eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.1هزار دنبال‌کننده
43 عکس
83 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ شعر مقاومت 🌹 جهاد و جنگ با دشمن 🌹 از فروع دین ماست 🌹 این دستورِ قرآنه 🌹 حرفِ زیبای خداست 🌟 اگه دشمن حمله کرد 🌟 همه باید بریم جنگ 🌟 با قدرت و با غیرت 🌟 با توپ و تانک و تفنگ 🌹 در برابر زورگو 🌹 باید شجاع باشیم ما 🌹 خنده خوبه بچه ها 🌹 اما نه با دشمنا 🌟 تنها راهِ پیروزی 🌟 یکدلی و وحدته 🌟 باید مقاومت کرد 🌟 مقاومت ، عزته 🌹 معامله ی بُرد _ بُرد 🌹 فقط توی جهاده 🌹 یا پیروزی بر دشمن 🌹 یا شهادت مُراده ✍ شاعر : حامد طرفی 🎼 @sorood_sher
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت ۴۷ 🌹🌹 🇮🇷 ناگهان ، از طرف سمت راست ماموران ، 🇮🇷 دختر بچه ای با پوشیه ای بر صورتش ، 🇮🇷 از پشت ماموران ، بیرون آمد 🇮🇷 و از طرف چپ نیز ، 🇮🇷 چندتا گربه به طرف ماموران مسلح رفتند . 🇮🇷 ناگهان ، یکی از آن گربه ها ، انسان شد . 🇮🇷 و همه افراد مسلح را بیهوش کرد . 🇮🇷 سپس ، به طرف سمیه آمد و گفت : 🐈 نگران نباشید دخترا ، همه چی تموم شد 🐈 جاتون امن هست 🐈 و اما شما دختر پوشیه پوش 🐈 خیلی دختر نترس و شجاعی هستی ، 🐈 که اومدی تو قلب آمریکا ، 🐈 و داری با آمریکایی ها می جنگی . 🐈 من فرامرزم ، بهم میگن پسر گربه ای 🇮🇷 دختر بچه پوشیه پوش نیز ، جلو آمد 🇮🇷 و با مهربانی گفت : 👑 منم شیعه فاطمه هستم ، 👑 بهم میگن دختر شگفت انگیز 🇮🇷 سمیه با تعجب و شگفتی زیاد گفت : 🌹 خوشبختم 🇮🇷 فرامرز به دختران گفت : 🐈 همه آروم ، دنبال من بیاین 🇮🇷 فرامرز ، دختران را ، 🇮🇷 به طرف بیرون ، هدایت کرد . 🇮🇷 ناگهان ، چند مامور دیگر ، سر رسیدند . 🇮🇷 دختران عقب ، جیغ زدند و فرار کردند 🇮🇷 اما سمیه ، به آنها حمله کرد . 🇮🇷 دوید و روی سرامیک لیز خورد 🇮🇷 دو نفر را با پا به زمین انداخت . 🇮🇷 سپس سلاح یکی از آنان را گرفت 🇮🇷 و با پا لگدی به نفر سوم زد 🇮🇷 و اسلحه را از نفر چهارم گرفت 🇮🇷 و بقیه را مجبور کرد تا تسلیم شوند . 🇮🇷 و با کمک دختران ، دست و پای همه را بست . 🇮🇷 فرامرز ، 🇮🇷 همه دختران را ، سوار اتوبوس ها کرد 🇮🇷 و به دوستش صادق گفت : 🐈 اینارو به خانه امن منتقل کن . 🇮🇷 هاشم ، دوست دوم فرامرز نیز ، 🇮🇷 پشت در منتظر آنها بود 🇮🇷 و با شنیدن صدای بوق اتوبوس ، 🇮🇷 در را برای آنها باز کرد . 🇮🇷 سمیه با تعجب به صادق گفت : 🌹 اون پسره واقعا می تونه گربه بشه ؟! 🌹 ادامه دارد ... 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
هدایت شده از محتوای تربیت کودک
پویش مطالبه گری تل‌ آویو و حیفا را با خاک یکسان کنید جهت امضاء کلیک کنید 👇👇 https://asle8.24on.ir/n/97 فقط یک دقیقه وقت شمارو می گیره لطفا هم امضا کنید هم نشر دهید 🇮🇷 @amoomolla
🌹 داستان دختر پوشیه پوش 🌹 🌹🌹 قسمت ۴۸ 🌹🌹 🇮🇷 سمیه با تعجب به صادق گفت : 🌹 اون پسره واقعا می تونه گربه بشه ؟! 🇮🇷 صادق لبخندی زد ولی چیزی نگفت . 🇮🇷 سپس برای سمیه و دختران ، 🇮🇷 پاسپورت درست کردند 🇮🇷 و آنها را به کشور ترکیه فرستادند 🇮🇷 سپس از ترکیه به ایران ، برگشتند . 🇮🇷 بچه های بسیج دانشگاه و نیروهای پلیس ، 🇮🇷 در فرودگاه ، منتظر آمدن سمیه بودند 🇮🇷 و با گل و شیرینی ، از او استقبال کردند . 🇮🇷 فردای آن روز ، 🇮🇷 از طرف پلیس ویژه امنیت شهر اهواز ، 🇮🇷 سمیه را به یک جلسه محرمانه ، دعوت کردند . 🇮🇷 سمیه به آدرسی که به او دادند ، رفت . 🇮🇷 آدرس یک مسجد بود 🇮🇷 سمیه وارد آن مسجد شد . 🇮🇷 دو نفر دم در ایستاده بودند . 🇮🇷 به سمیه گفتند : 🚨 لطفا بفرمائید بالا ... 🇮🇷 سمیه ، از پله ها بالا رفت . 🇮🇷 و با تعجب ، دختری را در حال پرواز دید . 🇮🇷 آقایی به نام نصرتی جلو آمد و گفت : 💎 سلام علیکم خانم سیاحی 💎 به مسجد ما خوش آمدید 💎 لطفا بیائید دنبال من 🇮🇷 سمیه ، آرام و با احتیاط قدم می زد . 🇮🇷 اما نگاهش ، به طرف آن دختر بود 🇮🇷 ناگهان گربه ای ، 🇮🇷 طرف راست او ، با او هم قدم شد 🇮🇷 سمیه کمی ترسید و خواست جیغ بزند 🇮🇷 که تبدیل به انسان شد 🇮🇷 سپس دختر شگفت انگیز ، 🇮🇷 از طرف چپ سمیه ، با سمیه همراه شد . 🇮🇷 سمیه ، نگاهی به طرف چپ و راستش کرد 🇮🇷 و به آنها گفت : 🌹 شما همونایی هستین که مارو نجات دادید ؟! 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 بله حاج خانم ، مائیم 🐈 پسر گربه ای و دختر شگفت انگیز 🇮🇷 سمیه به دختر شگفت انگیز گفت : 🌹 تو بودی که داشتی پرواز می کردی ؟! 🇮🇷 شیعه فاطمه گفت : 👑 بنده فقط کاری را کردم 👑 که خداوند به بنده یاد داده 🇮🇷 هر سه ، وارد اتاق جلسات شدند 🇮🇷 آقای نصرتی گفت : 💎 خیلی خوش آمدید 💎 لطفا بفرمائید بنشینید . 💎 و اما شما ، خانم سیاحی ! 💎 یه راست میرم سر اصل مطلب 💎 ما شما رو اینجا دعوت کردیم 💎 تا از شما خواهش کنیم 💎 که به گروه ما بپیوندید . 🇮🇷 سمیه گفت : 🌹 گروه چی ؟! برای کی ؟! هدفتون چیه ؟! 🇮🇷 آقای نصرتی گفت : 💎 ماموریت ما ، حفظ امنیت ایرانه 💎 و بیشتر روی تهدیدات خارجی ، متمرکزیم 💎 شما سه نفر ، با پشتیبانی ما ، 💎 به ماموریت های خارج از کشور میرین 💎 هر جا که احساس خطر کردیم 💎 یا قراره عملیاتی علیه مردم ما ، انجام بشه 💎 شما باید اون خطرات و تهدیدات رو دفع کنید 💎 تا انشالله هیچ گزندی ، به مردم عزیز ما نرسه 🌹 پایان 🌹 ✍ نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 🎬 قسمت اول 💎 چند نفر از دانشجویان دختر و پسر ، 💎 جشنی در منطقه کیانپارس ، ترتیب دادند 💎 سمیه را نیز دعوت کردند 💎 اما سمیه ، دعوت آنان را نپذیرفت 💎 و به آنها سفارش کرد 💎 تا از گرفتن جشن مختلط و پر سر و صدا ، 💎 اجتناب کنند 💎 سپس مرضیه را دعوت کردند 💎 مرضیه ، دعوت آنان را پذیرفت . 💎 و بدون اینکه چیزی به سمیه بگوید 💎 به جشن مختلط آنان رفت . 💎 در همان جشن ، 💎 دختران مواد فروش ، 💎 در شربت مرضیه ، 💎 مواد مخدر ریختند . 