eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.1هزار دنبال‌کننده
45 عکس
83 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 قسمت ۵۱ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 افراد جان یوهاک ، 🇮🇷 به طرف شرکت کیو جاینگ رفتند 🇮🇷 و با آنها درگیر شدند . 🇮🇷 همه افراد جاینگ و بعضی از افراد یوهاک ، 🇮🇷 کشته شدند . 🇮🇷 و خود جاینگ را ، نزد یوهاک آوردند . 🇮🇷 فرامرز ، ظهر نیز ، پس از خواندن نماز ، 🇮🇷 با گربه هایش ، 🇮🇷 به طرف یکی دیگر از رستوران های یوهاک رفت 🇮🇷 و پس از بیهوش کردن افراد یوهاک ، 🇮🇷 بلافاصله به پلیس اطلاع داد . 🇮🇷 و صدای ضبط شده ای که اسماعیل ضبط کرده بود را ، کنار تلفن گذاشت . 🇮🇷 صدای اسماعیل ، در آن صدا ادعا کرد 🇮🇷 که از شرکت جین یان ، زنگ می زند 🇮🇷 و می خواهد گزارش قاچاق بدن انسان و مواد و...را بدهد . 🇮🇷 پلیس آمد 🇮🇷 و افراد جان یوهاک را بیهوش پیدا کرد 🇮🇷 سپس رستوران را گشتند 🇮🇷 و گوشت انسان و مواد و... پیدا کردند . 🇮🇷 فرامرز ، دوباره به شرکت بازگشت . 🇮🇷 پلیس های خائن نیز ، به جان یوهاک گفتند : ⚓️ قربان ! این دفعه جین یان به شما خیانت کرد ⚓️ و شما رو لو داد . 🇮🇷 جان یوهاک دوباره عصبانی شد 🇮🇷 و دستور داد تا به جین یان حمله کنند 🇮🇷 و او را به اینجا بیاورند . 🇮🇷 افراد جان یوهاک ، 🇮🇷 به خانه جین یان حمله کردند . 🇮🇷 افراد و خانواده و زن و بچه او را کشتند 🇮🇷 و او را نزد جان یوهاک آوردند . 🇮🇷 هم کیوجاینگ هم جین یان ، 🇮🇷 از آن حملات ، ابراز بی اطلاعی کردند . 🇮🇷 اما باز هم مورد شکنجه قرار گرفتند . 🇮🇷 فرامرز ، بعد از خواندن نماز مغرب ، 🇮🇷 این بار به طرف شرکت های رقیب رفت 🇮🇷 و به تک تک آنها حمله کرد . 🇮🇷 فرامرز بعد از مبارزه و بیهوش کردن افراد ، 🇮🇷 کاغذی را در آنجا می گذاشت 🇮🇷 و به پلیس اطلاع می داد 🇮🇷 تا چند روز ، کار فرامرز ، همین بود . 🇮🇷 رسانه ها ، مردم و خلافکاران ، 🇮🇷 به حملات فرامرز و گربه هایش ، 🇮🇷 لقب حمله گربه ای دادند . 🇮🇷 مردم در فضای مجازی ، 🇮🇷 از مبارزات پسر گربه ای علیه خلافکاران ، 🇮🇷 حمایت کردند . 🇮🇷 بعضی از رسانه ها و نشریات نیز ، 🇮🇷 از کار پسر گربه ای راضی بودند 🇮🇷 اما بعضی از آنها ، با او مخالف بودند . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه 📗 از زندگی حضرت زهرا سلام الله علیها 🌸 پدر حضرت فاطمه ، پیامبر اکرم 🌸 و مادر ایشان ، 🌸 خدیجه بنت خویلد (س) بود . 🌸 حضرت خدیجه ، 🌸 اولین زنی بود که به اسلام روی آورد 🌸 و تمام ثروت خود را ، 🌸 در راه اسلام و مسلمانان صرف کرد . 🌸 حضرت فاطمه سلام الله علیها ، 🌸 در روز ۲۰ جمادی‌ الثانی ، 🌸 ۵ سال بعد از بعثت پیامبر اکرم ، 🌸 در شهر مکه ، 🌸 در خانه حضرت خدیجه ، 🌸 حضرت زهرا سلام الله علیها ، 🌸 خواستگارهای زیادی داشت . 🌸 اما در نهایت 🌸 با امام علی علیه السلام ازدواج کرد 🌸 و با مهریه بسیار اندک ، 🌸 به خانه شوهر رفت . 🌸 حضرت فاطمه سلام الله علیها ، 🌸 دو پسر به نام حسن و حسین 🌸 و دو دختر به نام‌ ام‌کلثوم و زینب ، 🌸 به دنیا آورد . 🌸 و زمانی که 🌸 پنجمین فرزند خود را حامله بود ، 🌸 دشمنانش ، 🌸 ضربه‌ای به سینه اش وارد کردند ، 🌸 و فرزندِ در شکمش را شهید نمودند . 🌸 نام آن کودک مظلوم محسن بود . 🌸 همه امامان معصوم ما 🌸 به غیر از امام علی علیه السلام ، 🌸 نسبشان از طریق حضرت فاطمه ، 🌸 به حضرت محمد (ص) می‌رسند ، 🌸 به خاطر همین به حضرت زهرا ، 🌸 ام الائمه یعنی مادر امامان گویند . 🌸 زمانی که پیامبر اسلام ، 🌸 با مرگ مشکوکی ، از دنیا رفتند ؛ 🌸 خلفای سه‌ گانه از دستور پیامبر ، 🌸 سرپیچی کرده 🌸 و با امام علی علیه السلام ، 🌸 بیعت نکردند . 🌸 و برای این که امام علی را ، 🌸 به زور برای بیعت با ابوبکر ببرند ، 🌸 درب خانه ایشان را آتش زدند 🌸 و آن را شکستند . 🌸 حضرت فاطمه ، پشت در آمدند 🌸 و خواستند با آنها حرف بزنند 🌸 تا شاید از دختر پیامبر حیا کنند 🌸 و مانع ورود آن شیاطین به خانه شود 🌸 اما ضربات بسیاری به درب خانه 🌸 و حضرت زهرا که پشت درب بود ، 🌸 وارد کردند . 🌸 که باعث شد 🌸 فرزندشان محسن سقط شود 🌸 و خود نیز بیمار و زمین‌گیر گردد 🌸 سپس در روز سوم جمادی‌ الثانی ، 🌸 در سال ۱۱ هجری قمری ، 🌸 به شهادت رسیدند .  🌸 بعضی ها می گویند 🌸 ایشان ۷۵ روز یا ۹۵ روز ، 🌸 بعد از رحلت پیامبر اکرم ، 🌸 به شهادت رسیدند . 🌸 حضرت فاطمه سلام الله علیها ، 🌸 در زمان شهادتشان ، 🌸 ۱۸ سال بیشتر نداشتند . 🌸 ایشان وصیت کردند 🌸 که مراسم غسل و خاکسپاری‌ اش ، 🌸 به صورت شبانه و مخفیانه باشد . 🌸 و کسی از محل دفن ایشان ، 🌸 باخبر نشود . 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 قسمت ۵۲ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 شرکت های رقیب ، 🇮🇷 برگه های پسر گربه ای را بلند کردند و خواندند . 🇮🇷 در آن نوشته بود : 🔥 از جان یوهاک به همه رقیبان . 🔥 از این پس ، فقط من هستم . 🔥 و هیچ کس حق ندارد بدون اجازه من کار کند 🔥 این بار ، شمارو به پلیس لو میدم 🔥 اما دفعه بعد ، همه شمارو می کشم . 🇮🇷 رقیبان جان یوهاک ، با هم جلسه گرفتند 🇮🇷 و تصمیم گرفتند 🇮🇷 که با همدیگر ، به جان یوهاک حمله کنند . 🇮🇷 بعد از چند روز ، افراد جان یوهاک ، 🇮🇷 خبر اتحاد رقبیان جان یوهاک ، بر علیه او را ، 🇮🇷 به خودش اطلاع دادند . 🇮🇷 جان یوهاک هم ، به افرادش دستور داد 🇮🇷 تا قبل از حمله آنها ، به همه آنها حمله کنند ‌. 🇮🇷 همه خلافکاران چین ، 🇮🇷 در تمام شهرها و استانها ، 🇮🇷 به جان هم افتادند . 🇮🇷 خسارات زیادی به همدیگر زدند . 🇮🇷 و شهرها را به آشوب کشیدند . 🇮🇷 تا اینکه پلیس چین وارد عمل شد . 🇮🇷 و بیشتر آنها را دستگیر کرد . 🇮🇷 و بقیه را تحت پیگیری قرار دادند . 🇮🇷 بوسیله این نقشه زیرکانه فرامرز ، 🇮🇷 جنایات همه آنها فاش شد . 🇮🇷 اما هنوز پلیس چین نمی داند 🇮🇷 که پسر گربه ای کیست 🇮🇷 و برای چه کسی یا چه گروهی کار می کند 🇮🇷 از همه خلافکاران و قاچاقچیان دستگیر شده ، 🇮🇷 در مورد پسر گربه ای سوال کردند . 🇮🇷 اما همه آنها اعتراف کردند 🇮🇷 که برای هیچ کدام یک از آن گروه ها ، 🇮🇷 کار نمی کند . 🇮🇷 هیچ کس نفهمید پسر گربه ای کی بود 🇮🇷 برای کی کار می کند 🇮🇷 و هدفش چی بود . 🇮🇷 به خاطر همین ، هر کدام از رسانه ها ، 🇮🇷 کلیپی درباره او ساخت 🇮🇷 و به نوعی از او به عنوان ناجی یاد کردند 🇮🇷 فرامرز به اسماعیل گفت : 🐈 خب برادر ! به خاطر همه چیز ازت ممنونم 🐈 تو خیلی کمکم کردی 🐈 فقط یک کار دیگه باید برام انجام بدی 🇮🇷 اسماعیل گفت : 🌹 خواهش می کنم داداش 🌹 تو کار خیلی بزرگی کردی 🌹 من باید از تو ممنون باشم 🌹 هر امری هست ، بفرما تا انجام بدم 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 بی زحمت ، مارو تحویل پست بده 🐈 و بهشون بگو مارو به این آدرس ببرن . 🇮🇷 اسماعیل نگاهی به آدرس کرد و با تعجب گفت ... 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 قسمت ۵۳ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 اسماعیل ، نگاهی به آدرس کرد ؛ 🇮🇷 و با تعجب گفت : 🌹 آمریکا ؟! 🌹 تو واقعا می خوای بری آمریکا ؟! 🌹 وسط اون همه آدم وحشی ؟! 🌹 مگه نمی دونی که به آمریکا میگن غرب وحشی ؟! 🌹 اونا وحشین ، راحت اسلحه حمل می کنن 🌹 راحت آدم میکشن 🌹 زن و بچه و پیر و مریض هم حالیشون نیست 🌹 بابا تو رو خدا بی خیال شو . 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 نه داداش ، من حتما باید برم اونجا 🐈 تو که نمی دونی اونجا چه خبره 🐈 از همه جای دنیا ، دختر می دزدن 🐈 و به عنوان برده ، به پولدارا می فروشن 🐈 من غیرت دارم 🐈 من ایرانی ام 🐈 من نمی تونم دست رو دست بذارم 🐈 و هیچ کاری نکنم ... 🇮🇷 فرامرز مشغول صحبت کردن بود 🇮🇷 که ناگهان اسماعیل با تعجب گفت : 🌹 دقت کردی که خیلی وقته از اذان گذشته 🌹 ولی تو هنوز گربه نشدی ؟! 🇮🇷 فرامرز هم کمی فکر کرد و با تعجب گفت : 🐈 آره راست میگی 🐈 این چطور ممکنه ؟! 🇮🇷 اسماعیل گفت : منم نمی دونم 🇮🇷 فرامرز گفت : 🐈 به نظرت 🐈 امکانش هست که تا ابد انسان شدم ؟ 🇮🇷 اسماعیل گفت : 🌹 شاید ، ممکنه ، احتمالا 🇮🇷 باند جان یوهاک و دیگر باندهای خلافکار ، 🇮🇷 همه چیز خود را از دست دادند . 🇮🇷 و به فکر انتقام از پسر گربه ای افتادند . 🇮🇷 به خاطر همین گروهی را استخدام کردند 🇮🇷 تا پسر گربه ای را پیدا کنند . 🇮🇷 فرامرز و گربه ها نیز ، سوار هواپیما شدند . 🇮🇷 و به طرف آمریکا حرکت کردند . 🇮🇷 گربه ها ، در قسمت بار بودند . 🇮🇷 و فرامرز ، مثل بقیه انسانها ، 🇮🇷 در صندولی خودش نشسته بود . 🇮🇷 و از اینکه انسان شده بود ، 🇮🇷 احساس لذت و شادی می کرد . 🇮🇷 و از اینکه می تواند مادر و خواهرش را ببیند 🇮🇷 و مثل بقیه مردم زندگی کند ، 🇮🇷 احساس شور و شعف می کرد . 🇮🇷 فرامرز ، در اعماق فکر خودش بود 🇮🇷 که ناگهان ، دو نفر برخاستند 🇮🇷 و با اسلحه ، مردم را تهدید کردند و گفتند : ☠ هر چی طلا و پول دارید ، رد کنید بیارید . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
5.mp3
4.42M
📗 داستان صوتی معمایی 📙 راز درخت کاج ۵ 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
✍ داستان کوتاه عمر جاویدان 🌹 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم 🌹 در زمان های قدیم ، 🌹 قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند : 🌟 از خداوند بخواه تا مرگ را ، 🌟 از میان ما بردارد . 🌟 تا عمر جاودان داشته باشیم 🌹 پیامبر آنان دعا کرد 🌹 و خداوند نیز اجابت فرمود 🌹 و مرگ را از میان آنان برداشت . 🌹 سالها گذشت . 🌹 به تدریج جمعیت آنها زیاد شد ، 🌹 خانه ها دیگر ، 🌹 ظرفیت گنجایش افراد را نداشتند 🌹 بیشتر جمعیت ، پیران بودند 🌹 که توانایی کار کردن نداشتند . 🌹 کم کم کار به جایی رسید 🌹 که سرپرست یک خانواده ، 🌹 صبح زود از خانه بیرون می رفت 🌹 تا برای همسر و فرزندانش ، 🌹 پدر و مادرش ، 🌹 پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ، 🌹 و دیگر افراد تحت تکلفش ، 🌹 نان و غذا تهیه کند . 🌹 و به آنها رسیدگی نماید . 🌹 این مسئله موجب شد 🌹 تا افراد فعال و جوان ، 🌹 از کار و کسب و زندگی و تفریح ، 🌹 باز بماندند . 🌹 و همه دغدغه آنها ، 🌹 سیر کردن خانواده خود است . 🌹 به ناچار نزد پیامبر خود رفتند 🌹 و از او خواستند 🌹 تا آنها را به وضع سابقشان باز گرداند 🌹 و مرگ را ، 🌹 دوباره میان آنان برقرار کند . 🌹 پیامبر دعا کرد 🌹 و خداوند دعای او را اجابت فرمود 🌹 و مرگ و اجل را ، 🌹 در میان آنها برقرار نمود . 📚 بحارالانوار، ج ۶ 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 🐈 قسمت ۵۴ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 جیغ و ترس و فریاد مردم ، 🇮🇷 فرامرز را بیدار کرد . 🇮🇷 نفر سوم نیز ، 🇮🇷 با اسلحه اش به طرف کابین خلبان رفت 🇮🇷 و آنها را تهدید کرد تا در لندن ، فرود بیایند . 🇮🇷 فرامرز ، آرام سر جای خود نشست 🇮🇷 و به فکر فرو رفت . 🇮🇷 می خواست نقشه ای طراحی کند ، 🇮🇷 تا دزدان هواپیما را ، دستگیر کند . 🇮🇷 همانطور که با خودش نقشه می کشید 🇮🇷 با خودش گفت : 🐈 عه ، الآن نیاز دارم که به گربه تبدیل بشم 🐈 ای کاش الآن گربه بودم . 🇮🇷 با گفتن این جمله ، 🇮🇷 ناگهان ، فرامرز به گربه تبدیل شد . 🇮🇷 و بغل دستی او ، از گربه شدنش ترسید . 🇮🇷 فرامرز ، از گربه شدنش ، 🇮🇷 آن هم با خواست خودش تعجب کرد . 🇮🇷 دوباره با خودش گفت : 🐈 می خوام دوباره انسان بشم 🇮🇷 فرامرز ، دوباره انسان شد . 🇮🇷 و با اشاره به بغل دستی خودش فهماند 🇮🇷 که نترسد و سر و صدا نکند . 🇮🇷 فرامرز فهمید که بعد از اتفاقات چین ، 🇮🇷 می تواند هر وقت که دلش خواست ، 🇮🇷 به گربه یا انسان ، تبدیل شود . 🇮🇷 فرامرز ، دوباره گربه شد . 🇮🇷 و به طرف قسمت بار هواپیما رفت . 🇮🇷 کنار قفس گربه ها ایستاد 🇮🇷 آرزو کرد که انسان شود و انسان شد 🇮🇷 قفس گربه ها را باز کرد . 🇮🇷 و با هم به طرف دزدان رفتند . 🇮🇷 فرامرز ، گربه شد و به گربه ها گفت : 🐈 شما به اون حمله کنید 🐈 منم حساب این یکی رو می رسم . 🐈 فقط مواظب باشید شلیک نکنه 🇮🇷 فرامرز ، کنار پای یکی از آن دزدان ایستاد 🇮🇷 و از خدا خواست که انسان شود . 🇮🇷 سپس یک دفعه انسان شد 🇮🇷 و آن دزد را ترساند 🇮🇷 دستش را گرفت و پیچ داد 🇮🇷 و اسلحه را از دستش گرفت . 🇮🇷 گربه ها نیز ، به آن یکی حمله کردند . 🇮🇷 دست دزد را گاز گرفتند . 🇮🇷 سپس اسلحه از دست دزد ، به زمین افتاد . 🇮🇷 فرامرز ، دست و پای آن دوتا دزد را بست 🇮🇷 و دوباره به گربه تبدیل شد . 🇮🇷 آرام به طرف کابین خلبان رفت . 🇮🇷 ناگهان و یک دفعه ، 🇮🇷 در پشت دزد سوم ، انسان شد . 🇮🇷 او را از پشت غافلگیر کرد . 🇮🇷 اسلحه اش را از دستش در آورد 🇮🇷 و به سمت او ، نشانه گرفت و گفت : 🐈 دستاتو ببر بالا و بیا بیرون 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان کوتاه عذرخواهی 🍎 در یک روز زیبا ، 🍎 بچه های امام کاظم علیه السلام ، 🍎 مشغول بازی و تفریح بودند . 🍎 یکی از بچه های همسایه ، 🍎 حرف زشتی 🍎 به یکی از فرزندان امام گفت . 🍎 ولی زود پشیمان شد 🍎 و از او عذرخواهی نمود . 🍎 امام ، با دیدن آنها ، لبخندی زدند 🍎 سپس آنها را احضار کردند 🍎 و به آنان گفت : 🕋 فرزندانم ! 🕋 به شما وصیتی می کنم 🕋 که هر کس آن را به خاطر سپارد 🕋 هلاک نمی شود . 🍎 بچه ها ، با ذوق و اشتیاق گفتند : 🌷 بفرمائید پدر جان ! 🌷 ما دوست داریم بشنویم . 🍎 امام کاظم فرمودند : 🕋 اگر کسی نزد شما آمد 🕋 و در گوش راستتان حرف زشتی گفت 🕋 و سپس در گوش چپتان ، 🕋 عذرخواهی کرد 🕋 و گفت : چیزی نگفته ، 🕋 عذر او را بپذیرید . 🍎 بچه ها ، بعد از سخن امام ، 🍎 نزد پسر همسایه رفتند 🍎 و به او گفتند که او را بخشیدند 🍎 سپس دوباره با او بازی کردند . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
6.mp3
11.42M
📗 داستان صوتی معمایی 📙 راز درخت کاج ۶ 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
👌🏻 ۵ کانال سرگرمی عالی 🎥 کانال فیلم و کارتون ایرانی https://eitaa.com/joinchat/1768685582C874f7cbe29 🧠 کانال چیستان و معما https://eitaa.com/joinchat/318242921C5d535a81d0 📚 کانال داستان و رمان https://eitaa.com/joinchat/3644326022C0265d5f2db 🎼 کانال شعر و سرود مذهبی انقلابی https://eitaa.com/joinchat/4056482344Cb4c8e66908 👨🏻‍🏫 کانال تربیت دینی کودک https://eitaa.com/joinchat/3328311318Cc63d1f2c62 👌🏻 همه پدر و مادرا و معلما ، 👌🏻 دغدغه چنین کانالهایی را دارند .
🐈 داستان تخیلی پسر گربه ای 🐈 🐈 🐈 قسمت ۵۵ 🐈 🐈 🐈 🇮🇷 مردم ، دست و پای هر سه تا دزد را بستند 🇮🇷 و برای فرامرز ، دست زدند و هورا کشیدند 🇮🇷 و خیلی از او تشکر کردند . 🇮🇷 حس گربه ای فرامرز ، 🇮🇷 موقع اذان را به او یادآوری کرد . 🇮🇷 فرامرز ، وضو گرفت و به نماز ایستاد . 🇮🇷 گربه ها نیز به احترام نماز ، 🇮🇷 پشت فرامرز ایستادند . 🇮🇷 و هر کاری که او می کرد ، انجام می دادند . 🇮🇷 مردم از این صحنه زیبا و به یاد ماندنی ، 🇮🇷 عکس و فیلم گرفتند ، 🇮🇷 و در فضای مجازی ، پخش کردند . 🇮🇷 هواپیما ، در نیویورک نشست . 🇮🇷 مسافران ، یکی یکی ، از فرامرز تشکر کردند 🇮🇷 و از هواپیما پیاده شدند . 🇮🇷 خانمها می خواستند با فرامرز دست بدهند 🇮🇷 ولی فرامرز ، دستش را به پشت گذاشت 🇮🇷 و سعی کرد به آنها بفهماند 🇮🇷 که من مسلمان هستم 🇮🇷 و نمی توانم با زن نامحرم دست بدهم . 🇮🇷 پلیس نیویورک ، دزدان هواپیما را بردند 🇮🇷 و از فرامرز نیز تشکر کردند . 🇮🇷 فرامرز و گربه ها ، 🇮🇷 به آدرسی که از ایاز گرفته بود ، رفتند . 🇮🇷 نزدیک آن آدرس ، 🇮🇷 چند مرد سفید پوست را دید 🇮🇷 که یک جوان سیاه پوست را می زدند . 🇮🇷 فرامرز ، خیلی ناراحت شد . 🇮🇷 به گربه ها گفت : 🐈 بچه ها شما اینجا بمونید تا من بیام 🇮🇷 فرامرز به طرف آنها رفت و با آنها درگیر شد . 🇮🇷 یکی از آنها ، چاقوی بزرگی درآورد 🇮🇷 یکی دیگر نیز ، زنجیرش را درآورد 🇮🇷 و بقیه ، اسلحه های خود را بیرون آوردند . 🇮🇷 فرامرز ، ابتدا ، 🇮🇷 به سراغ آنهایی که اسلحه دارند ، رفت . 🇮🇷 دست یکی از آنها را گرفت ، 🇮🇷 و اسلحه را به طرف دوستش هدف گرفت . 🇮🇷 سپس محکم به شکم او زد 🇮🇷 و اسلحه را از دستش در آورد . 🇮🇷 سپس او را به طرف مسلح دوم پرتاب کرد . 🇮🇷 مسلح اول در حال افتادن بود که فرامرز ، 🇮🇷 از بالای او ، به طرف مسلح دوم پرید ، 🇮🇷 و با پا ، محکم بر سر او زد . 🇮🇷 و او را بر زمین انداخت . 🇮🇷 و با اسلحه ای که از نفر اول گرفت ، 🇮🇷 به پای مسلح نفر سوم ، تیراندازی کرد 🇮🇷 و زخم سطحی ، در پایش ایجاد کرد . 🇮🇷 سپس اسلحه را به طرف بقیه گرفت 🇮🇷 و به آنها اشاره کرد ؛ 🇮🇷 تا سلاح هایشان را ، زمین بگذارند . 🇮🇷 و به جوان سیاه پوست نیز اشاره کرد 🇮🇷 تا از آنجا فرار کند . 🇮🇷 جوان سیاهپوست فرار کرد و سفید پوستان ، 🇮🇷 سلاح هایشان را بر زمین گذاشتند . 🐈 ادامه دارد ... 🐈 📚 نویسنده : حامد طرفی 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla