eitaa logo
داستان راستان
109 دنبال‌کننده
194 عکس
70 ویدیو
4 فایل
هر فیلم و عکسی، داستانی دارد و هر نگاهی می‌تواند داستانی متفاوت را حکایت کند؛ با داستان ما همراه شوید 👇🏻 https://eitaa.com/dastan7
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 نخستین کتاب فارسی چاپ شده در جهان،در کتابخانه دولتی مسکو نگهداری می شود. 💢 کتاب داستان مسیح ع نخستین کتاب فارسی چاپ شده در جهان است که به سال ۱۶۳۹ میلادی در شهر لیدن هلند به چاپ رسیده است و نسخه ای از این اثر در کتابخانه دولتی مسکو نگهداری می شود. 📌 این کتاب حدود هزار صفحه دارد و به زندگی حضرت عیسی و پطروس مقدس و بخشی تحت عنوان دستور زبان فارسی می پردازد. زبان فارسی در ان زمان، زبان رایج شبه قاره هند محسوب می شده و مبلغان و استعمارگران غربی به ناچار از این زبان برای رسیدن به مقاصد خود بهره می گرفته اند. 📌 نام اصلی کتاب آینه حق نما یا آینه قدوس است که به داستان مسیح نیز شهرت یافته است. 📌 نویسنده کتاب خاویر، یک مبلغ کاتولیک است که ابتدا آن را به زبان پرتغالی نوشت و سپس به دستور اکبر شاه به فارسی ترجمه شد و مستشرق هلندی لوییس دیدو آن را منتشر نمود. https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
خلبان های نابینا دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپيما امدند، زمانی که خلبان‌ها وارد هواپیما شدند زمزمه‌های توام با ترس وخنده در میان مسافران شروع شده و همه منتظر بودند، یک نفر از راه برسد و اعلام كند دوربین مخفی بوده است. اما در کمال تعجب و ترس آنها، هواپیما شروع به حرکت روی باند کرده و کم کم سرعت گرفت. هر لحظه بر ترس مسافران افزوده می‌شد چرا که می‌دیدند هواپیما با سرعت به سوی دریاچه کوچکی که در انتهای باند قرار دارد، می‌رود. هواپیما همچنان به مسیر خود ادامه می‌داد و چرخ‌های آن به لبه دریاچه رسیده بود که مسافران از ترس شروع به جیغ و فریاد کردند. در این لحظه هواپیما ناگهان از زمین برخاست و سپس همه چیز آرام آرام به حالت عادی بازگشته و آرامش در میان مسافران برقرار شد. یکی از خلبانا به دیگری گفت:« میترسم یکی از همین روزا مسافرها چندثانیه دیرتر شروع به جیغ زدن ‌کنند و ما نفهمیم کی باید از زمین بلند شیم، اونوقت کار همه‌مون تمومه !» شما اکنون و پس از خواندن این داستان کوتاه، با شیوه مدیریت در خیلی از جاها آشنا شدید! https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
‏اسم گذاشتن برای آرامستان‌ها در ایران یه ترکیب تکراری داره یه بهشت میذارن کنار اسم یکی از اهل بیت. ولی در تبریز شهردار وقت میره پیش استاد شهریار و بهش میگه به نظرتون اسم آرامستان شهر رو چی بگذاریم؟ شهریار میگه بذارید وادی خاموشان! شهردار قانع نمیشه ‏میره پیش آیت‌الله مجتهدی تبریزی و میگه من از استاد شهریار پرسیدم این اسم رو پیشنهاد دادند. آیت‌الله مجتهدی میگن: سلام من رو به استاد برسونید و بگید وادی رحمت رو صلاح میدونید؟ تا خاموشان از حالت سردی دربیاد. استاد شهریار و شهردار هم قبول می‌کنند. ‏اینطوری با کفایت یک شهردار دانا به اسم آقای وارسته، آرامستان تبریز یکی از قشنگ‌ترین و پرمفهوم‌ترین اسم‌ها رو پیدا میکنه: وادی رحمت ‏یعنی میخوام بگم آدم باکفایت اگه مسئول بشه حتی برای اسم گورستان شهر هم میره در خونه دوتا کارشناس! https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
2023_02_20_05_37_14_128kbs.mp3
11.07M
ی شنگول و منگول و حبه انگور را همه شنیدیم و بلدیم🤓 اما یک سوال دارم از این قصه ؛😎 بنظرتون چرا مامانِ شنگول و منگول و حبه ی انگور بهشون گفت درِ خونه را رو هیچکس باز نکنید تا برگردم؟!🤔 ممکنه بگید چون شاید گرگ پشتِ در باشه در را نباید باز کنن!🧐😕 آره خب، ولی...😏 https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
وقتی سفیر روم به کوفه آمده بود، برنامه پذیرایی کسانی که از خارج می آمدند به عهده حضرت امام حسن مجتبی(ع) بود، یعنی تا مدتی که می ماندند برای کارشان، مهمان ایشان بودند. موقعی که سفره را پهن کردند و خواستند خوراک بخورند، یک دفعه سفیر اظهار غصه و حسرتی کرد و گفت: من چیزی نمی خورم. امام حسن مجتبی(ع) فرمود:چرا نمی خوری؟ گفت:آقا، فقیری را دیده ام به یاد او افتادم، دلم برایش سوخت. دلم گرفته و نمی توانم چیزی بخورم، مگر این که شما از این خوراک برای او ببرید. فرمود:فقیر کجا و کیست؟ گفت:من شبی به مسجد رفتم، بعد از فارغ شدن از نماز (از این جا بفهمید که امیرالمؤمنین وضعش با بقیه مردم یکی بوده، تمیز داده نمی شد) دیدم عربی می خواست افطار کند، سفره ای داشت باز کرد، آرد جو مشت کرد در دهان ریخت، کوزه ای آب جلویش بود به من تعارف کرد گفت: تو هم بخور. من دیدم نمی توانم این خوراک را بخورم دلم برایش سوخت.حالا آقا شما اگر بشود از این خوراک برایش بفرستید. صدای گریه امام مجتبی(ع) بلند شد و فرمود:«او پدرم علی(ع) است، امیر المؤمنین است، خلیفه مسلمین است، این است خوراک او. برگرفته از کتاب علی علیه السلام و محرومان نویسنده : عباس عزیزی https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
10.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏سکانسی از قسمت آخر سریال ‎ که بچه از ماشین افتاد و پدرش تصیمیم گرفت که متوقف نشود بر گرفته از یک داستان واقعی است. داستان از این قرار است که یک خانواده ایزدی-عراقی بعد ورود داعش به سنجار و فرار مردم از شهر این خانواده هم 20 نفری سوار ماشین می شوند که داعش آنها را تعقیب می کند ‏و در این تعقیب و گریز دخترک کوچک خانواده "یوفا"از ماشین به بیرون می افتد و در اینجا بود که پدر "حیدر" یا با ایستادن، کل خانواده را فدای دخترک می کرد یا برعکس، که در آخر پدر با وجود مشاهده دست تکان های دخترک کوچکش تصمیمی سخت می گیرد که برای دخترش متوقف نشود ‏سرنوشت ایزدی های که به دست داعش می افتادن این بود که زنها به عنوان غنایم جنگ با کفار به فروش می رسیدند و مردان رو اعدام یا سر می بریدند. از سرنوشت یوفا تا کنون هیچ خبری به دست خانواده اش نرسیده است. https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
(زمانی که دعوت رسول الله صلی الله علیه وسلم هنوز آشکار نشده بود) مسلمانان براى خواندن نماز به درّه ها و کوهها می رفتند و در خفاء و پنهانى نماز می خواندند. پس روزى همچنان که سعد بن ابى وقاص با جمعى از مسلمانان مشغول نماز بودند چند تن از مشرکان سر رسیدند، و بدانها که مشغول نماز بودند ناسزا گفته و بر این کارشان آنها را ملامت و عیبجوئى کردند. سخن دنباله پیدا کرد و کم کم کار به زد و خورد کشید پس سعد بن ابى وقاص با استخوان فک شترى که در آنجا افتاده بود به سر مردى از مشرکین زده و سرش را بشکست، و این نخستین خونى بود که بخاطر اسلام ریخته شد. السیرة النبویة، ابن هشام(متوفی 218) ترجمه: سید هاشم رسولی، تهران: انتشارات کتابچی، چاپ پنجم، 1375ش، ج1،ص 165. https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
