🟢 چرا اقتدا به ولیفقیه، تا این اندازه مهم است؟
عصر ما عصری است که به خاطر حاکمیت طاغوتها، هزار سال است که عدهای از نور به ظلمت میروند «وَ الَّذينَ کفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات» و به خاطر ولایت الله، عدهای هزار سال است از ظلمت به نور میروند. فاصله اینها در این عصر ما بیشتر از یک سال قبل است، بیشتر از ده سال قبل است، بیشتر از صدسال قبل است؛ چرا؟ چون هر دو در حال دور شدن از هم هستند.
بشر به ظلمتی رسیده است که در هیچ تاریخی سابقه چنین ظلمتی نداشته است. ظلمهایی در این عصر میشود که در هیچ عصری چنین ظلمتی نبود. بالعکسش هم هست. پاکهایی پیدا میشوند در این عصر که در هیچ عصری چنین پاکهایی نبودند! اینها به خاطر ولایت الله است. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور». اصل، ولایت است. انسان اگر تحت ولایت الهی باشد مرتباً از ظلمت به سمت نور میرود.
طاغوت اسم خاصی ندارد. هر جا خدا نبود طاغوت است. خود انسان وقتی غیر خدایی عمل کند، میشود طاغوت. ظلمتش را زیاد میکند. اما هنگامی که با ولایت الله است، از ظلمت به نور میرود.
شما میپرسید «من با نماز از ظلمت به نور میروم یا با ولایت الله از ظلمت به نور میروم»؟ نه؛ با نماز نمیروی، با ولایت میروی! وقتی ولایت نبود، انسان را دور میکند از خدا.
به عاشورا نگاه کن. مگر عاشوراییها نماز نمیخواندند؟ نماز بیولایت میخواندند. با همان نماز، شدند اشقیای کربلا. با همان حج، با همان جهاد، با همان امربه معروف، با همان نهی از منکر، با همان روزه، با همان زکات، با همان صلهرحم. همه اینها را انجام میدادند، اما شدند اشقیای کربلا. چرا؟ چون با ولایت طاغوت بودند.
این مهم است که انسان بگوید من حواسم به این رهبر (آیتالله خامنهای) هست و به او اقتدا کردهام. حرفهای دیگران، هر که باشند، حواست را پرت نکند.
💬 آیتالله حائری شیرازی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
#تفسیر_قرآن_با_رهبرانقلاب
📌 شرط هدایت قرآن چیست؟!
🔽 این ظلمات دنیا را مشاهده میکنید که قدرت مادی چه گردوغباری امروز در دنیا برپا کرده؟ عربده میکشند و تصمیمگیری میکنند و چه بسیار انسانهایی که در این راهها گمراه میشوند. پس باید مواظب بود! چقدر انسان امروز در دنیا حقانیت راههای استکباری را در دلش قبول دارد؟ همین که میگویند افکار عمومی غرب اینگونه گفت همین تلاشی که میکنند تا افکار عمومی غرب را علیه یک مفهومی و یک حقیقتی برانگیزد این برای چیست؟
🔽 برای همین است که میخواهند باور انسانها را جلب کنند که متأسفانه باور خیلی را جلب میکنند و این همان گمراهیپذیری راه حقیقت و راه زندگی است که اگر یک ذره هوشیاریشان را از دست دادند گمراه خواهند شد، و لذا در این راه تقوا لازم است اگر کسی این تقوا را داشت، آنوقت قرآن او را میتواند هدایت کند، لکن اگر کسی این تقوا را نداشت و همچنان چشم بسته، بزن و برو و بیتوجه و مستانه حرکت کند، آیا قرآن میتواند او را هدایت کند؟ ابــداً!
تفسیر آیه2 سوره بقره
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)👇
📚 @dastanak_ir
هدایت شده از پایگاه فرهنگیتبلیغی بلاغ
20.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ ❁ عاشقانه ۵۳ ❁
◕عنوان: ═✼نماهنگزیبای نوایاربعین✼═
◕موضوع: اعتقادی، معرفتی، فرهنگی، تربیتی
◕اشاره:﴿إنَّٱلْحُسینمِصباحُٱلْهُدیوَسَفینَةُٱلْنِّجٰاة﴾
✺ آری تو سفینةٱلنجاتی آقا ...
✺ اسرارِ شگرف کائناتی آقا ...
✺ الحقکه خلاصهی همه خوبیها ...
✺ مجموعِ تمام حسناتی آقا ...
⸙درنشر معارفِقرآن و اهلِبیت(؏) سهیمباشیم.
┄┄┅••=✧؛💌؛✧=••┅┄┄
دعوتید به:☜ پایگاه فرهنگی تبلیغی بلاغ
🟢 توصیه مرحوم شیخ بهایی در خواندن زیارت اربعین در روز 19 صفر
🟡 مرحوم شیخ بهایی در کتابِ «توضیح المقاصد»، می نویسد:
«التّاسِعَ عَشَرَ فیهِ ( شهر الصَّفَر) زِیارَةُ الأرْبَعینَ لأبی عَبْدِاللهِ الْحُسَیْنِ علیه السَّلام، وَ هِیَ مَرْوِیَّةٌ عَنِ الصّادِقِ عَلَیْهِ السَّلامُ، وَ وَقْتُها عِنْدَ ارْتِفاعِ النَّهارِ».(توضیح المقاصد، ص6-7)
در نوزدهم صفر، وقتی روز بلند شد، زیارت اربعین حضرت سیدالشهدا علیه السلام، مروی از حضرت صادق علیه السلام خوانده شود.
مرحوم محدّث قمی در وقایع الایام می نویسد:
«شیخ بهایی در توضیح المقاصد، این روز(روز نوزدهم صفر) را روز اربعین امام حسین علیه السلام قرار داده و علما همه اتفاق دارند که اربعین، بیستم صفر است و شاید نظر شیخ بهایی به این مطلب باشد که از روز قتل امام حسین علیه السلام که حساب شود، تا نوزدهم صفر، چهل روز می شود. سید بن طاووس نیز این مطلب را ایراد فرموده(إقبال الأعمال، ص 66) که چگونه می شود روز بیستم، روز اربعین باشد با آنکه روز قتل، از جمله اربعین است. لکن جواب فرموده که شاید محرّم آن سال، ناقص بوده، لاجرم بیستم شده، یا آنکه چون شهادت امام حسین علیه السلام در آخر روز عاشورا شده، آن روز را حساب نکرده اند».(وقایع الایام، ص 194-195)
✅✅
تذکّر: با عنایت به نظر مرحوم شیخ بهایی، توصیه می شود که زائرین حرم حسینی علیه السلام در 2 روز 19 و 20 صفر، زیارت اربعین را بخوانند.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🌺 ختم قرآن کریم ویژه اربعین حسینی
🚩 امام حسین عليه السلام در شب عاشورا فرمودند: خدا مىداند که من نمازِ براى او و تلاوت کتابش(قرآن) را دوست دارم.
به نیت سلامتی امام زمان(عج) و هدیه به روح شهدای کربلا و شهدای اسلام، شما هم میتوانید در تلاوت و ختم جمعی قرآن کریم سهیم باشید:
m8r.ir/quran
🏴 موکب سفراء الحسینعلیهالسلام
🇮🇷 دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌐 @Sofaraa
🌐 @Morsalat_ir
تعداد ایرانیان خارج از کشور
آمریکا یک و نیم میلیون در صدر
کویت ۴٠٠ هزار نفر!
📚 @DasTanaK_ir | داناب
در هیچ جنگی این میزان بمب روی سر مردم یک منطقه ریخته نشد. در هیچ جنگی ۸۰٪ مساحت یک منطقه را ویران نکردند. در هیچ جنگی ۱۰۰٪ مردم یک کشور مجبور به جابجایی نشدند. در هیچ جنگی نصف کشتهها کودک نبودند.
📚 @DasTanaK_ir | داناب
🔰مالک تلگرام چرا دستگیر شد؟
🔹رسانههای فرانسوی میگویند پاول دوروف در ارتباط با نحوهٔ ادارهٔ تلگرام دستگیر شده است.
🔹گفته میشود او با اتهاماتی مثل حمایت از تروریسم، قاچاق، توهمات توطئه، کلاهبرداری و پولشویی روبرو است.
🔹دادستانی فرانسه گفته اتهامات دوروف قطعی نیست و ممکن است او به زودی آزاد شود.
📚 @DasTanaK_ir | داناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 اعمال روز اربعین
❶ «زیارت امام حسین(علیهالسلام)
و زیارت اربعین»
در این روز، زیارت امام حسین
#مستحب است!
و این زیارت...
همانا خواندن زیارت اربعین است
که از امام عسکری(ع)
روایت شده که فرمودند:
علامت مؤمن پنج چیز است!
۱. پنجاه و یک رکعت نماز فریضه
و نافله در شب و روز خواندن
۲. زیارت اربعین کردن
۳. انگشتر بر دست راست کردن
۴. جَبین(پیشانی) را در سجده بر خاک گذاشتن
۵. و بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ را
بلند گفتن است.
❷ «غسل اربعین و توبه»
❸ بعد از نماز صبح ۱۰۰مرتبه
(لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم)
❹ ۷۰مرتبه تسبیحات اربعه
❺ بعد از نماز ظهر سوره والعصر و سپس ۷۰مرتبه استغفار
❻ غروب اربعین ۴۰مرتبه لاالهالاالله
❼ بعد از نماز عشاء سوره یاسین هدیه به سیدالشهدا حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)
📚 وسائل الشیعه ج۱۰ ص۳۷۳
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از تارینـــو (حال و حیاتی نو)
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
دخترک با موهای پریشان و پاهای چرک و سیاه روی تخت نشسته بود به گونهای به پرستاران نگاه میکرد که انگار قرار بود او را به کشتارگاه ببرند حال عجیبی داشت دستش را روی دست دخترک گذاشت: جای آمپولت درد میکنه؟
دخترک دستش را کشید خودش را به مادر چسباند.
چون کودکان را خوب میشناخت به آرامی سرش را نزدیک دخترک برد: من رو دوست نداری؟
_ نه ندارم... برو... از اینجا برو...
مادر روسری کرک زدهاش را مرتب کرد: ببخشید به خدا حالش خوب نیس..
لبخند زد به دخترک نگاه کرد: اشکالی نداره من خوشحالم که بهم راستشو گفت این که منو دوست نداره
چادر کشدارش را روی سرش صاف کرد که ناگهان گوشیش به صدا درآمد.
منتظر تماس مددکار بیمارستان بود ولی وقتی نگاه کرد شماره دکتر اسماعیلزاده را دید با شوق گوشی را برداشت: سلام عزیزم به به چه سعادتی حال شما؟ چطوره؟
صدای با نشاطی شنیده شد: سلام خانم رشیدی عزیز، ممنونم شما خوبید؟
_خدا را شکر خوبم به لطف شما ما هم میگذرونیم درگیر تدریس و نوشتن چند کتاب داستان. شما کجایید این همه سر و صداس؟
_ طبق معمول بیمارستان...
گامهایش را بلندتر برداشت که زود از اورژانس خارج شود. خودش را به فضای بیرون بیمارستان رساند. تابهایی که رنگ و رویشان پریده بود و قفسه های توری پر از پرنده و خرگوش که برای سرگرم شدن بچههای بیمار در حیات بیمارستان ایجاد شده بود به طرف تورها رفت. در حالی که به پرندهها لبخند میزد و سعی میکرد توجه آنها را به خود جلب کند ادامه داد: چی شد یاد فقرا کردید؟
_ این چه حرفیه شما اینقدر سرتون شلوغه که میترسم مزاحمتون بشم
_اصلاً شما هر وقت زنگ بزنید من خوشحال میشم.
صدای پشت گوشی با نشاطتر شد: از همه اینها گذشته یه سوال؛ شما تا حالا کربلا رفتید؟
به یکباره انگار غم دنیا در چهرهاش نشست: نه نرفتم ارباب نطلبید کم سعادت بودم
_ شایدم نباشی
_ چطور مگه؟
_ یه نفر میخواد هزینه سفر کربلا شما رو بده پس آماده بشید و به سلامتی برید
پاهایش را روی زمین کشید از تور پرندگان فاصله گرفت در میان فضای سبز بیمارستان صندلی دید و روی آن نشست: حقیقتش من مشکلم مالی نیس من نمیتونم پیادهروی برم
_ چرا دلیلی داره؟
_ متاسفانه من واقعاً در اون شلوغی نمیتونم راحت باشم. دعام کن بتونم خارج از اربعین زائر آقا بشم.
