📙 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی
📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
🎬 قسمت اول
💎 چند نفر از دانشجویان دختر و پسر ،
💎 جشنی در منطقه کیانپارس ، ترتیب دادند
💎 سمیه را نیز دعوت کردند
💎 اما سمیه ، دعوت آنان را نپذیرفت
💎 و به آنها سفارش کرد
💎 تا از گرفتن جشن مختلط و پر سر و صدا ،
💎 اجتناب کنند
💎 سپس مرضیه را دعوت کردند
💎 مرضیه ، دعوت آنان را پذیرفت .
💎 و بدون اینکه چیزی به سمیه بگوید
💎 به جشن مختلط آنان رفت .
💎 در همان جشن ،
💎 دختران مواد فروش ،
💎 در شربت مرضیه ،
💎 مواد مخدر ریختند .
💎 فردای آن روز ، مرضیه ،
💎 احساس سردردی و گیجی می کرد
💎 دوباره همان دختران موادفروش ،
💎 مرضیه را به صرف چایی دعوت کردند .
💎 و باز در چایی او ، مواد گذاشتند .
💎 مرضیه بعد از خوردن آن چایی ،
💎 سردردش خوب شد .
💎 چند روز ، این کار را با او ادامه دادند
💎 تا مرضیه کاملا معتاد شد .
💎 سپس ، یک روز کامل ،
💎 هیچی به او ندادند
💎 تا به خماری و گیجی و بدن دردی افتاد
💎 نزد او آمدند و به او گفتند :
🔥 داروی تو ، فقط مواد مخدر است .
💎 مرضیه ، خیلی ناراحت شد
💎 فهمید که آن دختران ،
💎 او را معتاد کردند
💎 از دست آنها عصبانی شد
💎 و به آنها حمله کرد
💎 خواست آنها را خفه کند
💎 اما قدرتی در بدنش نداشت .
💎 دوباره به مرضیه گفتند :
🔥 اگه می خوای خوب بشی ،
🔥 باید مواد مصرف کنی .
🔥 ما هم هیچ پولی ازت نمی گیریم
🔥 ناسلامتی ما با هم رفیقبم .
💎 سپس او را به خانه ای بردند
💎 که در آن همه معتادان جمع بودند .
💎 و هر کدام در گوشه ای نشسته بود
💎 و مواد می کشید
💎 اوایل ،
💎 مواد رایگان به مرضیه می دادند
💎 اما وقتی مرضیه کاملا معتاد شد ،
💎 مواد را برای او ، پولی کردند .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
📚 @dastan_o_roman
#فصل_چهارم_داستان_پسر_گربه_ای
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی
📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📚 قسمت بیست و سوم
💎 شیعه فاطمه ،
💎 از طرف سمت راست ماموران ،
💎 و فرامرز و گربه هایش نیز ،
💎 از طرف چپ آنان ، به سمت سمیه رفتند .
💎 فرامرز ، انسان شد
💎 و همه افراد مسلح را بیهوش کرد .
💎 سپس ، به طرف سمیه آمد و گفت :
🐈 نگران نباشید دخترا ، همه چی تموم شد
🐈 جاتون امن هست
🐈 و اما شما دختر پوشیه پوش ،
🐈 خیلی دختر نترس و شجاعی هستی ،
🐈 که اومدی تو قلب آمریکا ،
🐈 و داری با آمریکایی ها می جنگی .
🐈 من فرامرزم ، بهم میگن پسر گربه ای
💎 شیعه فاطمه هم با مهربانی گفت :
👑 منم شیعه فاطمه هستم ،
👑 بهم میگن دختر شگفت انگیز
💎 سمیه با تعجب و شگفتی زیاد گفت :
🌹 خوشبختم
💎 فرامرز به دختران گفت :
🐈 همه آروم ، دنبال من بیاین
💎 فرامرز ، دختران را ،
💎 به طرف بیرون ، هدایت کرد .
💎 ناگهان ، چند مامور دیگر ، سر رسیدند .
💎 دختران عقب ، جیغ زدند و فرار کردند
💎 اما سمیه ، به آنها حمله کرد .
💎 دوید و روی سرامیک لیز خورد
💎 دو نفر را ، با پا زد و به زمین انداخت .
💎 سپس سلاح یکی از آنان را گرفت
💎 و دوباره با پایش ، لگدی به نفر سوم زد
💎 و اسلحه را از نفر چهارم گرفت
💎 و بقیه را مجبور کرد تا تسلیم شوند .
💎 و با کمک دختران ، دست و پای همه را بست .
💎 فرامرز ،
💎 همه دختران را ، سوار اتوبوس کرد
💎 و به دوستش صادق گفت :
🐈 اینارو به خانه امن منتقل کن .
💎 هاشم نیز ، پشت در خانه امن ،
💎 منتظر آمدن اتوبوس بود
💎 و با شنیدن صدای بوق اتوبوس ،
💎 در را برای آنها باز کرد .
💎 سمیه با تعجب به صادق گفت :
🌹 اون پسره واقعا می تونه گربه بشه ؟!
💎 صادق لبخندی زد ولی چیزی نگفت .
💎 سپس برای سمیه و دختران ،
💎 پاسپورت درست کردند
💎 و آنها را به کشور ترکیه فرستادند .
💎 سپس از ترکیه ،
💎 آنها را به کشورهای خودشان ، فرستادند .
💎 دختران ایرانی نیز ،
💎 با بچه های سپاه ، به ایران برگشتند .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📚 داستان تخیلی ، هیجانی و ماجراجویی
📚 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📚 قسمت بیست و چهارم
.💎 در فرودگاه ،
💎 بچه های بسیج دانشگاه ، نیروهای پلیس ،
💎 و خانواده هایی که دخترانشان گمشده بودند
💎 منتظر آمدن سمیه و دختران بودند .
💎 بسیج و پلیس ، با گل و شیرینی ،
💎 از سمیه استقبال کردند .
💎 سمیه ، لبخندزنان ، گام بر می داشت
💎 و از محبت دوستانش تشکر می کرد
💎 که ناگهان ، چشمش به مرضیه افتاد
💎 اشک در چشمانش جاری شد .
💎 بُغض در گلویش جمع شد .
💎 به طرف مرضیه دوید و او را در بغل گرفت .
💎 و زار زار گریه کرد و گفت :
🌹 کجا بودی دختر ؟!!
🌹 می دونی چقدر نگرانت شدم ؟
🌹 می دونی چقدر دنبالت گشتم ؟!
💎 مرضیه نیز گریه کنان ،
💎 محکم سمیه را فشرد و گفت :
🌸 آره می دونم
🌸 منو ببخش که به حرفت گوش نکردم
💎 سمیه گفت :
🌹 دیگه همه چی تموم شد
🌹 خیلی خوشحالم که صحیح و سالم می بینمت
💎 فردای آن روز ،
💎 از طرف پلیس ویژه امنیت شهر اهواز ،
💎 سمیه را به یک جلسه محرمانه ،
💎 دعوت کردند .
💎 به آدرسی که به او دادند ، رفت .
💎 آدرس یک مسجد بود
💎 سمیه وارد آن مسجد شد .
💎 دو نفر دم در ایستاده بودند .
💎 به سمیه گفتند :
🚨 لطفا بفرمائید بالا ...
💎 سمیه ، از پله ها بالا رفت .
💎 سرهنگ نصرتی جلو آمد و گفت :
🇮🇷 سلام علیکم خانم سیاحی
🇮🇷 به مسجد ما خوش آمدید
🇮🇷 لطفا بیائید دنبال من
💎 سمیه ، آرام و با احتیاط قدم می زد .
💎 ناگهان نگاهش ، به یک دختر چادری افتاد
💎 که در حال پرواز کردن بود
💎 از دیدن او ، خیلی متعجب شد .
💎 ناگهان یک گربه زرد و سفید ،
💎 از طرف راست او ، با او هم قدم شد
💎 سمیه کمی ترسید و خواست جیغ بزند
💎 که تبدیل به انسان شد .
💎 سمیه گفت :
🌹 تو همون پسر گربه ای هستی ؟!
💎 فرامرز گفت :
🐈 خدمتگزار شما هستم .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📘 قسمت ۲۵
🌷 دختر پوشیه پوش ،
🌷 توسط چند نفر اراذل اوباش مسلح ،
🌷 محاصره شده بود .
🌷 او با ناراحتی ،
🌷 به دختری که کشته شده بود ،
🌷 نگاه می کرد .
🌷 یکی از آن اراذل اوباش ،
🌷 اسلحه اش را ،
🌷 به طرف سمیه گرفته بود
🌷 و می خواست او را نیز بکشد .
🌷 ناگهان دختر شگفت انگیز ،
🌷 پروازکنان ، سر رسید
🌷 و بر بالای سر آنان قرار گرفت .
🌷 پسر گربه ای نیز ،
🌷 از پشت بام ها ،
🌷 خود را به سمیه رساند .
🌷 فرامرز ،
🌷 به طرف کسی که اسلحه دارد
🌷 و می خواست سمیه را بکشد ، پرید .
🌷 ابتدا به صورت او چنگ زد
🌷 و سپس تبدیل به انسان شد
🌷 اسلحه او را گرفت
🌷 و به طرف پای افراد دیگر ،
🌷 تیراندازی کرد .
🌷 شیعه فاطمه نیز ،
🌷 به چند نفر دیگر از آنها حمله نمود .
🌷 سمیه ، هنوز مات و مبهوت ،
🌷 به دختر کشته شده نگاه می کرد
🌷 ناگهان فرامرز داد زد :
🐈 خانم سیاحی مراقب باش
🌷 سمیه به خودش آمد
🌷 دید یک چاقو ، کنار چشمش بود
🌷 یکی از آن اراذل ، چاقویش را ،
🌷 به طرف سمیه پرتاب کرد
🌷 و شیعه فاطمه ، آن چاقو را ،
🌷 در هوا نگه داشت .
🌷 همان کسی که چاقویش را پرتاب کرد
🌷 می خواهد نزدیک سمیه شود
🌷 سمیه ، چاقو را گرفت
🌷 و به طرف او دوید و پرید
🌷 و با لگد و مشت ، و با دسته چاقو ،
🌷 او را زد و از پا انداخت .
🌷 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
🌷 با مزاحمان مبارزه کردند .
🌷 همه آنها را ، زنده دستگیر کردند .
🌷 و تحویل پلیس دادند .
🌷 ادامه دارد ... 🌷
✍ نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📘 قسمت ۲۶
🌷 یک روز قبل ،
🌷 سمیه در دانشگاه ،
🌷 مشغول صحبت با دوستانش بود
🌷 که ناگهان ،
🌷 خانمی با لباس و پوشش نامناسب ،
🌷 از کنار آنها گذشت .
🌷 سمیه ، از دوستانش خداحافظی کرد
🌷 و به طرف آن دخترک رفت .
🌷 بعد از سلام و احوالپرسی ،
🌷 با احترام از او خواست
🌷 تا پوشش خود را درست کند .
🍁 اما دختر گفت :
🍁 خب پوشش من چه اشکالی داره ؟!
🌷 سمیه گفت :
🌹 این پوشش شما ، مال خانه است
🌹 نه کوچه و خیابان .
🌹 با این پوشش ،
🌹 انگار داری به مردان ،
🌹 چراغ سبز نشان میدهی
🌹 که مزاحمت بشوند و اذیتت کنند
🌹 همه آقایان ،
🌹 که مذهبی و دل پاک نیستند
🌹 هستن بعضی مردها ،
🌹 که دلشان مریض است .
🌹 نگذار آنهایی که هوسباز و فاسدند
🌹 از تو سوءاستفاده کنند
🍁 دخترک به سمیه گفت :
🍁 آره همه اینها را می دانم
🍁 اتفاقا هر روز ،
🍁 پسرای اراذل اوباش و بی غیرت ،
🍁 مزاحم من می شوند و اذیتم می کنند
🍁 ولی من از سر لج این حکومت ،
🍁 دارم اینجوری می گردم
🌷 سمیه گفت :
🌹 هر جایی که بری ،
🌹 هر کشوری ، هر حکومتی ، هر دولتی
🌹 برای خودشان قانون دارند
🌹 بعضی قانون ها ، خوبند
🌹 بعضی قانون ها هم بدند .
🌹 مثل قانون حمل سلاح در آمریکا ،
🌹 که قتل های زیادی به پا کرده
🌹 و جان های زیادی را گرفت .
🌹 سالانه حدوداً ، ۴۰ هزار نفر ،
🌹 به خاطر سلاح ، کشته می شوند
🌹 یا مثل فرانسه ،
🌹 که قانون گذاشتند
🌹 کسی حق ندارد با حجاب باشد
🌹 به هر حال ،
🌹 احترام به قانون لازم است
🌹 تا هرج و مرج نشود
🌹 حجاب هم در کشور ما ،
🌹 یک قانون است و باید رعایت شود
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📘 قسمت ۲۷
🌷 سمیه به دختر بی حجاب گفت :
🌹 اگر ما خانم ها ،
🌹 قانون حجاب را رعایت نکنیم
🌹 افراد دیگر هم پیدا می شوند ،
🌹 که قوانین دیگر را زیر پا می گذارند
🌹 و رعایت نخواهند کرد
🌹 که متاسفانه چنین افرادی هستند
🌹 یک عده ،
🌹 قوانین راهنمایی و رانندگی را
🌹 زیر پا می گذارند
🌹 یک عده اختلاس و دزدی می کنند
🌹 یک عده رانت خواری می کنند
🌹 یک عده جنس ها را احتکار می کنند
🌹 یک عده از چراغ قرمز رد می شوند
🌹 یک عده کارمند هم ،
🌹 کار مراجعین را ، راه نمی اندازند
🌹 بانکها هم ،
🌹 به جای اینکه به فقرا وام بدهند
🌹 به جای اینکه به مردم ،
🌹 وام ازدواج و مسکن و اشتغال بدهند
🌹 پولهای بیت المال و وام ها را ،
🌹 بین خودشان تقسیم می کنند
🌹 یا به کارمندان خودشان ،
🌹 خدمات و مزایا و کالا و... می دهند .
🌹 شهرداری ها هم ، اگر طبق قانون ،
🌹 آشغالها را جمع نکنند
🌹 شهرها و خیابان ها و کوچه ها ،
🌹 پر از آشغال و زباله می شوند
🌹 شرکت آب ، اگر آب ندهد
🌹 شرکت برق ، اگر برق ندهد
🌹 شرکت گاز ، اگر گاز ندهد
🌹 شرکت مخابرات ،
🌹 اگر خوب خدمات ندهد
🌹 و سایر افراد و ارگان ها ،
🌹 اگر به قانون احترام نگذارند
🌹 می دانی چه بلایی سر ما می آید ؟
🌹 کشور ما ، جنگل می شود
🌹 همه جا ، پر از هرج و مرج می شود .
🌹 آیا حرف های مرا ، قبول داری یا نه ؟!
🍁 دخترک گفت : بله قبول دارم
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📘 قسمت ۲۸
🌷 سمیه دوباره گفت :
🌹 خب حالا که قبول داری
🌹 دلیل دوم را می گویم
🌹 باید بدانی که حجاب ، حرف خداست
🌹 نه حرف حکومت
🌹 همان خدایی که جن و انسان را آفريد
🌹 همان خدایی که ،
🌹 موجودات کوچکی مثل اتم آفرید
🌹 سلول و ویروس و میکروب آفرید
🌹 دنیای عجیب کوانتوم را آفرید
🌹 الکترون و نوترون و پروتون را آفريد .
🌹 همان خدایی که
🌹 هفت زمین و هفت آسمان آفرید
🌹 کهکشانها و سیارات را آفريد .
🌹 همان خدایی که با یک پشه یا مگس
🌹 حکومت نمرود را نابود کرد .
🌹 همان خدایی که ، آتش سوزان را ،
🌹 بر حضرت ابراهیم گلستان کرد
🌹 همان خدایی که اگر بخواهد
🌹 ما را مثل قوم لوط و عاد و ثمود ،
🌹 نابود خواهد کرد .
🌹 قانون حجاب ، قانون این خداست .
🌹 حکومت ، فقط آمده حرف خدا را ،
🌹 تبدیل به قانون کرده ، همین .
🌹 کسی که بی حجاب بگردد
🌹 یعنی دارد
🌹 قانون خدا را مسخره می کند
🌹 و کسی که خدا را مسخره کند
🌹 هم در دنیا عذاب می شود
🌹 و هم در آخرت .
🌹 در دنیا ، بی آبرو و رسوا می شود
🌹 آرامش خود را ، از دست می دهد
🌹 زندگی برایش ،
🌹 ذلت بار و کسالت آور می شود .
🌹 زندگی اش ، بی هدف و پوچ می شود
🌹 خودش بی انگیزه و عصبی می شود
🌹 به خاطر همین ،
🌹 افسردگی و خودکشی و خودزنی ،
🌹 بین بی حجاب ها و غیر مذهبی ها ،
🌹 بیشتر است .
🌹 آن دنیا هم ،
🌹 در جهنم ، عذاب دردناکی خواهد دید
🌹 آن هم با آتش داغ و سوزان
🌹 با چاله های پر از مذاب
🌹 با اتاق هایی پر از مار و عقرب
🌹 با دردی که میلیون ها بار ،
🌹 از درد این دنیا ، بدتر است .
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📘 قسمت ۲۹
🌷 دخترک با دقت ،
🌷 به حرفهای سمیه گوش می داد
🌷 و به فکر فرو رفته بود
🌷 سپس به سمیه گفت :
🍁 باشه
🌷 سمیه گفت :
🌹 خلاصه مراقب خودت باش
🌹 تا با خدا در نیوفتی
🌷 سمیه رفت
🌷 دخترک ، هنوز داشت
🌷 به حرفهای سمیه ، فکر می کرد
🌷 و راهش را گرفت و رفت .
🌷 بعد از دانشگاه ،
🌷 چندتا پسر مزاحم او شدند
🌷 و هر جا او می رفت ،
🌷 به دنبال او حرکت می کردند .
🌷 ترس و وحشت ،
🌷 وجودش را پر کرده بود
🌷 سرعتش را زیاد کرد .
🌷 داخل هر کوچه که می شد ،
🌷 هنوز دنبالش می آمدند .
🌷 ناگهان در یک کوچه خلوت ،
🌷 نزدیک او شدند
🌷 و از او خواستند که با آنها بیاید
🌷 دخترک ترسید
🌷 می خواست فرار کند
🌷اما آنها ، مُچ او را به زور گرفتند
🌷 و با خود می کشیدند
🌷 می خواستند او را سوار ماشین کنند
🌷 دخترک ، داد و فریاد زد
🌷 کمک خواست
🌷 اما کسی در کوچه نبود
🌷 پسران اراذل ، به زور او را ،
🌷 سوار ماشین کردند
🌷 و با خود بردند
🌷 یکی از همسایه ها ،
🌷 به صورت اتفاقی آنها را دید .
🌷 سریع موبایلش را در آورد
🌷 و از پلاک ماشین عکس گرفت
🌷 سپس به پلیس ۱۱۰ زنگ زد .
🌷 پلیس هم ،
🌷 با کمک دوربین های ترافیک ،
🌷 موقعیت ماشین را پیدا کردند
🌷 و به همه گشت ها اطلاع دادند .
🌷 یکی از گشت ها ، به سمیه اطلاع داد
🌷 اراذل ، وارد گاراژ شدند .
🌷 دخترک را پیاده کردند و می کشیدند
🌷 دخترک خیلی ترسیده بود
🌷 جیغ و فریاد می زد
🌷 اما کسی آنجا نبود تا به او کمک کند
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📘 قسمت ۳۰
🌷 دخترک خیلی ترسیده بود
🌷 جیغ و فریاد می زد
🌷 آقايی که اسلحه داشت
🌷 چند بار به دخترک هشدار داد
🌷 که سر و صدا نکند و جیغ نزدند
🌷 یکی دیگر هم به او گفت :
🍄 آرام باش دیگه لعنتی
🌷 اما دخترک ، باز جیغ می زند
🌷 و درخواست کمک می کند
🌷 مردی که اسلحه دارد ،
🌷 عصبانی می شود
🌷 و برای ترساندن او ،
🌷 به طرفش شلیک می کند .
🌷 اما ناگهان ، تیر کمانه می کند
🌷 و به شکم دخترک اصابت می کند .
🌷 دخترک ، زجر می کشید
🌷 اما نفسش بیرون نمی آمد
🌷 سمیه ، خودش را به گاراژ رساند
🌷 با فرامرز و شیعه فاطمه تماس گرفت
🌷 و آدرس گاراژ را به آنها اطلاع داد .
🌷 سمیه ، وارد گاراژ شد .
🌷 با نگهبانان ، درگیر شد .
🌷 چاقوی یکی از آنان را گرفت و گفت :
🌹 دختری که دزدیدید کجاست ؟!
🌷 ناگهان چشمش به دخترک افتاد
🌷 به طرف او دوید
🌷 او را شناخت
🌷 همان دختری بود که نصیحتش کرد
🌷 دخترک را تکان داد .
🌷 اما مرده بود .
🌷 سمیه ، بلند شد و مات و مبهوت ،
🌷 به دخترک نگاه می کرد .
🌷 انگار به سمیه ، شوک وارد شده بود
🌷 سمیه با خودش می گفت :
🌹 لعنت بر مسئولینی که ،
🌹 حجاب را به دختران یاد ندادند
🌹 اگر این دختر ، با حجاب بود
🌹 کسی جرائت نمی کرد
🌹 چپ نگاهش کند یا به او نزدیک شود
🌹 چه برسد به اینکه او را اذیت کنند
🌹 یا بدزدند یا بکشند .
🌷 آقايی که اسلحه داشت ،
🌷 اسلحه اش را ، به طرف سمیه گرفت
🌷 تا اینکه
🌷 شیعه فاطمه و فرامرز سر رسیدند .
✍ ادامه دارد ...
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📘 قسمت ۳۱
🌷 بعد از درگیری با اراذل ،
🌷 همگی به قرارگاه برگشتند .
🌷 اما سمیه ،
🌷 همچنان در شوک قتل دخترک بود
🌷 و مدام با خودش می گفت :
🌷 اگر آن دختر ، پوشش مناسبی داشت
🌷 اگر لباس سنگین و پوشیده داشت
🌷 هیچ مردی جرائت نمی کرد
🌷 به او نگاه چپ کند یا او را اذیت کند
🌷 چند روز بعد ، در قرارگاه ،
🌷 پسر گربه ای و دختران پوشیه پوش ،
🌷 همراه با چند پاسدار آقا و خانم ،
🌷 در حال ديدن فیلم عملیات های موفق امنیتی ایران بودند .
🌷 ناگهان پاسداری به نام حسونی زاده ،
🌷 وارد سالن شد .
🌷 همه به احترام ایشان ،
🌷 از جای خود بلند شدند .
🌷 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای ،
🌷 وقتی دیدند همه برای او بلند شدند
🌷 خودشان نیز ، به احترام ایشان ،
🌷 از جا برخواستند .
🌷 سرهنگ حسونی زاده ،
🌷 سلام گرمی با همه کرد
🌷 و بعد از احوالپرسی ،
🌷 خود را به فرامرز و دختران ،
🌷 معرفی کرد و گفت :
🇮🇷 تعریف شما را از دوستان شنیدم
🇮🇷 دوست داشتم از نزدیک شما را ببینم
🇮🇷 خیلی از حجاب و حیا و غیرت و
🇮🇷 شرافت شما برای من گفتند
🇮🇷 و الآن فهمیدم
🇮🇷 خیلی بهتر از آن تعریف ها هستید .
🇮🇷 امروز نزد شما آمدم ،
🇮🇷 تا چند ماموریت با هم داشته باشیم
🇮🇷 ماموریت های ما ،
🇮🇷 رسما از فردا آغاز می شوند .
🇮🇷 انشالله در کنار هم بتوانیم
🇮🇷 کارهای بزرگی برای کشورمان ،
🇮🇷 انجام دهیم .
🌷 فرامرز گفت :
🐈 ممکنه بفرمائید کار ما چیه ؟!
✍ ادامه دارد ...
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📘 قسمت ۳۲
🌷 سرهنگ حسونی زاده گفت :
🇮🇷 کار ما ،
🇮🇷 تامین امنیت مردم خودمان هست
🇮🇷 همانطور که مستحضرید
🇮🇷 تامین امنیت ، دو جوره
🇮🇷 امنیت داخلی و امنیت خارجی
🇮🇷 امنیت داخلی یعنی ؛
🇮🇷 تامین امنیت مردم ،
🇮🇷 در داخل کشور خودمان هست
🇮🇷 که این امر مهم ، شکرخدا ،
🇮🇷 با وجود سپاه و بسیج و پلیس ،
🇮🇷 و با وجود مردم غیور ایران ،
🇮🇷 خیلی آسان و راحت است .
🇮🇷 اما چیزی که سخته ،
🇮🇷 حفظ امنیت خارجی هست .
🇮🇷 یعنی دفع تهدیدات خارجی ،
🇮🇷 از کشور و مردم عزیزمان .
🇮🇷 چندین بار ، در ایران ،
🇮🇷 اغتشاشات و آشوب و فتنه به پا شد
🇮🇷 آن هم توسط دشمنان خارجی
🇮🇷 و با کمک خائنین داخلی .
🇮🇷 که از بیرون از مرزهای ما ،
🇮🇷 هدایت و کنترل می شدند
🇮🇷 مثل فتنه ۸۸ ،
🇮🇷 که به بهانه تقلب در انتخابات ،
🇮🇷 کشور ما را به جان هم انداختند
🇮🇷 که شکر خدا ،
🇮🇷 با کمک مردم ، جمع شد
🇮🇷 و آرامش دوباره به کشور ما برگشت .
🇮🇷 ما باید
🇮🇷 از تحرکات شیطانی کشورهای دیگر
🇮🇷 جلوگیری کنیم .
🇮🇷 باید از ورود سلاح ، بمب ، تروریسم ،
🇮🇷 موادمخدر و هر چیزی که
🇮🇷 به ضرر مردم و امنیت ایران باشد ،
🇮🇷 جلوگیری کنیم .
✍ ادامه دارد ...
📚 @dastan_o_roman
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای
📗 داستان تخیلی ، هیجانی ، مبارزه ای
📙 دختران پوشیه پوش و پسر گربه ای
📘 قسمت ۳۳
🌟 پسر گربه ای گفت :
🐈 شنیدم سپاه خیلی قوی هست
🐈 پس چرا از ما کمک می خواهید ؟!
🌟 سرهنگ حسونی زاده گفت :
🇮🇷 ما اگر قوی هستیم
🇮🇷 اول به خاطر لطف خداست
🇮🇷 بعد به خاطر کمک امثال شماست
🇮🇷 در بعضی ماموریت ها ،
🇮🇷 ما نیاز داریم که در صحنه نباشیم
🇮🇷 ولی کار تمیز انجام شود
🇮🇷 و این امر مهم ،
🇮🇷 فقط از عهده شما ساخته است .
🌟 دختر پوشیه پوش گفت :
🌹 حالا باید چکار کنیم ؟!
🌟 سرهنگ حسونی زاده گفت :
🇮🇷 قبل از اینکه خطری یا تنشی ،
🇮🇷 مردم عزیز ما را تهدید کند ،
🇮🇷 باید آن را دفع کنیم .
🇮🇷 و اولین ماموریت ما ،
🇮🇷 فردا در کشور پاکستان خواهد بود .
🇮🇷 قرار است از مرز پاکستان ،
🇮🇷 سلاح وارد کشور ما بکنند .
🇮🇷 ما هم کاملا روی آنها مسلط هستیم
🇮🇷 اطلاعات دقیقی از آنها داریم
🇮🇷 فقط باید جوری آنها را بگیریم
🇮🇷 که بقیه گروه های خرابکاری نفهمند
🇮🇷 تا احساس خطر نکنند
🇮🇷 تا انشالله به موقعش ،
🇮🇷 آنها را هم در تله بندازیم .
🌟 در مرز پاکستان ،
🌟 دو ماشین به طرف مرز ایران ،
🌟 در حال حرکت بودند
🌟 ناگهان ، در جا خاموش می شود
🌟 راننده ، هر چه تلاش می کند
🌟 نمی تواند آن را روشن کند
🌟 از ماشین پیاده می شود
🌟 کاپوت را بالا می زند
🌟 دوستانش ، درون ماشین ،
🌟 منتظر او هستند ،
🌟 اما خبری از راننده نشد
🌟 یکی دیگر پایین رفت
🌟 اما او نیز نیامد
🌟 نفر سوم هم رفت و نیامد
✍ ادامه دارد ...
📚 @dastan_o_roman
#دختران_پوشیه_پوش_و_پسر_گربه_ای