در جنگ خیبر سپاه اسلام پیروز شد و بعد از کشتن سرکشان یهودیان خیبر برخی نیز به اسارت درآمدند. در میان اسیران، صفیه دختر حی بن اخطب معروف ترین دانشمند یهود نیز دیده می شد. بلال حبشی که مراقبت از اسرا را به عهده داشت، صفیه و زنی از همراهان او را از کنار کشته هایشان عبور داده و نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد. هنگامی که پیامبر از اینکه بلال مراعات حال آن دو زن را نکرده و از کنار کشته هایشان آورده است، ناراحت شد و به بلال فرمود: «انُزِعَتْ مِنْک الرَّحْمَةُ یا بِلالُ! حَیثُ تَمُرُّ بِامْرَأتَینِ عَلی قَتْلی رِجالِهِما»؛ ای بلال! آیا مهر و محبت از دل تو زدوده شده که دو زن را از کنار کشته های مردانشان عبور می دهی! این حرکت مهرجویانه پیامبر صلی الله علیه و آله موجب شد که آنان با آنکه از پیامبر صلی الله علیه و آله و لشکریانش ضربه دیده و شکست خورده بودند؛ کینه بر دل نگیرند و در مدت اندکی مهر پیامبر صلی الله علیه و آله در دل آنان افتاد و از پیروان راستین حضرتش گردند. بحارالانوار، ج 21، ص 5. https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
روستایی که در ایام نوروز کاملا ناپدید شد! ایرنا: به طور معمول در گمانه زنی های باستان شناسی و باستان شناختی هنگامی که کاوشگران به روستا یا شهری مدفون شده در تاریخ می رسند، با جمع آوری اشیاء و اجساد نوع مدفون شدن نقطه باستانی را بازسازی می کنند. اما در عصر معاصر و در دوران مدرن، روستای لبد در شهرستان کوهرنگ به یکباره ناپدید شد و زیر هزاران هزار خروار خاک در یک چشم به هم زدن برای همیشه تاریخ مدفون شد. رانش زمین در نوروز بیش از پانزده سال پیش در کوهرنگ چهارمحال وبختیاری یک روستا را برای همیشه بلعید و نشان داد انسان خاکی در برابر طبیعت همچنان ضعیف است. انگار همین دیروز بود که در شهرستان کوهرنگ طبیعت خروشید و 52 نفر از مردم روستای آبکار لبد را در یک شب بهاری در خاک فرو برد و زنان و مردان این روستا را در یک چشم برهم زدن در خواب ابدی فرو برد و اجساد آنان را در زیر هزاران هزار خروار خاک ناپدید کرد. گل های بهار در کوهرنگ تازه جوانه زده بودند و بلبلان بر شاخه ساران ترانه می خوانند و مینی بوس از شهرکرد عازم کوهرنگ بود و حبیب در فکر این بود که وقتی به خانه رسید چگونه نوروز را به پدر و مادرش تبریک بگوید. حبیب چند روزی مرخصی گرفته بود و برای خواهران کوچک خویش از شهر سوغات خریده بود تا به عنوان عیدانه ای به آنها داده باشد و در این اندیشه بود که در ایام چند روز مرخصی خود و تعطیلات نوروزی کمک حال پدر پیر خود باشد و گوسفندها را برای چرا به دامنه لبد ببرد. خودرو کم کم به روستای محل سکونت خانواده حبیب نزدیک می شد و خستگی جاده های پیچ در پیچ و گردنه های دور را حبیب به شوق دیدار به فراموشی می سپرد که صدای راننده حبیب را به خود آورد. حبیب نزدیکی های روستا پیاده شد و ساک بزرگ سفر را روی شانه انداخت تا بقیه راه را تا مقصد نهایی که منزل پدری اش بود با پای پیاده طی کند، هرچه که می دانست لباس هایش گلی خواهد شد. باد صبحگاهان بهاری گونه های حبیب را نوازش می داد و حبیب سرشار از حس دیدار پدر و مادر خانواده در خود گم شده بود، که صدای شیون های بلند در دل دره ها طنین انداز شد و حبیب مات و مبهوت خشکش زد و از هوش رفت. روستای آبکار لبد در فروردین ماه سال 1377 دریک شب بارانی بهار زیرآوار کوه برای همیشه مدفون شد و هرگز کسی از ساکنان مانده در خانه های آن روستا خبر دار نشد. در آن حادثه تاریخی 52 نفر از اهالی روستای لبد شهرستان کوهرنگ در زیر هزاران هزار تن خاک مدفون شدند و تنها از کل اهالی این روستا 13 نفر که در آن شب در روستا نبودند زنده ماندند و حادثه ریزش و رانش کوه و مدفون شدن روستا ی لبد نیز از طریق روستاهای اطراف اعلام شد. در سال 71 برای اهالی روستای لبد یک سایت و شهرک برای اسکان در نظرگرفته شده بود که آنان اسکان در این شهرک نپذیرفتند. زمین لغزش یا رانش زمین، اژدهایی خفته و خاموش در دل خاک است که به یک چشم به هم زدن درست مثل زلزله بیدار می شود و هم چیز را ویران می کند و حتی رد پایی از خود به جایی نخواهد گذاشت. پدیده زمین لغزش براثر دخالت های مستقیم انسان و تاثیرگذاری بر فعل و انفعالات زمین رخ می دهد و اثرات بسیار جبران ناپذیری را نیز برجای خواهد داشت. زمین لغزش به حرکت توده ای مواد تشکیل دهنده زمین از یک شیب به سمت پایین اطلاق می شود که به ناپایداری شیب نیز معروف است و عمده زمین لغزشها نیز درحاشیه راهها و مناطق شیب دار رخ می دهد. میزان خسارات ناشی از وقوع زمین لغزش در ایران بیش از 127 هزار میلیارد ریال است و این میزان خسارات با ثبت چهار هزار و 900 مورد انواع زمین لغزش در مناطق مختلف کشور رخ داده و وقوع زمین لغزش در کشور سالانه به صورت مستقیم و غیرمستقیم 500 میلیارد ریال خسارت وارد می کند. در لبد شهرستان کوهرنگ همه سال در نوروز دو تا سه نفر از بازماندگان آن حادثه شوم، به نزدیکی روستا می آیند و در آستانه کوه یاد فراموش شدگان لبد را برای همیشه گرامی می دارند. https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec
‏تو یکی از روستاهای جنوب ژاپن به اسم «ناگورو» اتفاق جالب و عجیبی در جریانه... موضوع از اونجا شروع میشه که این خانم Ayano Tsukimi ۶۵ ساله وقتی بعد از ۱۱ سال به روستا برمیگرده تا از پدر ۸۵ سالش مواظبت کنه، میبینه همه اهالی روستا یا فوت کردن یا از روستا مهاجرت کردن و از کل روستا ‏فقط ۳۵ نفر باقی موندن. اون تصمیم گرفت کشاورزی کنه که دید کلاغها محصولاتش رو خراب میکنن، در نتیجه تصمیم گرفت برای اوقات بیکاری و برای مواظبت از محصولاتش، عروسک تموم ساکنین سابق روستا رو بسازه. ‏از پدرش شروع کرد و الان حدود ۱۰ سال از این تصمیم گذشته، صدها عروسک در تمام روستا و محلهای اطراف روستا پراکنده شدن. هر عروسک حالت متفاوتی داره، بعضیا میخندن،بعضیا دارن حرف میزنن ،بعضیا خوابن و... هر کدوم هم در محلی قرار داده شدن که یاد و خاطره‌ی اون شخص رو زنده نگهدارن. ‏اونا همه جا هستن، سر کلاس ،تو ایستگاه راه آهن ،توی بازارها، روی نیمکت پارک و... خانم آیانو خودش یکی یکی می‌تونه عروسکها رو معرفی کنه: این خانم میومد با ما حرف میزد و پیش ما چای میخورد... این پیرمرد گاهی برامون قصه می‌گفت و... ‏به لطف ایشون محل زندگیشون الان مورد توجه توریستها قرار گرفته و خودشون هم کارگاه آموزشی ساخت عروسک برای علاقمندان رو برگذار میکنن. چه تلنگر عجیبی... اطرافیانمون قراره ما رو چجوری یادشون بمونه؟ اصلا قراره ما رو یادشون بمونه؟! https://eitaa.com/joinchat/1175257149C6c3dbec8ec