_ پشیمون نمیشی؟
_ نه فدات شم برام شدنی نیس
_ خب پس کسی رو داری معرفی کنی که کربلا نرفته باشه؟
از روی صندلی بلند شد و به سمت داخل بیمارستان حرکت کرد: بله چرا که نه تا کی خبرشو بدم؟
_ تا ساعت ۲ دیگه بهم خبر بده. باشه؟
_ چشم عزیزم خیلی زود بهت اطلاع میدم
گوشی را از روی گوشش برداشت و از درب ورودی بیمارستان وارد سالن شد. سالنی مملو از بیمارانی که همه خردسال و کودک بودند.
هدایت شده از تارینـــو (حال و حیاتی نو)
بعد از پذیرش بیمارستان، قسمت بستری در سمت راست در ورودی بود.
به سمت قسمت بستری رفت انتظامات آنجا که مردی جوان و قد بلند بود با زنی ژولیده صحبت میکرد: چطوری بگم یه همراه بیشتر نمیتونه بالا بره...
زن آستینهای لباسش را پایین کشید: نَومه... یه دقیقه ببینمشو به خود امام حسین که صاحب این بیمارستانه زود میام.
مرد جوان گویی دلش ریخت: مادرِمن قسم نده اسم امام حسین رو میاری آدم نمیدونه چیکار کنه... برو و زود برگرد...
زن زود پلاستیک سفیدی را که گوشه اش را انگار موش خورده بود برداشت: خدا خیرت بده من سَیدم دعات میکنم.
_خدا حفظتون کنه؛ فقط زود بیاید.
_ باشه روی دو چشمم
زن پلهها رو دو تا یکی بالا رفت.
سالن بیمارستان مثل همیشه شلوغ بود از کنار در آهسته به سمت انتظامات رفت: سلام آقای حسینی.
آقای حسینی که انگار برق او را گرفته بود زود از روی صندلیاش بلند شد: سلام خانم رشیدی... دستور بفرمایید امری بود؟
مثل همیشه با روی خوش سرش را به نشانه ادب پایین آورد: ممنونم؛ خدا رو شکر عرض کوچیکی داشتم.
_ بفرمایید
_ نیازمندی میشناسید که تا الان کربلا نرفته باشه و علت نرفتنشم هزینش باشه؟
آقای حسینی طبق عادت دستی به ریشش کشید کمی به در سوپروایزر نگاه کرد دوباره چشمش را به طرف او برگرداند: نمیشناسم ولی براتون میپرسم.
پسر جوانی که از آنجا میگذشت صدا زد: ببخشید من تا الان کربلا نرفتم.
سر و روی خوبی داشت یک پیراهن چهارخانه و یک شلوار کبریتی.
نگاهی به او انداخت: شما که وضع مالیتون بد نیست، میتونید خودتون برید درسته؟
پسر دست در جیب شلوارش کرد: ولی تا حالا نرفتم.
یک لحظه سکوت حاکم شد پسر منتظر جواب بود که خانم رشیدی کلید اتاقش را در دستش کمی تکان داد بدون تعارف رو به او کرد: شرمنده باید نیازمند باشه.
بعد هم بدون هیچ تردیدی از پلهها به سمت زیرزمین حرکت کرد.
جلوی اتاق مددکاری مثل زمانی که کوپن میدادند و مردم از سر و کله هم بالا میرفتند ازدحام جمعیت بود.
زنی با لباس صورتی که لباس مخصوص همراه بود با یک بچه بسیار ضعیف و لاغر به زور خودش را از میان جمعیت جلو کشیده بود: بهش شماره ۲ میخوره. من نه خیلی وضع مالی خوبی دارم اینم بدنش به بیشتر پوشکها حساسیت داره.
صدای مددکار که بلند داد میزد تا در این شلوغی صدایش شنیده شود به گوش میرسید: مامان الان بهتره؟ کی مرخص میشه؟
کودک بیمار با دستان لاغرش که دل را ریش ریش میکرد روسری مادرش را میکشید و چیزهایی میگفت که فقط مادر میتوانست بفهمد. مادر دست فرزندش را گرفت: فردا مرخص میشه؛ ولی میدونید که من هر یکی دو، سه ماه باید بیارمش بستری بشه.
اشک از گوشه چشمش مانند سیل جاری شد: خسته شدم کاش خدا یا سالمش میکرد یا... بقیه حرفش را خورد حتی دلش نمیآمد به این مسئله فکر کند.
دیوار زیرزمین پر بود از نقاشی کودکانه ولی بچههایی که آنجا بودند از شدت درد هیچ توجهی به آنها نمیکردند.
هدایت شده از تارینـــو (حال و حیاتی نو)
آرام از میان جمعیت گذشت: ببخشید... ببخشید خانم... ببخشید آقا...
تا به در اتاق مددکاری رسید.
مددکار و همکار او از پشت میز بلند شدند: سلام؛ صبح شما بخیر
چند قدم برداشت تا کنار خانم ایمانی رسید در کنار گوشش آهسته صحبت کرد مددکار سرش را تکان میداد: اینجا تا دلت بخواد ما ندار داریم ولی میدونی که خیلی از مردم عادت دارن الکی بگن نداریم.
صندلیش را کشید و صندلی کناری را هم به خانم رشیدی تعارف کرد.
هر دو نشستند مددکار کشوی میز را کشید: کارت ملی، شناسنامه و مدارک زیادی آنجا بود با لبخند زیبایی به در نگاه کرد: بیشتر اینا رو که میبینی مینالن میگن ما نداریم ولی حضرت عباسی هزار برابر من و شما دارن فقط از زدن خودشون به گدا بازی خوششون میاد. نمیدونن حق یکی دیگه رو که نیازم داره از بین میبرن.
یک دفعه اخمهایش را در هم کشید از روی صندلی بلند شد و به آقای جلوی در رو کرد: آقای محترم یه هفتست پسر شما اینجا بستریه همه جوره ما حمایت کردیم الان چی داری به اون خانم میگی؟
مرد با زنجیر بدلی که بر گردن داشت و بدنی پر از خالکوبی خودش را عقب کشید: من چیزی نگفتم.
_فکر کردید اینجا شلوغه صداتو نمیشنوم؟ ما از شما گداتریم؟ میخوای حمایتتون نکنیم تا ببینیدچقدر هزینتون در میاد؟
مرد عذرخواهی کرد و بین جمعیت خودش را گم کرد.
جسارت و باهوشی مددکار بیمارستان زبان زد بود و خیلی خوب مردم را میشناخت او تا جایی که میشد با تمام توانش از بیماران حمایت میکرد.
کمی که اوضاع آرام شد از روی صندلی بلند شد دستش را به سمت خانم ایمانی داد: اگه کسی رو پیدا کردی حتماً تا قبل از ساعت ۲ بهم خبر بده
دوباره از میان شلوغی جلوی در اتاق مددکاری خودش را بیرون کشید.
اتاق کار او در طبقه دوم بود. دقیقاً چسبیده به اتاق عمل، اتاقی که خیلیها با آمدن به آنجا حال دلشان خوب میشد.
در دسته کلیدش دنبال در اتاق گشت. چند کلید دیگر در دسته کلیدش بود که هیچ وقت نفهمید مال کدام اتاق است.
در را باز کرد به محض وارد شدن شروع به تماس گرفتن کرد: سلام داداش خوبی؟ ممنونم یه زحمت برات داشتم کسی رو میشناسی که پول پیاده روی اربعین رو نداشته باشه مشتاق رفتنم باشه اولین زیارتشم باشه؟
کمی مکث کرد. کلام برادرش که تمام شد نفس عمیقی کشید: پس اگه توی دانش آموزات کسی بود تا ساعت ۲ بهم خبر بده...
گوشی را قطع کرد. مدام به ساعت نگاه میکرد نگران بود که نتواند کسی را معرفی کند.
ساعت ۱۰ دقیقه به ۲ بود و هیچکس هیچ خبری نداده بود. ناگهان فکری به ذهنش رسید گوشی را برداشت: سلام آقای پرسندزاد...
خدا قوت... یه کار فوری دارم میتونید صحبت کنید؟ شما که خیریه دارید توی خیریتون کسی هست که تا حالا پیادهروی اربعین به خاطر مشکلات مالی نرفته باشه؟ اگه دارید تا ساعت ۲ بهم خبر بدید.
کمی سرش را تکان داد: درست میگید به خدا میدونم دیره ولی یه دو ساعتیه بهم گفتن به چند نفر گفتم ولی نشد الان یهو یاد شما و خیریهتون افتادم.
سکوت کرد و با خودکار روی برگه شروع به نقاشی کرد: بسیار عالی.... پس منتظرم...