eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچکس به دل من نمیشینه... 👇عضوشوید 👇 ‌╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ انتشارش با شما 🔄
🔴 و قتل یک زن⁉️ ✍️ مصطفی امیری ▪️در راویتی از کتاب معتبر به ویژگی خاص و منحصربفرد از سفیانی اشاره شده که بسیار تامل‌برانگیز و در عین حال مهم است. ▪️خباثت باطن سفیانی به حدی است که «اُم‌ولد» خویش را به قتل می‌رساند: ▪️«إِنَّكَ لَوْ رَأَيْتَ السُّفْيَانِيَّ لَرَأَيْتَ أَخْبَثَ النَّاسِ أَشْقَرَ أَحْمَرَ أَزْرَقَ يَقُولُ يَا رَبِّ ثَأْرِي ثَأْرِي ثُمَّ النَّارَ وَ قَدْ بَلَغَ مِنْ خُبْثِهِ أَنَّهُ يَدْفِنُ أُمَّ وَلَدٍ لَهُ وَ هِيَ حَيَّةٌ مَخَافَةَ أَنْ تَدُلَّ عَلَيْه»[1] ▪️معنای «ام ولد» در لغت عربی و فقه و حدیث چیست⁉️ آیا همیشه به معنای کنیز است⁉️ یا معنای دیگری هم دارد⁉️ ▪️ام ولد گاهی به همسر اطلاق می‌شود: «امُّهُ امُّ وَلَد»[2] ▪️گاهی به کنیزی که شخص از او دارای فرزند می‌شود و دیگر کنیز محسوب نمی‌شود و دارای رتبه پَست و پایین نیست بلکه مادرِ فرزند آن شخص می‌شود و به مقام و رتبه و منزلت می‌رسد[3] ▪️در بدو امر معنای حدیث فوق چنین است: سفیانی به اندازه خبيث است كه يكى از كنيزانش را كه از او فرزند دارد، زنده به گور مى‌‏كند، مبادا كه جايش را نشان دهد و او را لو بدهد[4] ▪️سوال این است: در دوران قبل ظهور اصولاً آیا کنیزی وجود دارد⁉️ یا با نگاه هرمنوتیکی و قواعد فهم آیا معنای دیگری هم دارد⁉️ از جمله ام ولد آیا به معشوقه و زنی که شخص با وی رابطه جنسی از راه زنا داشته هم اطلاق می‌شود⁉️ زیرا اگر همسر واقعی او باشد، می‌توانست تعبیر به «زوجته» گردد‌. ▪️لازم به ذکر است، زبان روایات مهدویت در بیان اسامی شخصیت های ظهور، نمادین، رمزآلود و حاکی از حقایق و واقعیاتی است. در واقع احادیث نشانه‌های ظهور از نظر محتوا و مفهوم، معطوف به آینده و از نظر متن و واژگان، منطبق با گذشته می‌باشد. به بیان دیگر «متن» روایات نشانه‌های ظهور، متعلق به فضای فکری مخاطبان عصر حضور معصومین در صدر اسلام، اما «محتوا و پیام»، متعلق به مخاطبان عصر وقوع حدیث در حوادث قبل ظهور است.[5] ▪️از این‌رو بهتر است به همین اکتفا شود: «سفیانی، زنی را به قتل می‌رساند». البته انتساب این قتل به او، مخفی نمی‌ماند و یا حداقل سفیانی در مظان اتهام به قتل قرار می‌گیرد. ✅ پی‌نوشت: 1. صدوق، کمال‌الدین، ج۲، ص۶۵۱. 2. کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۶. مفید، الإرشاد، ج۲، ص۳۳۹. 3. ویکی شیعه، مدخل ام ولد‌. 4. ری‌شهری، دانشنامه امام مهدی، ج۸، ص۷۵. 5. الهی‌نژاد، «نمادگرایی در نشانه‌های ظهور»، فصلنامه مشرق موعود، ش۳۸، ص۲۵. ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی 💗 قسمت 158 وقتی منتظری ،زمان هر ثانیه یک ساعت میگذره ولی حالا که انتظار
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی 💗 قسمت159 با صدای زنگ اذان گوشیم چشمامو به زور باز کردم چشمام هنوز سنگین بود و میدونستم به خاطر تاثیر قرص خوابه بلند شدمو از اتاق بیرون رفتم بعد از وضو گرفتن به اتاقم برگشتم و سجاده مو پهن کردم با دیدن سجاده یاد نماز های دونفره مون افتادم با خوندن نماز صبح لباسمو پوشیدمو منتظر شدم تا هوا روشن بشه بعد از روشن شدن هوا کیفمو برداشتمو آروم از اتاق خارج شدم در ورودی که قفل بود آروم باز کردمو کفشمو پوشیدمو از خونه خارج شدم تقریبا یه ساعتی توی خیابونا میچرخیدم ساعت ۱۰ میبایست میرفتم دادگاه یه دربست گرفتم و رفتم سمت تپه نور الشهدا نیاز به آرامش داشتم آرامشی که این مدت جایش را به طوفان داده بود بعد از یه ساعت رسیدیم از ماشین پیاده شدمو به اطراف نگاه کردم جمعیت زیاد نبودن ،شاید به خاطر اینکه وسط هفته بود از پله ها بالا رفتم مثل همیشه وسطهای راه نشستم و نفس تازه کردم و دوباره به راهم ادامه دادم بعد از رسیدن به سمت مزار شهدا رفتم کنار شهدا نشستم انگار منتظر یه تلنگری بودم تا اشکهام جاری بشه حساب زمان از دستم رفته بود به ساعتم نگاه کردم ساعت از ۱۰ گذشته بود یه دفعه یه صدایی از پشت سرم شنیدم میدونستم که تو هم میای اینجا! برگشتم نگاهش کردم باورم نمیشد علی رو به روی من بود انگار داشتم خواب میدیدم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی 💗 قسمت159 با صدای زنگ اذان گوشیم چشمامو به زور باز کردم چشمام هنوز سنگی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت ۱۶۰ رومو ازش گرفتم و به شهدا نگاه کردم نزدیکم شد... علی: آیه حلالم کن ! من هر کاری که کردم فقط به خاطر تو و آینده ات بود! آیه این چند روزی که بدون تو گذشت فهمیدم بدون تو نمیتونم زندگی کنم .. سرمو بلند کردمو نگاهش کردم اشک تو چشماش حلقه زده بود:آخه بی معرفت تو که نمیتونی بدون من زندگی کنی چه طور همچین تصمیم احمقانه ای گرفتی؟ با حرفم خنده اش گرفت _به چی میخندی؟ علی: هر موقع جدی و عصبانی میشی بامزه میشی با حرف علی خودمم خندم گرفت انگار دلخوری هام از علی همه از ذهنم پاک شده بودن احساس میکردم همه ی اینها به حرمت این شهدا بود علی: زیارت عاشورا خوندی؟ _نه ،بدون تو نمیتونستم بخونم علی: خوب بسم الله...شروع کنیم بعد از تمام شدن زیارت عاشورا رفتیم گوشه ای از محوطه نشستیم _راستی علی، حاج اکبر فردا میخواد همراه کاروانش به سمت کربلا بره علی: میدونم ،چون باهام تماس گرفت ،ماجرای من و تو رو هم گفت ،گفته بود تو جواب تلفنش رو ندادی ،واسه همین با من تماس گرفت _اره ،اصلا نمیدونستم چی باید بگم ،حالا هم که انگار قسمت نیست علی: کی گفته قسمت نیست؟ اتفاقا به حاج اکبر گفتم که فردا رأس ساعت ۷ صبح دفتریم با ذوق و شوق به علی نگاه کردم: جان آیه راست میگی؟ یعنی ما هم میریم ؟ علی: اره راست میگم ،الانم بریم خونه وسیله هامونو آماده کنیم واسه سفر اصلا باورم‌نمیشد ،یعنی آقا طلبید ما رو ،یعنی لیاقت این سفر و داریم ...خدایا شکرت... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 قسمت ۱۶۰ رومو ازش گرفتم و به شهدا نگاه کردم نزدیکم شد... علی: آیه حلال
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗گامهای عاشقی💗 علی: آیه زود باش الان دهمین باره که حاج اکبر زنگ میزنه _چیکار کنم خوب ،هر کاری میکنم مقنعه ام روسرم خوب نمی ایسته... علی : عزیزم ،الان یه اتوبوس منتظر من و تو هستن ،امروز اربعینه و حرم خیلی شلوغه _چشم چشم ،تمام شد ،من آماده ام بریم سوار آسانسور شدیم و رفتیم سمت لابی هتل حاج اکبر منتظر روی مبل نشسته بود با دیدنمون کمی اخم کرد و چیزی نگفت اومد سمت من و دسته ویلچر و گرفت و با هم حرکت کردیم جمعیت زیادی اومده بودن یه گوشه از بین الحرمین نشستیم حاج اکبر هم شروع کرد به روضه خوندن.... غریبی، بی‌کسی، منزل به منزل خبر دارد ز حالم چوب محمل چهل روز است در سوز و گدازم فقط خاکستری جا مانده از دل چه بارانی دو چشم آسمان است چه طوفانی دل این کاروان است کنار قبر سالار شهیدان همه جمعند و زینب روضه ‌خوان است  شبیه آتش است این اشک خاموش که می‌ بارد ز چشمان عزاپوش رباب است این که با لالایی خود کنار خیمه‌ ها رفته ست از هوش با خوندن روضه حاج اکبر اشکهامو جاری شد علی هم آروم آروم زمزمه میکرد... زینب رسیده از سفر برخیز ارباب با کاروانی خون جگر، برخیز ارباب برگشته ام از شام و کوفه، قد خمیده آورده ام صدها خبر، برخیز ارباب شد مقتدای کوفی و شامی سقیفه می سوخت خیمه مثل در، برخیز ارباب ای کاش تو هم در رکوع بخشیده بودی انگشترت شد درد سر، برخیز ارباب شد روزگارم تیره، وقتی کنج ویران مهمان ما شد تشت زر، برخیز ارباب یک جمله از غم های زینب، بشنو کافیست با شمر بودم همسفر، برخیز ارباب از دختر دردانه ات چیزی نپرسی!! جا مانده در وادی شر، برخیز ارباب در آرزوی دیدن موعود دارم چشمی به راه منتظر، برخیز ارباب علی زمزمه میکرد و اشک میریخت باورم نمیشد این روز رو ببینم ،منو علی در بین الحرمین با علی و حاج اکبر شروع کردیم به خوندن زیارت عاشورا خوندن زیارت عاشورا در بین الحرمین عجیب آتشی بر دل میزند .. بعدش سجده شکر بجا آوردیم گفتم رسید روزی که درسجده بگویم رسیدم کربلا الحمدلله... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 هر گم شده ای به عشق مایل نشود هر تکه کلام ساده ای دل نشود برخیز شهید دیگری پیدا کن حیف است که این ترانه کامل نشود! ✴پایان✴ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         🕊⃟ @DASTAN9 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شهریار زرشناس: روشن‌فکران قاجار هم می‌گفتند باید با دنیا تعامل کنیم! ♦️جریان روشن‌فکری غرب‌گرای ایرانی در زمان قاجار نیزهمین حرف‌هایی که این روزها برخی می‌زنند، ورد زبانشان بود که نباید با دنیا سر جنگ داشته باشیم بلکه باید تعامل کنیم؛ نتیجه این شد که در جنگ با روس‌ها و انگلیسی‌ها، بخش‌های مهمی از خاک ایران جدا شد. ╭┅────────────────┅╮ https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💫💫💫💫💫💫 💫💫💫💫💫💫 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw ╰┅────────────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا