eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ماجرای جالب چگونگی ساخته_شدن پل آهنچی قم در کنار حرم و مسجد اعظم 🆔 @dastanak_ir مسجد جای خالی نداشت. مالامال از جمعیت شده بود. واعظ از ثواب و اجر وقف در جهان آخرت تعریف می کرد. از مسجد که بیرون آمد، فکر وقف کردن رهایش نمی کرد، از طرفی چیزی نداشت. تمام زندگی اش را بدهی و بیچارگی پر کرده بود. مگر یک کارگر ساده چه می توانست داشته باشد! نگاهش که به گنبد طلایی حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد دلش فرو ریخت. زمزمه ای در جانش شکل گرفت: بی بی جان، من هم آرزو دارم مالی داشته باشم و آن را وقف کنم تا بعد از مرگم باقی بماند و از آن بهره آخرتی ببرم، اما خودت می دانی که جز بدهی چیزی ندارم. برایم دعا کن و از خدا بخواه مالی برایم فراهم کند تا آن را وقف کنم. اشک هایش را با گوشه آستین پاک کرد و مثل هر روز جلوی میدان شهر به امید پیدا شدن کار ایستاد. وضعیت اقتصادی روز به روز خراب تر می شد. از طرفی خبر آمدن قحطی همه جا را پر کرده بود. با این وضعیت اگر کسی کاری هم داشت، آن را خودش انجام می داد تا مجبور نباشد پولی به کارگر بپردازد. چاره ای جز هجرت از شهر برایش نمانده بود. شنیده بود در بنادر جنوبی می تواند کار پیدا کند. هوا کم کم تاریک می شد. باز هم بدون هیچ درآمدی راهی خانه شد. عزمش را جزم کرد و بار سفر بست. به خانواده قول داد اگر از وضعیت کاری آنجا راضی باشد، خیلی زود آنها را نیز نزد خودش ببرد. ده، دوازده روزی می شد که در یکی از بنادر جنوبی کارگری می کرد، اما باز هم اوضاع، رضایت بخش نبود. کار در بندر هم آن چیزی نبود که شنیده بود. سردرگم و گیج مانده بود. دلش می خواست سختی این روزها را از ته دل فریاد بکشد. درمانده و ناامید، کنار دیواری چمباتمه زد که دستی بر شانه اش سنگینی کرد و یکی گفت: آقا، کار می کنی؟ بله، چرا که نه! اصلا برای همین اینجا هستم. حالا چه کاری هست؟ من می خواستم بار آن کشتی بزرگی را که در کنار اسکله لنگر انداخته بخرم، اما احتیاج به یک شریک دارم. شنیده ام کارگران این منطقه روزانه پول خوبی به دست می آورند. می خواهی با من شریک شویی تا هم تو به سودی برسی، هم من به مقصودم؟ دلش فرو ریخت. خرید بار کشتی؟! بدنش یخ کرده بود. با دلهره پرسید: حالا وقتی بار را خریدیم، مشتری هست که آن را بفروشیم؟ اگر خدا بخواهد، همین امروز می توانیم مشتری پیدا کنیم. من در این کار مهارت دارم. پولی در بساط نداشت. نمی خواست بگوید که چیزی برای شراکت ندارد، اما از طرفی شاید این تنها موفقیت زندگی اش بود. امیدش را به خدا داد و گفت: باشه، من هم شریک! همه چیز به سرعت پیش رفت. معامله سر گرفت. حالا نوبت آنها بود که پول جنس را بپردازند. بدنش داغ شده بود. نمی دانست چه بگوید. آبرویش در خطر بود. اگر مرد می فهمید که او با دست خالی شریکش شده آن وقت ... درست همان موقع ، مردی با کت و شلوار قهوه ای و کلاه لبه داری که تا روی ابروهایش پایین کشیده بود جلو آمد گفت: بار آهن مال شماست؟ گفتند: بله! گفت: هر قدر که باشد می خرم. هنوز پولی بابت خرید آنها پرداخت نکرده بودند که همه آنها بطور معجزه آسایی به فروش رسید. سود بدست آمده به دو قسمت مساوی تقسیم شد. باور نمی کرد در عرض یک ساعت چنین پولی بدست آورده باشد. این چیزی بود که حتی در رؤیاهایش نیز به آن فکر نکرده بود. حالا می توانست تمام قرض هایش را بپردازد و تا مدت ها به راحتی زندگی کند. شبانه راهی قم شد. می خواست هر چه زودتر این خبر خوش را به خانواده اش برساند. در راه به یاد عهدش با حضرت معصومه سلام الله علیها افتاد: بی بی جان، آرزو دارم مالی را وقف کنم... حالا زمان آن رسیده بود که به عهدش وفا کند. بهترین چیزی که به فکرش رسید تا مشکلی از مردم حل کند، ساختن پلی در کنار حرم حضرت معصومه بود. مردم برای رفت و آمد در این منطقه مشکل داشتند. با برنامه ریزی که کرد حدود 30 کارگر نیاز داشت و برای ثبت نام کارگران خودش دست بکار شد اما تعداد کارگرهای ثبت نام کننده به 200 نفر رسید. قصد داشت 30 نفر را جدا کند اما یاد بیکاری و ناامیدی خودش افتاد، دلش به درد آمد و گفت: خانم حضرت معصومه خودش برکت این پول را زیاد می کند. من همه کارگران را مشغول کار می کنم و به تک تک آنها مزد می دهم. نقشه مهندسی و اجرایی پل آماده شد و کارگران مشغول کار شدند و کارها به سرعت پیش رفت و بالاخره بعد از مدت ها ساختن پل پایان یافت و پل آهنچی نام گرفت و عبور و مرور مردم آسان شد. حالا به آرزویش رسیده بود و اموالش را وقف کرده بود. ‌‌‌‌ــــــــــــــــ 🚩 هر روز یک 👇 🆔 @dastanak_ir
‍ ▪️اين جريان از حضرت معصومه عليهاالسلام مشهور است؛ ولي ما خودمان در حرم درس آیت الله مرعشي رضوان اللّه تعالي عليه مي رفتيم. از شدت علاقه به حضرت معصومه منبرشان را جوري گذاشته بودند که روبه روي ضريح بود. ده دقيقه يک ربع قبل از درس، مطالب شيريني مي گفتند. 🔻يك بار اين قضيه را گفتند که البته مختلف نوشته شده؛ ولي من از خودشان شنيدم و سعي بر حفظ هم داشتم. يادم هست كه فرمودند: پدر من آسيد محمود، فاضل بود و مدتي سعي و اهتمام کرد برای اينكه راجع به حضرت فاطمه عليهاالسلام دو مسأله را روشن كند؛ يكي اينكه زمان شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام كي است؟ آيا هفتاد و پنجم است يا نود و پنجم بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ و يكي اينكه قبر حضرت زهرا عليهاالسلام كجاست؟ مدتي شروع مي كند در كتاب ها گشتن؛ ولی دستش به جايي بند نمي شود. حتي مي فرستد كتاب هايي را خيلي با سختي از مصر برايش بياورند. ايشان، كتاب هاي تاريخي را دنبال كرده بود كه اين دو ابهام را از تاريخ بردارد. خيلي تحقيق مي كند؛ ولی دستش به جايي نمي رسد و دلش آرام نمي گيرد. 🔻مدتي، ديگر كتاب ها و تحقيقات را ميگذارد كنار و از باب توسل وارد مي شود. این سید، گريه و زاري و توسل می‌ کند كه من مي خواهم اين دو مسأله برايم روشن شود. من این جوری يادم است که می گفتند: شش ماه، توسلش شبانه روز طول مي كشد، تا اينكه يک شب امام صادق عليهالسلام را در خواب مي بيند. حضرت صادق عليهالسلام به او مي فرمايند: «آسيد محمود! بيهوده خود را به زحمت مينداز. بگذار مردم بپرسند كه چرا بايد قبر بلال حبشی مشخص باشد؛ ولي قبر دختر پيغمبر مشخص نباشد؟ خداوند، جاه و جلال و جبروت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به فاطمه معصومه عليهاالسلام داده است. هر چه ميخواهی از او بخواه» 🔻يادم هست آقاي مرعشي مي فرمودند: «اين كلمه جبروت در غير خداوند متعال گفته نشده؛ ولي در خواب، امام صادق عليهالسلام به پدر من، گفتند: جاه و جلال و جبروت...». آقاي مرعشي مي گفتند: «پدر من ديگر بعد از آن، اهتمامش به زيارت حضرت معصومه عليهاالسلام خيلي بيشتر شده بود». مقام حضرت زهرا عليهاالسلام در دنيا و چنین بهره برداري از حرم ایشان امكان پذير است. 💬 حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ جعفر ناصری ‌ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مارادونا درگذشت 🔹دیگو آرماندو مارادونا اسطوره آرژانتین و یکی از برترین و البته پرحاشیه‌ترین بازیکنان تاریخ فوتبال به دلیل حمله قلبی در سن ۶۰ سالگی درگذشت. ویدیوی بالا گل جنجالی با دست او به انگلیس است که به «دست خدا» معروف شد. ماجرا از این قرار است که سال ۱۹۸۶ بین آرژانتین و انگلیس بر سر مالکیت جزایر فالکلند جنگى درگرفت که ۷۴ روز طول کشید و منجر به مرگ ۶۴۹ آرژانتینى شد. وقتى از مارادونا درباره این گل سوال شد او گفت: دست من؟ نه این دست خدا بود که انتقام مردم آرژانتین را از انگلیس گرفت. (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جان از تن فوتبال با مرگ مارادونا پر کشید ◾️مارادونا: من طرفدار شماره یک ملت فلسطین هستم و از کسی نمی‌ترسم. (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
دو داستان خیلی کوتاه! ▪️ گفت: کی هستی؟ 🔻 بسیجی ▪️ چیکار می‌کنی ؟ 🔻 روزای عادی فحش میخورم، روزای شلوغ، گلوله! ــــــــــــــــ ــــــــــــــــ ▪️گفت: خمینی کم آورده، بچه فرستاده جنگ. 🔻بسیجی گفت: نه! خمینی سن عشقو کم کرده... هفته بسیج گرامی باد🌺 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
دو کشاورز بودند👨‍🌾👩‍🌾 کشاورز اولی به دومی گفت: از این مدفوع گاو بخوری، تراکتور خود را به تو می دهم.🚜 کشاورز دومی این کار را کرد و صاحب تراکتور شد.😉 موقع برگشت کشاورزي كه تراكتورش را از دست داده بود، بسيار ناراحت بود که چه ساده تراکتورش را از دست داده و حالا به مردم چه بگويد. 😢 کشاورز ديگر كه حالا صاحب تراكتور شده بود، با خود فکر مي کرد که اگر به ده برگردد ، چگونه بگوید که به خاطر يك تراکتور مدفوع گاو خورده‌ است.🙈 برای این که از این بی آبرویی رها شود، به کشاورز اولی میگوید: اگر تو هم از آن مدفوع بخوری، تراکتورت را پس خواهم داد.🚜 کشاورز اولی با خوشحالي و بدون درنگ این کار را می کند. 😜 و هر دو خوشحال و آسوده و خندان به سوی ده بر مي گردند. در راه هر دو پیش خود فکر می کنند که بدون این که چیزی به دست آورند، فقط يك مدفوع زیادی خورده اند و تازه به خاطرش چقدر خوشحال هم هستند!😅🙃 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
اتحاد - @mer30tv.mp3
3.98M
هر شب یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
💚 چرا نماز بخونم؟ نمیشه هر وقت دلم خواست، فقط دعا کنم و با خدا حرف بزنم؟ برای همه دوستان تون ارسال بفرمایید🙏 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اینم یه بازی برای سرگرم شدن بچه‌ها و اهالی خونه تو تعطیلات کرونایی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
#آتش_انتقام کشاورزي يک مزرعه ی بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. هنگام برداشت محصول بود. شبی از شبها روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. پيرمرد کينه ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرده، به دم روباه بست و آتش زد. روباه شعله ور در مزرعه به اينطرف و آن طرف می دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش. در اين تعقيب و گريز، گندمزار به خاکستر تبديل شد... وقتي کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! بهتر است ببخشيم و بگذريم... #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
حکایت «نوشته بهلول بر دیوار قصر هارون» ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
دانشمند کشورمان به شهادت رسید 🔹وزارت دفاع: بعدازظهر امروز جمعه عناصر تروریست مسلح خودرو حامل محسن فخری زاده رییس سازمان پژوهش و نوآوری وزارت دفاع را مورد حمله قرار دادند. در جریان درگیری تیم حفاظت ایشان با تروریست‎ها آقای محسن فخری زاده به شدت مجروح شد و بیمارستان منتقل شد. 🔹متاسفانه تلاش تیم پزشکی برای احیاء ایشان موفق نبود و دقایقی قبل این مدیر خدوم و دانشمند پس از سالها تلاش و مجاهدت به درجه رفیع شهادت نائل آمد. (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
واکنش همسر شهید داریوش رضایی‌نژاد به شهادت محسن فخری زاده 😭 ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
📸 نام دانشمند شهید محسن فخری زاده در بین ۵۰۰ فرد قدرتمند دنیا ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فهرست دانشمندان کشورمان که ترور شدند 🔹شهیدمصطفی احمدی روشن 🔹شهید مسعود علی‌محمدی 🔹شهید داریوش رضایی‌نژاد 🔹شهید محسن فخری‌زاده 🔹شهید مجید شهریاری 🔹شهید رضا قشقایی 🔸فریدون عباسی نیز از ترور جان سالم بدر برد. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
❓مسئله: اگه ورق قرآن یا اسمای متبرکه توی چاه توالت بیفته، تکلیف چیه؟ 📚 همه مراجع: اگه بیرون‌آوردنش ممکنه، حتی با هزینه‌ کردن، باید بیرونش بیارین و آب‌کشی کنین. 🖋🖋اما اگه بیرون‌آوردنش ممکنه نیست: 📚 آقایان امام خمینی، زنجانی، صافی، نوری، سیستانی و وحید: باید اون‌قدر از اون توالت برای دستشویی کردن استفاده نکنین تا یقین کنین اون ورق‌ها پوسیده شده و از بین رفته. 📚 آقایان مکارم و فاضل: بنابر احتیاط واجب، باید اون‌قدر از اون توالت برای دستشویی کردن استفاده نکنین تا یقین کنین اون ورق‌ها پوسیده شده و خط‌های اون از بین رفته. ⭕️ نکته: احتیاط واجب، یعنی توی این مسئله می‌تونیم به نظر مرجع اعلم بعد از مرجع خودمون عمل کنیم که فتوای قطعی داره. ♦️ منابع: امام، رساله، م۱۴۰؛ وحید، زنجانی و صافی، رساله، م۱۴۱؛ سیستانی و نوری، العروةالوثقی، ج۱، م۲۶ و ۲۵؛ مکارم، رساله، م۱۶۲؛ فاضل، رساله، م۱۴۶؛ امام، العروةالوثقی، ج۱، م۲۶؛ توضیح‌المسائل مراجع، ج۱، م۱۴۰؛ بهجت، رساله، م۱۴۱، ۱۶۲ و ۱۶۳؛ فاضل، العروةالوثقی، ج۱، م۲۵ و ۲۶. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
😜نامزدطرف بهش ميگه: اگه توجه كنی ميبينی كه نگاهم باهات حرف ميزنه 😜یارو يکم دقت ميکنه، ميگه: اينقدر پلك نزن ببینم چی میگی آخه، صدات قـــطع و وصل میشه 😂😎 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
✨پاداش شاد کردن دیگران در قیامت✨ 🔹امام (ع) فرمودند: 🔸چون خداوند را از قبرش درآورد تمثالى با او خارج شود که در جلوی او راه مى ‏رودو هرگاه مؤمن یکى از صحنه‏‌هاى روز قیامت را ببیند آن تمثال به او گوید: نترس و غم به خود راه مده…مؤمن به او گوید تو کیستى؟تمثال گوید: من همان شادى و سُرورى هستم که در به برادر مؤمنت رساندى. 📕اصول کافی، جلد ۲، صفحه ۱۹۰ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فکر کردم چه لقبی به این فرد بدهم؟ این لقب به ذهنم رسید: فرزند معنوی هنری کسینجر. چرا؟ هنری کسینجر بر اساس یک پژوهش مشترک سیا و پنتاگون آمریکا که برای جهان سوم و بویژه آفریقا دیده شده بود دست به قتل عام حساب شده‌ای زد که رقم باورنکردنی میلیارد حاصل آن بود. برای تصویر درست، فیلیپین را در نظر بگیرید که در آغاز این طرح شیطانی جمعیتی کمتر از ایران داشت و الان در حدود ۱۰۵ میلیون یعنی ۲۰ میلیون بیشتر از ایران جمعیت دارد!! لقب شایسته‌ای نیست؟ 💬 رسول قربانی مقدم (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
و اما امروز آموزش مجازی در دوره بِینا کرونا، زد کل فلسفه تربیتی و بی‌تربیتی خونه ما رو نابود کرد. دیروز معلم حسین‌آقا گفتن من ساعت یک و نیم با حسین‌جان تماس تصویری میگیرم. ما هم همه حواشی منزل رو متمرکز بر این وضعیت استراتژیک کردیم تا حسین‌آقا سربلند از این تماس تصویری بیرون بیاد. خودمون لباس متناسب با ظهور در انظار پوشیدیم. پسرک رو با مبل‌های خونه سِت کردیم و خلاصه مهیاشدیم. زمان کلاس تموم شد و تماس حاصل نشد. ما هم بی‌خیال شدیم و گفتیم ماجرا ختم بخیر شد.امروز در شرایطی که سگ میزد و گربه می‌رقصید (چیه فکر کردید چون خیلی دلارامم همیشه همه جا برق می‌زنه؟😏) یک دفعه افتادیم توی تله تماس تصویری...😲 از اونجا که با آبروترین نقطه منزل ما به گمان بنده کتابخونمونه، فوری حسین رو پرت کردم جلو کتابخونه و دوربین رو مثل علامت میتی‌کمان روبه‌روش گرفتم.😩 معلمشون با صدای مهربانی گفت: _سلام حسین جان به چه کتابخونه خوبی دارید. از این کتابخونه استفاده می‌کنی؟ حسین هم دستشو به طرف من دراز کرد که سر دوربین رو بچرخونه به طرف کتابخونه خودشون و بگه نه از اون استفاده می‌کنم که ناگهان عباس از دستشویی بیرون اومده و شلوارش زیر بغلش جلو ما ظاهر شد. 😨 من سعی ‌کردم با تکنیک‌های روانشناسی به خودم بقبولونم که من بالغم و عباس کودک و نباید بکشمش😠😠 که ناگهان عباس پرید جلو دوربین و گفت: _خانم سلام من داداش حسینم منم دستش رو چنان مهربانانه کشیدم که نزدیک بود از مفصل در بره.😊 معلم عزیز به عباس هم سلام کرد و شروع کرد از حسین سوال کردن. من با یک دست لباس عباس رو تنش کردم و با دست دیگه در حد حرفه‌ای ترین فیلمبردارها موبایل رو نگه داشتم. به امیرعلی اشاره کردم که عباس رو بگیره. امیرعلی هم انگار عباس بمب باشه پرید رو عباس و دهنش رو گرفت. 🤕 حالا عباس داشت خفه میشد. معلم عزیز هم داشت از حسین درباره حرکت زمین به دور خورشید می‌پرسید که دیدم باید اقدام کنم. برای همین زدم تو سر امیرعلی تا عباس رو ول کنه و خودشم اینقد پاهاشو به زمین نکوبه.🙄 عباس مث تیر از کمان جسته باز مقابل دوربین ظاهر شد و گفت: _من داداش حسینم 😭😭😭 معلم از حسین پرسید _حسین جان سوالی از من نداری؟ عباس داد زد. _خانم من سوال دالم در این لحظه من دمپاییمو برداشتم و به طرف عباس نشونه رفتم.😥 خدا رو شکر که تماس زود تمام شد و خدا رو شکر که من امروز فهمیدم چنان تربیت دهه شصتی بر من غالبه که هیچ گونه مطالعه روانشناسی موثر نبوده و در شرایط بحرانی من خود واقعیمو به زیبایی نشون میدم.😎 تا حالا اتفاقی براتون افتاده که خود واقعیتونو بهتون نشون بده؟؟؟؟ *معصومه میرزاده(مادر سه تا فرشته جنگجو و نویسنده) ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
31.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 ماجرای تحول ملیکا خانم 🌸🌼🌸🌼 🎥 قسمت دوم ✨ از لاک جیغ تا خــدا (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
💠نجس‌ترین چیزها💠 ✍️گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می‌آید که نجس‌ترین چیزها در دنیای خاکی چیست؟! برای همین کار وزیرش را مأمور می‌کند که برود و این نجس‌ترین نجس‌ها را پیدا کند. پادشاه می‌گوید تمام تاج و تخت خود را به کسی که جواب را بداند می‌بخشد. وزیر هم عازم سفر می‌شود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه رسید که نجس‌ترین چیز مدفوع آدمیزاد است که اشرف مخلوقات است! عازم دیار خود می‌شود، در نزدیکی‌های شهر چوپانی را می‌بیند و به خود می گوید از او هم سؤال کند شاید جواب تازه‌ای داشت. بعد از صحبت با چوپان، او به وزیر می گوید: «من جواب را می دانم اما به یک شرط میگم. وزیر نشنیده شرط را می‌پذیرد. چوپان هم می گوید: «تو باید مدفوع خودت را بخوری.» وزیر آنچنان عصبانی می‌شود که می‌خواهد چوپان را بکشد ولی چوپان به او می گوید: «تو می‌توانی من را بکشی اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده‌ای غلط است. تو این کار را بکن اگر جواب قانع کننده‌ای نشنیدی من را بکش.» خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می‌کند و آن کار را انجام چوپان به او می گوید: کثیف‌ترین و نجس‌ترین چیزها طمع است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می‌کردی نجس‌ترین است بخوری! 📚مجموعه شهر حکایات ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درباره ژاپن چه چیزهایی شنیدید؟ زندگی آروم؟ مردم صلح طلب؟ 🔺این ویدئو رو ببینید تا ما شما رو با چیزهایی که تا حالا از ژاپن نشنیدید آشنا کنیم! (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
برای اینکه دیگران رو گرم کنی، خودتو آتیش نزن. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir