9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 موشن گرافیک | سپهبد سلیمانی: این حسین کیست که عالم همه دیوانهی اوست...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
📚 @dastanak_ir
ازعزرائیل پرسیدند: تا بحال گریه نکردی زمانی که جان بنی آدمی را میگرفتی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم، یک بارگریه کردم، و یک بارترسیدم.
"خنده ام" زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مردی رابگیرم، او را در کنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش راگرفتم...
"گریه ام" زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی رابگیرم، او را در بیابانی گرم و بی آب و درخت یافتم که در حال زایمان بود...
منتظر ماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم. دلم به حال آن نوزاد بی سر پناه در آن بیابان گرم سوخت و گریه کردم... .
"ترسم" زمانی بود که خداوند به من امر کرد جان فقیهی را بگیرم نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشترمی شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم...
در این هنگام خداوند فرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟
او همان نوزادی ست که جان مادرش راگرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودی در جهان بی سرپناه خواهد بود.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
چطوری کریس
📚 @dastanak_ir
🔻همینطور اتفاقی چشمم افتاد به برنامه #دورهمی که #بیرانوند رو دعوت کرده بودند. بخشی از گفتگو توجهم رو جلب کرد. جملاتی شنیدم که باورم نمیشد از زبان یک دروازه بان پر حاشیه آنهم در برنامه پر بیننده دورهمی بشنوم.
🔻مدیری گفت بعد از گرفتن پنالتی مغرور شدی؟ بیرانوند گفت بگذار چیزی رو تعریف کنم. مدیری: فقط خلاصه تر. بیرانوند نگاه معنا داری کرد و با لبخندی گفت شما سوالهای بعدیت رو خلاصه کن. مردم خندیدند.
🔻بعد توضیح داد که قبل بازی، بعضی از مردم خودمان، اون تیکه فیلم به وقت شام رو گرفته بودند و کله رونالدو رو میگذاشتند به جای داعشی زیرش مینوشتند چطوری بیرانوند؟! بعد گفتم آقای مدیری باور کنید من محکم تر میشدم. ولی بعد مدتی به ذهنم رسید که من هم بنویسم....
نوشتم؛ چطوری کریس؟
🔻از فردای اون روز مردم مسخره ام میکردند به خاطر این جمله. مردمم هستند دوستشان دارم. اما میدیدم مرا مسخره میکنند جمله ام را با تحقیر میگویند که: چطوری کریس!
🔻بیرانوند این جملات رو با تلخی میگفت. تلخی که هنوز هم از لابلای کلمات ساده او احساس میشد.
🔻بعد ادامه داد من برای خودم تصویر سازی کردم. گفتم کاری میکنم که مردم وقتی میگویند چطوری کریس، از جانشان بگویند. حال کنند و با افتخار بگویند نه با تمسخر. قبل از پنالتی دو دقیقه وقت داشتم با خدا خلوت کردم و همین را خواستم. این را که گفت بغض کرد.
🔻پنالتی را که گرفتم، دنیا را گرفتم.....
🔻جملات بیرانوند خیلی معنا داشت. من هم از اون پنالتی خاطره شیرینی دارم اما این جملات را که شنیدم برایم گرفتن آن پنالتی شد یک نماد. نماد ایستادن جوان عشایری خرم آبادی در مقابل فرهنگ #خودحقیرپنداری .
🔻دوست دارم جملات بیرانوند را با خودم مرور کنم مثل ضربه پنالتی که مهار کرد. ضربه ای که چند بار آن شب با خودم مرورش کردم. اما این جملات برایم مزه اش شیرین تر از آن مهار پنالتی بود. بیرانوند نماد فرهنگی است که روییده و بخواهیم یا نه دیگر شکل گرفته فرهنگی که بیش از چهل سال است در جانمان تثبیت شده و مقابل فرهنگ ایران پهلوی قدعلم کرده. دوران افول فرهنگ غرب زده گی و خودحقیرپنداری است.