💎 فردای آن روز ، مرضیه ، 💎 احساس سردردی و گیجی می کرد 💎 دوباره همان دختران موادفروش ، 💎 مرضیه را به صرف چایی دعوت کردند . 💎 و باز در چایی او ، مواد گذاشتند . 💎 مرضیه بعد از خوردن آن چایی ، 💎 سردردش خوب شد . 💎 چند روز ، این کار را با او ادامه دادند 💎 تا مرضیه کاملا معتاد شد . 💎 سپس ، یک روز کامل ، 💎 هیچی به او ندادند 💎 تا به خماری و گیجی و بدن دردی افتاد 💎 نزد او آمدند و به او گفتند : 🔥 داروی تو ، فقط مواد مخدر است . 💎 مرضیه ، خیلی ناراحت شد 💎 فهمید که آن دختران ، 💎 او را معتاد کردند 💎 از دست آنها عصبانی شد 💎 و به آنها حمله کرد 💎 خواست آنها را خفه کند 💎 اما قدرتی در بدنش نداشت . 💎 دوباره به مرضیه گفتند : 🔥 اگه می خوای خوب بشی ، 🔥 باید مواد مصرف کنی . 🔥 ما هم هیچ پولی ازت نمی گیریم 🔥 ناسلامتی ما با هم رفیقبم . 💎 سپس او را به خانه ای بردند 💎 که در آن همه معتادان جمع بودند . 💎 و هر کدام در گوشه ای نشسته بود 💎 و مواد می کشید 💎 اوایل ، 💎 مواد رایگان به مرضیه می دادند 💎 اما وقتی مرضیه کاملا معتاد شد ، 💎 مواد را برای او ، پولی کردند . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 📚 @dastan_o_roman
یک خبر هیجانی ... الله اکبر از شدت شادی ، روحم می خواد از تنم جدا بشه خدایا شکرت نمُردَم و وعده صادق ۲ رو ، با چشم خودم دیدم بیش از ۴۰۰ موشک هایپرسونیک‌ ، در ۱۰ دقیقه‌ به اسرائیل رسیدند . اسرائیلی های ملعون میگن ۱۸۰ تا موشک به هدف اصابت کردند خدایا شکرت ... الله اکبر
آمار سین ها به روز رسانی شد 👆 تا پایان مسابقه فقط ۹ روز باقیست
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت دوم 💎 چند روز بعد ، 💎 مرضیه را به خاطر اعتیاد ، 💎 از دانشگاه اخراج کردند . 💎 مرضیه نیز ، عصبانی و گریان ، 💎 از دانشگاه بیرون رفت . 💎 اما نمی توانست به خانه برود 💎 چون از پدر و مادرش ، خجالت می کشید 💎 پدر و مادری که برای او ، 💎 خون و دل خوردند و خیلی زحمت کشیدند 💎 پدر و مادری که ، همه تلاش خود را کردند 💎 تا مرضیه درس بخواند 💎 و به موقعیت اجتماعی خوبی برسد . 💎 مرضیه ، در پارک کنار دانشگاه نشسته بود 💎 و زار زار گریه می کرد . 💎 ناگهان ، همان دختران مواد فروش ، 💎 به طرف مرضیه آمدند ، 💎 و از اخراجش ، ابراز تاسف کردند 💎 و او را ، به پاتوق خودشان ، دعوت کردند 💎 اما مرضیه قبول نکرد 💎 و همه این اتفاقات را ، تقصیر آنها می دانست 💎 به خاطر همین ، با عصبانیت و ناراحتی ، 💎 سر آنها داد زد و گفت : 🌟 برید لعنتیا ، دیگه از جون من چی می خواین 🌟 معتادم کردید ، اخراجم کردید ، 🌟 بدبختم کردید 🌟 آبروی منو پیش دوستام بردید 🌟 دیگه از جون من چی می خواین ؟! 💎 یکی از دخترای موادفروش به مرضیه گفت : 🔥 خیلی خب بابا ، چته ؟! داد نزن 🔥 ما فقط می خواستیم کمکت کنیم 🔥 بیا این آدرسو بگیر 🔥 اگه مواد خواستی ، بیا به همین آدرس . 💎 دختران موادفروش ، آدرس را دادند و رفتند 💎 مرضیه نیز ، آدرس را به گوشه ای انداخت 💎 و در پارک ، مشغول قدم زدن شد 💎 اما هر چه می گذشت ، بی تاب تر می شد 💎 بدن و استخوان هایش ، درد می کرد 💎 نیاز به مواد مخدر داشت 💎 تا دوباره حالش ، خوب شود . 💎 اما مرضیه با خود می گفت : 🌟 نه ؛ من باید ترک کنم ، 🌟 من باید صبر کنم تا این زهرماری ، 🌟 از بدنم بیرون بره 💎 هر چه می گذشت ، 💎 تحمل درد برای او ، سخت تر می شد 💎 آرام آرام ، 💎 به طرف برگه آدرس آمد . 💎 و دو دل بود که آن را بردارد یا خیر 💎 ناگهان آن را برداشت و رفت . 💎 به منطقه کیانپارس که رسید 💎 نشانی روی برگه را ، 💎 از مردم و مغازه داران پرسید 💎 به در خانه که رسید ، زنگ خانه را زد 💎 خودش را معرفی کرد و وارد شد . 💎 افراد کامبیز ، او را زندانی کردند 💎 به او ، آب و غذا و مواد دادند 💎 اما اجازه بیرون رفتن ، به او ندادند 💎 مرضیه داد می زد و کمک می خواست ، 💎 اما کسی کمکش نکرد . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی 📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای 📚 قسمت سوم 💎 فردای آن روز ، دیگر به مرضیه مواد ندادند 💎 به مرضیه گفتند : 🔥 تو امروز آزادی ، می تونی بری 🔥 و مواد رو از دخترا بگیر 💎 مرضیه را ، در پارک راه آهن پیاده کردند 💎 مرضیه ، در پارک ، 💎 دنبال دختران مواد فروش می گشت 💎 آنها در پارک نشسته بودند 💎 مرضیه ، نزد آنها رفت و از آنها خواست 💎 تا به او مواد بدهند . 💎 اما دختران مواد فروش وظیفه داشتند 💎 مرضیه را معطل کنند 💎 تا دختر پوشیه پوش سر برسد . 💎 و او را در تله بیاندازند 💎 یعنی مرضیه ، 💎 طعمه ای برای به دام انداختن سمیه بود . 💎 بعد از آمدن سمیه و دعوایش 💎 با دختران موادفروش و چهار مرد غول آسا ، 💎 دوباره مرضیه را دزدیدند 💎 و با ماشین دیگر ، سمیه را با خود بردند . 💎 مرضیه را ، به خانه ای بیرون شهر بردند 💎 و او را در اتاقی زندانی کردند . 💎 در آن اتاق ، دختران دیگری نیز بودند 💎 یکی از آن دختران شیدا بود 💎 که از چند روز پیش ، گم شده بود . 💎 همه آن دختران ، 💎 فریب حرف های مواد فروشان ، 💎 و دورغ های اساتید بی سواد را خورده بودند 💎 موادفروشان و قاچاقچیان انسان ، 💎 به دختران وعده داده بودند 💎 تا آنها را به خارج ببرند 💎 و برایشان کار و زندگی خوبی درست کنند 💎 دختران نیز ، به حرفهای آنها اعتماد کردند 💎 تا شاید 💎 به زندگی پر از خوشبختی و آرامش برسند 💎 قرار بود یک مرد آمریکایی ، 💎 همه آن دختران را بخرد 💎 و با خود به ترکیه ببرد . 💎 و از آنجا نیز ، آنها را به آمریکا منتقل کند . 💎 اما بعد از دستگیری کامبیز و افرادش ، 💎 آن مرد آمریکایی ، مخفی شد 💎 و ارتباطش را با کامبیز قطع کرد . 💎 نگهبانان این دختران نیز ، بلاتکلیف ماندند 💎 از یک طرف ، خیلی ترسیده بودند 💎 که نکند آنها نیز لو بروند 💎 و از طرف دیگر ، 💎 نمی دانستند که با این دختران چکار بکنند . 🌷 ادامه دارد ... 🌷 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla