✅تفاوت اعتقاد به ظهور با انتظار ظهور
✍ "نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که:میان "انتظار ظهور" و "اعتقاد به ظهور" تفاوت بسیاری وجود دارد.زیرا همه شیعیان بلکه بسیاری از ملت های دیگر جهان به ظهور مُصلحی که سرانجام سراسر جهان را پر از عدل و داد کند اعتقاد دارند،ولی همه آنانی که اعتقاد به این حقیقت دارند در انتظار تحقّق آن نیستند!
کسی منتظر ظهور امام زمان میباشد که علاوه بر اعتقاد،امید و انتظار درک آن زمان را نیز داشته باشد و بر اساس انتظار و امید،عمل نماید.تمام روایاتی که مسأله انتظار در آنها ستوده شده است بر لزوم امیدواری و امکان وقوع و درک ظهور امام عصر دلالت میکند"
📚 آیت الله سید مرتضی مجتهدی سیستانی؛مقدمه کتاب "صحیفه مهدیه"
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷💐❤️
حاملگی عجیب دخترم
من صاحب یه دختر شونزده ساله ام ک با همسرم روی تربیتش خیلی حساس بودیم. طوری ک هیچ جا امکان نداشت بدون من یا زنم بره و حتی مدرسه روهم خودمون میبردیم و میاوردیم. البته رو دوستاشم خیلی حساس بودیم و تومسیر مدرسه با یکی از دوستاش به نام مریم که دختر خیلی خوبی بود اشنا شدم. یه روز دخترم بهم گفت برای المپیاد علمی احتیاج داره ک با یکی درس بخونه و مریم رو بهم پیشنهاد داد. منم گفتم ک باشه ولی فقط تو خونه ی خودمون. از اون روز به بعد تقریبا مریم هرروز ساعت دو خونه ی ما بود و تا هشت شب درس میخوندن و اصلااز اتاق بیرون نمی اومدن. من و همسرمم از این موضوع راضی بودیم. تا اون روز تلخی که دخترم مریض شد و مجبور شدیم ک ببریمش دکتر ولی تلخ ترین خبر دنیا رو شنیدیم طوری که زنم از حال رفت. اره دخترم باردار شده بود و ضعف او بعلت مسمویت بارداری بوده. دنیا روی سرمان خراب شد چطور چنین چیزی ممکن بود او که به جز مدرسه جایی نمیرفت. هرچه در این مورد از او سوال میکردیم هیچ جوابی نمیداد و به ناچار برای پرس و جوی بیشتر به مدرسه رفتیم و مدیر مدرسه اطمینان خاطر داد ک در مدرسه هیچ اتفاقی نیفتاده. مات و مبهوت این اتفاق بودم ک در حیاط مدرسه مریم همکلاسی و دوست دخترم را دیدم. وقتی از او پرسیدم ک چرا دیگر برای درس خواندن با دخترم خانه ی ما نمی آید گفت که من تاحالا خانه ی شما نیامده ام... از شدت تعجب و شوکه شدن چشمانم سیاهی رفت چه اتفاقی در خانه ی من افتاده...مجبور شدم که ماجرا را به پلیس خبر بدم و بعد از تحقیقات مشخص شد که مریم برادری دو قلو دارد که خودش را به جای خواهرش جا میزده و به بهانه درس وارد حریم خصوصی خانه ما و اتاق دخترم شده و متاسفانه چنین اتفاقی تلخ برای خانواده ما بوجود آمد و پرونده برای طی مراحل قانونی به دادگاه فرستاده شد
🚨دخترخانمها مواظب باشید هیچ چیزی ارزش این و نداره پاکیت رو از دست بدی هیچ لذتی بهتر از ازدواج نیست هرچیزی قبل از اون اتفاق بیفته هوسه هوس پس فریب نخورید چون اولین و آخرین کسی که ضرر میکنه خود شما هستید نه پسرا چون اونا میرن دنبال نفر بعد ولی شما...... 🚨
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷💐❤️
داستانهای کوتاه و آموزنده
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 #دام شیطانی #قسمت ۲۸ 🎬 خلاصه ازمعینی خواستم تا نزدیکیهای آرایشگاه مامان برسون
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#دام_شیطانی ۲۹ 🎬
به محل مورد نظر رسیدیم.
وااای خدای من اینجا ازهمه نوع ادمی بود,محجبه,آزاد,پیر ,جوان وحتی نوجوان ,همه یک نوع ویژگی داشتند که متمایزشان کرده بود,بعضی ها هم برای شناخته نشدنشان ,نقابهای مختلف برصورتشون گذاشته بودند.
با چند نفر از شرکت کننده ها هم کلام شدم ومتوجه شدم اینجا اصلا ربطی به عرفان حلقه ندارد اما عرفان حلقه وسیله ای برای جذب بعضیا شده,چیزهایی میدیدم که بسیارمتاسف میشدم,یکی راازطریق اعتقادات مذهبی,یکی را ازطریق اعتقادات سیاسی ,یکی دیگر راازطریق حس وطن پرستانه شان جذب کرده بودند.
بعضی چهره ها را میشناختم از رتبه های کنکوربودند وجز نوابغ به حساب میامدند اما متاسفانه بایک برخورد متوجه میشدی در دام اعتیاد افتاده اند.
خیلی پریشان شدم,معینی هم رفته بود پیش اون کله گنده هاشون.
بالاخره سخنران جلسه شان که پیرمردی موسفید وچشم آبی,بود بالای سن رفت وشروع به صحبت کرد.
ابتدا فکرمیکردم مال کشور دیگریست اما وقتی با زبان سلیس فارسی صحبت کرد,شک کردم که خارجی باشه...
خیلی محتاطانه و زیرکانه صحبت میکرد...
سخنران شروع کرد..
به نام(ان سوف),خدایی که جهان را درچندین مرحله خلق کردانسان رادرکالبد آدمی بوجود آورد تا درنظم این جهان به اوکمک کند....
وااای بلا به دور اینجا از اشرف مخلوقات به همکار نعوذ بالله, خدا منصوب شدیم.
وشروع کرد به تشریح وتوضیح اهداف(برگزیدگان).
میگفت:ما قراراست کارهای بزرگ انجام دهیم ووظایف هرکس طبق تواناییهاش ,به صورت خصوصی, بهش ابلاغ میشه و انجمن برگزیدگان همه رابه دقت زیر نظر دارد,واز مابین همه ی نخبه ها ,نه تنها در ایران ,بلکه در کل جهان ,افرادی انتخاب میشود که درزمانی خاص ,تعلیماتی خاص به انها داده میشود واین افراد خود مربی گری, نخبگان دیگر رابه عهده میگیرند.
اصلا حرفاش خیلی نامحسوس روی روح وروان طرف تاثیر میگذاشت وطوری شستشوی مغزی میداد که اصلا فرد متوجه نمیشد که با اعتقاداتش داره بازی میشه...
دلم به حال این نخبه ها میسوخت وخیلی متاسف میشدم ,چرا خود مملکت به بهترین نحوه ازاین منابع استعداد استفاده نمی کرد؟؟
اخر غفلت تاکی؟؟
اعصابم به شدت متشنج شده بود که خداراشکر ,حرافیها تمام شد ,قبل از پذیرایی به هرکس پاکتی دادند که نام ان شخص روی ان پاکت نوشته شده بود وامرکردند ,پاکت را درمنزل باز کنیم.
دوباره چشم بند وراه برگشت با معینی....
#ادامه_دارد ..
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
⭕️ @dastan9 🇮🇷💐❤️
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
💜
♥️🖇💜
💜🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
داستانهای کوتاه و آموزنده
💜🖇♥️🖇💜🖇💜 💜🖇💜🖇💜 ♥️🖇💜 💜 #دام_شیطانی ۲۹ 🎬 به محل مورد نظر رسیدیم. وااای خدای من اینجا ازهمه نوع ادمی ب
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
💜🖇💜🖇💜
♥️🖇💜
💜
#دام شیطانی
#قسمت۳۰ 🎬
به خانه رسیدم,بابا اومده بود,مامانم خونه بود,فوری رفتم تواتاقم,در پاکت رابازکردم واول چشمم افتادبه یک دسته دلار,شمردم۱۲۰دلار بود
یک کاغذ هم داخلش بود به,این مضمون:خانم هما سعادت ورود شما را به انجمن برگزیدگان تبریک میگوییم,امیدوارم دراینده بیشتر وبیشترباهم همکاری داشته باشیم,به یاد داشته باشید ما برگزیده شده ایم تا این جامعه را به جامعه ی آرمانی برسانیم.
وظیفه ی شما درابتدای راه,تحقیقات درزمینه ی هسته ای در مرکز تحقیقات هسته ای ودرآوردن آمار واطلاعاتی که متقاعبا به شما اعلام میشود.
اگر دروظیفه تان موفق بودید انجمن به شماتعهدمیدهد به زودی کارگاهی تحقیقاتی با تمامی امکانات لازم, تحت اختیارشما قرارخواهیم داد.
حالا میفهمم که چرا تواین مملکت فرارمغزها داریم.
اخه برای یک جلسه ی دوساعته ۱۲۰دلاربه یک جوان آس وپاس والبته باهوش بدهند ,حتما تحت تاثیرقرارمیگره,البته صحبت کردن وسخنرانیهاشون خیلی نرم ونامحسوس,ذهنیت یک جوان را شستشومیدهد.وقتی صحبتهای این انجمن راشنیدم دیگه برام کارهای داعشیها که برای رفتن به بهشت سرمیبرند تعجب برانگیز نبود,به احتمال زیاد برای اونها هم همینجور برخوردشده ومغزشان راشستشو داده اند واعتقادات خودرا برمغز طرف چیره کرده اند.
سریع بابا رادرجریان گذاشتم,تمام اتفاقات وحرفهایی که زده شد ومحتویات پاکت رابرای محمدی نوشتم,پدرم دیگه کارازموده شده بود,از خانه بیرون رفت.
ازمن میخواستند اطلاعات مملکتم را برای این جانورها که هنوز نمیدانستم ازکجا تغذیه میشوند بفرستم...
محال بود همچی کاری کنم,باید ببینم نظر سرکار محمدی چی هست...
سرکارمحمدی برام پیغام داده بود هرکارکه گفتند بکن اما اگر زمانی خواستی اطلاعات مرکزتان را براشون کپی کنی,قبلش باماهماهنگی کن ,ماخودمون یک فلش حاوی اطلاعات برات ارسال میکنیم.
ازاینکه از اولش ,پلیس را درجریان گذاشتم خیلی خوشحال بودم,هم یه جورایی حساس امنیت میکردم وهم با راهنمایی پلیس اشتباهی مرتکب نمیشدم.
امروز یک استاد جدید آمده بود,استاد مهرابیان.
دانشجوها به خاطراینکه استادمهر ابیان جوان وتازه کاربود وسال اول تدریسش,هست,بهش میگفتن,جوجه استاد...
اما با اولین جلسه ی کلاس,متوجه شدم استاد ,علی رغم سن کمشون ,استاد باسوادی بود.ادامه دارد..
#ادامه_دارد ..
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
⭕️ @dastan9 🇮🇷💐❤️
─┅═༅𖣔💜𖣔༅═┅─
💜
♥️🖇💜
💜🖇💜🖇💜
💜🖇♥️🖇💜🖇💜
♨️محبت و ولایت پذیری قلبی قبل از ظهور❗️
🔸تا زمانی که درمحضر امام زمان(علیه السلام ) قرار نگرفتهایم، باید محبت خود به اهلبیت را افزایش بدهیم تا به این ولایتپذیری قلبی برسیم.
🔸اهلبیت خودشان ما را ترساندهاند، فرمودهاند قبل از #ظهور، خودتان را آماده کنید.خورشید اگر به گُل بتابد، شکوفههای آن را معطر میسازد
و اگر به مردار بتابد، فضا از بوی تعفّن آن پُر خواهد شد.
🔸خورشید #ولایت هم اگر از پس پرده غیبت در بیاید و یک دستور صادر بکند، کسی که یک ذره «انانیت» در گوشه قلبش باشد، بوی تعفّن آن انانیت بلند خواهد شد.
🖋استاد پناهیان
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🇮🇷💐❤️
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۱۱ تیر ۱۴۰۰
میلادی: Friday - 02 July 2021
قمری: الجمعة، 21 ذو القعدة 1442
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️15 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️17 روز تا روز عرفه
▪️18 روز تا عید سعید قربان
▪️23 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️26روز تا عید بزرگ غدیر
▪️38روزتا اول محرم
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
⭕️ @dastan9 🇮🇷❤️💐
👆👆👆
بسیار زیبا و خواندنی 👌
زندگى مثل يک كامواست از دستت كه در برود، مى شود
كلاف سر در گم،گره مى خورد، میپيچد به هم، گره گره مى شود
💫بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله وا كنى
زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود، کورتر مى شود
يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد، بايد سر و ته كلاف را بريد
يک گره ى ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد، محوكرد، جورى كه معلوم نشود.
💫 يادمان باشد گره هاى توى كلاف
همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند
همان كينه هاى چند ساله بايد يک جايى تمامش كرد
سر و تهش را بريد.
زندگى به بندى بند استْ
به نام حرمت كه اگر پاره شودتمام است.
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
#تجربه_رو_تجربه_نکن❌
⭕️ @dastan9 🇮🇷💐
🍁خاطره شیخ حسون مفتی کشوریه سوریه از اولین ملاقات با #حاج_قاسم_سلیمانی
ای مرد صادق! اولین بار در زندگی ام 15 سال پیش با تو در یک سفر هوایی آشنا شدم که در هواپیما نشسته بودم که یک جوان نزدیک آمد و من او را نمی شناختم❗️
نزدیک آمد و مرا بوسید😘. گفتم شما که هستی؟ گفت برادرت قاسم و با این تواضع و مهربانی نزد من نشست.
گفتم قهرمان کجا رهسپاری؟ گفت: به جنوب لبنان.🛫
گفتم آنجا چه کاری داری؟ تو که اهل ایرانی
گفت می خواهم آنجا باشم تا چشمم به فلسطین باشد و پلی از تهران به بغداد و به دمشق و بیروت و مسجدالاقصی بسازم👌 و این دغدغه و هدف او بود.
این گذشت و من چند سال او را ندیدم تا اینکه در جای دیگری او را دیدم.
گفتم کجا بوده ای؟ گفت: به خدا قسم سلاح و غذا به غزه میرساندیم.☝️
گفتم به غزه؟!
گفت: بله و بالاخره سلاح و غذا به آنها رساندیم.
#راهت_ادامه_دارد_فرمانده
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
#تجربه_رو_تجربه_نکن
⭕️ @dastan9 🇮🇷❤️💐
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷❤️💐
#عذاب_سخت_ارتباط_نامشروع
#با_زن_شوهر_دار ❗️
جزای ارتباط نامشروع با زنان شوهر دار
در زمان رسول خدا (ص) دسته ای از مسلمین طبق دستور حضرت به حبشه هجرت کردند تا از آزار مشرکین در امان بوده و راحت باشند.
قریش برای آزار مسلمین در حبشه، دو نفر به نامهای «عمروعاص» و «عماره بن ولید» را با هدایای زیاد نزد «نجاشی » سلطان حبشه فرستادند تا بدینوسیله آسایش مسلمانان را در حبشه سلب کنند.
عمروعاص در این سفر همسر خود را به همراه داشت و مسافرت این سه نفر بوسیله کشتی انجام می شد.
آنها در بین راه شراب می خوردند و بد مستی می کردند و می رفتند.
عماره مردی خوش اندام و زیبا بود و در اثناء سفر تمایل جنسی به همسر عمروعاص پیدا کرد و درحال مستی به آن زن می گفت مرا ببوس.
عمروعاص که بر اثر مستی شراب، غیرت خود را از دست داده بود علاوه بر آنکه ناراحت نمی شد زنش را وادار می کرد که عماره را ببوسد و او هم می بوسید.
خلاصه بر اثر این تماسهای نامشروع، عشقی در عماره پیدا شد و پیوسته به زن عمروعاص اظهار علاقه می کرد و همین عشق و شهوت سبب شد که در فکر نابودی عمروعاص باشد تا با خیالی راحت و آسوده بتواند با عیال وی در این سفر، خوش باشد. بدنبال این فکر در پی بدست آوردن فرصت بود تا نقشه خود را پیاده کند.
از قضا روزی عمروعاص بر لب کشتی نشسته بود، عماره از پشت سر او را به دریا انداخت ولی عمروعاص خود را به هر نحوی بود به کشتی رساند و از غرق شدن رهائی یافت و دانست که عماره قصد داشت او را از بین ببرد تا با عیالش خوش باشد ولی این موضوع را در دل خودش نگه داشت تا به موقع انتقام بگیرد.
وقتی که به حبشه رسیدند و هدایا و تحفه ها را به نزد نجاشی بردند، در اثر رفت و آمد زیاد، عماره با زن نجاشی ارتباطی پیدا کرده و مستقیماً با او ملاقات می کرد و تمام جریان را برای عمروعاص بیان می نمود.
عمروعاص گفت: «من هرگز باور نمی کنم که همسر نجاشی با تو ارتباط پیدا کند مگر اینکه از او نشانه ای برای من بیاوری زیرا او زن پادشاه است و هرگز فریب تو را نمی خورد، اگر راست می گوئی از او بخواه تا از عطرهای مخصوص نجاشی قدری به تو بدهد زیرا من عطر او را می شناسم.»
البته عمروعاص منظوری داشت و می خواست از عماره انتقام بگیرد. و وی را به دردسر و بدبختی بیندازد.
عماره نیز بخاطر این که نشان بدهد که راست می گوید در ملاقات بعدیش با زن نجاشی، مقداری از عطر نجاشی را گرفت و به نزد عمروعاص آمد و عطر را به وی داد.
عمروعاص نیز داستان ارتباط این دو نفر را به گوش نجاشی رسانید و عطر را به عنوان نشانه درست بودن گفتارش به وی نشان داد.
چون نجاشی از حقیقت مطلب با خبر شد و دانست که قضیه درست است چون عماره به عنوان پیک به حبشه آمده بود وی را نکشت اما دستور داد که جمعی از ساحرین درباره او فکری کنند که از کشتن بدتر باشد، بدین ترتیب که آنها با وسائلی، در آلت مردانگی عماره، جیوه ریختند که او در اثر این کار متواری شد و رو به صحرا نهاد و در زمره حیوانات در بیابانها بود تا اینکه قریش برای گرفتن او در محلی پنهان شدند وقتی روزی به جهت آب خوردن به کنار نهری آمده بود گرفتند ولی او از شدت اضطراب و ناراحتی در دست قریش جان داد.»
#شیخ_انصاریان
#عذاب_سخت_ارتباط_نامشروع
#با_زن_شوهر_دار 👆
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
#تجربه_رو_تجربه_نکن
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
روزی حضرت سلیمان با لشکریان خود بر مرکب باد می گذشت . کشاورزی را دید که با بیل کار میکند و هیچ به حشمت سلیمان و سپاه او نمی نگرد .
سلیمان در شگفت شد و گفت : ما از هر جا که گذشتیم کسی نبود که ما را و حشمت ما را نظاره نکند . و پیش خود گفت این مرد یا خیلی زیرک و دانا و عارف است یا بسیار نادان و جاهل ....
پس فرمان ایست داد. سلیمان فرود آمد و گفت : ای جوانمرد جهانیان را شکوه و هیبت ما در دل است و از سیاست ما ترسند . چون ملک ما را ببینند در شگفت اندر شوند . و تو هیچ بما ننگری و تعجب نکنی؟
و این نوعی استخفاف و بی اعتنائی است که همی کنی .
آن مرد گفت : حاشا و کلا که چنان کنم . چگونه در مملکت تو استخفافی از دل کسی گذر کند . لیکن ای سلیمان من در نظاره جلال حق و قدرت او چنان مستغرق هستم که نیروی نظاره دیگران ندارم .
ای سلیمان عمر من این یک نفس است که میگذرد اگر به نظاره خلق آنرا ظایع کنم آنگاه عمر من بر من تاوان بود .
سلیمان گفت : اکنون از من حاجتی بخواه اگر حاچتی در دل داری؟
گفت : آری حاجتی در دل دارم و مدتهاست که من در آرزوی آن حاجتمو آن این است که مرا از دوزخ رها کن.
سلیمان گفت : این نه کار من است که کار آفریدگار عالم است .
گفت : پس تو هم چون من عاجزی و از عاجز حاجت خواستن به چه روی بود ؟؟؟؟
سلیمان دانست که مرد هوشیار و بیدار است . پس او را گفت : مرا پندی ده....مرد گفت : ای سلیمان در ولایت حاضر منگر بلکه در عاقبت بنگر ....
ای سلیمان چشم نگاه دار تا نبینی که هر چه چشم نبیند دل نخواهد و سخن باطل مشنو که باطل نور دل را ببرد ....
#یا_زهرا
#یاصاحب_الزمان_ادرکنی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
#تجربه_رو_تجربه_نکن
⭕️ @dastan9 🇮🇷
⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷💐❤️
⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷💋💐
🔞#داستانی_واقعی_اما_فجیع_از_یک_جنایت🔞
والدینم هر دو شاغل بوده و هر روز غروب آن قدر خسته و کوفته به خانه میرسیدند که حتّی حال و حوصله سلام و احوالپرسی هم با من نداشته و گویی به کلّی فراموش کرده بودند که دختری به نام شیوا هم دارند.
به گزارش ایلنا، من تنها فرزند خانواده و همیشه از زندگی تکراری، سکوت و تنهایی که درآن به سر میبردم، بسیارخسته شده بودم. سرانجام پس از چند ماه تلاش، هنگام گشت و گذار اینترنتی، در فضای چت روم با فردی آشنا شدم که خودش را جوانی 24 ساله به نام "شهرام" معرفی میکرد.
او تصویری را برایم درفضای مجازی به نمایش گذاشته و ادعا میکرد که عکس خودش است.
شهرام در پاییبن آن تصویر نوشته بود که سردسته یک گروه موسیقی پاپ است و این موضوع با توجّه به علاقهای که به این نوع موسیقی داشتم، بسیار برایم جالب و هیجان انگیز بود.
ارتباط اینترنتی من و شهرام با موجی از حرفهای احساسی آغاز شد تا اینکه سرانجام من به جایی رسیدم که احساس کردم، بدجوری شیفته و دلباخته شهرام شده و دیوانهوار دوستش دارم.
بسیار دوست داشتم تا به عضویت گروه موسیقیاش درآمده و مرد سرزمین آرزوهایم را از نزدیک ببینم تا اینکه در یک روز بعدازظهر بهاری به دعوت او به میهمانیای رفتم که در آن چندین دختر و پسر جوان با وضعیتی بسیار زننده و پوشش نامناسب که به تمامی برخلاف هنجارهای خانوادگی من بود، حضور داشتند.
در اوّلین دیدار با تعجّب متوجّه شدم که شهرام نه تنها جوانی 24 ساله نیست بلکه چهرهاش با تصویری که در چت روم دیده بودم، نیز به کلّی تفاوت داشته وسنّش بسیار بالاست و همچنین هیچ سر رشتهای از موسیقی نداشته و تمام آنچه را به من گفته دروغ و زاییده فکر بیمار خودش بوده است.
با این تصوّر اشتباه که دیگر تنها با داشتن 20 سال سن، بزرگ شده و میتوانم خوب و بد زندگی را به خوبی تشخیص داده و نیز میخواهم به هر طریقی که شده خود را از تنهایی نجات دهم، به یک باره خود را غرق شده در سراب احساسی و عشق بیمعنی و به دور از منطق او یافتم.
با وجود اینکه از دست شهرام به شدّت ناراحت وعصبانی بودم ولی چون از طرف دیگر نیز نمیتوانستم دوری او را تحمّل کنم، نسبت به دروغهای او هیچ حساسیت و واکنشی نشان ندادم.
رفته رفته با ادامه این ارتباط شوم، ناخواسته عضو ثابت گروه آنها که به گفته خودشان یک گروه اکس پارتی بود، شدم و به نوعی سعی کردم که فقدان عشق، محبّت و بیتوجّهی پدر و مادرم را نسبت به خود، با شرکت در این گروه، جبران کنم، گرچه در باطن به این حقیقت پی برده بودم که درحال فریب دادن خود بوده و حقیقت چیز دیگری است.
همچنان روزها و اوقات بیهدف من با شرکت در مجالس لهو و لعب میهمانیهای این گروه بیبندوبار وافکار پلید شهرام، میگذاشت تا اینکه او توانست با گذشت زمان و با حیله و نیرنگهای مختلف، من را به قرصهای روان گردان معتاد کند.
بعدها دریافتم که هدف شهرام از وابسته کردن من به قرصهای روان گردان چیزی جز این نبود که همیشه ایّام مجبور باشم که برای تأمین هزینه قرصهای خود، چشم بسته به انواع خواستههای پلید، غیرانسانی و نامشروع او تن در دهم
#ادامه_دارد
#تجربه_رو_تجربه_نکن
⭕️ @dastan9 🇮🇷