eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
از کابین بیرون آمدم. نگاهم روی باند چرخید. سه دستگاه ماشین شورلت ون، به سمت ما می‌آمدند. دو تایشان، آرم سازمان اف بی آی آمریکا را داشتند و یکی شان آرم استخبارات عراق را. شانزده، هفده آمریکایی و عراقی از ماشین‌ها پیاده شدند و پله‌ها رابالا آمدند و توی پاگرد ایستادند. برایشان آب میوه ریختم و سر حرف را باز کردم. به زبان انگلیسی کلی تملق شان را گفتم و شوخی کردم و خنداندمشان تا فقط حواسشان را از سمت کابین پرت کنم. سه چهار نفرشان که دوربین‌های بزرگ فیلمبرداری داشتند وارد هواپیما شدند. توی هر راهرو هواپیما دو تا دوربین مستقر کردند. بعد هم یکی یکی لنز دوربین را روی صورت مسافرها زوم می‌کردند. رفتارشان عادی نبود. به نظرم داشتند چهره‌ مسافران پرواز را اسکن می‌کردند و با چهره‌ای که از حاج قاسم داشتند تطبیق می‌دادند. این کارها یک ربع، بیست دقیقه‌ای طول کشید و خواست خدا بود که فکرشان به کابین خلبان نرسید. آمریکایی‌ها دست از پا درازتر رفتند و عراقی‌ها ماندند. تا اینکه گفتند: زود در «کارگو» را باز کن تا بار رو چک کنیم. نفسم بند آمد. خیالم از حاج قاسم تا حدودی راحت شده بود، اما با این بار ممنوعه چه کار باید می‌کردم؟! این را که دیگر نمی‌شد قایم یا استتار کرد. مانده بودم چطور رحیمی را بفرستم کارگو را باز کند؟ این جزو وظایف مهندس فنی پرواز بود، اما رحیمی که لباس شخصی تنش بود هم مثل بید می‌لرزید، منم بلد نبودم. دیدم چاره‌ای برایم نمانده، خودم همراهشان رفتم. از پله‌ها بالا رفتم و از روی دستورالعملی که روی در کارگو نوشته بود در را با زحمت و دلهره باز کردم. یکی شان با من آمد یک جعبه را نشان داد و گفت: این جعبه رو باز کن… سعی کردم اصلا نگاش نکنم. قلبم خیلی واضح توی شقیقه هایم می‌زد. حس می‌کردم رنگ به رویم نمانده. دست بردم به سمت جیب شلوارم، کیف پولم را بیرون کشیدم و درش را باز کردم و دلارهای داخلش را مقابل چشمش گرفتم. لبخند محوی روی لبش آمد و چشمکی حواله ام کرد. نمی‌دانم چند تا اسکناس بود همه را کف دستش گذاشتم، او هم چند عکس گرفت و گفت بریم… روی باند فرودگاه دمشق که نشستیم، هوا گرگ و میش بود. حاجی رو به من گفت: امیر پیاده شو. پیاده شدم و همراهش سوار ماشینی که دنبالش آمده بود شدیم. رفتیم مقرشان توی فرودگاه. وقت نماز بود. نمازمان را که خواندیم گفت: کاری که با من کردی کی یادت داده؟ گفتم: حاج آقا من ۶۰ ماه توی جنگ بوده ام این جورکارها رو خودم از برم… قد من کمی از حاجی بلندتر بود، گفت: سرت رو بیار پایین. پیشانی ام را بوسید و گفت: اگرمن رئیس جمهور بودم مدال افتخار گردنت می‌انداختم. گفتم: حاج آقا اگه با اون لباس میگرفتنتون قبل از اینکه بیان سراغ شما، اول حساب من رو می‌رسیدند، اما من آرزو کردم پیشمرگ شما باشم… تبسم مهربانی کرد و اشک از گوشه‌ گونه هاش پایین افتاد. ⭕️ @dastan9 🌹🌺💐
📖 تقویم شیعه @taqvim_shia ☀️ امروز: شمسی: شنبه - ۲۳ بهمن ۱۴۰۰ میلادی: Saturday - 12 February 2022 قمری: السبت، 10 رجب 1443 🌹 امروز متعلق است به: 🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹ولادت امام جواد علیه السلام،‌ 195ه-ق 🔹ولادت حضرت علی اصغر علیه السلام،‌ 60ه-ق @taqvim_shia 📆 روزشمار: ▪️3 روز تا ولادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام ▪️5 روز تا وفات حضرت زینب سلام الله علیها ▪️15 روز تا شهادت امام موسی کاظم علیه السلام ▪️16 روز تا وفات حضرت ابوطالب علیه السلام ▪️17 روز تا مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم ⭕️ @dastan9 💐🌺
✍مرحوم حاج اسماعیل دولابی : همین که گردی بر دلتان پیدا می شود یڪ《سبحان الله》بگویید آن گرد ڪنار می رود . هر وقت خطایی انجام دادید ‌《استغفرالله》بگویید که چارہ است. هر جا هم نعمتی به شما رسید 《الحمدلله》بگویید چون شکرش را به جا آوردی گرد نمی‌گیرد . 💥با این سه ذڪر باخدا صحبت ڪنید. صحبت ڪردن با خدا غم و حزن را از بین می برد ⭕️ @dastan9 🌺💐
✨﷽✨ 🔴فقط جلب رضای خدا ✍شاگردی از استادش درباره جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید. استاد گفت: به گورستان برو و به مرده‌ها توهین کن شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت. استاد گفت: جواب دادند؟ شاگرد گفت: نه استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن‌ها را ستایش کن. شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت. استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مرده‌ها جواب دادند؟ و شاگرد گفت: نه استاد گفت: برای جلب رضایت خدا همین طور رفتار کن نه به ستایش‌های مردم توجه کن و نه به تحقیرها و تمسخرهایشان؛ بدین صورت است که می‌توانی راه خودت را در پیش‌گیری ⭕️ @dastan9 💐🌺
✨﷽✨ 🔴 علت طول عمر برخی از علما از زبان آیت‌الله بهجت (ره) ✍يکی از معمرين علمای نجف که حدودا از عمر شريفش می‌گذشت، می فرمود: تا اين ساعت به طبيب مراجعه نکردم، عرض شد: چه طور؟ شما چه برنامه‌ای در زندگی پياده کرده‌ايد که تا کنون بيمار نشده‌ايد؟فرمودند: تابع شرع مقدس اسلام بوده‌ام، در خوردن غذاها از نظر کم و کيف و جهات ديگر، فقط به عمل کرده‌ام. ↫ مرحوم مجلسی رحمه الله عليه در يکی از مولفاتش نوشته است: " اگر انسان به طب مأثور از ائمه اطهار عليهم‌السلام عمل کند، به بيماری مبتلا نمی‌شود؛ زيرا آنان عالِم به خواص مأکولات و سبزی‌ها و چيزهای ديگر هستند. " ↫ بنده هم فی الجمله ديده ام شخصی به طب مأثور عمل کرد، حدود 80 سال داشت و مريض نشده بود. زمانی که ما در نجف بوديم، زياد شيوع داشت، ايشان به عيادت بيماران می‌رفت. با اين حال به بيماری دچار نشد و فقط در اواخر عمر مرضش اين بود که به نماز جماعت نمی‌آمد و به استراحت می‌پرداخت. البته برای کارهای ديگر به بيرون می‌آمد و نمی‌دانم که در وقت وفات مريض شد يا نه. انسان می تواند با رعايت آداب شرعی و دستورهای دينی، از اطبا مستغنی ( بی نیاز ) شود. 📚کتاب بهجت عارفان، ص 186 ⭕️ @dastan9 💐🌺
ما انسان ها گاهی از سر اجبار کاری می کنیم که بعدش پشیمان می شیم اما چه فایده! من مهرانه ام.. بچه که بودم پدر و مادرم از هم طلاق گرفتند و هر کدوم رفتند دنبال زندگی خودشون. من پیش عمه ام زندگی می کردم. هجده سالگی ازدواج کردم و یک سال بعدش پسرم دنیا اومد. بعد از تولد یک سالگی پسرم، همسرم که شاگرد مکانیک بود، با ماشین صاحب کارش تصادف کرد و فوت شد! من موندم و یه پسر کوچیک و هزار تا خرج و مخارج و درد و مصیبت! ⭕️ @dastan9 💐🌺
داستانهای کوتاه و آموزنده
#وسوسه #قسمت‌اول ما انسان ها گاهی از سر اجبار کاری می کنیم که بعدش پشیمان می شیم اما چه فایده! م
عمه ام هزار بار گفت بیا پیش خودم، تنها نباش‌ اما واقعیتش خجالت می کشیدم. باید فکری به حال خودم می کردم و لااقل از یک جایی در آمد زایی می کردم اما از کجا! عمه ام می گفت آرایشگری یاد بگیرم و تو محله آرایشگاه بزنم، چون اون سمت آرایشگاه نبود کارم حتما می گرفت ولی خب آموزش دیدن آرایشگری و رهن مغازه و خرید کلی لوازم پول می خواست که من اصلا نداشتم! دو تا انگشتر یه جفت گوشواره داشتم که فروختم گذاشتم بانک که سود چندغازش با یارانه ی خودم و پسرم به زور کفاف خرد و خوراکمون و پول آب و برق و گاز و.. هزار تا کوفت دیگه رو می داد. ⭕️ @dastan9 💐🌺
ما انسان ها گاهی از سر اجبار کاری می کنیم که بعدش پشیمان می شیم اما چه فایده! من مهرانه ام.. بچه که بودم پدر و مادرم از هم طلاق گرفتند و هر کدوم رفتند دنبال زندگی خودشون. من پیش عمه ام زندگی می کردم. هجده سالگی ازدواج کردم و یک سال بعدش پسرم دنیا اومد. بعد از تولد یک سالگی پسرم، همسرم که شاگرد مکانیک بود، با ماشین صاحب کارش تصادف کرد و فوت شد! من موندم و یه پسر کوچیک و هزار تا خرج و مخارج و درد و مصیبت! ⭕️ @dastan9 💐🌺
🍃نزديكى به خدا پيامبر صلى اللّه عليه و آله از اصحاب خود سوال كرد در چه هنگام زن به خدا نزديكتر است ؟ اصحاب جواب صحيح آن را ندانستند. وقتى فاطمه عليها السلام از سوال پيامبر صلى اللّه عليه و آله با خبر گرديد فرمود: بيشترين نزديكى زن به خداوند وقتى است كه در منزل خود قرار دارد. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: به راستى كه فاطمه پاره تن من است . اين حديث به معناى آن نيست كه زن از منزل بيرون نرود چه اينكه فاطمه عليها السلام خود براى آوردن آب از منزل بيرون مى رفت بلكه به اين معناست كه منزل محيط امنى است كه زن در آن نزديكى بيشترى با خدا دارد. 📚بحارالانوار، ج 43، ص 92. ⭕️ @dastan9 💐💐
💠ابلیس هم عاشورا گریه کرد❗️ پدر آیت الله سید محمدتقی مدرسی نقل می کند: عصر عاشورای سال ۶۱ هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان، به سر و صورت می زند و می گرید. گفتند: امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟ گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند. گفتند:چطور؟ مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟ گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین علیه السلام جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد. السلام علیک یا ابا عبدالله (ع) یا باب رحمه الله الواسعه 📚داستانهای روح افزا صفحه ۱۲۷ ⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#وسوسه #قسمت‌اول ما انسان ها گاهی از سر اجبار کاری می کنیم که بعدش پشیمان می شیم اما چه فایده! م
خواهر شوهرم وضع مالیش خوب بود اما دریغ از کمک! یه شب که برای شام دعوتمون کرده بود، تو سرویس متوجه دستبند طلاش شدم.. وسوسه شده برشداشتم! فروختمش.. با پولش رفتم آرایشگری یاد گرفتم و بعد از یک سال مغازه زدم! شدم یه آرایشگر که شکر خدا در آمدش خوب بود! دو سال بعد، با پولم همان دستبند رو خریدم و با پست فرستادم دم خونه ی خواهر شوهرم.. بدون اینکه بهش چیزی بگم! بخدا که من نمی خواستم دزدی کنم و مجبور شده بودم! پول اون دستبند کمک خیلی زیادی بهم کرد، حداقل دیگه شکم خودم و بچه ام سیره، لباس داریم که بپوشیم، جامون گرمه و از ترس پول گاز زمستونا بخاری رو کم نمی کنم.. از ترس پول آب دو هفته یکبار حموم نمیریم، از ترس پول برق دیگه پسرم رو از دیدن کارتون محروم نمی کنم! ⭕️ @dastan9 🌺💐