علی مهدیان
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
#داستان_مدیریتی
نتیجه تصمیمات غلط سوزنبان
📚 @dastanak_ir
🔰 حمید رسایی: گروهی ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺭﯾﻞ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ و ﺩﯾﮕﺮﯼ متروکه و غیرقابل استفاده بود. سه تن از بچهها بازی روی ریل سالم را انتخاب کردند اما ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ متروکه ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﯾﻞ ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺳﻪ ﺑﭽﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮐﻤﯽﺑﺎﺯﯼ، ﺭﻭﯼ ﺭﯾﻞ ﺳﺎﻟﻢ ﺧﻮﺍﺑﺸﺎﻥ ﺑﺮﺩ.
ﻗﻄﺎﺭ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ رسیدن به محل تلاقی دو ریل ﺑﻮد ﻭ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ که ناگهان متوجه بچهها شده بود، باید ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺻﺤﯿﺤﯽ میگرفت. او ﻣﯽتوانست ﻣﺴﯿﺮ ﻗﻄﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩهد ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺭﯾﻞ متروکه ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮐﻨﺪ تا ﺟﺎﻥ ﺳﻪ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺷﻮد ﯾﺎ ﻣﺴﯿﺮ آن ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺪﻫﺪ ﻭ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﺩ!
ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﮐﻢ ﻭ ﺣﺴﺎﺱ، ﭼﻪ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﯿﺪ؟
در نگاه اول، نجات جان سه کودک بر نجات جان یک کودک اولویت دارد ﮐﻪ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻋﺎﻃﻔﯽ، ﺷﺎﯾﺪ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺻﺤﯿﺤﯽ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮﺳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﭼﻄﻮﺭ؟
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﻮﺯﻧﺒﺎﻥ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﯽﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﻋﺎﻗﻞ، ﺟﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩ که ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ ﺍفتاد و ورود قطار در ریل متروکه، منجر به ﻭﺍﮊﮔﻮﻥ ﺷﺪﻥ ﻗﻄﺎﺭ شد ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺷﺪﻧﺪ.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
شهید صددرصد
نوروز دو سال پیش با لطف استاد حمید حسام رفتیم خانهی میرزامحمد و در عظمت این جانباز همین بس که همه متقاضی دیدار با رهبر انقلاب هستند اما حضرتآقا باری فرموده بود؛ «اگر قادر بودم میرفتم همدان دیدن سلگی!» در راه به این فکر میکردم که ویلایی سوبلکس با بهترین تجهیزات هم قادر نیست حق این قهرمان را ادا کند؛ ابرقهرمانی که در هر عملیات، بخشی از بدن خودش را جا میگذاشت! این پا، آن پا، آنطرف سینه، اینطرف سینه، ریه، گوش، چشم، حلق و بینی! بله! هیچکجای تن میرزامحمد سالم نبود ولی بدبختی اینجاست؛ حتی خبری از یک خانهی نسبتا شیک هم نبود! خانهی سلگی در نهایت سادگی، در پای الوند بلندبالا، خبر از مردی میداد که مظهر #نداشتن و #نخواستن است! و شگفتا از زمانهی عروجش! او حتی مراسم تشییع و ترحیم هم نخواست! و تحقیقا هیچچیز از این دنیا نخواست! به سلگی گفتم: «سردار! کتاب «آب هرگز نمیمیرد» را که میخواندم، هرچه به صفحات آخرش نزدیکتر میشدم، غصهدارتر میشدم! یواشیواش شما داشتی تمام میشدی! اوایل کتاب تا حدی جانباز، بعد کمی بیشتر، بعد درصدی فزونتر، بعد چند درصد بالاتر، اما آخرش هم زنده ماندی! واقعا شما جانباز چند درصدی یا شهید صددرصد؟!» استاد حسام درآمد: «آقای سلگی! فلانی علاوه بر آنکه مینویسد، خودش هم فرزند شهید است!» سپس نوبت سلگی فرارسید: «من در خیلی از عملیاتها شهادت را بهچشم خودم دیدم ولی قسمت نبود! الان هم بیخیال! چای تازهدم است! سرد میشودها! پدرت کجا شهید شد؟! اسمش چی بود؟!» اسم پدر... بگذار درست بنویسم؛ اسم پدر من #میرزامحمد_سلگی است! میرزامحمد پدر همهی ماست! پدر همهی ایرانیهای باشرف! ما رفته بودیم خانهی میرزا تا قهرمان برای ما از خودش بگوید، غافل از آنکه سلگی قهرمان گذشتن از نام بود! چند تایی البته خاطره تعریف کرد ولی با محوریت این شهید و آن شهید! شهدایی که همگی از خانههایشان تا باغ بهشت همدان تشییع شدند ولی حکمت #خدا را ببین! میرزا را امروز بدون تشییع سپرد به خاک نهاوند! نگویی غریبانهها! شرایط اگر عادی بود، نهتنها همدان و نهاوند، بلکه تمام ایران به احترام سلگی قیام بهپا میکرد و در مشایعت پیکرش قیامت میکرد اما میرزامحمد، این را هم نخواست این دم آخری! مثل پاهایی که نداشت! و نخواست! و با این وجود، با عصا هم راه نمیرفت! چه مینویسم؛ او خود عصای ما بود که بوسه بر دستانش، لبت را معطر به کفالعباس میکرد! ما از این نهضت و نظام دفاع میکنیم، به شهادت سلگی! قهرمانی که حتی با عکس پروفایل تلگرامش هم #خط میداد...
حسین_قدیانی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
Monajat Shaaban_1.mp3
4.24M
🎧بسته صوتی شرح مناجات شعبانیه
✅بخش اول
🚩محبان حضرت زهرا سلام الله علیها
🎤حجت الاسلام مهدی اسدی
📌#هیئت_مجازی
#مناجات_شعبانیه
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
Monajat Shaaban_2.mp3
4.46M
🎧بسته صوتی شرح مناجات شعبانیه
✅بخش دوم
👈نسخه کم حجم
🚩محبان حضرت زهرا سلام الله علیها
🎤حجت الاسلام مهدی اسدی
📌#هیئت_مجازی
#مناجات_شعبانیه
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
Monajat Shaaban_3.mp3
3.23M
🎧بسته صوتی شرح مناجات شعبانیه
✅بخش سوم
👈نسخه کم حجم
🚩محبان حضرت زهرا سلام الله علیها
🎤حجت الاسلام مهدی اسدی
📌#هیئت_مجازی
#مناجات_شعبانیه
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#طنز_جبهه 😂
🎥مصاحبه شیرین و دیدنی شهید بیطرفان(معروف به دائی محمد) از گردان کوثر لشکر ۱۷علی بن ابی طالب قم بالهجه شیرین قمی😁
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
🍃🔹مومن باید در بین جمع #شوخ باشد
📚 @dastanak_ir
#شهید_مطهری
♦️خدای متعال #دوست می دارد مردمی را که وقتی در جمع دیگران می نشینند عبوس نمی کنند، بلکه با مردم خوش و بش می کنند، #شوخی می کنند، به اصطلاحِ دیگر "ادخال سرور" در قلب مؤمنین می کنند.
♦️می دانیم که بعضی از مؤمنینِ معمولی ما جزء آدابشان این است که کأنه یک نوع #تکبری بر همه مردم دارند که ما مؤمن هستیم و چنان، به اینکه همیشه عبوس کنند، چهره شان را بگیرند، به مردم بی اعتنایی کنند، یعنی همه شما اهل جهنم هستید، همه شما مورد #خشم خدا هستید و مورد خشم من؛ در صورتی که این برخلاف دستور اسلام است...
♦️[در روایت است که] خدا دوست دارد مؤمنی را که وقتی در میان #جمع است، برای اینکه دیگران را #مسرور کند سخنان خوشحال کننده می گوید ولی وقتی که تنها می ماند به فکر و #اندیشه فرو می رود ... و عبرتها به نظرش می آید.
📚آشنایی با قرآن، ج۱۰، ص۳۹
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
📚 @dastanak_ir
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت: یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند: نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کیش فرقی داره مگه؟
باز خندید، رفت و دل منو با خودش برد...
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
8.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دعای_فرج
#عصرجمعههایمهدوی
مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب شریف مفاتیح الجنان در مورد این دعا میگوید: کفعمی در بلد الامین میگوید: این دعای حضرت صاحب الامر امام زمان (عجلاللهتعاليفرجهالشريف) است که تعلیم فرمود آن را به شخصی که محبوس بود پس خلاص شد.
#علیفانی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir