🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 قسمت ۵۰ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 یه چیزی از طرف رقیبان این یارو برام بنویس
🐈 که وقتی برم توی رستورانها و هتل هاش ،
🐈 بعد از اینکه اونا رو خراب کردم
🐈 و به پلیس تحویل دادم ،
🐈 می خوام این کاغذ رو ، اونجا جا بذارم
🐈 اینجوری اونم فکر می کنه که کار رقیبانشه
🐈 بعد به اونا حمله کنه
🇮🇷 اسماعیل گفت :
🌹 فهمیدم چی می خوای . باشه می نویسم .
🇮🇷 صبح روز بعد ، بعد از نماز ،
🇮🇷 در تاریکی سحر ، فرامرز با گربه هایش ،
🇮🇷 به طرف یکی از رستوران ها رفت .
🇮🇷 یکی یکی نگهبانان را ، بیهوش کرد .
🇮🇷 و وارد رستوران شد .
🇮🇷 یخچالهای رستوران ،
🇮🇷 پر از گوشت انسان و جنین و جنازه بچه های یک و دو ساله بود .
🇮🇷 فرامرز ، حالش از دیدن آن منظره به هم خورد .
🇮🇷 و حالت تهوع به او دست داد .
🇮🇷 سپس به پلیس چین زنگ زد .
🇮🇷 و کاغذ را ، روی زمین رستوران انداخت و رفت .
🇮🇷 پلیس آمد و رستوران را بازرسی کرد .
🇮🇷 و علاوه بر گوشت انسانها ، مواد مخدر نیز ،
🇮🇷 در آنجا پیدا کردند .
🇮🇷 فرامرز ، به آن شرکت بازگشت .
🇮🇷 و از در پشتی ، که اسماعیل به او گفته بود
🇮🇷 وارد انباری شد .
🇮🇷 پلیس های فاسدی که با این شرکت همکاری می کنند ،
🇮🇷 کاغذ را برای جان یوهاک ، مدیر این شرکت آوردند .
🇮🇷 جان یوهاک کاغذ را با صدای بلند خواند :
🔥 اولین ماموریت تو این است
🔥 که به رستوران جان یوهاک در خیابان ۱۲ رفته ،
🔥 و آن را به پلیس لو بدهی .
🔥 ✍ امضا کیو جاینگ
🇮🇷 جان یوهاک با عصبانیت ،
🇮🇷 کاغذ را مچاله کرد و انداخت .
🇮🇷 و به افرادش دستور داد :
☠ برید تحقیق کنید
☠ و ببینید اگر واقعا کار جاینگ باشه
☠ افرادشو بکشید و خودشو برام بیارید .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_بلند #پسر_گربه_ای
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 قسمت ۵۱ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 افراد جان یوهاک ،
🇮🇷 به طرف شرکت کیو جاینگ رفتند
🇮🇷 و با آنها درگیر شدند .
🇮🇷 همه افراد جاینگ و بعضی از افراد یوهاک ،
🇮🇷 کشته شدند .
🇮🇷 و خود جاینگ را ، نزد یوهاک آوردند .
🇮🇷 فرامرز ، ظهر نیز ، پس از خواندن نماز ،
🇮🇷 با گربه هایش ،
🇮🇷 به طرف یکی دیگر از رستوران های یوهاک رفت
🇮🇷 و پس از بیهوش کردن افراد یوهاک ،
🇮🇷 بلافاصله به پلیس اطلاع داد .
🇮🇷 و صدای ضبط شده ای که اسماعیل ضبط کرده بود را ، کنار تلفن گذاشت .
🇮🇷 صدای اسماعیل ، در آن صدا ادعا کرد
🇮🇷 که از شرکت جین یان ، زنگ می زند
🇮🇷 و می خواهد گزارش قاچاق بدن انسان و مواد و...را بدهد .
🇮🇷 پلیس آمد
🇮🇷 و افراد جان یوهاک را بیهوش پیدا کرد
🇮🇷 سپس رستوران را گشتند
🇮🇷 و گوشت انسان و مواد و... پیدا کردند .
🇮🇷 فرامرز ، دوباره به شرکت بازگشت .
🇮🇷 پلیس های خائن نیز ، به جان یوهاک گفتند :
⚓️ قربان ! این دفعه جین یان به شما خیانت کرد
⚓️ و شما رو لو داد .
🇮🇷 جان یوهاک دوباره عصبانی شد
🇮🇷 و دستور داد تا به جین یان حمله کنند
🇮🇷 و او را به اینجا بیاورند .
🇮🇷 افراد جان یوهاک ،
🇮🇷 به خانه جین یان حمله کردند .
🇮🇷 افراد و خانواده و زن و بچه او را کشتند
🇮🇷 و او را نزد جان یوهاک آوردند .
🇮🇷 هم کیوجاینگ هم جین یان ،
🇮🇷 از آن حملات ، ابراز بی اطلاعی کردند .
🇮🇷 اما باز هم مورد شکنجه قرار گرفتند .
🇮🇷 فرامرز ، بعد از خواندن نماز مغرب ،
🇮🇷 این بار به طرف شرکت های رقیب رفت
🇮🇷 و به تک تک آنها حمله کرد .
🇮🇷 فرامرز بعد از مبارزه و بیهوش کردن افراد ،
🇮🇷 کاغذی را در آنجا می گذاشت
🇮🇷 و به پلیس اطلاع می داد
🇮🇷 تا چند روز ، کار فرامرز ، همین بود .
🇮🇷 رسانه ها ، مردم و خلافکاران ،
🇮🇷 به حملات فرامرز و گربه هایش ،
🇮🇷 لقب حمله گربه ای دادند .
🇮🇷 مردم در فضای مجازی ،
🇮🇷 از مبارزات پسر گربه ای علیه خلافکاران ،
🇮🇷 حمایت کردند .
🇮🇷 بعضی از رسانه ها و نشریات نیز ،
🇮🇷 از کار پسر گربه ای راضی بودند
🇮🇷 اما بعضی از آنها ، با او مخالف بودند .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_بلند #پسر_گربه_ای
📙 داستان کوتاه
📗 از زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها
🌸 پدر حضرت فاطمه ، پیامبر اکرم
🌸 و مادر ایشان ،
🌸 خدیجه بنت خویلد (س) بود .
🌸 حضرت خدیجه ،
🌸 اولین زنی بود که به اسلام روی آورد
🌸 و تمام ثروت خود را ،
🌸 در راه اسلام و مسلمانان صرف کرد .
🌸 حضرت فاطمه سلام الله علیها ،
🌸 در روز ۲۰ جمادی الثانی ،
🌸 ۵ سال بعد از بعثت پیامبر اکرم ،
🌸 در شهر مکه ،
🌸 در خانه حضرت خدیجه ،
🌸 حضرت زهرا سلام الله علیها ،
🌸 خواستگارهای زیادی داشت .
🌸 اما در نهایت
🌸 با امام علی علیه السلام ازدواج کرد
🌸 و با مهریه بسیار اندک ،
🌸 به خانه شوهر رفت .
🌸 حضرت فاطمه سلام الله علیها ،
🌸 دو پسر به نام حسن و حسین
🌸 و دو دختر به نام امکلثوم و زینب ،
🌸 به دنیا آورد .
🌸 و زمانی که
🌸 پنجمین فرزند خود را حامله بود ،
🌸 دشمنانش ،
🌸 ضربهای به سینه اش وارد کردند ،
🌸 و فرزندِ در شکمش را شهید نمودند .
🌸 نام آن کودک مظلوم محسن بود .
🌸 همه امامان معصوم ما
🌸 به غیر از امام علی علیه السلام ،
🌸 نسبشان از طریق حضرت فاطمه ،
🌸 به حضرت محمد (ص) میرسند ،
🌸 به خاطر همین به حضرت زهرا ،
🌸 ام الائمه یعنی مادر امامان گویند .
🌸 زمانی که پیامبر اسلام ،
🌸 با مرگ مشکوکی ، از دنیا رفتند ؛
🌸 خلفای سه گانه از دستور پیامبر ،
🌸 سرپیچی کرده
🌸 و با امام علی علیه السلام ،
🌸 بیعت نکردند .
🌸 و برای این که امام علی را ،
🌸 به زور برای بیعت با ابوبکر ببرند ،
🌸 درب خانه ایشان را آتش زدند
🌸 و آن را شکستند .
🌸 حضرت فاطمه ، پشت در آمدند
🌸 و خواستند با آنها حرف بزنند
🌸 تا شاید از دختر پیامبر حیا کنند
🌸 و مانع ورود آن شیاطین به خانه شود
🌸 اما ضربات بسیاری به درب خانه
🌸 و حضرت زهرا که پشت درب بود ،
🌸 وارد کردند .
🌸 که باعث شد
🌸 فرزندشان محسن سقط شود
🌸 و خود نیز بیمار و زمینگیر گردد
🌸 سپس در روز سوم جمادی الثانی ،
🌸 در سال ۱۱ هجری قمری ،
🌸 به شهادت رسیدند .
🌸 بعضی ها می گویند
🌸 ایشان ۷۵ روز یا ۹۵ روز ،
🌸 بعد از رحلت پیامبر اکرم ،
🌸 به شهادت رسیدند .
🌸 حضرت فاطمه سلام الله علیها ،
🌸 در زمان شهادتشان ،
🌸 ۱۸ سال بیشتر نداشتند .
🌸 ایشان وصیت کردند
🌸 که مراسم غسل و خاکسپاری اش ،
🌸 به صورت شبانه و مخفیانه باشد .
🌸 و کسی از محل دفن ایشان ،
🌸 باخبر نشود .
📚 @dastan_o_roman
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #فاطمیه #حضرت_فاطمه
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 قسمت ۵۲ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 شرکت های رقیب ،
🇮🇷 برگه های پسر گربه ای را بلند کردند و خواندند .
🇮🇷 در آن نوشته بود :
🔥 از جان یوهاک به همه رقیبان .
🔥 از این پس ، فقط من هستم .
🔥 و هیچ کس حق ندارد بدون اجازه من کار کند
🔥 این بار ، شمارو به پلیس لو میدم
🔥 اما دفعه بعد ، همه شمارو می کشم .
🇮🇷 رقیبان جان یوهاک ، با هم جلسه گرفتند
🇮🇷 و تصمیم گرفتند
🇮🇷 که با همدیگر ، به جان یوهاک حمله کنند .
🇮🇷 بعد از چند روز ، افراد جان یوهاک ،
🇮🇷 خبر اتحاد رقبیان جان یوهاک ، بر علیه او را ،
🇮🇷 به خودش اطلاع دادند .
🇮🇷 جان یوهاک هم ، به افرادش دستور داد
🇮🇷 تا قبل از حمله آنها ، به همه آنها حمله کنند .
🇮🇷 همه خلافکاران چین ،
🇮🇷 در تمام شهرها و استانها ،
🇮🇷 به جان هم افتادند .
🇮🇷 خسارات زیادی به همدیگر زدند .
🇮🇷 و شهرها را به آشوب کشیدند .
🇮🇷 تا اینکه پلیس چین وارد عمل شد .
🇮🇷 و بیشتر آنها را دستگیر کرد .
🇮🇷 و بقیه را تحت پیگیری قرار دادند .
🇮🇷 بوسیله این نقشه زیرکانه فرامرز ،
🇮🇷 جنایات همه آنها فاش شد .
🇮🇷 اما هنوز پلیس چین نمی داند
🇮🇷 که پسر گربه ای کیست
🇮🇷 و برای چه کسی یا چه گروهی کار می کند
🇮🇷 از همه خلافکاران و قاچاقچیان دستگیر شده ،
🇮🇷 در مورد پسر گربه ای سوال کردند .
🇮🇷 اما همه آنها اعتراف کردند
🇮🇷 که برای هیچ کدام یک از آن گروه ها ،
🇮🇷 کار نمی کند .
🇮🇷 هیچ کس نفهمید پسر گربه ای کی بود
🇮🇷 برای کی کار می کند
🇮🇷 و هدفش چی بود .
🇮🇷 به خاطر همین ، هر کدام از رسانه ها ،
🇮🇷 کلیپی درباره او ساخت
🇮🇷 و به نوعی از او به عنوان ناجی یاد کردند
🇮🇷 فرامرز به اسماعیل گفت :
🐈 خب برادر ! به خاطر همه چیز ازت ممنونم
🐈 تو خیلی کمکم کردی
🐈 فقط یک کار دیگه باید برام انجام بدی
🇮🇷 اسماعیل گفت :
🌹 خواهش می کنم داداش
🌹 تو کار خیلی بزرگی کردی
🌹 من باید از تو ممنون باشم
🌹 هر امری هست ، بفرما تا انجام بدم
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 بی زحمت ، مارو تحویل پست بده
🐈 و بهشون بگو مارو به این آدرس ببرن .
🇮🇷 اسماعیل نگاهی به آدرس کرد و با تعجب گفت ...
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_بلند #پسر_گربه_ای
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 قسمت ۵۳ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 اسماعیل ، نگاهی به آدرس کرد ؛
🇮🇷 و با تعجب گفت :
🌹 آمریکا ؟!
🌹 تو واقعا می خوای بری آمریکا ؟!
🌹 وسط اون همه آدم وحشی ؟!
🌹 مگه نمی دونی که به آمریکا میگن غرب وحشی ؟!
🌹 اونا وحشین ، راحت اسلحه حمل می کنن
🌹 راحت آدم میکشن
🌹 زن و بچه و پیر و مریض هم حالیشون نیست
🌹 بابا تو رو خدا بی خیال شو .
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 نه داداش ، من حتما باید برم اونجا
🐈 تو که نمی دونی اونجا چه خبره
🐈 از همه جای دنیا ، دختر می دزدن
🐈 و به عنوان برده ، به پولدارا می فروشن
🐈 من غیرت دارم
🐈 من ایرانی ام
🐈 من نمی تونم دست رو دست بذارم
🐈 و هیچ کاری نکنم ...
🇮🇷 فرامرز مشغول صحبت کردن بود
🇮🇷 که ناگهان اسماعیل با تعجب گفت :
🌹 دقت کردی که خیلی وقته از اذان گذشته
🌹 ولی تو هنوز گربه نشدی ؟!
🇮🇷 فرامرز هم کمی فکر کرد و با تعجب گفت :
🐈 آره راست میگی
🐈 این چطور ممکنه ؟!
🇮🇷 اسماعیل گفت : منم نمی دونم
🇮🇷 فرامرز گفت :
🐈 به نظرت
🐈 امکانش هست که تا ابد انسان شدم ؟
🇮🇷 اسماعیل گفت :
🌹 شاید ، ممکنه ، احتمالا
🇮🇷 باند جان یوهاک و دیگر باندهای خلافکار ،
🇮🇷 همه چیز خود را از دست دادند .
🇮🇷 و به فکر انتقام از پسر گربه ای افتادند .
🇮🇷 به خاطر همین گروهی را استخدام کردند
🇮🇷 تا پسر گربه ای را پیدا کنند .
🇮🇷 فرامرز و گربه ها نیز ، سوار هواپیما شدند .
🇮🇷 و به طرف آمریکا حرکت کردند .
🇮🇷 گربه ها ، در قسمت بار بودند .
🇮🇷 و فرامرز ، مثل بقیه انسانها ،
🇮🇷 در صندولی خودش نشسته بود .
🇮🇷 و از اینکه انسان شده بود ،
🇮🇷 احساس لذت و شادی می کرد .
🇮🇷 و از اینکه می تواند مادر و خواهرش را ببیند
🇮🇷 و مثل بقیه مردم زندگی کند ،
🇮🇷 احساس شور و شعف می کرد .
🇮🇷 فرامرز ، در اعماق فکر خودش بود
🇮🇷 که ناگهان ، دو نفر برخاستند
🇮🇷 و با اسلحه ، مردم را تهدید کردند و گفتند :
☠ هر چی طلا و پول دارید ، رد کنید بیارید .
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_بلند #پسر_گربه_ای
✍ داستان کوتاه عمر جاویدان
🌹 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
🌹 در زمان های قدیم ،
🌹 قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند :
🌟 از خداوند بخواه تا مرگ را ،
🌟 از میان ما بردارد .
🌟 تا عمر جاودان داشته باشیم
🌹 پیامبر آنان دعا کرد
🌹 و خداوند نیز اجابت فرمود
🌹 و مرگ را از میان آنان برداشت .
🌹 سالها گذشت .
🌹 به تدریج جمعیت آنها زیاد شد ،
🌹 خانه ها دیگر ،
🌹 ظرفیت گنجایش افراد را نداشتند
🌹 بیشتر جمعیت ، پیران بودند
🌹 که توانایی کار کردن نداشتند .
🌹 کم کم کار به جایی رسید
🌹 که سرپرست یک خانواده ،
🌹 صبح زود از خانه بیرون می رفت
🌹 تا برای همسر و فرزندانش ،
🌹 پدر و مادرش ،
🌹 پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ،
🌹 و دیگر افراد تحت تکلفش ،
🌹 نان و غذا تهیه کند .
🌹 و به آنها رسیدگی نماید .
🌹 این مسئله موجب شد
🌹 تا افراد فعال و جوان ،
🌹 از کار و کسب و زندگی و تفریح ،
🌹 باز بماندند .
🌹 و همه دغدغه آنها ،
🌹 سیر کردن خانواده خود است .
🌹 به ناچار نزد پیامبر خود رفتند
🌹 و از او خواستند
🌹 تا آنها را به وضع سابقشان باز گرداند
🌹 و مرگ را ،
🌹 دوباره میان آنان برقرار کند .
🌹 پیامبر دعا کرد
🌹 و خداوند دعای او را اجابت فرمود
🌹 و مرگ و اجل را ،
🌹 در میان آنها برقرار نمود .
📚 بحارالانوار، ج ۶
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #مرگ #عمر_جاویدان
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈
🐈 🐈 🐈 قسمت ۵۴ 🐈 🐈 🐈
🇮🇷 جیغ و ترس و فریاد مردم ،
🇮🇷 فرامرز را بیدار کرد .
🇮🇷 نفر سوم نیز ،
🇮🇷 با اسلحه اش به طرف کابین خلبان رفت
🇮🇷 و آنها را تهدید کرد تا در لندن ، فرود بیایند .
🇮🇷 فرامرز ، آرام سر جای خود نشست
🇮🇷 و به فکر فرو رفت .
🇮🇷 می خواست نقشه ای طراحی کند ،
🇮🇷 تا دزدان هواپیما را ، دستگیر کند .
🇮🇷 همانطور که با خودش نقشه می کشید
🇮🇷 با خودش گفت :
🐈 عه ، الآن نیاز دارم که به گربه تبدیل بشم
🐈 ای کاش الآن گربه بودم .
🇮🇷 با گفتن این جمله ،
🇮🇷 ناگهان ، فرامرز به گربه تبدیل شد .
🇮🇷 و بغل دستی او ، از گربه شدنش ترسید .
🇮🇷 فرامرز ، از گربه شدنش ،
🇮🇷 آن هم با خواست خودش تعجب کرد .
🇮🇷 دوباره با خودش گفت :
🐈 می خوام دوباره انسان بشم
🇮🇷 فرامرز ، دوباره انسان شد .
🇮🇷 و با اشاره به بغل دستی خودش فهماند
🇮🇷 که نترسد و سر و صدا نکند .
🇮🇷 فرامرز فهمید که بعد از اتفاقات چین ،
🇮🇷 می تواند هر وقت که دلش خواست ،
🇮🇷 به گربه یا انسان ، تبدیل شود .
🇮🇷 فرامرز ، دوباره گربه شد .
🇮🇷 و به طرف قسمت بار هواپیما رفت .
🇮🇷 کنار قفس گربه ها ایستاد
🇮🇷 آرزو کرد که انسان شود و انسان شد
🇮🇷 قفس گربه ها را باز کرد .
🇮🇷 و با هم به طرف دزدان رفتند .
🇮🇷 فرامرز ، گربه شد و به گربه ها گفت :
🐈 شما به اون حمله کنید
🐈 منم حساب این یکی رو می رسم .
🐈 فقط مواظب باشید شلیک نکنه
🇮🇷 فرامرز ، کنار پای یکی از آن دزدان ایستاد
🇮🇷 و از خدا خواست که انسان شود .
🇮🇷 سپس یک دفعه انسان شد
🇮🇷 و آن دزد را ترساند
🇮🇷 دستش را گرفت و پیچ داد
🇮🇷 و اسلحه را از دستش گرفت .
🇮🇷 گربه ها نیز ، به آن یکی حمله کردند .
🇮🇷 دست دزد را گاز گرفتند .
🇮🇷 سپس اسلحه از دست دزد ، به زمین افتاد .
🇮🇷 فرامرز ، دست و پای آن دوتا دزد را بست
🇮🇷 و دوباره به گربه تبدیل شد .
🇮🇷 آرام به طرف کابین خلبان رفت .
🇮🇷 ناگهان و یک دفعه ،
🇮🇷 در پشت دزد سوم ، انسان شد .
🇮🇷 او را از پشت غافلگیر کرد .
🇮🇷 اسلحه اش را از دستش در آورد
🇮🇷 و به سمت او ، نشانه گرفت و گفت :
🐈 دستاتو ببر بالا و بیا بیرون
🐈 ادامه دارد ... 🐈
📚 نویسنده : حامد طرفی
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_بلند #پسر_گربه_ای
📚 داستان کوتاه عذرخواهی
🍎 در یک روز زیبا ،
🍎 بچه های امام کاظم علیه السلام ،
🍎 مشغول بازی و تفریح بودند .
🍎 یکی از بچه های همسایه ،
🍎 حرف زشتی
🍎 به یکی از فرزندان امام گفت .
🍎 ولی زود پشیمان شد
🍎 و از او عذرخواهی نمود .
🍎 امام ، با دیدن آنها ، لبخندی زدند
🍎 سپس آنها را احضار کردند
🍎 و به آنان گفت :
🕋 فرزندانم !
🕋 به شما وصیتی می کنم
🕋 که هر کس آن را به خاطر سپارد
🕋 هلاک نمی شود .
🍎 بچه ها ، با ذوق و اشتیاق گفتند :
🌷 بفرمائید پدر جان !
🌷 ما دوست داریم بشنویم .
🍎 امام کاظم فرمودند :
🕋 اگر کسی نزد شما آمد
🕋 و در گوش راستتان حرف زشتی گفت
🕋 و سپس در گوش چپتان ،
🕋 عذرخواهی کرد
🕋 و گفت : چیزی نگفته ،
🕋 عذر او را بپذیرید .
🍎 بچه ها ، بعد از سخن امام ،
🍎 نزد پسر همسایه رفتند
🍎 و به او گفتند که او را بخشیدند
🍎 سپس دوباره با او بازی کردند .
📚 @dastan_o_roman
🇮🇷 @amoomolla
#داستان_کوتاه #عذرخواهی #بخشش
👌🏻 ۵ کانال سرگرمی عالی
🎥 کانال فیلم و کارتون ایرانی
https://eitaa.com/joinchat/1768685582C874f7cbe29
🧠 کانال چیستان و معما
https://eitaa.com/joinchat/318242921C5d535a81d0
📚 کانال داستان و رمان
https://eitaa.com/joinchat/3644326022C0265d5f2db
🎼 کانال شعر و سرود مذهبی انقلابی
https://eitaa.com/joinchat/4056482344Cb4c8e66908
👨🏻🏫 کانال تربیت دینی کودک
https://eitaa.com/joinchat/3328311318Cc63d1f2c62
👌🏻 همه پدر و مادرا و معلما ،
👌🏻 دغدغه چنین کانالهایی را دارند .