب اجباری» در حقیقت حاوی نفی اختیار انسانه. حکم اسلام (در مورد حجاب) این است که واجبه اما مجبوری نیست، مثل نماز که واجب است و نباید اجباری باشد. سلام علیکم همانگونه که فرمودید اصل این است که هر انسانی با طوع و رغبت و اختیار خویش،احکام دینی را انجام دهد، و از این راه به اهداف متعالی دین نزدیک شود. پرسش این است اگر برخی از افراد آشکارا در جامعه نسبت به احکام دین پایبندی نشان ندادند و از حدود الهی تجاوز کردند و حرمت احکام دین را شکستند و با این کار خود قبح گناه را در فضای جامعه از بین بردند، آیا در متن دین برای تنبیه آنها احکامی آمده است یا نه؟ حدود و تعزیرات در فقه و شریعت همان تنبیهات شرعی است برای پاسداشت احکام دین و سالم سازی فضای عمومی جامعه از آلودگی به گناه و نافرمانی خدا. از این گذشته در فقه اسلامی آمده است امر به معروف و نهی از منکر دارای مراتبی است و مرتبه بالای آن برخورد فیزیکی و تنبیهی است که حکومت عهده دار آن است. همه اینها جزء احکام دینی است. https://eitaa.com/darseostadnikzad
662.7K
پاسخ اسناد نیکزاد به دو پرسش درباره غیر مسلمان: ۱-آیا ممکن است به جهنم نرود؟ ۲-آیا ممکن است به بهشت برود؟ 🆑 @darseostadnikzad
690.4K
بیان استاد نیکزاد دراینکه: چه دلیلی وجود دارد که دیگران را لعن کنیم؟ 🆑 @darseostadnikzad
998.3K
بیان استاد آیت الله نیکزاد: چگونه سوره کوچکی مانند سوره کوثر معجزه است؟ 🆑 @darseostadnikzad
479.1K
بیان استاد آیت الله نیکزاد در قاعده فقهی وقایه در مضاربه 🆑 @darseostadnikzad
باسمه تعالی پاسخ به شبهه دکتر سروش در باره آیه ۵۹ سوره اسراء آیه این است : «وَمَا مَنَعَنَا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَنْ كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ ۚ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا ۚ وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفًا»( مائده/۵۹) یعنی و ما را از فرستادن آیات و معجزات (دلخواه آنان) جز تکذیب پیشینیان چیزی مانع نبود، و به ثمود (قوم صالح) آن ناقه را که آیتی روشن بود بدادیم، اما درباره آن ظلم کردند (و ناقه را پی نمودند)، و ما معجزات و آیات را جز برای ترساندن نمی‌فرستیم. آقای دکتر سروش این آیه را این گونه معنا کرده است که چون پیشینیان معجزات الهی را تکذیب می‌کردند همین برای خداوند تجربه شد که دیگر معجزاتی برای بشر نفرستد. به دنبال آن گفته‌اند که ممکن است دلیل ختم نبوت هم چنین چیزی باشد یعنی خداوند چنین تجربه‌ای به دست آورد که که با فرستادن پیامبر نه تنها اختلافات بشر کم نمی‌شود بلکه بیشتر هم می‌شود، هر پیامبری که می آمد اختلاف جدیدی پیدا می شد به همین خاطر خداوند تصمیم گرفت که دیگر پیامبری نفرستد و مردم را به حال خود واگذارد. پاسخ اولا ایشان در این کلیپ به صراحت اعتراف می کند که قرآن کریم کلام و وحی الهی است در حالی که در مقاله اسلام، وحی و نبوت به صراحت بارها گفته است که قرآن کلام خدا نیست بلکه تراوشات فکری خود پیامبر ص بوده است . ثانیا تعبیر به کسب تجربه برای خداوند تعبیر درستی نیست چون کسب تجربه به معنای افزایش اطلاعات جدید است که قبلاً دارای آن نبوده است و چنین چیزی در مورد خداوند روا نیست. جا دارد در این موارد از مفهوم اتمام حجت استفاده شود یعنی با توجه به اینکه پیشینیان بهره مثبتی از معجزات الهی نبرده اند دیگر ضرورتی برای ارسال معجزات نبوده است. ثالثا معنای آیه آن گونه که غالب مفسران گفته اند این نیست که اراده خداوند بر این تعلق گرفته است که از دادن معجزه به پیامبران دریغ کند، چنین چیزی معقول نیست زیرا معجزه سند حقانیت پیامبران است. ظاهراً همان گونه که بسیاری از مفسران گفته اند و پاره ای از روایات هم آنرا تأیید می کند این است که اراده خداوند در مورد پیامبر اکرم ص بر این تعلق گرفته است از آوردن معجزه اقتراحی و پیشنهادی مردم مانند درخواست آوردن شتر از درون کوه از جانب قوم ثمود امتناع کند زیرا در صورت اجابت این گونه درخواست ها اگر با انکار و تکذیب مردم همراه شد عذاب استیصال نازل خواهد شد. چنان که بر قوم ثمود چنین شد و چنان که خداوند در برابر درخواست مائده آسمانی از جانب حواریون حضرت عیسی ع فرمود با نازل شدن مائده اگر آن را انکار کردند عذاب سخت و بی مانند بر أنها نازل خواهد شد. .«قَالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ ۖ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَابًا لَا أُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِينَ»(۱۱۵/ مائده) در مورد امت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اراده خدا بر امهال و ابتلای آنها تعلق گرفته است نه عذاب استیصال. رابعا چگونه می‌توان گفت که خداوند تصمیم گرفته است برای امت پیامبر اکرم ص معجزه‌ای ارسال نکند در حالی که خود قرآن کریم معجزه الهی است و برخی از معجزات دیگر پیامبر ص مانند شق القمر و غیب گویی های او و امدادهای غیبی برای او در آن آمده است. خامسا آنچه که در مورد دلیل خاتمیت بیان کرده است سخنی باطل و بی اساس است. فلسفه خاتمیت چیز دیگری است که در جای خود بیان شده است. عجیب این است این سخن او با تحلیل خود او نیز از خاتمیت در جاهای دیگر تنافی دارد. نیکزاد https://eitaa.com/darseostadnikzad
مباحثه و گفتگوی (نوشتاری) درباره گفته دکتر سروش پیرامون تجربه کردن
سلام بزرگوار جناب استاد نکیزاد ضمن تشکر و سپاس از مجاهدت علمی حضرت که شاهد نگاره های آموزنده و علمی در گروه های که حضور داریم هستیم لکن باید به عرض برسانم که سخن جناب سروش در این مقام آنگونه نیست که حضرت استاد برداشت فرموده است زیرا مراد از تجربه کرد در سخن وی به معنای کسب علم نیست بلکه علم بعد از علم است که در علم کلام از تعبیر به علم فعلی شده است و در قرآن نیز آیاتی بر این علم دلالت دارد مانند ثُمَّ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِنَعۡلَمَ أَيُّ ٱلۡحِزۡبَيۡنِ أَحۡصَىٰ لِمَا لَبِثُوٓاْ أَمَدٗا / ۱۲ کهف و مانند وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِي كُنتَ عَلَيۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن يَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِۚ وَإِن كَانَتۡ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۗ وَمَا كَانَ ٱللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَٰنَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِيمٞ /۱۴۳ بقره بنابر این در این آیات لنعلم یعنی می خواهد در عمل هم بداند گرچه قبل از عمل هم می داند همچنین نفی معجزه به معنای مطلق نیست نفی کثرت است غرض فرق بین امت اسلامی و انسان عصر رسالت خاتم الانبیا صلوات الله علیه و آله است با مردمان پیشین است که پیامبران ع در آن تاریخ پی در پی برای آنان معجزه می آوردند بازهم باورشان اندک بود چون توان فهم فرق بین حقیقت و سحر را نداشتند و بیشتر حس گرا و تجربه گرا بودند اما انسان عصر رسالت خاتم ص به عقلانیت لازم رسیده اگر کسی بخواهد می تواند بفهمد البته لذا می بینم پیروی از عالمان در عصر کنونی بیشتر از انبیای الهی سلام الله علیهم است که چه رنج ها بردند ولی بعد از قرن‌ها تبلیغ و دعوت به اندازه یک عالم به نام شیخ زکزاکی معاصر ما نیست و مرید و پیرو چندانی نداشتند لذا به نظر می رسد ظاهرا مناقشه حضرت عالی وارد نیست والله عالم بالصواب.
سلام علیکم با تشکر از مراحم حضرتعالی به نظر می رسد کسب تجربه از افعال پیشین مفهوما با علم فعلی متفاوت است علم فعلی به معنای تحقق بخشی به علم پیشین و یا عینیت بخشی به معلوم است نه کسب تجربه از عملکردهای پیشین. آنچه در سخن آقای دکتر سروش بوده است دومی بوده است. ایشان گفته است چون پیشینیان معجزات الهی را تکذیب کردند خداوند با این تجربه از ارسال معجزات امتناع کرده است. در مورد نکته دوم که فرمودید پیامبران پیشین معجزات فراوانی می‌آوردند ولی به دلیل اینکه مردم آن دوران در طفولیت فکری به سر می‌بردند و قدرت تشخیص معجزه از سحر و جادو را نداشتند فلذا انکار می‌کردند برخلاف مردم دوره خاتمیت که به دلیل رشد عقلی می توانند حقیقت را بدون نیاز به معجزه بفهمند، باید عرض کنم این فرموده حضرتعالی هم با مفاد آیه مزبور و هم با سخن آقای دکتر سروش مغایر است، مفاد آیه این نیست که چون پیشینیان قدرت تشخیص معجزه را نداشتند انکار می‌کردند و امتناع خداوند از آوردن معجزه در دوره خاتمیت به دلیل رشد عقلی آنها بوده است بلکه ظاهر آیه این است که چون پیشینیان از سر جحد معجزات را تکذیب می کردند خداوند از ارسال معجزه امتناع کرده است. ضمنا مگر پیامبر اکرم ص کم معجزه داشته است. آنگونه که در روایات و تاریخ آمده است پیامبر اکرم معجزات زیادی داشته است. همین امر نشان می دهد مراد و مفاد آیه همان چیزی است که حقیر با استناد به بسیاری از کتب تفسیر مانند المیزان بدان اشاره کرده ام. با التماس دعا https://eitaa.com/darseostadnikzad
3.93M
جهاد تبیین در نهضت عاشورا در بیانات استاد نیکزاد 🆑 @darseostadnikzad
باسمه تعالی نکته ای قرآنی از تفسیر شریف المیزان در قرآن آمده است: فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلَا يَتَسَاءَلُونَ(مؤمنون/۱۰۱) یعنی : پس آن‌گاه که نفخه صور قیامت دمیده شد دیگر نسب و خویشی در میانشان نماند و کسی از کس دیگر حال نپرسد. علامه طباطبایی در المیزان در ذیل این آیه در بحث روایی از کتاب مجمع البیان روایتی را از پیامبر اکرم ص نقل می‌کند که فرمود: کل حسب و نسب منقطع یوم القیامه الا حسبی و نسبی. بر اساس مضمون این روایت گویا عموم آیه بالا در مورد ذریه پیامبر اکرم ص تخصیص خورده است. علامه می فرماید:« سیاق الآیه کالآبی عن التخصیص» منظور ایشان این است که سیاق آیه به گونه ای است که قابل تخصیص نیست، روی این حساب این سوال مطرح می‌شود که پس چرا در روایت بالا این عموم قرآن در مورد حسب و نسب پیامبر اکرم ص تخصیص خورده است؟ پاسخی که معظم له به این پرسش می‌دهد دو نکته است: الف : کأن الروایه عن طریق الجماعه .... یعنی اصل این روایت از طریق اهل سنت نقل شده است نه از طریق خاصه، علامه به دنبال آن از در منثور سیوطی اصل این روایت را به چند طریق نقل می کند. ب : لعل من آثار نسبه صلی الله علیه و آله و سلم أن یوفق ذریته من صالح العمل بنا ینتفع به یوم القیامه. یعنی شاید از آثار حسب و نسب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این است که خداوند ذریه و نسل او را برای انجام عمل صالح که در قیامت از آن منتفع شود توفیق می‌دهد. مرحوم علامه با این مطلب در صدد بیان این نکته است که درست است که خداوند برای حسب و نسب پیامبر ص حساب ویژه‌ای قائل شده است اما این امر باعث تخصیص آیه بالا نیست یعنی اینگونه نیست که شخص با نداشتن لیاقت و دارا نبودن عملکردهای نیکو، صرفاً با رانت انتساب به پیامبر اکرم ص در روز قیامت، مورد ارفاق ویژه قرار گیرد، بلکه خداوند به احترام پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در همین دنیا به ذریه او توفیقات خاصی برای انجام عمل صالح می‌دهد که در قیامت از آنها منتفع می‌گردد. با این بیان آیه کریمه بالا که ناظر به صحنه قیامت است تخصیص نخورده است. نیکزاد https://eitaa.com/darseostadnikzad
بسمه تعالی پرسش مهم قرآنی در قرآن کریم آمده است: « أفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ»(مؤمنون/۱۱۵) فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ۖ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ( مؤمنون/۱۱۶) از آیه اول استفاده می‌شود که حیات دنیوی منهای حیات اخروی، عبث و بیهوده است. و از آیه دوم استفاده می شود نسبت دادن این عبث به خداوند با اوصاف و اسماء موجود در آیه ناسازگار است، به تعبیر دیگر در شأن خدای با این اوصاف نیست. پرسش جدی این است که چرا حیات دنیوی منهای حیات اخروی عبث و بیهود است؟ و چرا این انتساب در شأن خداوند نیست؟ پاسخ مرحوم علامه طباطبایی هرچند در ذیل این دو آیه بیاناتی دارند ولی به نظر حقیر چندان روشنگر و رسا نیست بیان ایشان در تفسیر سوره نبأ روشن تر و رساتر است. بیان ایشان در آنجا این است: تقریر الحجه:إن العالم المشهود...والنظام الجاری فیه و التدبیر المتقن الدقیق لأمورها من المحال أن يکون لعبا باطلا لاغایة لها ثابتة باقیة فمن الضروری أن یستعقب هذاالنظام المتحول المتغیر الداثر الی عالم ذی نظام ثابت باق، و أن یظهر فیه أثر الصلاح الذی تدعو إلیه الفطرةالإنسانیة والفساد الذی تردع عنه، و لم یظهر فی هذاالعالم المشهود اعنی سعادة المتقین و شقاءالمفسدین ، و من المحال أن یودع الله الفطرة دعوة غريزية أو ردعا غريزيا بالنسبة الي ما لا أثر له في الخارج و لاحظ له من الوقوع فهناك يوم يلقاه الأنسان و يجزي فيه علي عمله إن خيرا فخيرا و إن شرا فشرا .( المیزان، ج ۲۰ ، ص ۱۶۱ چاپ مدرسین) آنچه که از این عبارت می توان به دست آورد دو دلیل است : ۱- این عالم مشهود یکسره و دائماً در حال تغییر و تحول و دگرگونی و حدوث و زوال است چنین عالمی نمی تواند مقصود بالذات در آفرینش الهی باشد، به ناچار باید به دنبال این عالم، عالمی باشد که ویژگی‌های مقابل آن را داشته باشد یعنی عالمی که سراسر بقا و پایداری و دوام و ثبات است. ۲- در این عالم مشهود آثار و پیامدهای باورها و اعمال انسان ها چه خوب و درست و چه بد و نادرست، آنگونه که مناسب آنها است تجلی و تظاهر پیدا نمی‌کند، یعنی این عالم به گونه ای نیست که سعادت متقین و شقاوت مفسدین را آفتابی و آشکار کند، در حالی که فطرت انسانی خواهان عالمی است که دارای این ویژگی باشد یعنی عالمی که به صورت واضح و عیان، خوشبختی مومنان و متقیان و شقاوت و بدبختی مفسدان و ظالمان را به نمایش بگذارد. می‌دانیم که فطرت انسان که آفریده خدای حکیم و علیم است بیهوده و عبث نیست بنابراین مقتضای فطرت انسان، تحقق عالمی است که در ذات و طبیعت خود، متفاوت با این عالم باشد و سعادت و شقاوت انسان ها در آنجا به صورت آشکار تجلی پیدا کند. انتهی شهید مطهری در کتاب عدل الهی بیان خاصی دارد که قابل توجه است. بیان ایشان این است: همان گونه که جنین انسانی در رحم مادر دارای اعضا و جهازاتی است که تناسبی با نشئه جنینی ندارد ( مانند دست و پا و چشم و گوش و دستگاه گوارش و تنفس و ...) آفرینش این اعضا و جهازات در آن نشئه، با توجه به حکمت الهی، دلیل بر وجود نشئه دنیوی پس از تولد است که این اعضا و جهازات در آنجا کارایی دارد، به تعبیر بهتر اساساً این اعضا و جهازات برای آنجا ساخته شده اند. به همین نحو انسان‌ها در این عالم دنیا، دارای استعدادها و ظرفیت هایی برای شکوفایی و بالندگی شگفت انگیز و نیز امیال و خواست های بی پایان و جاودانه غریزی و فطری است که تناسبی با حیات محدود و فانی دنیوی ندارد، وجود این استعدادها و ظرفیت‌ها و امیال و خواسته‌ها با توجه به حکمت الهی در آفرینش انسان، خود بهترین دلیل بر بقای حیات انسان پس از مرگ در عالمی متناسب با آنهاست. همان گونه که با نبود حیات دنیوی پس از تولد، آن ساختار جنینی لغو و بیهوده است، با نبود حیات جاودانه اخروی، این ساختار باطنی انسان لغو و بیهوده خواهد بود. الحمدلله رب العالمین نیکزاد https://eitaa.com/darseostadnikzad
2.75M
پاسخ استاد نیکزاد به برخی از پرسش های دانشجویان درباره ولایت فقیه # انقلاب 🆑 @darseostadnikzad
3.09M
ادله تفصیل بین شبهات حکمیه و موضوعیه در حجیت استصحاب و نقد آن در بیان آیت الله نیکزاد 🆑 @darseostadnikzad
باسمه تعالی پاسخ به چند پرسش درباره اعجاز قرآن از جهت فصاحت و بلاغت: ۱- چگونه ممکن است در میان کلمات و جملات، جملاتی پیدا شود که از توان بشری خارج باشد در حالی که وضع الفاظ و کلمات برای معانی کاری است که از جانب بشر صورت گرفته است . یعنی واضع الفاظ و کلمات برای معانی خود بشر است . حال چگونه ممکن است چیزی که مخلوق و مصنوع بشر است به حدی برسد که از توان بشر خارج باشد. پاسخ علامه طباطبایی در المیزان هرچند وضع الفاظ برای معانی کار بشری است . اما می دانیم دو چیز است که ربطی به وضع الفاظ برای معانی ندارد یک : احاطه علمی شخص نسبت به حقایق و مسائلی که بیان می کند. دو: نحوه چینش و ترتیب و تنظیم کلمات و جملات که بستگی به همراه گوینده یا نویسنده دارد . یک حقیقت را می توان با جملات گوناگونی بیان کرد این که چه جمله ای انتخاب شود بستگی به احاطه علمی و توانمندی و هنر گوینده یا نویسنده دارد. برخی در این عرصه از توانایی برتری برخوردارند.خداوند کریم با توجه به احاطه علمی و برخورداری از توانمندی های فوق بشری خود برای رساندن مقاصد خویش از نوعی از جمله بندی ها و ترتیب و تنظیم کلمات استفاده کرده است که از حد و توان بشری خارج است. ۲- در موارد متعددی در قرآن کریم یک مطلب یا یک داستان با عبارات و جملات گوناگون بیان شده است سوال این است که کدام یک از این عبارات و حکایت ها جنبه اعجازی دارد با توجه به اینکه قاعدتاً در میان جمله پردازیها یک نوع ازجمله پردازی است که در اوج و قله قرار دارد و همان است که معجزه و فوق توان بشری است بنابراین جمله پردازی های دیگر نمی‌تواند معجزه باشد. پاسخ آن این است که چه اشکالی دارد که همه این جمله پردازیهای گوناگون معجزه باشند یعنی گزینش ها و تنظیم و ترتیب همه این جملات از حد و توان بشری خارج باشد اتفاقاً می توان گفت که خداوند برای نشان دادن توانمندی و هنرمندی خود در خلق جملات و عبارات فوق توان بشری از الفاظ و عبارات گوناگون استفاده کرده است که نشان دهد قدرت او در خلق جملات و عبارات فوق بشری محدود به یک نوع از جملات و عبارات نیست بلکه می تواند برای بیان یک حقیقت و یا حکایت هر اندازه که بخواهد از عبارات و جملاتی استفاده کند که از حد و توان بشری خارج است. ۳- بخشی از آیات قرآن را نقل قول ها تشکیل می‌دهد قاعدتاً این آیات نمی‌تواند از جهت لفظی معجزه باشند چون نقل قول دیگران است و معلوم عبارات آنها بشری است نه آسمانی. پاسخ آن این است که ممکن است خداوند بزرگ سخنان آنها را نقل به معنا کرده باشد یعنی هرچند اصل مطلب از دیگران است ولی الفاظ و عبارات از جانب خود خداوند است بنابر این می توان گفت همین الفاظ و عبارات هم معجزه است. شاهد بر این مطلب این است که در مواردی یک مطلب در چند جای قرآن با عبارات مختلف نقل قول شده است. و معلوم است که همه این نقل ها از جهت عبارات و الفاظ عین الفاظ و عبارات گوینده مطلب نیست. خلق این الفاظ و عبارات از جانب خداست. نیکزاد https://eitaa.com/darseostadnikzad
PTT-20220827-WA0015.opus
764K
توضیحی از استاد نیکزاد درباره قاعده فلسفی الذاتی لایعلل 🆑 @darseostadnikzad
آنا لله و انا الیه راجعون الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ ۙ يَقُولُونَ سَلَامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ با عرض تسلیت ارتحال ملکوتی عالم ربانی و فاضل متقی و شخصیت خدوم و تأثیرگذار حجه الاسلام و المسلمین حاج آقای مؤیدی خدمت خانواده و بازماندگان محترم و همه دوستان معظم له از خداوند متعال برای همه صبر جمیل و اجر جزیل و برای این عزیز به لقاءالله رسیده رفعت مقام و علو جایگاه و رتبه عند ملیک مقتدر را مسئلت دارم. غفرالله له و لنا و لجمیع المؤمنین و المؤمنات https://eitaa.com/darseostadnikzad
باسمه تعالی تفسیر قاعده « الذاتی لایعلل» منظور این است که چیزی را که ذاتی برای یک شی باشد چون و چرا در آن راه ندارد، یعنی این پرسش که چرا آن شیئ، واجد آن امر ذاتی شده است جا ندارد. زیرا معنای این پرسش این است که گویا آن شیئ، ممکن و محتمل بود که واجد آن امر ذاتی نشود، حال که واجد آن شده است می‌پرسیم که چه علتی باعث شد که واجد آن شده است در حالی که ذاتی هیچگاه از ذات جدا شدنی نیست یعنی احتمال و امکان انفکاک در آنجا وجود ندارد. این قاعده هم شامل ذاتی باب ایساغوتی می شود( یعنی جنس و فصل نسبت به نوع) و هم شامل ذاتی باب برهان می‌شود( یعنی هر عنوان و یا وصفی که لاینفک از ذات است چه جنس و فصل مانند حیوانیت و ناطقیت برای انسان و چه عرض لازم مانند زوجیت برای اربعه ) چون ذاتی باب برهان نیز از ذات قابل انفکاک نیست. مشخصا این سوال که چه علت و عاملی باعث این شده است که انسان حیوان و یا ناطق گردیده است جا ندارد چنانکه این سوال که چه علت و عاملی باعث این شده است که اربعه زوج گردیده است جا ندارد. به تعبیر دیگر در اتصاف ذات به ذاتی ( چه ذاتی باب ایساغوتی و چه ذاتی باب برهان )جعل تالیفی راه ندارد هرچند جعل بسیط راه دارد. نیکزاد https://eitaa.com/darseostadnikzad
باسمه تعالی پاسخ قاطع و کوبنده امام سجاد علیه السلام به تهدید ابن زیاد در دالاماره کوفه ابن زیاد در دار الاماره کوفه رو به امام سجاد ع کرد و پرسید: «تو کیستى؟» حضرت پاسخ داد: «من على بن الحسین هستم». ابن زیاد گفت: مگر على بن الحسین را خداوند در کربلا نکشت؟ امام(علیه السلام) فرمود: من برادرى به نام على بن الحسین(علی اکبر) داشتم که مردم او را به قتل رساندند. ابن زیاد گفت: نه، او را خدا کشت! امام چهارم با استفاده از آیه ۴۲ سوره زمر فرمود: «أللهُ یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا»؛ یعنی خداوند جانها را به هنگام مرگشان مى گیرد. ابن زیاد که از این جواب امام خشمگین شده بود، گفت: تو با جرأت و جسارت پاسخ مرا مى دهى؟! هنوز در تو، توانایى پاسخگویى به من وجود دارد؟ او را ببرید و گردن بزنید!! زینب کبرىعلیها السلام چون چنین دید، امام زین العابدین علیه السلام را در آغوش گرفت و خطاب به ابن زیاد فرمود: بس است؛ هر چه خواستى از خون ما بر زمین ریختى. سپس افزود: «وَاللهِ لا اُفارِقُهُ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ فَاقْتُلْنی مَعَهُ»؛ یعنی به خدا سوگند! از او جدا نخواهم شد، اگر مى خواهى او را بکشى، مرا نیز همراه او به قتل برسان. ابن زیاد به زینب و امام سجاد علیهما السلام نگاهى انداخت و گفت: «عَجَباً لِلرَّحِمِ»؛ یعنی شگفتا از این مهر خویشاوندى! سپس افزود: به خدا سوگند! گمان مى کنم این زن دوست دارد با برادرزاده اش کشته شود. از او (على بن الحسین) درگذرید که گمان مى کنم همین بیمارى براى درد و رنجش کافى است. سید بن طاووس در کتابش پس از نقل ماجراى فوق مى افزاید: امام سجادعلیه السلام رو به عمه اش کرد و فرمود: «عمه جان! تو آرام باش تا من با وى سخن بگویم». آنگاه رو به ابن زیاد کرد و فرمود: «أَبِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنی یَابْنَ زِیاد، أَما عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنا عادَهٌ وَ کَرامَتَنَا الشَّهادَهُ»؛ یعنی اى پسر زیاد! آیا مرا به قتل تهدید مى کنى؟ مگر نمى دانى که کشته شدن در راه خدا، عادت ما و شهادت، مایه کرامت و افتخار ماست؟. پس از این گفتگوها ابن زیاد که کاملا شکست خورده بود، دستور داد على بن الحسین و همراهانش را درخانه اى کنار مسجد اسکان دهند.
باسمه تعالی نقد و بررسی اصلی ترین تکیه گاه قول اعتباریت ماهیت تكيه‌گاه اصلی برهان اعتباریت ماهیت، قاعده معروفه: «الماهية من حيث هي ليست الا هي لاموجودة و لامعدومه» است. شايسته است قدري به نقد و تحليل اين قاعده بپردازيم. پرسش این است که منظور از اين قاعده چيست؟ آن‌چنان كه از تعبيرات برخي از فلاسفه متأخر برمي‌آيد، مقصود از اين قاعده اين است كه آنچه به حمل اولي بر ماهيت بار مي‌شود خود ماهيت است، نه چيز ديگر; زيرا ملاك حمل اولي اتحاد مفهومي است، و روشن است كه ميان ماهيت و هيچ مفهوم ديگري اتحاد برقرار نيست. از اين‌روي، نه به حمل اولي موجودیت بر آن بار مي‌شود و نه معدوميت. علامه طباطبایی ره در نهاية‌الحكمه  مي‌فرمايد: الماهية و هي مايقال فی جواب ما هو، لما كانت من حيث هي و بالنظر الي ذاتها لاتأبي ان تتصّف بأنها موجودة او معدومة، كانت في حدّ ذاتها لاموجودة و لا لاموجودة بمعني ان الموجود و اللاموجود ليس شيء منهما مأخوذاً في حد ذاتها بأن تكون عينها او جزءها و ان كانت لاتخلو عن الاتصاف باحدهما في نفس الامر بنحو الاتصاف بصفة خارجة عن الذات. و بعبارة اخري: الماهية بحسب الحمل الاولي ليست بموجودة و لا لاموجودة و ان كانت بحسب الحمل الشايع إما موجودة و إما لاموجودة.( نهایه الحکمه، ۷۲) در تعليقه بر نهاية‌الحكمه استاد مصباح ره آمده است: والمفاهيم كالانسان و الحجر و الشجر لايحمل عليها بالحمل الاولي الا نفسها علي ما هو شأن الحمل الاولي و يسلب عنها كل مفهوم آخر بحسب هذا اللحاظ.( تعلیق،۱۰۴ و آموزش فلسفه،ص۸۲) اگر مراد از اين قاعده، چنين چيزي باشد، هيچ دلالتي بر اعتباريت ماهيت ندارد، زيرا اين ويژگي به مفاهيم ماهوي اختصاص ندارد، بلكه همه مفاهيم، اعم از ماهوي و فلسفي و منطقي، اين‌گونه‌اند يعني هر مفهومي به حمل اولي تنها خودش بر خودش قابل حمل است، و حمل وجود يا عدم بر آن، به حمل شايع است. مرحوم استاد مصباح به اين امر اشاره كرده‌اند: و قداستشكل بأن هذا الامر لايختص بالماهية فسائر المفاهيم ايضاً كذلك فكيف جعلوه من خواص الماهية؟( تعلیقه، ۱۰۴) علامه طباطبائي ره به اين مشكل توجه فرموده و در پاسخ آن گفته‌اند: ان هذا الحكم من خواص الماهية و انّما ينسب الي غيرها من المفاهيم بالعرض لما بينها من الاتحاد من جهة انتزاعها من الماهيات في الذهن.( پاورقی اسفار، ج۲، ۳). ولي در حقيقت همان گونه كه استاد مصباح گفته‌اند، اين توجيه افزون بر آنكه تكلف آشكار است، مخدوش نيز هست; زيرا معقولات فلسفي برگرفته از ماهيات نيستند.(تعلیقه، ۱۰۴). استاد مصباح يزدي قاعده مزبور را به گونه‌اي ديگر تفسير كرده‌اند. ايشان معتقدند عقل مي‌تواند براي مفهوم ماهيت، در وعاء اعتبار، مصداقي اعتبار كند، و آن را موضوع قضيه هليه بسيطه قرار دهد. ذهن مصداق اعتباري ماهيت را كه مربوط به ظرف اعتبار است، منفك از وجود و عدم مي‌بيند و به حمل شايع وجود را بر آن حمل مي‌كند. شاهد اين امر كه منظور از ماهيت در هليه بسيطه مصداق اعتباري ماهيت است نه مفهوم آن، اين است كه هليه بسيطه از نوع حمل شايع است، نه حمل اولي; يعني مصداق ماهيت، در خارج با وجود متحد است، نه مفهوم آن; و با عنايت به اينكه قبل از حمل محمول بر موضوع در حمل شايع، موضوع بايد داراي مصداق باشد، ماهيت قبل از حمل وجود بر آن بايد مصداقي داشته باشد كه اتصاف آن به وجود و عدم روا باشد. قطعاً چاره‌اي نيست جز اينكه اين مصداق اعتباري باشد نه حقيقي( همان، ۱۰۴) به نظر مي‌ رسد اين بيان نيز نمي‌تواند دليلي بر اعتباريت ماهيت باشد; زيرا هليه بسيطه به مواردي كه موضوع از مفاهيم ماهوي تشكيل شده باشد اختصاص ندارد و مي‌توان از مفاهيم فلسفي نيز هليه بسيطه تشكيل داد; مانند: الواجب موجود، المعلول موجود. تمام آنچه در باب مفاهيم ماهوي گفته شد، درباره مفاهيم فلسفي نيز جاري است. آيا مي‌توان به آن بيان، اعتباري بودن مفاهيم فلسفي را به همان معنا كه درباره مفاهيم ماهوي گفته شد، اثبات كرد؟ آن‌چنان كه از بيانات استاد مصباح برمي‌آيد، منظور از مصداق اعتباري ماهيت، همان حيثيت چيستي است كه ذهن براي شيء خارجي منظور مي‌كند و آن را غير ازحيثيت هستي شيء مي‌داند; با اينكه در خارج اين دو حيثيت با هم اتحاد دارند; و هليه بسيطه بيانگر اتحاد خارجي اين دو حيثيت است.( همان، ۶۰) این بيان، بي‌ترديد، به مفاهيم ماهوي اختصاص نداشته، در مفاهيم فلسفي نيز صادق است; در آنجا نيز حيثيت ملحوظ در ناحيه موضوع غير از حيثيت ملحوظ در ناحيه محمول است. مثلا در «المعلول موجود»، حيثيت معلوليت غير از حيثيت موجوديت است.